به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 تیر 93 [ 14:26]
    تاریخ عضویت
    1393-3-25
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    90
    سطح
    1
    Points: 90, Level: 1
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    1

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    اختلاف با همسر و جدایی غیر رسمی ... کمکم کنید لطفا

    سلام دوستان
    من و همسرم 7 سال باهم دوست بودیم و بعد 7 ماه جدایی ایشون برگشت و درخواست ازدواج کرد و چون من عاشقش بودم قبول کردم و بعد عقد کردیم. ا سال عقد بودیم و الانم حدود 1.5 ساله عروسی کردیم.
    از روزی که عقد کردیم ایشون خیلی تغییر رفتار دادن و چون تک پسرن و پدر هم ندارن من کم کم فهمیدم که ایشون خیلییی وابسته به خانواده ان و اولویتشون تو زندگی مادر و خواهرشونن تا من. و از اونجایی که خانواده درستی هم نداره و مادرشون خیلیییی تنگ نظرن و فکر میکنن من هووشونم و هیچوقت راهنماگر درستی برای ما نبودن و فقط خانوادش میونه مارو بهم زدن و باعث شدن همسرم رفتارای بدی یاد بگیره و نفهمه مرد تو زندگی باید چطور رفتار کنه.
    خیلی راحت بدون من هرجایی میره چون خانوادش یادش دادن. خیلی راحت بی احترامی میکنه و خانوادش حمایتش میکنن و تو گوشش میخونن تو هرجور باشی زنت باید بهت احترام بذاره. خیلی راحت دست روی من بلند میکنه و خانوادش اصلا هیچ عکس العملی نشون نمیدن و بازم برعلیه من بدگویی میکنن.
    تو این 3 سال بعد عقد خیلیییییی مشکلات داشتیم خیلی . ولی من خیلی دوسش دارم و میدونم اونم دوسم داره ولی بلد نیستیم درست رفتار کنیم. منم اشتباهاتی داشتم دختر خیلی حساسی هستم و زود ناراحت میشم و موقع ناراحتی قهر میکنم و هیچچ سیاستی ندارم و همیشه از ساده و یکرنگ بودنم ضربه خوردم.
    انقدر دوسش داشتم و دارم که حتی وقتی دستمو شکست بازم برگشتم تو خونه از بیمارستان و ترکش نکردم. ولی الان سر یه موضوع مسخره و دروغای خانوادش 2 ماهه داریم از هم جدا زندگی میکنیم. ایشون گفتن 1 هفته از هم دور باشیم فکر کنیم ولی با گذشت 1 ماه هیچچ خبری ازم نگرفتن و با پیگیریهای متعدد خانوادم بالاخره تو یه قرار خانوادگی البته بدون حضور من گفتن که اگه محیایعنی من بخواد و بهم زنگ بزنه منم میخوام.
    خلاصه اینکه خانواده من میگن خودش باید بیاد دنبالت چون خودش منو برده خونه پدرم گذاشته. ولی با اینهمه بازم من بدون اینکه کسی بدونه رفتم و باهاش حرف زدم. ایشونم اولش لجبازی میکرد ولی بعدش کلی قسم واشک و احساس که منم دوست دارم و عاشقتم و از دوریت دارم عذاب میکشم. حدود 2 هفته ست باهم ارتباط داشتیم و زنگ میزدیمو همو میدیدم ولی بازم دیروز حرفایی زد که داغون شدم میگه من به عشق و دوست داشتنت اعتماد نمدارم و ...
    حتی رفته پیش وکیل ولی میگه کاری نکردم فقط مشاوره گرفتم میدونم فقط داره لجبازی میکنه . . . میدونم تکلیفش با خودش مشخص نیست ولی نمیدونم من باید چکار کنم.مشاوره خودم که همسرمو دیده فقط میگه جداییی و میگه اصلا نباید باهاش ارتباط برقرار کنی ولی من نمیتونم دارم از دوریش دیوونه میشم.من واقعا عاشقشم هنوزم با همه کارایی که کرده با همه بی وفاییاش
    توروخدا کمکم کنین

    - - - Updated - - -

    دوستان کسی نیست کمکم کنه خیلی سردر گمم

  2. کاربر روبرو از پست مفید mahya.yasi تشکرکرده است .

    پونه (دوشنبه 02 تیر 93)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 مرداد 00 [ 11:12]
    تاریخ عضویت
    1393-1-26
    نوشته ها
    183
    امتیاز
    7,915
    سطح
    59
    Points: 7,915, Level: 59
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    487

    تشکرشده 433 در 149 پست

    Rep Power
    34
    Array
    کاش همه ماها‌( هم خانوما و هم آقایون ) قبلش یه شناختی درست از خودمون رفنارامون معیارامون افکارمون دیدگاهمون به زندگی مشترک داشتیم بعدش قدم بذاریم به زندگی مشترک... متاسفانه برخی از آقایون و خانوم ها اصلا بعد ازدواج اصلا جایگاه پدر مادر همسر خواهر برادر رو نمیدونن کجاست و نوع رفتارشون و عدم شناختشون از زندگی مشترک باعث بروز اختلاف تو خانواده میشه. باید خیلی صریح خواسته هاتو به همسرت بگی .. از نگرانی ها دلخوشی ها خواسته ها و همه حرف هایی که نتونستی تا الان بهش بزنیو بگی بهش .. و همینطور برعکس. از خودش هم بخای که در مورد شما هر خواسته ای و حرفی داره باهاتون در میون بذاره... احترام پدر و مادر و خونواده همسر هم که جای خود داره و هرگز تحت هیچ شرایطی نباید این موضوع فراموش بشه.

  4. 3 کاربر از پست مفید خیال تو تشکرکرده اند .

    khaleghezey (دوشنبه 26 خرداد 93), m.reza91 (یکشنبه 25 خرداد 93), بابک 1369 (دوشنبه 02 تیر 93)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 خرداد 97 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    863
    امتیاز
    11,692
    سطح
    71
    Points: 11,692, Level: 71
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 358
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,836

    تشکرشده 2,440 در 754 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مشکل شما اینه که برای خودت و شخصیتت ارزش و احترام بالایی قایل نیستی و خیلی احساسی و شخصیت وابسته ای دارید. به نظر من یکم رو خودتون و عزت نفستون کار کنید. اصلا نباید باهاشون تماس میگرفتین و وقتی هم که میومدن کلی شرط میذاشتین. نازشو خیلی بی موقع کشیدی و همش فکر میکنه طلبکاره داستانه./ رو خودتون کار کنید
    *به جادوی چشم تو شیدا شدم*
    *ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
    *من آن قطره بودم که با موج عشق*
    *در آغوش مهر تو دریا شدم
    *

  6. 7 کاربر از پست مفید کامران تشکرکرده اند .

    khaleghezey (دوشنبه 26 خرداد 93), پونه (دوشنبه 02 تیر 93), واحد (دوشنبه 26 خرداد 93), مهسانه (دوشنبه 26 خرداد 93), بابک 1369 (دوشنبه 02 تیر 93), خیال تو (دوشنبه 26 خرداد 93), شیدا. (یکشنبه 01 تیر 93)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 تیر 93 [ 14:26]
    تاریخ عضویت
    1393-3-25
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    90
    سطح
    1
    Points: 90, Level: 1
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    1

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آقای کامران حرفاتون درسته
    همه همینو بهم میگن
    ولی اون با ندونم کاری داره زندگیمونو خراب میکنه و من واقعا نگرانم
    میدونم یه رو.زی میفهمه و پشیمون میشه ولی کی؟ خیلی دیر شده . الان دقیقا دو ماه گذشته . چقدر دیگه باید بگذره؟
    من الان واقعا سر دوراهیم . تصمیم گرفتم دیگه باهاش هیچ تماسی نگیرم و اصلا خونه هم نرم و هفته دیگه برم دنبال نفقه و مهریم.
    ولی بازم میترسم . میترسم از اینکه پشیمون شم.
    چون زندگی بدون اون برام معنا نداره. من 10 سال از عمرمو نذاشتم که یه روزی از انتخابم پشیمون شم.
    خیلیییییییییییی حالم بده اصلا نمیتونم تصمیم بگیرم.
    بعضی وقتا به خودم میگم بیخیال همه چی
    بعضی وقتا میگم پای همه چی وای میستم
    اصلا هر چی اون بگه همون کارو میکنم

    به نظرتون الان برم دنبال نفقه و مهریه؟

  8. #5
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو

    لطفا به هیچ عنوان اقدامی نکنید دنبال تفقه و مهریه نرید
    فکر کنم لازمه شما اطلاعات خودتان را افزایش بدید.این وسط درسته خانواده ایشون نقش پررنگی داشتن در رفتار و تصمیم گیری شوهرتان ولی خود شما چی؟هیچ تاثیری نداشتید بر روی شوهرتان اگه اینجوریه که یعنی مهارت های لازم را بدست نیاوره بودید و نیاز دارید آموزش ببینید.

    به هیچ عنوان با ایشون تماس نگیرید
    ولی اگه تماس گرفتم با روی خوش با هاش صحبت کنید
    وقتی مقصری بله باید برید جلو و عذر خواهی کنید ولی وقتی مقصر نیستید دلیلی برای عذرخواهی کردن وجود نداره
    اجازه بدید خود بزرگترها این مشکل را حل کنند
    میدونم دوران سختی را داردی سپری میکنید ولی با تماس گرفتن از طرف شما هیچی عوض نمیشه پس صبور باشید



    یه سری تجربیات دوست هم هست در مورد رفتار با خانواده شوهر اینو برای شما میزارم مطالعه کنید.



    سعي کن هيچوقت پشت سر خانواده شوهرت جلوش حرف نزني به ضررت تمام ميشه

    اول اينکه به هيچ عنوان کار رو نبايد به بحث باهاش بکشوني

    دوم اينکه تا مي توني احترام بذاري تا بهت احترام بذارند

    سوم اينکه از پسرش تا مي توني جلوش تعريف کني و بديهاي پسرشو به هيچ وجه جلوش نگي

    تا مي توني تاييدش کني حالا شده الکي

    حتما روز تولدش يادت باشه و شده يه کادوي کوچيک براش بخري

    و وقتي بهت بدي مي کنه پيش خودت بگي مادر شوهر ديگه و من به خاطر مادرشوهرم محبت و احترام نکردم بلکه به خاطر زندگيم و همسرم اينکارو کردم

    بقول معروف دوري و دوستي

    يک چيز رو من ميگم براي هميشه آويزه گوشت کن. گلم هيچ وقت زندگي ات رو به خاطر نفر سوم تلخ نکن .
    چون اون ها از خراب شدن زندگي ات لذت مي برن پس شادشون نکن .

    وقتي از حرفا و شوخيايي که ناراحت ميشن ديگه نگو. ديگه باهاشون شوخي نکن.
    اگه خيلي اذيت ميشي خب باهاشون کمتر حرف بزن بيشتر شنونده باش.
    سعي کن از حرفايي که ممکنه برداشت بد بشه استفاده نکني.


    خلاصه:
    1 - صبوري و استفاده از بستر زمان
    2 - حفظ آرامش و گسترده کردن ديدت نسبت با ساير زمينه هاي مثبت زندگيت
    3 - بي توجهي ( نه قهر، چون قهر خودش يک توجه منفي هست) به رفتار و گفتاري از مادرشوهرت که نابهنجارانه و مداخله جويانه هست.
    4 - ارتباط غني و احساسي با شوهرت و انرژي گذاشتن روي او به جاي مادر شوهرت

    خانواده همسرت هيچ وقت رقيب تو نيستند سعي کن کنارشون باشي نه در مقابلشون .
    شما الان عضوي از خانواده اونها هستيد و همسرتون هم عضوي از خانواده شما .
    پس مادر اون بايد مثل مادر خودت برات قابل احترام باشه نه به چشم رقيب بهش نگاه کني
    هر چقد هم که رفتاراش زشت باشه باز نبايد انتقام بگيري يا از شوهرت بخواي يکي رو انتخاب کنه چون اثرات منفيه زيادي داره


    شما تنها همسر اون هستيد . پس تنها عشقش هستيد .
    مادر و خواهر و خانواده اش رو رقيب خودتون ندونيد اونا خانواده شن قبل از شما بودن . بعد از اين هم خواهند بود .
    پس اگه تلاش کنيد که همسرتون رو از اونا جدا کنيد تلاش عبثيه و نتيجه عکس ميده .
    در عوض بايد سعي کنيد به عنوان جزيي از خونواده بشيد و خودتونو جدا از اونا ندونيد . ميدونم زندگي با خونواده مادر شوهر سخت هست
    و شما استقلال کامل نداريد و جدا زندگي کردن بهتر هست .
    همسرتون هم به خاطر حضور خانواده اش نمي تونه محبت واقعي اش رو به شما نشون بده
    و فکر ميکنه اينجوري انگ زن ذليلي بهش ميزنن.


    به خاطر يه حرف مادر شوهر دلخور بشيد و اين دلخوري رو بخواهيد سر همسرتون خالي کنيد
    اين باعث دوري شما از همديگه ميشه و اين سيکل معيوب اونو بيشتر به طرف خونواده اش سوق ميده .
    پس اگه ميخواهيد مستقل بشيد نبايد بزاريد شوهرت ازت فاصله بگيره .
    .مردا هم نياز دارن حداقل از لحاظ عاطفي به يه زن تکيه کنند
    پس چه بهتر که اون زن شما باشيد



    در مورد مادر شوهرت اينطور که به نظرم اومد انگار هميشه يه چيزاي ثابتي تکرار ميشه که تو رو ناراحت مي کنه.
    اول از همه مي توني اين چيزايي که تکرار ميشنو شناسايي کني.
    حالا که شناسايي کردي ديگه مي دوني تو از چه موقعيت هاي مربوط به مادر شوهرت اعصابت خورد ميشه
    . حالا که مي دوني ديگه مي توني اين اعصاب خوردي اي که مياد رو رد کني و نگهش نداري پيش خودت.
    بعد که کمتر حرص بخوري کلا اين کاراش برات بي اهميت ميشه.
    يعني اينطوري تو روالي رو که هميشه تکرار ميشه و تو دوست نداريش از بين مي بري


    خانواده ي شوهرت رو لازم داري ! يه روزي مياد که به بودن و حمايت اون ها احتياج پيدا مي کني.

    يکي دو سال اول زندگي نوع ارتباطت با خانواده شوهرت به شدت روي زندگيت تا آخر عمر تاثير مي ذاره.

    اعصاب خودت رو با رفتارهاي خانوادش خورد نکن.
    تمام تمرکزت رو بذار روي شوهرت. اونه که تعيين کننده است.



    خيلي باهاشون صميمي نشو. کمتر حرف بزن.
    توقع نداشته باش دوستت داشته باشن ! هيچ توقعي ازشون نداشته باش !!

    ************************************************** ****
    فکر کنم شما بهتره مقالات زیر را بخوانید

    خوب گوش دادن

    مهارت گوش دادن و مهارتهای ارتباطی(به همراه لینک مقالات برگزیده)

    این مقاله را حتما بخوان نکات کاربردی در زندگی متاهلی

    (:) نکته های کاربردی عمومی >>>

    لینک های مهارت های ارتباطی و رفتار جراتمندانه


    مهارتهای ارتباطی

    چگونه منفعل نباشیم؟

    اینا هم تاپیک های she هستش.

    مشاوره تخصصی با جناب sci

    کارگاه آموزشی - رفتار جرات مندانه

    و مقاله زیر

    حل بحران در زندگی زناشویی

    حداقل روزی نیم ساعت تا یکساعت وقت بزار و بخوان.

    توی این مدت بهتره روی خودت کار کنی تا میتوانید مقالات سایت را بخصوص اینایی که به شما معرفی کردم و مشکلات کاربرها را مطالعه کنید و از تجربیاتشان استفاده کنید
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  9. 4 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    del (دوشنبه 26 خرداد 93), کامران (سه شنبه 27 خرداد 93), نازنین2010 (سه شنبه 27 خرداد 93), مهربونی... (یکشنبه 01 تیر 93)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 تیر 93 [ 14:26]
    تاریخ عضویت
    1393-3-25
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    90
    سطح
    1
    Points: 90, Level: 1
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    1

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام مرسی بابت راهنماییاتون
    میدونین خانواده همسر من فوق العاده خودبین و خودخواه هستن و همه چیو فقط برای خودشون میخوان
    بدترین حرفها رو به من زدن و رفتارارو داشتن ولی من هیچچچچچچ وقت تا حالا بهشون توهین نکردم حتی نگفتم شما چرا اینجوری رفتار میکنین. همیشه بخاطر همسرم کوتاه اومدم البته به همسرم شکایت کردم و ازش حمایت خواستم که متاسفانه هیچ حمایتی نشدم. البته حمایت نه به این معنی که با خانوادش دعوا کنه و بی احترامی کنه نه اینو همیشه ام بهش گفتم ولی دلم میخواست جلوی اونا طوری رفتار کنه که اونا حدشونو بدونن یا در خلوت ازشون بخواد رفتارشونو درست کنن.
    تو کل این 2 ماه از طرف خانواده اون هییچچچچچ پیگیری نبوده و همینطور از طرف خودش
    حتی من روز مادر به مادرش زنگ زدم که جوابمو ندادن
    اینهمه صبر برای چی؟
    2 ماه صبر کردم حتی از همه چی گذشتم بهش گفتم بیا یه بار دیگه شروع کنیم هر دو اشتباهاتمونو درست کنیم. گفتم هر چی تو بگی . گفتم بیا دنبالم بیا از دل خانوادم دربیار (چون برخلاف احترام از طرف خانواده من اون بهشون بی احترامی کرد و 2 ماه حتی جواب زنگاشونو نداد)
    ولی کتملا فکر میکنه حق با اونه
    حتی دیروز یکی از دوستان قدیمی من که دوست ایشونم هست باهاش تماس گرفته که چی شده و اینا ایشونم حرفی از زنگای من نزده و فقط گفته محیا منو دوست نداره و من با مخالفت خانوادم اومدم جلو ولی محیا دل خانوادمو بدست نیاورد. . .
    نمیدونم زندگی ما بخاطر خانوادش باید بهم بخوره مگه قراره من دل اونارو بدست بیارم؟؟؟
    دیگه باید چکار کنم هر محبتی بهشون کردم ولی اونا گربه صفتن

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 اسفند 93 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1393-3-10
    نوشته ها
    187
    امتیاز
    1,518
    سطح
    22
    Points: 1,518, Level: 22
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    100

    تشکرشده 352 در 135 پست

    Rep Power
    28
    Array
    کاملا با کامران موافقم ... نازشو نباید میکشیدی و میزاشتی اون بیا دنبالت ... در ضمن چون تک پسره و تو اطرافیان دیدم که تک پسرا واقعا سخت از مادر جدا میشن باید خیلی صبور باشی و زمان میبره تا بتونه تعادل برقرار کنه ، اگه زده دستت رو شکسته حتما چیزی گفتی در مورد خانوادش یا راحت بگم بچه ننه بودنش ، ولی عزیزم نباید این چیارو به روش بیاری اصلاااااا و اینقدر بهش محبت کنی و عشق و علاقه (از راه درست نه همیشه برای آشتی پا پیش بزاری) کنی که به تو وابسته و وابسته تر شه ... گذشته از همسرت واسه خودت ارزش قائل شو و بدون این حق توئه که خاسته هات رو بیان کنی و ازش توقع داشته باشی ... کارگاه رفتار جرأت مندانه رو بخون حتما خیلی مفیده ... رفتارت احساس میکنم خیلی منفعلانه هستش ...موفق باشی

  12. 2 کاربر از پست مفید سپیده ی تاریک تشکرکرده اند .

    کامران (سه شنبه 27 خرداد 93), مهربونی... (سه شنبه 03 تیر 93)

  13. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 خرداد 97 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    863
    امتیاز
    11,692
    سطح
    71
    Points: 11,692, Level: 71
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 358
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,836

    تشکرشده 2,440 در 754 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خالقزی خیلی خوب بهت راهنمایی کرد. الان برای دنبال نفقه و ... رفتن خیلی زوده. صبر بهترین درمان مشکل شماست
    *به جادوی چشم تو شیدا شدم*
    *ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
    *من آن قطره بودم که با موج عشق*
    *در آغوش مهر تو دریا شدم
    *

  14. کاربر روبرو از پست مفید کامران تشکرکرده است .

    khaleghezey (سه شنبه 27 خرداد 93)

  15. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 تیر 93 [ 14:26]
    تاریخ عضویت
    1393-3-25
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    90
    سطح
    1
    Points: 90, Level: 1
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    1

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آره بخاطر علاقه شدیدم بهش و بخاطر اینکه بعدن پشیمون نشم ازینکه اقدامی نکردم رفتم سمتش و باهاش حرف زدم و التماسش کردم
    اونم اولش کلی گریه کرد گلی حرف عاشقانه زد حتی چندین بار رفتیم بیرون باهم و زنگ میزد و اس میداد البته میگفت اعصابم خورده بخدا وگرنه دوستت دارم و از این حرفا . حتی ماششینمونو میخواست عوض کنه ازم مشورت رفت خرید یعنی 2 ماه اینکارو نکرده بود تا بامن صحبت کنه . ولی جمعه با درخواست خودش رفتیم بیرون و رفتارش خیلی عجیب بود
    نه حرف زد نه به ابراز احساسات من توجه نکرد وقتیم گفتم چرا اینجوری رفتار میکنی گفت به دوست داشتنت شک دارم . به دوست داشتن خودمم شک دارم نمیدونم از و عادت دوستت دارم یا واقعا ؟؟؟؟؟
    حتی تو این دو هفته که با هم حرف میزدیم بازم با خانواده و کل فامیل رفته بود مسافرت و به من نگفته بود و دروغ گفته بود خونه ام که منم تا جمعه به روش نیاورده بود ولی جمعه بهش گفتم چرا ازم پنهان کردی چرا بازم رفتی بدون من؟
    اونم گفت دلیلی نداشته بهت بگم؟
    گفتم چطور بهم میگی دوستت دارم ولی اینجوری میکنی؟
    گفت اصلا دوستت ندارم ازت بدم میاد ولم کن
    بعدشم گفتم منو رسوند دم خونه خودمون و رفت
    منم شب تنها موندم خونم نصفه شب اومد دید من خونه ام رفت از اون وقتم من تماس نگرفتم خودشم هیچ سراغی ازم نگرفته
    موندم دیگه برم شنبه دنبال نفقه و مهریم یا نه؟ آخه تا کی منتظرش باشم؟ اون حتی رفته پیش وکیل البته خودش میگه کاری نکردم ولی چرا رفته؟
    من نمیتونم جداییشو تحمل کنم واقعا بدون اون میمیرم ولی وقتیم اون منو نخواد نمیتونم تحمل کنم؟

    آقای کامران هر چی وایسیم اوضاع بدتر نمیشه؟ این سردی ؟ این نبودنها؟
    شما که یه مردی میتونین به من بگین دلیلش برای اینکارا چیه؟ هدفش چیه؟ چیو میخواد به من بفهمونه؟

    به نظرتون زنگ نزنم یا نرم خونه بگم تصمیم گرفتی یا نه؟

  16. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 تیر 93 [ 14:26]
    تاریخ عضویت
    1393-3-25
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    90
    سطح
    1
    Points: 90, Level: 1
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    1

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان
    چرا کسی نیست؟
    هنوز هیچ خبری ازش نشده
    یکی از برادرام نمیدونست و تازه یه هفته ست فهمیده و خیلی ناراحت شده زنگ زده به همسرم و باهاش حضوری حرف زده و اون گفته من زندگیمو زنمو میخوامو دوسش دارم فقط الان ناراحتم
    داداشم با منم حرف زد و قراره این هفته یه قرار بذاره تا هردومون باشیمو حرف بزنیم
    واقعا نمیدونم چی درسته چی غلط؟
    اصلا نمیدونم واقعا دوسم داره یا نه؟
    با اینکاراش و حرفاش خیلی سردرگم شدم ولی هنوز دیوانه وار دوسش دارم.
    همه عکسامونو پاره کردم رفتم دیدم از توی عکسای پاره همه عکسای منو برداشته گذاشته لای قرآن که مثلا قایم کرده که منم نبینم.
    نمیدونم چرا اینجوری میکنه. خسته شدم. مطمعنم تحت سلطه خانوادش داره اینکارارو میکنه اگه خانواده درستی داشت و راهنماییش میکردن حداقل میفهمید اشتباهاتشو نه اینکه بدتر رفتار کنه .
    دوستان تورو خدا راهنماییم کنین چطور رفتار کنم؟ من میخوام به هردومون یه فرصت دیگه بدم ولی نمیدونم چطور حرف بزنم باهاش. نمیدونم چکار کنم. اصلا نمیدونم اگه برگشتیم چطور با خانوادش روبرو شم چون هیچچچچچچکدومشون زندگی مارو نمیخوان و ازون بدتر میخوان زندگیمونو بهم بزنن ازشون بدم میاد دیگه.
    ولی همسرمو دوست دارم. نمیخوام تمام روزای عاشقانم ازبین بره.

  17. کاربر روبرو از پست مفید mahya.yasi تشکرکرده است .

    khaleghezey (یکشنبه 01 تیر 93)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: شنبه 09 دی 96, 12:15
  2. پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: شنبه 23 مرداد 95, 21:25
  3. پاسخ ها: 58
    آخرين نوشته: یکشنبه 15 تیر 93, 09:49
  4. حکایتی از شیخ بهایی (غیرت)
    توسط baran.68 در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 23 آبان 88, 01:18

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:12 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.