نوشته اصلی توسط
khalvat
بچه ا تورو خدا کمکم کنید حالم اصلا خوش نی این روزا...; چند نفر تو فامیل همسرم دارن که مریض یا مسن هستن برای همین مادرش گف زودتر عروسی بگیریم چون اگه باز صبر کنیم ممکنه چند سال درگیر این ماجراها باشیم و همسرم و خانوادش نمیخاند
..فقط 6ماه از فوت پدر همسرم گذشته و اون فکر میکنه داره بزرگترین لطف زندگیو به من میکنه که تو این وضعیت عروسی میگیره میدونم از نظرتون با توجه به فوت پدرش کارش بزرگه به نظرمیاد منم اولش همین حس رو بهش داشتم اما در کنار اون این چند وقت دائم فحاشی میکنه و شرط میذاره که اگه ارایشت مشخص باشه عروسی رو عزا میکنم ..اگه فامیلات کم کادو بیارن .. اگه موهات 1 ثانیه پیدا شه ... و هر روز یه استرس تازه به من وارد میکنه .. چون خودش مرخصی نداره همه کارای عروسی با منه خودم برم لباس ببینم خودم امار تالارو بگیرم و ... به علاوه اینکه چون یه دفعه برنامه عروسیم شه کلی از جهیزیه ام مونده صبح تا شب همش درگیرم تو این شهر بدون ماشین ... و هر شبم اون یه دنیا فحش اماده کرده واسه کوچکترین خطای من حرفایی میزنه که واقعا ازش متنفر میشم .. مثلا بهم گف مهمونات چقدرن گفتم 100 تا کلی دعوا کرد (خودش 200 تا مهمون داره) منم ازش دلخور شدم و امروز سرد جوااب اسمسشو دادم و اون شزوع کرد به فحاشی که از یه انگل واسم بی ارزش تری که داری میای تو زندگیمو چشم دیدنتو ندارمو این عروسی صدقه منه و..من واسه شرایط خونواده ای که دارم نمیتونم طلاق بگیرم و اون اینو میدونه واسه همین هربار تو دعواها مقصر خودشو کم میاره میگه اره حقبا تو من بدم بیا طلاق بگیر من نمیخامت الان میام به بابات میگم و من سکوت میکنم و ازش میخام کاری به پدر و مادرم نداشته باشه و اون از این ضعف من لذت میبره و شرایطو به نفع خودش تموم میکنه و میگه دیگه تکرار نشه ...وقتی میریم تالار ببینیم یا اتلیه یا ... و دخترای دیگه رو میبینم که از خوشحالی نمیدونن چکار کنن بدجور دلم میگیره احساس میکنم ازش متنفرم خسته شدم از دو راهی خسته ام ..از خودم از دلم خسته ام فقط میدونم الان ته خطم بعد هربار خواب از اینکه باز دنیا رو میبینم دلم میگیره
بهش گفتم عروسی نمیخام اصلا اما اعتنا نمیکنه از اون طرفم پدرمو میبینم که مثل بچه ها پز عروسی منو به اشنا ها میده و ذوق میکنه
بیشتر از خودم بخاطر پدرمه که تو این زندگی موندم ..نگین فردا با یه بچه میایو واسه پدرت سخت تره و ... ممکنه جنازه ام رو برگردونن و پدرم بفهمه چی سرم اومده اما تا وقتی نفس دارم سپر بلا میشم تا خونواده ام نفهمن
چرا؟ چون نزدیکای پدری من شبیه به طالبانن چون شعور دختر مطلقه رو ندارن ..چون پدرمو دق میدنو من نمیخام باعث پر پر شدن بابام باشم
چکار کنم؟ تو رو خدا بگین چکار کنم
من یکی الان یکم گیجم و متوجه نشدم شما میخوای بخاطر حرفای دیگران فامیل هایی که دارین با این آقا ازدواج کنی که داره از الان خوردت میکنه و ببخشید اینو میگم خیلی عذر میخوام.
برات پشیزی ارزش قائل نیست و هرروز میزنه توی سرت؟!!!!!
وقتی یه نفر توی دوران عقد خیلی راحت اینجوری میاد به همسرش میگه:
اون فکر میکنه داره بزرگترین لطف زندگیو به من میکنه که تو این وضعیت عروسی میگیره
اما در کنار اون این چند وقت دائم فحاشی میکنه و شرط میذاره که اگه ارایشت مشخص باشه عروسی رو عزا میکنم ..اگه فامیلات کم کادو بیارن .. اگه موهات 1 ثانیه پیدا شه ... و هر روز یه استرس تازه به من وارد میکنه
به علاوه اینکه چون یه دفعه برنامه عروسیم شه کلی از جهیزیه ام مونده صبح تا شب همش درگیرم تو این شهر بدون ماشین ... و هر شبم اون یه دنیا فحش اماده کرده واسه کوچکترین خطای من حرفایی میزنه که واقعا ازش متنفر میشم .. مثلا بهم گف مهمونات چقدرن گفتم 100 تا کلی دعوا کرد (خودش 200 تا مهمون داره) منم ازش دلخور شدم و امروز سرد جوااب اسمسشو دادم و اون شزوع کرد به فحاشی که از یه انگل واسم بی ارزش تری که داری میای تو زندگیمو چشم دیدنتو ندارمو این عروسی صدقه منه و
ببخشید من خیلی رک میپرسم از شما این نوشته شماست:
من واسه شرایط خونواده ای که دارم نمیتونم طلاق بگیرم و اون اینو میدونه!!
شرایط شما مثلا خانوادت چجوریه چرا داریه ضعف خودت را اینجوری پنهان میکنی دختر؟!!تو کل خانواده من و فامیلام + خانواده همسرم و فامیلاش طلاق نبوده از فک و فامیل شما بدتر توی فامیل ما مثل ریگ بیایون ریخته پس فکر نکن شرایطت عجیب غریبه اینو بگو خودم میترسم کاری کنم.
والله قسم اگه این حرفایی که این آقا به شما یمزنه من به خانومم میگفتم فردا صبحش گوشه هلفدونی بودم البته قبلش جوری کتک میخوردم که تا یکماه بیوفتم گوشه خیابان!!!!
دوران عقد دوران احترام و ثابت کردن عشق و علاقه و وفاداری و لذت بردنه ولی من فقط توهین و تحقیر دیدن توی این رابطه.شما فکر میکنی الان داری به پدرت و مادرت لطف میکنی؟!!فکر میکنی ایشون بعد عروسی رفتاراش عوض میشه و تغییر میکنه؟!!!
شما به هیچ عنوان فعلا مراسم عروسی را برگزار نکنید به هیچ عنوان.نوشته بانو مارال را هم بخوانید داستان نیست آینده زندگی شماست البته اگه شانس بیاری اینجوری بشه
1.فعلا به هیچ عنوان عروسی نگیرید
2.حتما به مشاور مراجعه کنید حتما
3.خواهشا فعلا کار ینکنید هیچ عکس العملی نداشته باشید تا مشاورین و مدیران سایت بیان نظر بدن
4.بعد ازدواج اوضاعت از این بدتر نشه مطمئن باش بهتر نمیشه.اونوقت میخوای چیکار کنی چون پدر و مادرت و کل فامیلت متوجه میشن چه زندگی داری بازم میخوای قایم کنی همه چیز را؟!!!
ولی پیشنهاد خود من بهتر بنظر توی انجمن آزاد حتما عضویت بزنید:
http://www.hamdardi.net/payments.php
حق اشتراک 3ماهه انجمن آزاد 28000 تومان
چنتا حسن داره.1.بصورت انلاين مشاوريد سايت در اختيار شما هستن و لازم نيست وقت بگيريد يا از منزل خارج بشيد.2.قيمت مناسب نسبت به بيرون 3. از همه مهمتر حداقل خيالت راحته سايت داراي مشاورين متخصص و باتجربه اي هستش
به مدیران و مشاورین اطلاع میدم یکسر به تایپیک شما بزنن
دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
ویرایش توسط khaleghezey : یکشنبه 21 اردیبهشت 93 در ساعت 08:34
علاقه مندی ها (Bookmarks)