به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 39 , از مجموع 39
  1. #31
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 اردیبهشت 93 [ 23:42]
    تاریخ عضویت
    1393-1-21
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    153
    سطح
    3
    Points: 153, Level: 3
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بچه ا تورو خدا کمکم کنید حالم اصلا خوش نی این روزا...; چند نفر تو فامیل همسرم دارن که مریض یا مسن هستن برای همین مادرش گف زودتر عروسی بگیریم  چون اگه باز صبر کنیم ممکنه چند سال درگیر این ماجراها باشیم و همسرم و خانوادش نمیخاند
    ..فقط 6ماه از فوت پدر همسرم گذشته و اون فکر میکنه داره بزرگترین لطف زندگیو به من میکنه که تو این وضعیت عروسی میگیره میدونم از نظرتون با توجه به فوت پدرش کارش بزرگه به نظرمیاد منم اولش همین حس رو بهش داشتم اما در کنار اون این چند وقت دائم فحاشی میکنه و شرط میذاره که اگه ارایشت مشخص باشه عروسی رو عزا میکنم ..اگه فامیلات کم کادو بیارن .. اگه موهات 1 ثانیه پیدا شه ... و هر روز یه استرس تازه به من وارد میکنه .. چون خودش مرخصی نداره همه کارای عروسی با منه خودم برم لباس ببینم خودم امار تالارو بگیرم و ... به علاوه اینکه چون یه دفعه برنامه عروسیم شه کلی از جهیزیه ام مونده صبح تا شب همش درگیرم تو این شهر بدون ماشین ... و هر شبم اون یه دنیا فحش اماده کرده واسه کوچکترین خطای من حرفایی میزنه که واقعا ازش متنفر میشم .. مثلا بهم گف مهمونات چقدرن گفتم 100 تا کلی دعوا کرد (خودش 200 تا مهمون داره) منم ازش دلخور شدم و امروز سرد جوااب اسمسشو دادم و اون شزوع کرد به فحاشی که از یه انگل واسم بی ارزش تری که داری میای تو زندگیمو چشم دیدنتو ندارمو این عروسی صدقه منه و..من واسه شرایط خونواده ای که دارم نمیتونم طلاق بگیرم و اون اینو میدونه واسه همین هربار تو دعواها مقصر خودشو کم میاره میگه اره حقبا تو من بدم بیا طلاق بگیر من نمیخامت الان میام به بابات میگم و من سکوت میکنم و ازش میخام کاری به پدر و مادرم نداشته باشه و اون از این ضعف من لذت میبره و شرایطو به نفع خودش تموم میکنه و میگه دیگه تکرار نشه ...وقتی میریم تالار ببینیم یا اتلیه یا ... و دخترای دیگه رو میبینم که از خوشحالی نمیدونن چکار کنن بدجور دلم میگیره احساس میکنم ازش متنفرم خسته شدم از دو راهی خسته ام ..از خودم از دلم خسته ام فقط میدونم الان ته خطم بعد هربار خواب از اینکه باز دنیا رو میبینم دلم میگیره
    بهش گفتم عروسی نمیخام اصلا اما اعتنا نمیکنه از اون طرفم پدرمو میبینم که مثل بچه ها پز عروسی منو به اشنا ها میده و ذوق میکنه
    بیشتر از خودم بخاطر پدرمه که تو این زندگی موندم ..نگین فردا با یه بچه میایو واسه پدرت سخت تره و ... ممکنه جنازه ام رو برگردونن و پدرم بفهمه چی سرم اومده اما تا وقتی نفس دارم سپر بلا میشم تا خونواده ام نفهمن
    چرا؟ چون نزدیکای پدری من شبیه به طالبانن چون شعور دختر مطلقه رو ندارن ..چون پدرمو دق میدنو من نمیخام باعث پر پر شدن بابام باشم
    چکار کنم؟ تو رو خدا بگین چکار کنم
    ویرایش توسط khalvat : شنبه 20 اردیبهشت 93 در ساعت 22:46

  2. #32
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 تیر 93 [ 07:29]
    تاریخ عضویت
    1393-2-16
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    307
    سطح
    6
    Points: 307, Level: 6
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    67

    تشکرشده 112 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست خوبم khalvat عزیز

    پست هاتون رو کامل خوندم. احساس میکنم شما هم متاسفانه داری اشتباه منو تکرار میکنی. البته شرایط من کمی با شما فرق داره. من و همسرم قبل از ازدواج اصلا همدیگر رو نمی شناختیم. بطور سنتی اومدن خواستگاری و ما هم قبول کردیم. در دوران عقد من متوجه شدم سر مسائل کوچیکی اعصابش بهم میریزه و حرف بد میزنه البته اون موقع به من چیزی نمیگفت. از ترس اینکه مبادا پدر و مادرم بفهمند به هیچکس حرفی نزدم و دقیقا مثل شما گفتم اگه بمیرم هم نمیذارم خانواده ام احساس کنن و پرپر بشن. چون مادر من مریضه و با فشار عصبی بیماریش عود میکنه. بعد عروسی این مشکل نه تنها از بین نرفت بلکه حادتر شد. شوهرم میدونست من بخاطر خانواده ام سکوت میکنم خیلی تحقیرم میکرد و به خانواده ام فحش میداد تا کوچکترین مشاجره ایی صورت میگرفت با فریادهای بلند میگفت " پاشو گم شو برو همون آشغالدونی بابات" و من چقدر گریه و التماس میکردم بذار بمونم. البته در این مدت هم به طرق مختلف که داستانش خیلی طولانیه پدر و مادرم رو هم وارد مشاجره ها کرد.
    پس فکر نکن میتونی برای همیشه اخلاق شوهرت رو از نزدیکانت قایم کنی.
    عید امسال که با پدر و مادرش رفته بودیم مسافرت باز بخاطر مسائل کوچیکی که من مقصر نبودم ( مثل جا موندن سوئیچ تو ماشین) شروع کرد به داد و بیداد و فحش به پدر و مادر من. منم دیگه طاقت نیاوردم وقتی برگشتیم رفتم خونه پدرم. اولش تصورش هم برام سخت بود ولی رفتم . بعد 3 هفته اومد با گریه و منت کشی منو برگردوند خونه. الانم از روزی که برگشتم به خودم و خانواده ام بددهنی نکرده. ولی رفتارهای عصبیش خیلی آزاردهنده است برام.

    اگه دوران عقد به خانواده ام میگفتم شاید الان مجبور به تحمل رفتارهای عصبیش نبودم. حتما با یک مشاور صحبت کن

  3. کاربر روبرو از پست مفید maral1392 تشکرکرده است .

    شیدا. (دوشنبه 22 اردیبهشت 93)

  4. #33
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط khalvat نمایش پست ها
    بچه ا تورو خدا کمکم کنید حالم اصلا خوش نی این روزا...; چند نفر تو فامیل همسرم دارن که مریض یا مسن هستن برای همین مادرش گف زودتر عروسی بگیریم  چون اگه باز صبر کنیم ممکنه چند سال درگیر این ماجراها باشیم و همسرم و خانوادش نمیخاند
    ..فقط 6ماه از فوت پدر همسرم گذشته و اون فکر میکنه داره بزرگترین لطف زندگیو به من میکنه که تو این وضعیت عروسی میگیره میدونم از نظرتون با توجه به فوت پدرش کارش بزرگه به نظرمیاد منم اولش همین حس رو بهش داشتم اما در کنار اون این چند وقت دائم فحاشی میکنه و شرط میذاره که اگه ارایشت مشخص باشه عروسی رو عزا میکنم ..اگه فامیلات کم کادو بیارن .. اگه موهات 1 ثانیه پیدا شه ... و هر روز یه استرس تازه به من وارد میکنه .. چون خودش مرخصی نداره همه کارای عروسی با منه خودم برم لباس ببینم خودم امار تالارو بگیرم و ... به علاوه اینکه چون یه دفعه برنامه عروسیم شه کلی از جهیزیه ام مونده صبح تا شب همش درگیرم تو این شهر بدون ماشین ... و هر شبم اون یه دنیا فحش اماده کرده واسه کوچکترین خطای من حرفایی میزنه که واقعا ازش متنفر میشم .. مثلا بهم گف مهمونات چقدرن گفتم 100 تا کلی دعوا کرد (خودش 200 تا مهمون داره) منم ازش دلخور شدم و امروز سرد جوااب اسمسشو دادم و اون شزوع کرد به فحاشی که از یه انگل واسم بی ارزش تری که داری میای تو زندگیمو چشم دیدنتو ندارمو این عروسی صدقه منه و..من واسه شرایط خونواده ای که دارم نمیتونم طلاق بگیرم و اون اینو میدونه واسه همین هربار تو دعواها مقصر خودشو کم میاره میگه اره حقبا تو من بدم بیا طلاق بگیر من نمیخامت الان میام به بابات میگم و من سکوت میکنم و ازش میخام کاری به پدر و مادرم نداشته باشه و اون از این ضعف من لذت میبره و شرایطو به نفع خودش تموم میکنه و میگه دیگه تکرار نشه ...وقتی میریم تالار ببینیم یا اتلیه یا ... و دخترای دیگه رو میبینم که از خوشحالی نمیدونن چکار کنن بدجور دلم میگیره احساس میکنم ازش متنفرم خسته شدم از دو راهی خسته ام ..از خودم از دلم خسته ام فقط میدونم الان ته خطم بعد هربار خواب از اینکه باز دنیا رو میبینم دلم میگیره
    بهش گفتم عروسی نمیخام اصلا اما اعتنا نمیکنه از اون طرفم پدرمو میبینم که مثل بچه ها پز عروسی منو به اشنا ها میده و ذوق میکنه
    بیشتر از خودم بخاطر پدرمه که تو این زندگی موندم ..نگین فردا با یه بچه میایو واسه پدرت سخت تره و ... ممکنه جنازه ام رو برگردونن و پدرم بفهمه چی سرم اومده اما تا وقتی نفس دارم سپر بلا میشم تا خونواده ام نفهمن
    چرا؟ چون نزدیکای پدری من شبیه به طالبانن چون شعور دختر مطلقه رو ندارن ..چون پدرمو دق میدنو من نمیخام باعث پر پر شدن بابام باشم
    چکار کنم؟ تو رو خدا بگین چکار کنم

    من یکی الان یکم گیجم و متوجه نشدم شما میخوای بخاطر حرفای دیگران فامیل هایی که دارین با این آقا ازدواج کنی که داره از الان خوردت میکنه و ببخشید اینو میگم خیلی عذر میخوام.

    برات پشیزی ارزش قائل نیست و هرروز میزنه توی سرت؟!!!!!

    وقتی یه نفر توی دوران عقد خیلی راحت اینجوری میاد به همسرش میگه:

    اون فکر میکنه داره بزرگترین لطف زندگیو به من میکنه که تو این وضعیت عروسی میگیره

    اما در کنار اون این چند وقت دائم فحاشی میکنه و شرط میذاره که اگه ارایشت مشخص باشه عروسی رو عزا میکنم ..اگه فامیلات کم کادو بیارن .. اگه موهات 1 ثانیه پیدا شه ... و هر روز یه استرس تازه به من وارد میکنه

    به علاوه اینکه چون یه دفعه برنامه عروسیم شه کلی از جهیزیه ام مونده صبح تا شب همش درگیرم تو این شهر بدون ماشین ... و هر شبم اون یه دنیا فحش اماده کرده واسه کوچکترین خطای من حرفایی میزنه که واقعا ازش متنفر میشم .. مثلا بهم گف مهمونات چقدرن گفتم 100 تا کلی دعوا کرد (خودش 200 تا مهمون داره) منم ازش دلخور شدم و امروز سرد جوااب اسمسشو دادم و اون شزوع کرد به فحاشی که از یه انگل واسم بی ارزش تری که داری میای تو زندگیمو چشم دیدنتو ندارمو این عروسی صدقه منه و



    ببخشید من خیلی رک میپرسم از شما این نوشته شماست:
    من واسه شرایط خونواده ای که دارم نمیتونم طلاق بگیرم و اون اینو میدونه!!

    شرایط شما مثلا خانوادت چجوریه چرا داریه ضعف خودت را اینجوری پنهان میکنی دختر؟!!تو کل خانواده من و فامیلام + خانواده همسرم و فامیلاش طلاق نبوده از فک و فامیل شما بدتر توی فامیل ما مثل ریگ بیایون ریخته پس فکر نکن شرایطت عجیب غریبه اینو بگو خودم میترسم کاری کنم.

    والله قسم اگه این حرفایی که این آقا به شما یمزنه من به خانومم میگفتم فردا صبحش گوشه هلفدونی بودم البته قبلش جوری کتک میخوردم که تا یکماه بیوفتم گوشه خیابان!!!!

    دوران عقد دوران احترام و ثابت کردن عشق و علاقه و وفاداری و لذت بردنه ولی من فقط توهین و تحقیر دیدن توی این رابطه.شما فکر میکنی الان داری به پدرت و مادرت لطف میکنی؟!!فکر میکنی ایشون بعد عروسی رفتاراش عوض میشه و تغییر میکنه؟!!!

    شما به هیچ عنوان فعلا مراسم عروسی را برگزار نکنید به هیچ عنوان.نوشته بانو مارال را هم بخوانید داستان نیست آینده زندگی شماست البته اگه شانس بیاری اینجوری بشه

    1.فعلا به هیچ عنوان عروسی نگیرید
    2.حتما به مشاور مراجعه کنید حتما
    3.خواهشا فعلا کار ینکنید هیچ عکس العملی نداشته باشید تا مشاورین و مدیران سایت بیان نظر بدن
    4.بعد ازدواج اوضاعت از این بدتر نشه مطمئن باش بهتر نمیشه.اونوقت میخوای چیکار کنی چون پدر و مادرت و کل فامیلت متوجه میشن چه زندگی داری بازم میخوای قایم کنی همه چیز را؟!!!
    ولی پیشنهاد خود من بهتر بنظر توی انجمن آزاد حتما عضویت بزنید:


    http://www.hamdardi.net/payments.php

    حق اشتراک 3ماهه انجمن آزاد 28000 تومان

    چنتا حسن داره.1.بصورت انلاين مشاوريد سايت در اختيار شما هستن و لازم نيست وقت بگيريد يا از منزل خارج بشيد.2.قيمت مناسب نسبت به بيرون 3. از همه مهمتر حداقل خيالت راحته سايت داراي مشاورين متخصص و باتجربه اي هستش


    به مدیران و مشاورین اطلاع میدم یکسر به تایپیک شما بزنن
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
    ویرایش توسط khaleghezey : یکشنبه 21 اردیبهشت 93 در ساعت 08:34

  5. کاربر روبرو از پست مفید khaleghezey تشکرکرده است .

    she (شنبه 27 اردیبهشت 93)

  6. #34
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 اردیبهشت 93 [ 23:42]
    تاریخ عضویت
    1393-1-21
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    153
    سطح
    3
    Points: 153, Level: 3
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بله من واقعا از جدایی میترسم وحشت دارم دلیلشم اینه که یکی از بستگان خیلی نزدیکم جدا شد و از اون روز از زمین و اسمون واسش بارید اینقدر که با اینکه همسر سابقش یه حیوون بود و همه فامیل اینو میدونستن اما بلایی به سرش اوردن با حرفاشون که مثله دیوونه ها فریاد میزد کاش جدا نمیشدم حتی رف به مرده التماس کرد بیا باز عقد کنیم اما پدرش نذاشت ووبعد از اون پدرش فوت کرد و مادرش کته کرد تصویر اون دختر وقتی که مجبور شد از درد حرفای فامیل از ایران بره هیچوقت تو این 10سال از جلوی چشم نرفته دقیقا درسته من از جدا شدن میترسم...من میترسم پدرمو از دست بدم من وحشت دارم مامانم طوریش بشه ..دست خودم نی یه ماه پیش جسته گریخته از وضعیتم بهشون گفتم 1 میلیاردم واقعیتو گفتم یعنی تقریبا چیز نگفتم اما کار بابا به بیمارستان رسید و مامانم مثل دختر بچه ها گریه میکرد که واقعا هولت داده؟ اینقدر رفتار عجیب کردن که مجبور شدم قسم دروغ بخورم که الکی گفتمو شلوغ کردم ناز کنم
    خدایا هیچ کس حالمو نمیفهمه درست وسط برزخم اون همه شادیم خوشیم درسم اینه ام خانواده ام همه باهم دارن از دست میرن

  7. کاربر روبرو از پست مفید khalvat تشکرکرده است .

    khaleghezey (جمعه 02 خرداد 93)

  8. #35
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    دوست عزیز،

    منظورم این نیست که همسرتون بی تقصیره یا نه،

    اما

    با این پستهایی که می نویسید، نحوه بیان مشکلتون و به هم ربط دادن مسائل عجیب غریب، استدلالها و نتیجه گیریهاتون و ...
    نشون می ده که شما شدیدا به یک روانشناس نیازمندید.

    خیلی آشفته و مضطرب و در هم ریخته ای. با این اوضاع که نمی شه تصمیم گیری کرد و ازدواج کرد و زندگی کرد و ...

    پدر مادرتون امروز نفهمه، دو ماه دیگه می فهمه.
    بهتره عاقلانه و اصولی رفتار کنید، نه با تصمیمهای هیجانی و احساسی.

    خودت برو مشاوره و سعی کن آرامش پیدا کنی تا بتونی راه درست را پیدا کنی.
    شوهرت را فعلا کاری نداشته باش.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  9. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    khaleghezey (چهارشنبه 24 اردیبهشت 93)

  10. #36
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 اردیبهشت 93 [ 23:42]
    تاریخ عضویت
    1393-1-21
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    153
    سطح
    3
    Points: 153, Level: 3
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    شیدای عزیز من مشاوره رفتم چندین بار راسش امیدوار بودم بگن مشکل از تو و اگه این قسمت اخلاقتو درست کنی حله ... اما این 2 تا روانشناس فقط دعوت به ارامش کوه رفتن و .. کردن و گفتن که مشکل همسرت و نوساناتش داره تو مرز افسردگی میرسونه ... یا بیارش واسه درمان که نیومد . یا ازش جدا شو ..که وقتی رو در رو شرایط و حالتای خونواده ام رو گفتن فقط سرش رو تکون داد و گف متاسفم کاش میشد اونا رو برای مشاوره بیاری حق داری !!! و راه سوم اینکه برو ورزش کوه یه سرگرمی پیدا کن تا مرور زمان شرایطت را واسه تصمیم گیری مساعد کنه حالا یا به یه نجوی خونواده ات متعادل شند یا همیرت برای درمانش اقدام کنه الان 3ماه از اون جلسه زمان گذشته و هیچ کدوم اتفاق نیوفتاده حق بده گیچ و آشفته باشم
    منم به شما ها حق میدم که ندونین درد من چیه که دارم هر کار میکنم خونواده ام نفهمن و خدا رو شکر میکنم که خیلیا درگیر خونواده هایی مثل من نیستن (منظورم پدر و مادرم نیست اونها فرشته ان خانواده من کسایین که بیشتر پدر و مادر خودشونو تو زندگی من محق دخالت و آزار دادن میدونن) و حال الان من مارال جان شما میفهمین شاید منم یه روز کارد به استخونم برسه و رو همهی نه گفتنا و ترسای دلم پا بذارمو به بابا مامان بگم اما الان هنوز انقدر شجاع نشدم
    ویرایش توسط khalvat : دوشنبه 22 اردیبهشت 93 در ساعت 09:17

  11. #37
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 تیر 93 [ 07:29]
    تاریخ عضویت
    1393-2-16
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    307
    سطح
    6
    Points: 307, Level: 6
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    67

    تشکرشده 112 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array
    khalvat جان
    مطمئن باش من و همه اعضای سایت حالت رو می فهمیم ولی با گفتن درکت میکنم و ... مشکلی حل نمیشه. لطفا به همسرت بگو تا سه یا چهار ماه عروسی رو عقب بندازه و بعد اول خودت به آرامش برس . سعی کن از یک روانپزشک کمک بخواهی و بهش بگو همسرم ثبات اخلاقی نداره. ببخشید رک میگم ولی این هم یک نوع بیماری هست مثل دیابت و نارسایی کلیه و ... پس اگه نمیخوای طلاق بگیری باید قبول کنی با یک فرد بیمار ازدواج میکنی و باید پای سختی هاش هم بشینی. مثل من . من اوایلش میگفتم مرده ... طاقتش کمه ... درست میشه ... سختی کشیده عصبیه ... ولی خلوت عزیز اینا نبود. حقیقت این بود که همسر من بیمار بود و هست. بعد از کلی کلنجار و قهر و بحث و تحقیر ... به این نتیجه رسیدم اگه میخوام باهاش زندگی کنم باید قبول کنم شوهرم بیماره و برای درمان و بهبودیش کمک کنم .
    برای قدم اول چون خودش مشکلش رو قبول نداره رفتم پیش یک روانپزشک و تمام مسائل رو گفتم یک قطره خوراکی بی رنگ و طعم داده که هر شب 5 قطره بدون اینکه متوجه بشه به خوردش میدم . شاید وقتی ارومتر شد خودش قبول کنه بیاد پیش روانپزشک.
    لطفا توضیحات بیشتر رو در تاپیک زیر بخون . باز اگر سوالی داشتی تا جایی که تجربیاتم اجازه بده در خدمتم


  12. #38
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 25 آبان 98 [ 00:18]
    تاریخ عضویت
    1391-9-15
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    7,732
    سطح
    58
    Points: 7,732, Level: 58
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 52.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    626

    تشکرشده 656 در 231 پست

    Rep Power
    46
    Array

    khalvat عزیز به نظر من شما هم کمتر از خانواده محترمتان حساسیت های

    khalvat عزیز به نظر من شما هم کمتر از خانواده محترمتان حساسیت های شاید نا بجا (با عرض پوزش) ندارید ...

    منظورم اینه که تو هم مثل خانواده ات همانطور که اونها دوست ندارن آب تو دل بچه اشان تکان بخورد تو هم دوست نداری آب تو دل آنها تکان بخوره ....

    یه مقدار بیشتر فکر کن ...

    به نظر من حالا که تو نمیتونی مستقیم مسائلت رو به خانواده ات انتقال بدی بهتره این کار رو بسپاری به دست یک نفر سوم که همون مشاور میتونه باشه ...

    به یه بهانه ای پدر و مادرت رو ببر پیش همون مشاوری که بهت پیشنهاد داده که با پدر و مادرت پیشش بری ...

    دختر خوب زندگی خیلی فراتر از این افکاری هست که تو رو در بر گرفته ... و در عین حال خیلی هم کوتاه هست که تو بخواهی زندگیت را دستی دستی فنا کنی ...

    عاقلانه تصمیم بگیر ... به خودت بگو اگه نمیترسیدم چکار میکردم ...
    تو یه کاغذ بنویس ببین واقعا اگه نمیترسیدی چکار میکردی ...


    میخواستم بگم اون قضیه اقوامتون مال 10 سال پیش هست و تو این 10 سال خیلی چیزها عوض شده خیلی از افکارها عوض شده ... تو انقدر باید به خودت ایمان داشته باشی که حتی اگه کسی علیه تو صحبتی هم بکنه کوچکترین تاثیری تو زندگی و روحیه تو نداشته باشه ...

    حالا که اومدی اینجا سعی کن از تجربیات دوستان استفاده کنی ... مطمئن باش اگه الان که نرفتی بمونی تو خونه پدرت خیلی خیلی خیلی بهتر و با ارزش تر هست که بری و بعد برگردی به نظر من خودت رو نجات بده وقتی خودت رو نجات بدی خونواده ات هم نجات میدی عزیزم

    اینکه کسی تو دوران عقد و نامزدی همسرش رو کتک بزنه و بهش فحش و ناسزا بده به نظر من این زندگی یه زندگی نرمال نمیتونه باشه ... تو پس فردا میخوای صاحب بچه بشی ببین آیا دوست داری پدر فرزندت این آدم باشه ... دوست داری فرزندت تو یه خونه ای که همه اش استرسه بزرگ بشه ...
    همه را دوست میدارم و همه دوستم میدارند

    او که به ظاهر دشمن است، از در دوستی در می آید، بسان حلقه ای طلائی در زنجیر خیر و صلاح من


    فلورانس اسکاول شین

  13. #39
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط khalvat نمایش پست ها
    بله من واقعا از جدایی میترسم وحشت دارم دلیلشم اینه که یکی از بستگان خیلی نزدیکم جدا شد و از اون روز از زمین و اسمون واسش بارید اینقدر که با اینکه همسر سابقش یه حیوون بود و همه فامیل اینو میدونستن اما بلایی به سرش اوردن با حرفاشون که مثله دیوونه ها فریاد میزد کاش جدا نمیشدم حتی رف به مرده التماس کرد بیا باز عقد کنیم اما پدرش نذاشت ووبعد از اون پدرش فوت کرد و مادرش کته کرد تصویر اون دختر وقتی که مجبور شد از درد حرفای فامیل از ایران بره هیچوقت تو این 10سال از جلوی چشم نرفته دقیقا درسته من از جدا شدن میترسم...من میترسم پدرمو از دست بدم من وحشت دارم مامانم طوریش بشه ..دست خودم نی یه ماه پیش جسته گریخته از وضعیتم بهشون گفتم 1 میلیاردم واقعیتو گفتم یعنی تقریبا چیز نگفتم اما کار بابا به بیمارستان رسید و مامانم مثل دختر بچه ها گریه میکرد که واقعا هولت داده؟ اینقدر رفتار عجیب کردن که مجبور شدم قسم دروغ بخورم که الکی گفتمو شلوغ کردم ناز کنم
    خدایا هیچ کس حالمو نمیفهمه درست وسط برزخم اون همه شادیم خوشیم درسم اینه ام خانواده ام همه باهم دارن از دست میرن

    والا به پیر به پیغمبر به هرچی میپرستی این راهی که داری میری اشتباهه به خدا قسم اشتباهه والا توی فامیلای ما مخصوصا از طرف پدری دقیقا مثل فامیلای شما هستند شایدم بدتر چون برای یکی این اتفاق افتاده امکان داره برای شما هم بیوفته پی اینجوی حتی اگه با سیخ داغ کنه شوهری یا صبح تا شب بزنتش و توی خونه زندانیش کنه طلاق نگیره چون دیگران بد میدونن و دهنشان را باز میکنن و حرف میزنن.یعنی شما بعنوان یه تحصیلکرده نظرت اینه؟!!

    والا من یکی فکر کنم شما خیلی بیشتر از شوهرت نیاز داری بری مشاوره بگیری اگه طرز فکرت اینه زندگیت را خراب کنی بخاطر حرف مردم حالا بزار یکچیز در مورد خودم بهت بگم که بدانی نمیتوانی دهن یه عده از افرد بی فرهنگ و بیشخصیت را ببندی.

    فکر کنم لازم باشه شما مقالات زیر را کامل مطالعه کنی.نیاز داری اعتماد بنفس خودتر ا بالا ببری رفتار جراتمندانه را آموزش ببینی

    www.hamdardi.net/thread-14963.html

    http://www.hamdardi.net/thread-3160.html



    و مقالات زیر برای تقویت اعتماد بنفس در شما


    چگونه منفعل نباشیم؟

    اینا هم تاپیک های she هستش.

    مشاوره تخصصی با جناب sci

    کارگاه آموزشی - رفتار جرات مندانه








    اين را بدانيد تا خودتان نخواهيد ديگران نمي توانند شما را آزار دهند؛همه رفتارهاي آزارگونه
    يا از روي رشک(حسد) ديگران تنها و تنها از سوي آنها انجام مي پذيرد و اين خود خود شماييد
    که اجازه تأثيرگذاري آنها را بر خويش مي دهيد،پس بدانيد
    که پس از چندي بي تفاوتي در برابر کردار ديگران و واکنشي بسيار عادي
    و به دور از رفتاري که به آنان نشان دهيد آزرده شده ايد و انديشيدن
    درباره اينکه گفته ها و کنش و رفتار ديگران هيچ اثري بر شما ندارن،مي توانيد
    از اين اندوه رهايي يابيد؛؛به اين موضوع مهم توجه نماييد که هويت و شخصيت شما،تنها توسط خودتان تعريف گشته


    اصولا ميزان تاثير پذيري ما از تعريف ها يا به عکس بي احترامي هاي ديگران بستگي به اعتماد به نفس ما دارد
    اگر شما با ارزش هستيد ( که هستيد)، بايد خودتان باور داشته باشيد و منتظر نباشيد ديگران به آن اشاره کنند.
    يا به عکس با بي احترامي آنها فکر نکنيد که بي ارزش شده ايد و شخصيت شما ضعيف تر از قبل شده است.
    ما خودمان خودمان را تعريف مي کنيم.
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !


 
صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تو ارتباط با دخترها تو اجتماع مشکلی ندارم، اما وقتی دختری رو دوست دارم برعکسه
    توسط amir800 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 05 آبان 95, 22:01
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 مهر 94, 23:08
  3. من خیلی نقص دارم هم تو رفتارم هم تو ظاهرم نمیتونم خودمو دوست داشته باشم
    توسط پونیو در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 43
    آخرين نوشته: پنجشنبه 30 مرداد 93, 00:20
  4. تو انتخاب کمکم کنید تو تصمیم درست مرددم روحیم داغونه
    توسط mona_joon در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: چهارشنبه 15 دی 89, 14:23
  5. لطف آن چه تو اندیشی، حکم آن چه تو فرمایی
    توسط مدیرهمدردی در انجمن موسیقی و آرامش، دانلود موسیقی و...
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 02 فروردین 87, 04:37

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:40 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.