به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 10 بهمن 94 [ 18:14]
    تاریخ عضویت
    1393-4-05
    نوشته ها
    158
    امتیاز
    3,088
    سطح
    34
    Points: 3,088, Level: 34
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 112
    Overall activity: 49.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    150

    تشکرشده 176 در 92 پست

    Rep Power
    34
    Array

    چرا همه جا اکثرا منو سرزنش میکنن- به من گیر میدن

    سلام نمیدونم از چیه که همه جا به من گیر میدن مثلا مجلس ترحیم مامانبزرگم بود من چایی میدادم کار میکردم بقیه دخترا کار نمیکردن بعدش صبح که من خونمون بودم اونا کار کرده بودن من که اومدم بهم گفتو کار نمیکنی و.. باز طول روز کار میکردم شب که اوناظرفارو شستن منم چایی میدادم و کارم داشتم میخواسم واسه مامان بزرگ قران ختم بشه یکی یکی میپرسیدم کی کدوم جز رو برمیداره باز منو همون دخترا سرزنش کردن که تو دس به سیا سفید نمیزنی کار نمیکنی دخترعمه ام همسن منه کار نمیکنه به چش نمیاد ولی من کار نکنم حتی خواهر اونم بهم میگه تو در میری کار نمیکنی یا دخترعموم با خواهرم نهار درست کرد من میخواسم برم خونمون نهار عروس همه گف بیا یکی دو لقمه بردار منم برداشتم بخاطر اون دو لقمه دخترعمو و بقیه میگفتن باید تو ظرفهارو بشوری تو هم خوردی در حالی که وقتی دخترعموم میاد خونمون نمیذارم دس به سیا سفید بزنه حتی میوه رو خودم پوست میکنم میدم بهش - یا تو خوابگاه تو اتاقمون بچه ها تنبلی میکردن چایی بذارن من چون تشنم میشد برا همشون میذاشتم چن روز سرم شلوغ شد نذاشتم بعضی از بچه ها می ذاشتن حموم بودم اومدم دیدم یکی از بچه ها چایی گذاشته گفتم ایول من حموم بودم چایی گذاشتی گف به تو نمیدیم تو هیچ وقت چای نمیذاری حتی تو خونه هم بابام به من گیر میده یا اصلا کارایی که من میکنم به چششون نمیاد - یا چرا وقتی هم حق با منه همه جا به من زور میگن نمیبینن حق با منه حتی طوری برخورد میکنن انگار مقصر منم مثلا خوابگاه تو اتاقمون که بودم تازه مامانبزرگم (مامان مامانم) از دنیا رفته بود خیلی هم دوسش داشتم بیمارستان بود تا برسم دیگه نتونسم صداشو بشنوم بخاطرش ناراحت بودم – وقت امتحانا بود درس فیزیکو که برا دومین بار بود که میدادم بد داده بودم ناراحت بودم یا من یکیو دوس داشتم تصادف کرده و از دنیا رفته منم بخاطر اون موضوع بعضی وقتا ناراحتم اینارو هم اتاقیام میدونسن یا اون موقع ک خوابگاه بودم دوس پسر داشتم که اونم معلوم بود میخواد ولم کنه (باهم یه بار رابطه داشتیم از اعتقاداتم بخاطرش گذشته بودم عذاب وجدان هم داشتم)استرس داشتم ولم کنه بخاطر اینا ناراحت بودم اینو نمیدونسن تو اتاق بودم کتابامو برداشتم برم نمازخونه درس بخونم قبلش برداشتم یه تاب بپوشم که گرما اذیتم نکنه یکی از دخترارو سرپرست فرستاده بود برا حضور غیاب دختره درو باز گذاشت اومد تو به من گف که سرپرست بهت گیر میده اینو بپوشی هااااا گفتم نه همیشه اینو پوشیدم هیچی نگفته چون تقریبا تیشرته- هم اتاقیم گف میری درو هم ببند میخواسم که برم دیدم سرپرست به یه دختر بخاطر لباسش گیر داده درسته همیشه بهم گیر نمیداد گفتم شاید ایندفه گیر بده حوصلشو ندارم فوری دویدم نمازخونه و یادم رف درو ببندم رسیدم ک نمازخونه هم اتاقیم داد زد هوی سمای خل درو ببند دیگه رسیده بودم نمازخونه- رفتم نشستم میخواسم درسمو شروع کنم دختره که حضور غیاب میکرد گف بیا هم اتاقیات کارت دارن منم میدونسم به خاطر یه در میخوان منو بکشونن اتاق نرفتم دوباره یکی از هم اتاقیام اومد بیا کارت داریم رفتم همون دختری ک گفته بود درو ببند گف چرا نبستی گفتم یادم رف گف فکر میکنی رو پیشونی من نوشته خر؟؟؟ تو از قصد نبستی-(اون دختره پایین تخت من میخوابید منم تخت بالایی میخوابیدم چون تخت ها کنار هم بودن فاصله نداشتن نمیتونسم با پله بیام پایین باید میپریدم یا پامو میذاشتم رو تخت اون می اومدم پایین اونم که سرشو برعکس میذاشت اون قسمتی که باید پاش باشه سرشو میذاشت بعضی شبا که کارداشتم میخواسم بیام پایین همیشه مواظب بودن از خواب نپره بعضی وقتا پیش می اومد ک از خواب میپرید) یا تخت خوابگاه اونجوریه دیگه هی خود به خود تکون میخوره- یه روز ظهر من خواب بودم یهههو دیدم این دختره با پاهاش محکم ضربه زد به تخت با خودم گفتم حتما نمیدونسه خوابم – ولی وقتی در مورد نبستن در دعوا میکرد گف یادته اونروز با پام لگد زدم به تخت از قصد بود که از خواب بپری چون تو شب تختو از قصد تکون داده بودی نذاشته بودی بخوابم درسمو بخونم اینا همشونم میدونن از قصد به تخت زدم جالبش اینه اون اتاق ده نفری یکی فقط با من بود بقیش همش با اونا بودن یکی نبود بگه حق باسماست چرا بهش زور میگین همه جا اینجوریه به من فقط گیر میدن یا بین اونهمه ادم به من دستور میدن که بیا ظرف هارو بشور بیا اینکارو کن اونکارو کن کارم بکنم به چش نمیاد اخه مشکل من چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کلی میگم همیشه هرکسی جرات میکنه به من دستور بده منو سرزنش کنه منو انتقاد کنه فرض کنید چن تا دختر تو یه مجلس کسی که سرزنش میشه مورد انتقاد قرار میگیره توسط فامیل منم به اون یکیا جرات نمیکنن چیزی بگن خب چجوری جوابشونو بدم خب وقتی یکی ادمو تو جمع هی انتقاد بیخود میکنه یا منفیارو بزرگ میکنه یا سرزنش میکنه باعث میشه بقیه هم در رابطه با من اینجوری باشن نمیخوام همه باهام اینجوری باشن حتی اتاق هم یکی دو نفر باعث شدن همشون بامن بد بشن انقد ازم انتقاد الکی کردن الکی گیر دادن نمیدونم از چیه که همه جا یکی دونفر پیدا میشن جرات پیدا کنن الکی گیر بدن اینجوری معذبم نمیتونم راحت جایی بمونم چون حتی اگه برم جایی مثلا مهمونی مثلا خونه مامانبزرگ یا همون مجلس ترحیم مامانبزرگ حتی اگه کمرم درد بکنه مریض باشم هم نمیتونم بگم مریضم شرمنده نمیتونم کار کنم امروز چون بیشتر مسخره میکنن باورشون نمیشه میکن تنبلی اینجوری برا اینکه سرزنش نشم با اون حال پا میشم کار میکنم ک بازم سرزنش میشم این برام عذاب اوره

  2. کاربر روبرو از پست مفید parvaaz تشکرکرده است .

    terme00 (دوشنبه 23 تیر 93)

  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 10 بهمن 94 [ 18:14]
    تاریخ عضویت
    1393-4-05
    نوشته ها
    158
    امتیاز
    3,088
    سطح
    34
    Points: 3,088, Level: 34
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 112
    Overall activity: 49.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    150

    تشکرشده 176 در 92 پست

    Rep Power
    34
    Array
    چرا کسی جوابمو نمیده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 23 تیر 03 [ 15:03]
    تاریخ عضویت
    1392-11-03
    نوشته ها
    432
    امتیاز
    14,179
    سطح
    77
    Points: 14,179, Level: 77
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 271
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,639

    تشکرشده 1,769 در 422 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    73
    Array
    من توضیحاتتو کامل خوندم
    بهتره بین جمله هات اینتر کنی که خوندنش آسونتر بشه ( این سرزنش نبودااااا )

    منم مثل شما وقتی مجرد بودم همه بهم میگفتم تو تنبلی کار نمیکنی در صورتی که به نظر خودم خیلی هم کار میکردم ... بعد که بیشتر دقت کردم دیدم باید کارایی رو که بیشتر به چشم میاد انجام بدم ... مثلا برای مراسم ترحیم مادر بزرگ : شستن ظرف ها و کشیدن جارو و دستمال کشی بیشتر برو بیا داره از چایی دادن و پذیرایی مهمونا ...

    اینجا باید سیاست به خرج داد ... وقتی میخوای تو کارا کمک کنی .. اون کاری رو انتخاب کن که یه گوشه کار رو گرفته باشی و تا آخرش بری ... مثلا کاری نباشه که خیلی انجام دادنش موثر نباشه ... نمیدونم منظورم رو متوجه میشی یا نه ... کاری که اول و آخرش معلوم باشه

    مثلا اینکه کنترل اینکه کی جزء قرآن رو خونده خیلی مهم نیست ... خوب هر کی خونده باشه میذاره کنار و یکی دیگه بر میداره
    ولی کارای آشپزخونه بزرگتر به نظر میاد ...

    مثلا خونه پدری ما شستن حیاط کار دشواری به نظر میاد در صورتی که شاید آسونتر از کارای آشپزخونه باشه ...
    خلاصه باید زرنگ باشی ... من همیشه تو تقسیم کارا یکی رو بر میدارم که از همه بزرگتر ولی آسونتره ... مثلا بین شستن ظرف و پذیرایی از مهمونا شستن ظرف رو انتخاب میکنم ... به نظر سختتره ولی در واقع آسونتر از خم و راست شدن و رفت و آمد چیدن پیش دستی و تعارف چای و میوه هست ... درسته ؟ تازه وقتی میشورم تموم میشه میام میشینم بعد ازم پذیرایی هم میشه ...

    در تعامل با دوستای خوابگاه هم باید بگم رفتار دوستات بازتابی از رفتار خودته ... خوب دختر خوب به دوستت میگفتی درو ببند تا فلانی منو ندیده فرار کنم ... هم میخندیدین هم اختلاف پیش نمیومد ... یه مقدار رو رفتار خودت باید کار کنی ... لینک های زیر میتونه کمکت کنه :

    http://www.hamdardi.net/thread-18343.html
    http://www.hamdardi.net/thread-19883.html

    - - - Updated - - -

    این مقاله ها هم مفیدن

    http://www.hamdardi.net/forum68.html

    آدمک آخر دنیاست بخند
    آدمک مرگ همین جاست بخند
    دست خطی که تورا عاشق کرد، شوخی کاغذی ماست بخند
    آن خدایی که بزرگش خواندی، به خدا مثل تو تنهاست بخند ...
    ویرایش توسط terme00 : دوشنبه 23 تیر 93 در ساعت 10:21

  5. 4 کاربر از پست مفید terme00 تشکرکرده اند .

    del (دوشنبه 23 تیر 93), meinoush (دوشنبه 23 تیر 93), parvaaz (یکشنبه 29 تیر 93), آزرم (دوشنبه 23 تیر 93)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:21 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.