به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 11 12345678910 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 104
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 12:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    محل سکونت
    آلمان
    نوشته ها
    247
    امتیاز
    11,685
    سطح
    71
    Points: 11,685, Level: 71
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 365
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    3,178

    تشکرشده 1,387 در 220 پست

    Rep Power
    74
    Array

    شوهرم من و دخترم رو ترک کرد و رفت، لطفاً کمکم کنید...

    سلام به همگی دوستان،من تازه وارد م و امیدوارم که بتونم با کمک شما دوستان شوهرم رو برگردونم مخصوصا با کمک بالهای صداقت عزیز...
    من 32 سالمه و ازسن 9-10 سالگی با خانواده در آلمان زندگیکمی
    میکنم! تقریبا 10سال پیش از طریق چت با همسرم آشنا شدم ایشون اونوقتا ساکن بلژیک بودند بعد از 8ماه ارتباط چتی ایشون پیشنهاد کردن همو ببینیم و منم قبول کردم و بعد از 2سال رفت و آمد تسمیم ازدواج گرفتیم! همسرم دوست نداشت که بلژیکو ترک کنه و بیشتر اصرار داشت من اونجا برم ولی من اونوقتا دانشجو بودم و گفتم اگه منو میخوای باید خودت بیای و اون پذیرفت،خلاصه اولش واسش سخت بود چون جای تازه زبان تازه و آدمهای جدید،ولی خیلی زود کار پیدا کرد و چنگی زبان یاد گرفت من واقعا بهش افتخار میکنم چون خیلی زود خودش با محیط عادت داد! که گداری ولی بحث میکردیم میگفت سوده اگه تو می امدی بهتر بود ولی من خانوادم اینجا بودن،درسم هنوز تموم نشده بود و ایشون تو بلژیک تنها بودن،دوست زیاد داشت ولی به جز مامان و بابا ش که تو جنگ مرده بودن همه ایران بودن ولی کارش خوب بود و مهمتر از همه از کارش راضی بود،چون شوهرم مهندس پتروشیمی هستش و تو بلژیک بهش پول خوب میدان ولی چون آلمان درس نخونده بود و مهندسی بلژیک بود اینجا قبول نشد و باید توی یک درجه پایینتر از چیزی که بود کار می کرد

    - - - Updated - - -

    خلاصه کم و بیش از آلمان واسه همین خوشش نمی آمد،ولی باهم خوشبخت بودیم و همیشه میگفت سوده من واسه تو همه کار میکنم بعد از 4سال زندگی تسمیم گرفتیم بچه دار بشیم با اونی که من هنوز درسم تموم نشده بود من دانشجوی دندون پزشکی بودم و هر وقت میخواستم مرخصی ور میداشتم و با شوهرم مسافرت میرفتیم،من همیشه دوست داشتم اول زندگی کنم بعد درس ولی اشتباهم همانجا بود...خلاصه چون میدونستم شوهرم بچه خیلی دوست داره حامله شدم،دوران حاملگی با دذس و دانشگاه و فشار درسهام منو رونه بیمارستان کرد و من 4ماه از حاملگیمو تو بیمارستان گذرندم حتی اجازه بلند شدن تخت رو نداشتم هر حرکت اشتباه من ممکن بود جون بچمو به خطر بندازه!!!توی این مدت 4ماه شوهرم هر وقت از سذ کار میآمد میرفت خونه غذا واسم درست میکرد و می امد پیشم تا شب پیشم میشست با تمام خستگی که داشت،واقعا همیشه واسه راحتیم از خودش زده ولی من بعضی وقتا به فکر خودم بودم! البته منم از صبح که میرفتم دانشگاه وقتی میامدم همه کار واسه آرامش و خوشبختیمون میکردمآ..

    - - - Updated - - -

    همه چیز خوب بود تا وقتی که ما هر چقدر گشتیم یه مهد کودک واسه دختر 6 ماهمون پیدا نکردیم،همه جا اسم نوشتیم ولی دیگه چارهی ندیدیم جز اینکه بریم یه شهر دیگه و انجا بگردیم که بعد گفتم بریم اون شهری که مامانم ایا هستند اونا حتماً کمک میکنن و شوهرم با این جابجایی از محل کارش دور شد همینطور من به دانشگاه!!! رفتیم خونه جدید اولش هی میگفت دیدی از کارم دور شدم حالا باید نیم ساعت تا کارم رانندگی کنم فقط واسه اینکه تو بخواهی نزدیک خانواده باشی اون وقتا من زیاد دانشگاه نمیرفتم،واسه امتحانا میرفتم یا سمینارامو که واجبی بود و بیشتر پیشه دختر م بودم،بعد از تولد یک سالگی دخترم واسه اولین بار بهد از 20سال به اصرار شوهرم که میخواست خواهر و برادر اش و فامیل رو ببینه رفتیم ایران،خیلی خیلی خوش گذشت و من و هم اون حسابی هوای شدیم ولی بعد از یک ماه برگشتم! من اوایل زندگی سر ارث و میراث پدری شوهرم زیاد باهاش بحث میکردم چون خواهرش 11سال تو خونه شوهرم زندگی میکرد و من دوست داشتم خونهرو بفروشه. سهم خواهرشو بده تا خودمون هم صاحب خونه بشیم،که هر وقت رفتیم ایران مجبور نباشیم تمام یک ماه خونه خواهر شوهرم باشیم،شوهر خواهر شوهرم مضحبی بود و من خوب اتقادی به حجاب ندارم و ایشون همیشه معضب میشدن،منم دوست نداشتم که با اونی که خودم صاحب خونهام و ایشون حالا دارن اینجا زندگی میکنن معضب باشن و روسری میذاشتم،ولی کلا خواهر شوهرم همیشه خیلی زحمت میکشید و فقلاده محربون بود...تو ایران همه خانواده شوهرم عاشق من بودن و منم دوسشون دارم واقعا...
    از ایران که برگشتیم شوهرم کمی عقب نشینی کرد،که گداری سر چیزای الکی بحث میکرد،منم سوده قبل نبودم،قر میزدم چون شوهرم با کم محلیهاش عذیتم میکرد! همیشهام اینچوری نبود،بیشتر وقتها خوب بود و من سر هر چیزیی گیر میدادم ولی اون همیشه ساکت بود و بیشتر تو خودش میریخت! همیشه عشقش اول من بودم ولی از وقتی که دخترم امد اون شود اولینش البته واسه منم دخترم بهترینه! بعد از مدتی سر بحث دعوامون شد و شوهرم قهر حسابی کرد،من هرچقدر باهاش خوب بودم اون نخواست آشتی کنه،شوهری که اصلا تا حالا از گل کمتر بهت نگفته بود حالا داد میزد که من به مامانماینا گفتم بیاید،امدن و آشتی دادنمون،اون گفت سوده به خانواده من توحین کرده که بهش فهموندم اشتباه میکنه و من اونارو دوستشون دارم موضوع سر خونه است و بهد از آشتی یه چند مدتی دوباره همه چیز خوب بود،بعد شوهرم تسمیم گرفت بره خونه رو بفروشه و سهم خواهرشو بده و اصرار داشت که دیگه آلمان نمونیم و بریم ایران چون به جفتمون خوش گذشته بود،ولی اون فقط یه مسافرت بود و توی یک ماه نمیشد زندگی در ایران رو خلاصه کرد،دیگه از شوهرم اصرار و از من انکار که شوهرم گفت من میرم ایران کارای خونع رو کنم دنباله کارم میرم اگه کار گیرم امد میام میبرمتون،منم گفتم برو اگه کار گیر آوردی میام! شوهرم چون میدونست من از ته دل راضی نیستم با دودلی دفت ایران خیلی دنباله کار رفت البته تو رشته خودش ولی چون 36 سالش بود دیگه واسه استخدام دیر بود و برگشت! البته باید بگم دلیل دیگهای که شوهرم میخواست بره تنهایی بود،اون نه دوست اینجا داشت نه فامیل فقط من و خانواده من و البته یک پسر خاله داره اینجا ولی سمش بالاس و اون بیشتر دنباله هم سن میگشت،همیشه یر خودشو با بازی با دخترمون گرم میکرد خیلی دوسش داشت!!!

  2. #2
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 12:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    محل سکونت
    آلمان
    نوشته ها
    247
    امتیاز
    11,685
    سطح
    71
    Points: 11,685, Level: 71
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 365
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    3,178

    تشکرشده 1,387 در 220 پست

    Rep Power
    74
    Array
    من بعد از چند وقت گشتن دیگه چارهی ندیدم که درسمو کنار بزارم و واسه دخترم مادری و واسه شوهرم زندگی بچرخونم چون اصلا نمیتوانستم از دخترم دست بکشم و حتی به بیترین مامانه دنیا که مامانمه بدم،میخواستم ثانیه به ثانیه پیشش باشم،و چون اونوقتا امتحان زیاد داشتم و شوهرم واسه سرگرمیش بعد از کار باشگاه بدنسازی میرفت وقتی بهش میگفتم باید درس بخوانم کمتر برو گوش میکرد ولی نه از ته دلش راضی نبود،میخواست لاغر تو هفته 3بار بره و من واقعاً نمیتونستم،که بعد گفت اصلا ما واسه چی شهرمونو عوض کردیم چرا بچهرو نمیدی مامانت واسه چند ساعت خودشم میدونست که بچه همیشه وقتی آقا یر کاره و من دانشگاه پیس مامانه ولی این حرفش قلبمو شیکوند! بعد از 6ماهی شوهرم مرخصی ورداشت و گفت بازم بریم ایران در صورتی که 5ماه پیشش ایران بود،منم که امتحان داشتم و نمی تونستم برم که شوهرم با دخترم با هم رفتند،عید هم بود و حسابی بازم خوش گذشته بود،منم که غرق در امتحانا که دیگه واسه خوندنشون دیر بود،متاسفانه امتحانام خراب شد و من دیگه واقعا تسمیم گرفتم واسه دخترم و زندگیمون زندگی کنم و دیگه دانشگاه نرم،به شوهرم وقتی برگشت گفتم و اون حسابی ناراحت شد که تمام آیندهات به فنا رفت و...دیگه من زن خونه بودم و بعضی وقتها واسه اینکه درسمو سر بچه ول کردم غر میزدم و مینداختم گردن شوهرم،شوهرم عادی بود و چیزی نمیگفت فقط این آخریها شبا بیشتر سرشو با pc گرم میگرد!!! ما دوباره این دفعه به اصرار من بعد از دو سال رفتیم ایران،شوهرم هم که تازه اونجا بود! خوب بود رفتیم وسایل خونه خریدم تا هر وقت خواستم بریم راحت باشیم،شوهرم دیگه مثل اون اولا ایران ثوست نداشت واسه موندن کمی از دست منم ناراحت بود چون درسمو ول کرده بودم و منم مقصر عثلی و در اون میدیدم،مشکل ما این نود که هیچوقت ننشستیم و راجب مشکل حرف بزنیم! بازم خونمونو عوض کردیم حتی مجبور شدیم یک ماخی خونه مامانماینا باشیم تا بریم خونه جدیدمون کمی جامون اونجا تنگ بود ولی گذشت و ما ساکن شدیم،توی این خونه جدید از همون اوالش نحثی آوردیم خیلی، اکثر اسبابامون شکست و من اتقاد دارم که اگه آدم اولین بار با آینه و قران وارد نشه نحثی تا آخرش با ماست که همونم شد! آنقدر این خونه پول واسمون تراشیدکه نگو! دخترم ولی مهد پیدا کرد و در سن 3سالگی رفت مهد کودک،منم تسمیم گرفتم برم دنبال دانشگاه دوباره ولی گفتم تا دانشگاه جواب بده برم کار کنم که رفتم یه مطب دندانپزشکی و مشغول به کار شدم،بعد از 6ماه شوهرم گفت بیا واسه عید بریم ایران منم که تازه کارم رو شروع کرده بودم نخواستم البته چون قبلش( 2ماه قبلش)دعوای حسابی داشتیم که نزدیک به جدای بود دلیلشم این بود که 1.شوهرم یه دوست تو بلژیک داره که این آقا تز رفاقت فقط سو استفاده کردن بلده،یعنی هر شب تماس میگرفت و میخواست تا شوهرم کاراشو انجام بده،کارای اینترنتی و... که من همیشه به شوهرم میگفتم این آقا آرامش از ما گرفته هر شب زنگ میزنه و داره ازت سو استفاده میکنه که بعد شوخرم برگشت بهم گفت تو حتی این یک دونه دوستم که واسم مونده ازم میخوای بگیری و از اون به بعد.کاراشو قایمکی میکرد و وقتی من میفهمیم ناراحت میشدم گهگداری غر میزدم و 2. سر اینکه پسر عمهش کلاهبرداری کرده بوده و بدون اینکه به من کسی بگه تو خونه ما قایم شده بوده که این کار خواهرش بود چون کلید خونمون دست ایشون بود،به شوهرم 2روز قبل از اینکه من بفهمم گفته بود و من وقتی فهمیدم خیلی ناراحت شدم،اونم فقط چون ازم پنهون کرده بود،بعد شوهرم برگشت گفت خونه خودمه میخوام توش اصلا قاتل قایم کنم با اونی که خودشم از دست خواهرش ناراحت بود ولی سر من خالی کرد و گفت ما اصلاً همو نمیفهمیم منم گفجپس باید جدا بشیم اول شکه شد که من اینو گفتم ولی بعدش گفت باشه جدا میشیم...یه یک ماهی کلا همش پیش وکیل میرفت و سفت و سخت تسمیمشو گرفته بود ولی بعد به اصرار من و بیشتر واسه دخترمون و حرف پسر خالش برگشت و آشتی کردیم و 2ماه بعدش که عید میشود خلاصه شوهرم باز با دخترم تنها رفتن ایران،ایران که بودن من خوب مثل بقیه مامانها یا رنها با whatsapp خیلی سراغشونو میگرفتم که یه مدت جواب نداد بعد از یک روز منم شاکی گفتم چرا جواب نمبدی اونم گفت خوب کردم میخوام راحت باشم،گفتم باشه! بعد این سری میخواست مو بکاره که من گفتم چرا عذابم میدی لاغر دو روز یک بار خبر بده،چون شوهرم رفته. بود ایلام پیشه فامیل و همش از این خونه به اون خونه بودن ولی خوب whatsapp خیلی راحت میتونست جواب بده که با زور یک خط مینوشت خلاصه امد تهران. و تسمیم داشت موهاشم بکاره اخه فرغش کم پشت سده بود اینم تقصیر من بوده تازه..که واسش نوشتم کجای گفت راحتم بذار میخوام آرامش داشته باشم گفتم چی شده گفت تو تو ایرانم ولم نمیکنی،من شکه شده بودم،گفتم اتفاقی افتاد دیگه جواب نداد،بعد چند ساعت دیگش نوشتم من میام ایران گفت پاتو بذازی اینجا تکلیفتو مشخص میکنم و تحدید طلاق... گفتم بچمو بیار پس خودت برو بمیر ایشالا زیر عمل بلند نشی که این حرفم مثل اینکه قلبشو داعون کرد ولی حرفای خودش قند و نبات بوده

    - - - Updated - - -

    خلاصه دیگه اصلا یک آدم دیگه روبرو مه نه احساسی داشت نه هیچی،از ایران که برگشت گفت من از اینجا میرم یک خونه واسه خودم میگیرم دیگه دوستت ندارم و اصلا نمیخوام دیگه باهات زندگی کنم،من خیلی اصرار کردم که با هم حرف بزنیم ولی یک کلام هیچی نمیگفت، میگفت من الان حوصله حرف زدن رو ندارم الآن فقط آرامش میخوام،هر روز دنباله خونه میگشت و ما هر روز بحث داشتیم که چرا و اون جواب نمی داد،تا میامدم حرف بزنم با تمام آرامشم جلوی بچه ثاد میزد که هیچی نگو،چند با وقتی دخترم مهد بود باهاش امدم حرف بزنم ولی فقط داد میزد و مجسمه های منو میشکوند،یک بارم که دیدم داره با یه دختر از ایران تو whatsapp چت میکنه،اصلا دنیا زیر پاهام خالی شد،واسه دختره سریع نوشتم دیدم دوست معمولی هستند و وقتی از شوهرم پرسیدم گفت تو همش گیر میدی خوب کاری کردم،گفت بیچار با تو نمیتونم ارتباط برقرار کنم،این فقط یک دوسته ولی من دوستت ندارم پس این که من با کی هستم بهت ربطی نداره من دارم میرم،منم هی میگفتم واسه چی،آخه چرا که انقدر داد زد که از عصبانیت جلوی بچه کفششو پرت کرد رو پام که سیاه شد پام ولی اصلا انگار نه انگار،هر روز دعوا داشتیم و من فقط میخواستم بدونم چرا،چی شده و اون هر روز بدتر میشد که بعد امدم دیدم داره چمدان میبنده انقدر گریه کردم زنگ زدم مامانماینا امدن ولی اون گفت میخوام برم خیابون بخوابم و رفت...
    الان 2ماه رفته،تو این دو ماه انقدر اصرارش کردم،انقدر نامه دادم که من اگه اشتباهی کردم باید بگی که خودمو اصلاح کنم ولی میگه دیگه فایده نداره من دوستت ندارم و احساسم مرده،گهگداری آمد اینجا و با دعوا رفت من دنباش دویدم که سواره ماشین بشم ناهاش برم ببینم کجا میره ولی منو از ماشین انداخت پایین،بهش گفتم بذار یه چند ماه فکر کن بعد تصمیم بگیر گفت باشه فقط تو این مدت میام دخترمو میبینم و تو نباید مانع بشی،گفتم اگر هم بخوام چون میدونم دخترمون چقدر دوست داره نمیکنم،یه5هفتهای کاریش نداشتم آروم شده بود ولی هنوز رو حرف خودش و خر خودشو سوار...که من باز بچهبازی درآوردم و باز التماس کردم،اونم گفت نه فایده نداره من ازت متنفرم و اصلا نمیتونم باید جدا بشیم،الانم که 2هفته هست بیخبرم ازش!!!
    من واقعا باید چیکار کنم،تورو خدا کمکم کنید،بعضی وقتا میگه دبگه نه خرجی میدم نه هیچی،نه کرایه،ولی میدونه که من محتاج پولش نیستم،اینجا خود دولت همه پول و مخارج رو میده،آخه اصلا هیچکس تا حالا نتونسته باهاش حرف بزنه،جواب هیچکی نمیده،و میگه حرف حرف منه....
    بالهای صداقت امیدوارم شماهم تاپیکم رو بخونید،من متاسفانه نمیتونم تاپیک شمارو بخونم،میدونم شما بعد از 8ماه دوری با صبر موفق شدی،کمکم کنید

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 16 تیر 94 [ 19:49]
    تاریخ عضویت
    1392-5-06
    نوشته ها
    53
    امتیاز
    1,831
    سطح
    25
    Points: 1,831, Level: 25
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    45

    تشکرشده 122 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام سوده جان امیدوارم بتونی آرامشتو حفظ کنی و زندگیتو برگردونی

    ولی باید بگم من که یه خواننده بی طرف بودم از خواندن نوشته هات عصبانی شدم عزیزم شما فوق العاده خود سر هستی یک طرفه تصمیم می گیری و فقط از همسرت انتظار داری اجرا کنه در عین اینکه جاهاییم بی تدبیر بودی و اگر اختیار زندگی رو حداقل قسمتی که به خود شوهرت مربوط میشده به خودش می سپردی خیلی بهتر می تونست از پس اداره زندگی بربیاد



    ببین شوهرت به خاطر درس خواندن شما موقعیت کاریش خراب شده بعدهم دیده تازه همون درسم که به خاطرش ایشون اینقدر تاوان داده شما ولش کردی با توصیفی که از هوش و تواناییای همسرت کردی اگر می ذاشتی همون بلژیک بمونه و وادارش نمی کردی و مرتب به جاش تصمیم نمی گرفتی قطعا الان موقعیت خیلی بالاتری تو زندگی داشتین



    اما با این وجود به نظر من زندگی شما قابل اصلاحه و شوهرت هنوزم دوستت داره اما فقط خستس از لجبازی و یک تنه تصمیم گرفتنات خسته شده ولی اگر یاد بگیری تدبیر داشته باشی و از لجبازی و کنترل کردن و اجبار و الزام شوهرت دست برداری و یه مدتم بهش فرصت بدی و روخودت کار کنی و فقط وقتی باهاش برخوردی داری باهاش مهربون باشی اون بر می گرده مطمئن باش عزیزم و به خودت مسلط باش

    یه سری از تاپیکای بالهای صداقت از دسترس خارجه ولی تو اگر بقیه تاپیکاشو نگاه کنی تمام مقالاتی که تو سایت گذاشته می تونی بفهمی که اون چه قدر رو خودش کار کرده شما اونا رو بخون

    تاپیکای زیرم بخون متاسفانه به عنوان نمونه کسی که عجولانه رفتار می کرد

    http://www.hamdardi.net/thread-15708.html

    http://www.hamdardi.net/thread-14781.html


    خودت که سرچ کنی بقیه تاپیکای سبکتینو هم می تونی بخونی اونجا راهنمایی خیلی خوبی به اون شده بهشون عمل کن گلم موفق باشی







  4. 5 کاربر از پست مفید جویا تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (چهارشنبه 02 تیر 95), maryam240 (پنجشنبه 13 آذر 93), meinoush (جمعه 24 مرداد 93), واحد (یکشنبه 26 مرداد 93), سوده 82 (چهارشنبه 12 شهریور 93)

  5. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 12:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    محل سکونت
    آلمان
    نوشته ها
    247
    امتیاز
    11,685
    سطح
    71
    Points: 11,685, Level: 71
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 365
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    3,178

    تشکرشده 1,387 در 220 پست

    Rep Power
    74
    Array
    سلام جویای عزیز،واقعا خوشحالم که جوابی میبینم!
    بله من بیشتر وقتها خیلی عجولانه تصمیم گرفتم و الان نزدیک به یک ماهی هست که شوهرم رو رها کردم تا به خواستههاش برسه! من هیچوقت مجبورش نکردم،شوهرم از خود گذشتگی کرد درسته ولی منم بخاطر رامش زندگیمون و دخترم دست از درسم گشیدم چون فکر میکردم اینجوری کمتر بحث داریم ولی اشتباه فکر کردم...
    من دیگه اون سوده قدیم نیستم، همش خونه بودم، دیگه اون سودهای که همه عاشق مهربونیهاش بودن نیستم خیلی غر میزدم از همه عیراد میگرفتم ولی تو دلم هیچی نیست ولی از همه معذرت خواهی کردم و الان شودم همون سوده صبور و مهربون،ولی شوهرم دیگه هیچی واسش مهم نیست پاشو کرده توی یک کفش،میگه من الان 2ماه جدا شدم دیگهام بر نمیگردم!
    دفعه آخر که امده بود دنبال دخترم، امد دم در خونه مامانماینا دنبالش بعد بابام گفت منم باهاشون میرم ببینم حرف حسابش چیه، تا بابام رو دید جا خورد منم که داشتم قایمکی گوش میکردم،خیلی معمولی سلام کردن سوار ماشین شدن و رفتن،متاسفانه بر خلاف همیشه بابام خیلی خیلی نرم باهاش حرف زده بود شوهرم هم به بابام گفته بود من و سوده دیگه حرفی واسه گفتن نداریم،تصمیمون رو گرفتیم، من فقط منتظرم سوده خودشو جم و جور کنه بعد میرم اطلاع میدم که ما جدا زندگی میکنیم و سوده باید خودش گلیم خودشو از اب بیرون بکشه،گفته من هرچقدر فکر کردم دیدم اصلا نمیتونم دیگه باهاش زیر یک سقف زندگی کنم،پدرم گفته آخه مشکلت چیه گفته سوده خودش میدونه،و دیگه چیزی نگفته،بابام گفت از اول تا آخر حرفامون سرش پایین بود و یک ثانیه بالا نیاورد! چطور میتونه زندگی 8سالمون رو در یک ماه واسش تصمیم بگیره و حتی به فکر دخترمون هم نباشه! چند بارم گفته اگه بخوای نذاری بچه رو ببینیم غید اونروهم میزنم...دیگه واسش هیچی مهم نیست!
    دو روز بعد از ملاقات با بابام گفتم چندتا مدرک لازم دارم که تو پوشه ای بود که با خودش برده بود،گفتم پوشه رو بیار وردارم خودم،گفت نه بگو چی میخوای من میارم،گفتم نه پوشه رو بیار،که همه اسناد مهم خونه ماشین بانک رو ارزش دراورده بود و تقریبا پوشه خالی آورده بود،بهش گفتم آخه چرا اسناد رو ورداشتی گفت مال خودمه،خونه منه،ماشین منه بانکم پولاش ماله خودمه تو اصلا چیزی از این تو نمیخواستی فقط این مدارک رو میخواستی حالا هم خیت شدی،گفتم نه اصلا اینطور نیست مدارکی که میخواستم ورداشتم گفتم علی عزیزم تو به فرصت احتیاج داری بعد تا من اینو گفتم داد و بیدادش شروع شد،گفتم لطفا جلوی بچه داد نزن گفت پس حرف برگشت رو نزن من فرصت نمیخوام،تورو نمیخوام،این زندگی حالمو بد میکنه دیگه،من ازت متنفرم دیگه دوستت ندارم... منم عصبانی شدم که ایکاش باز آروم میذاشتم میرفت ولی گفتم باشه من میرم تو بمون با بچه چون میدونستم از عهده اش بر نمیآد ولی گفت باشه پس برو بیرون منو با لباس خونه هول داد بیرون تو چمدون داشتم ابلسهای زمستونی رو جمع میکردم واقعا چی اتفاقی بود،بعد همون چمدونو پرت کرد روی پام بیرون خونه در روهم بست،به پام نگاه کرم پاهام پر خون شد،ناخن پام برگشته بود،گفتم درو باز کن من باید لباس عوض کنم تو داهرو که نمیشه گفت برو خونه همسایه عوض کن،خلاصه گفتم پام داره خون میاد گفت به درک ولی درو باز کرد،تا پامو دید گفت تقصیر خودته انقدر رو عصاب من نباش،من نکردم،خوب پاتو میکشیدی کناز...گفت لباساتو عوض کن و برو ولی دخترم امد سفت بقلم کرد،دختر 3،5سالم رفت دستمال آورد گذاشت رو پام و واسه پام چقدر گریه کرد! بمیرم واسش،فرشته کوچولو من...بعد علی هم تا دید من و دخترم داریم گریه میکنیم سریع فرار کرد و رفت،منم از روی عصبانیت بهش همون موقع زنگ زدم گفتم با دخترم داریم لباسهاتو از بالکن پایین مندازیم،میدونم کارم خیلی بچگانه بود،وای خدا منم ببخش... امد از پایین لباسهاشو جمع کرد همسایههای آلمانی گفتن این چه کاریه گفتم لیاقتش اینه بلند گفتم که بفهمه،از اون پایین گفت دیگه حتی واینمستم خودتو جمع و جور کنی میرم همین فردا میگم ما جدا زندگی میکنیم،شبش ازش معذرت خواهی کردم،علی گفت من که تا آخر ماه میومدم لباسهامو میبردم کارم رو راحت کردی،گفتم تو انقدر تو این 2ماه بهم بد کردی بلا سرم آوردی یک بارم معذرت نخواستی گفت من از کذدهام پشیمان نیستم،بلام اگه انقدر پاپیشم نمیشدی بلا سرت نمی امد! علی که 4روز بک با میامد دنباله دخترم حالا 2هفته است ازش خبری نیست و جالب اینجاست که دخترم هم دیگه سراغ باباشو نمیگیره!!! 3روز دیگه تولی 4سالگی دخترمونه،خدایا تو خودت میدونی توی این چند ماه چقدر خودمو بهت نزدیک کردم تو خودت کمکمون کن،دعا کنید واسمون!
    من چیکار باید بکنم،غیر از صبر؟!

    لطفاً اگه میشه به بالهای صداقت بگین به کمکش احتیاج دارم و چون حق اشتراک ندارم نمیتونم ماسشون پیام خصوصی بدم...
    از آقایون هم میخوام نرز بدن و راهنمایی کنن،ممنون از همتون
    ویرایش توسط سوده 82 : جمعه 24 مرداد 93 در ساعت 15:18

  6. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 25 بهمن 96 [ 17:14]
    تاریخ عضویت
    1392-2-04
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    3,721
    سطح
    38
    Points: 3,721, Level: 38
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    114

    تشکرشده 56 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به عنوان یه مرد بهتون میگم هر وقت دیدید اونو بزار خودشو خالی کنه و شما فقط مهربونی کن. فقط مهربونی. شما رو مقصر تمام و کمال میدونه و تا اندازه ای هم حق داره. فقط مهربونی کن باهاش تا کم کم نفرتش فروکش کنه و برگرده . اون هم خاطرات خوشی از گذشته با شما داره.

  7. 2 کاربر از پست مفید mehdihn تشکرکرده اند .

    anisa (جمعه 24 مرداد 93), سوده 82 (چهارشنبه 12 شهریور 93)

  8. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 آبان 97 [ 09:43]
    تاریخ عضویت
    1393-1-31
    نوشته ها
    537
    امتیاز
    8,891
    سطح
    63
    Points: 8,891, Level: 63
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,224

    تشکرشده 1,090 در 430 پست

    Rep Power
    85
    Array
    درسته که خودتم اذیت شدی ولی شوهرتم خیلی اذیت کردی .
    دیگه احساسی واسش نذاشتی .
    زود عصبانی میشی زودم پشیمون میشی . فرصت دلتنگی هم بهش نمیدی
    بهتره یه مدت جدا باشین کاری باهاش نداشته باش ببین چی کار میکنه
    همیشه لبخند بزن......
    برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید را باز گرداند....
    گاهی قوسی کوچک میتواند معماری یک سازه را عوض کند..


  9. 2 کاربر از پست مفید anisa تشکرکرده اند .

    mehdihn (دوشنبه 24 شهریور 93), سوده 82 (چهارشنبه 09 اردیبهشت 94)

  10. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    شما درک احساسی پایینی دارین

    و برعکس شما شوهرتون مردی با عاطفه هستن و در همه سالها حامی شما بودن. حتی الان که قصد جدایی هم داشتن بازم حمایت کردن از شما با زمان دادن به شما.

    اشتراک ازاد بگیرین.

    با کمک مشاور و اعضای صبور تالار مشکلات و خطاهای ادراکی و رفتاریتونو پیدا کنین.


    http://www.hamdardi.net/payments.php
    ویرایش توسط meinoush : جمعه 24 مرداد 93 در ساعت 16:14

  11. 2 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    سوده 82 (چهارشنبه 09 اردیبهشت 94), شاپرک 114 (شنبه 01 شهریور 93)

  12. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 12:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    محل سکونت
    آلمان
    نوشته ها
    247
    امتیاز
    11,685
    سطح
    71
    Points: 11,685, Level: 71
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 365
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    3,178

    تشکرشده 1,387 در 220 پست

    Rep Power
    74
    Array
    سلام دوستان عزیز،
    اول از همه ازتون ممنونم که میخواید کمکم کنید!
    آقای مهدی باید بگم من تو تمام زندگیمون همیشه بهش محبت کردم و باز میکنم ولی چطوری بزارم حرف زور بزنه و من چیزی نگم،باور کنید همسرم واقعا اصلا دیگه حرف منطقی هم قبول نداره! ولی چشم من اگه دیدمش بازم محبت میکنم!
    Anise خانم آیا درسته که همسر آدم بدون نظر گرفتن خامش خود سر هر کاری انجام بده،البته من زیادروی میکنم ولی انتظار داشتم تو کاراش منم از خودش بدونه ولی این 6ماه آخر همه کاراشو میکرد من که میفهمیدم باید سکوت میکردم؟!
    Meinoush. عزیز باور. کنید من احساساتم از شوهرم خیلی بالاتره،و خیلیم عاطفی برخورد میکنم،توی تمام ماه رمضان هر وقت میامد دنباله دخترم تمام افطارسو تا 3روز دیگش بهش میدادم،5-6 بار برد البته با خواهش من ولی بعد گفت یوده لطفا دیگه غذا نده بهم،واسش انواع و اخصام کیکها شیرینی( آخه عاشق کیک و شیرینی) درست میکردم و بهش میدادم بعدش واسم قیافهام میآمد!!! ولی من دفعه بعدشم دلم میسوهت،میگفتم سر کار میره تا بیاد خونه بخواد غذا بزاه گناه داره ولی اون مثل سنگ شده،فقط با دخترم معمولی رفتار میکنه! چطور التماسهامو نمیبینه،چطور میتونه دخترمون که انقدر بهش وابسته رو رها کنه؟! توی تمام زندگی هیچوقت حرفی نزد همیشه تا پای جون واسه راحتش زحمت کشیدم،هیچوقت خواستهای نداشتم ازش،من چیکار باید ممیکردم که نکردم!!!
    امروز نوشته میخوام بیام پارمیدا( دخترمون) رو ببرم بیرون گفقواسش تولد گرفتم فردا بیا دم خونه مامانماینا ( اکثر وقتا واسه اینکه چشمم تو چشش نیفته میگم بیاد اونجا بعد خواهر کوچیکم پارمیدا میبره پایین در) نمیدونم حس میکنم یه مدت اگه اصلا منو نبینه شاااااااید دلش وایم تنگ بشه،نمیدونم کارم درسته یا نه؟! شایدم اینجوری فراموش بشم دیگه، البته اون که گفته ازت نفرت دارم فکر نمیکنم واسش فرقی بکنه!
    واقعا اصلا دلیل این عصبانیت هاش و این جدای رو نمیدونم،لاغر توضیح هم نمیده که بفهمم! شوهرم اصلا واسش مهم نیست طلاق بده یا نه،اصلا چون اولا گفته من دیگه هیچوقت ازدواج نمیکنم بعدش هم به نفعش نیست چون باید مهریم رو تمام و کمال بده،اون فقط میخواد آلمانی جدا بشه،اینجام اینجوری که باید زن و شوهر یک سال از هم جدا زندگی کنن بعد میتونن راحت جدا بشن!!!نمیفهمیم اون اوالا که لاهم دوست بودیم حتی بوسم هم نمبکرد میگفت بید از عروسی گناه داره، اهل نماز و روزهاست ولی الان راحت میگه ازدواج نمیکنم دوست دختر میگیرم راحترم...
    ترو خدا بگین من چیکار باید بکنم، رهاش کنم تا به خودش بیاد، اندازه موهای سرم التماسش کردم، نامه‌های منطقی واسش دادم میگه من الان منطق حالیم نیست! کمکم کنید کارم شده صبح تا شب پای سجاد ه نشستن و دعا کردن...

    راستی چطوری میتونم اشتراک آزاد بگیرم؟! ممنونم از همتون

  13. #9
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سوده دیگه التماس نکن
    منطقی هم صحبت نکن
    راست می گه. الان در مرحله ای هست که هر چی بیشتر اصرار کنی عقب تر می ره.
    چند روز پیش یه عالمه براتون نوشته بودم، بخاطر محدودیت سه پست، نتونستم ارسالش کنم.
    نظرم در مورد این که چرا شوهرتون به این مرحله رسیده. اما الان فکر کردم خیلی هم مهم نیست که تکرارش کنم.
    مساله اینه که الان دلش می خواد تنها باشه. یه مدت رهاش کن. بذار تنها باشه.

    اینجا را بخون شاید کمکت کنه.

    اگر می تونی تلفنی با دکتر هلاکویی صحبت کن. البته یه مقدار رک و بدون ملاحظاتی که ما (جامعه غالب ایرانی) داریم، نظر می دن.
    ولی باز هم دونستن نظرات متفاوت می تونه کمکت کنه.


    بالای همین صفحه نوشته : حق اشتراک ، پرداخت آنلاین و ...
    اونجا را بخون.
    فکر میکنم باید از حساب ایرانی واریز بشه. یکی تو ایران براتون پرداخت کنه.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  14. 4 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    maryam240 (پنجشنبه 13 آذر 93), meinoush (یکشنبه 26 مرداد 93), بابک 1369 (یکشنبه 26 مرداد 93), سوده 82 (یکشنبه 26 بهمن 93)

  15. #10
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    سلام
    http://www.hamdardi.net/payments.php
    فکر می کنم بتونی پرداخت کنی از خارج ازایران اما می تونی از تماس با ما بپرسی:
    تماس با ما - تالار گفتگوی همدردی:سایت تخصصی مشاوره ازدواج و مشاوره خانواده
    یه اشتراک یه ماهه بگیر یه تاپیک خصوصی بزن مشکلتو بگو

    سوده من نوشتم "درک" عاطفی نگفتم بی عاطفه ای. درک کردن چیزی بیرون از خودت. درک کردن ادم دیگه ای. تو فقط خودت هر کار که می خوای یا فکر می کنی درسته می کنی البته بر اساس نوشته هات نظر می دم وگرنه من نمی دونم هیچی. اینکه کاری کنی که فکر کنی محبته متفاوته با درک کردن شخص مقابلت. نیازها و عواطف اونو ببین براساسش محبت کن تا نتیجه بگیری. البته الان نه. چون به نظرم کم مهارتی. الانم موقعیتت حساسه. می تونی مشاوره بگیری.

  16. 2 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    nardil (چهارشنبه 06 بهمن 95), سوده 82 (یکشنبه 26 بهمن 93)


 
صفحه 1 از 11 12345678910 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مهاجرت، خیانت یا فرار
    توسط aas1354 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: یکشنبه 28 خرداد 96, 14:22
  2. +بعد از 2 سال میگه نمیخامت، کمک
    توسط Blackman_a_n در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: یکشنبه 11 دی 90, 21:42
  3. وای خداشکرت، دارم مادر میشم
    توسط هاله نو در انجمن مسائل واخبار اعضاء و تالار
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: شنبه 12 آذر 90, 00:10
  4. ریشه حقارت، تاثيرحقارت و برخورد با حقارت
    توسط بالهای صداقت در انجمن اعتماد به نفس
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: شنبه 06 شهریور 89, 14:53
  5. تنظیم هیجانات، بهبود روابط
    توسط setareh در انجمن هیجانات و احساسات
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 13 بهمن 87, 04:40

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.