سلام نمیدونم از چیه که همه جا به من گیر میدن مثلا مجلس ترحیم مامانبزرگم بود من چایی میدادم کار میکردم بقیه دخترا کار نمیکردن بعدش صبح که من خونمون بودم اونا کار کرده بودن من که اومدم بهم گفتو کار نمیکنی و.. باز طول روز کار میکردم شب که اوناظرفارو شستن منم چایی میدادم و کارم داشتم میخواسم واسه مامان بزرگ قران ختم بشه یکی یکی میپرسیدم کی کدوم جز رو برمیداره باز منو همون دخترا سرزنش کردن که تو دس به سیا سفید نمیزنی کار نمیکنی دخترعمه ام همسن منه کار نمیکنه به چش نمیاد ولی من کار نکنم حتی خواهر اونم بهم میگه تو در میری کار نمیکنی یا دخترعموم با خواهرم نهار درست کرد من میخواسم برم خونمون نهار عروس همه گف بیا یکی دو لقمه بردار منم برداشتم بخاطر اون دو لقمه دخترعمو و بقیه میگفتن باید تو ظرفهارو بشوری تو هم خوردی در حالی که وقتی دخترعموم میاد خونمون نمیذارم دس به سیا سفید بزنه حتی میوه رو خودم پوست میکنم میدم بهش - یا تو خوابگاه تو اتاقمون بچه ها تنبلی میکردن چایی بذارن من چون تشنم میشد برا همشون میذاشتم چن روز سرم شلوغ شد نذاشتم بعضی از بچه ها می ذاشتن حموم بودم اومدم دیدم یکی از بچه ها چایی گذاشته گفتم ایول من حموم بودم چایی گذاشتی گف به تو نمیدیم تو هیچ وقت چای نمیذاری حتی تو خونه هم بابام به من گیر میده یا اصلا کارایی که من میکنم به چششون نمیاد - یا چرا وقتی هم حق با منه همه جا به من زور میگن نمیبینن حق با منه حتی طوری برخورد میکنن انگار مقصر منم مثلا خوابگاه تو اتاقمون که بودم تازه مامانبزرگم (مامان مامانم) از دنیا رفته بود خیلی هم دوسش داشتم بیمارستان بود تا برسم دیگه نتونسم صداشو بشنوم بخاطرش ناراحت بودم – وقت امتحانا بود درس فیزیکو که برا دومین بار بود که میدادم بد داده بودم ناراحت بودم یا من یکیو دوس داشتم تصادف کرده و از دنیا رفته منم بخاطر اون موضوع بعضی وقتا ناراحتم اینارو هم اتاقیام میدونسن یا اون موقع ک خوابگاه بودم دوس پسر داشتم که اونم معلوم بود میخواد ولم کنه (باهم یه بار رابطه داشتیم از اعتقاداتم بخاطرش گذشته بودم عذاب وجدان هم داشتم)استرس داشتم ولم کنه بخاطر اینا ناراحت بودم اینو نمیدونسن تو اتاق بودم کتابامو برداشتم برم نمازخونه درس بخونم قبلش برداشتم یه تاب بپوشم که گرما اذیتم نکنه یکی از دخترارو سرپرست فرستاده بود برا حضور غیاب دختره درو باز گذاشت اومد تو به من گف که سرپرست بهت گیر میده اینو بپوشی هااااا گفتم نه همیشه اینو پوشیدم هیچی نگفته چون تقریبا تیشرته- هم اتاقیم گف میری درو هم ببند میخواسم که برم دیدم سرپرست به یه دختر بخاطر لباسش گیر داده درسته همیشه بهم گیر نمیداد گفتم شاید ایندفه گیر بده حوصلشو ندارم فوری دویدم نمازخونه و یادم رف درو ببندم رسیدم ک نمازخونه هم اتاقیم داد زد هوی سمای خل درو ببند دیگه رسیده بودم نمازخونه- رفتم نشستم میخواسم درسمو شروع کنم دختره که حضور غیاب میکرد گف بیا هم اتاقیات کارت دارن منم میدونسم به خاطر یه در میخوان منو بکشونن اتاق نرفتم دوباره یکی از هم اتاقیام اومد بیا کارت داریم رفتم همون دختری ک گفته بود درو ببند گف چرا نبستی گفتم یادم رف گف فکر میکنی رو پیشونی من نوشته خر؟؟؟ تو از قصد نبستی-(اون دختره پایین تخت من میخوابید منم تخت بالایی میخوابیدم چون تخت ها کنار هم بودن فاصله نداشتن نمیتونسم با پله بیام پایین باید میپریدم یا پامو میذاشتم رو تخت اون می اومدم پایین اونم که سرشو برعکس میذاشت اون قسمتی که باید پاش باشه سرشو میذاشت بعضی شبا که کارداشتم میخواسم بیام پایین همیشه مواظب بودن از خواب نپره بعضی وقتا پیش می اومد ک از خواب میپرید) یا تخت خوابگاه اونجوریه دیگه هی خود به خود تکون میخوره- یه روز ظهر من خواب بودم یهههو دیدم این دختره با پاهاش محکم ضربه زد به تخت با خودم گفتم حتما نمیدونسه خوابم – ولی وقتی در مورد نبستن در دعوا میکرد گف یادته اونروز با پام لگد زدم به تخت از قصد بود که از خواب بپری چون تو شب تختو از قصد تکون داده بودی نذاشته بودی بخوابم درسمو بخونم اینا همشونم میدونن از قصد به تخت زدم جالبش اینه اون اتاق ده نفری یکی فقط با من بود بقیش همش با اونا بودن یکی نبود بگه حق باسماست چرا بهش زور میگین همه جا اینجوریه به من فقط گیر میدن یا بین اونهمه ادم به من دستور میدن که بیا ظرف هارو بشور بیا اینکارو کن اونکارو کن کارم بکنم به چش نمیاد اخه مشکل من چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کلی میگم همیشه هرکسی جرات میکنه به من دستور بده منو سرزنش کنه منو انتقاد کنه فرض کنید چن تا دختر تو یه مجلس کسی که سرزنش میشه مورد انتقاد قرار میگیره توسط فامیل منم به اون یکیا جرات نمیکنن چیزی بگن خب چجوری جوابشونو بدم خب وقتی یکی ادمو تو جمع هی انتقاد بیخود میکنه یا منفیارو بزرگ میکنه یا سرزنش میکنه باعث میشه بقیه هم در رابطه با من اینجوری باشن نمیخوام همه باهام اینجوری باشن حتی اتاق هم یکی دو نفر باعث شدن همشون بامن بد بشن انقد ازم انتقاد الکی کردن الکی گیر دادن نمیدونم از چیه که همه جا یکی دونفر پیدا میشن جرات پیدا کنن الکی گیر بدن اینجوری معذبم نمیتونم راحت جایی بمونم چون حتی اگه برم جایی مثلا مهمونی مثلا خونه مامانبزرگ یا همون مجلس ترحیم مامانبزرگ حتی اگه کمرم درد بکنه مریض باشم هم نمیتونم بگم مریضم شرمنده نمیتونم کار کنم امروز چون بیشتر مسخره میکنن باورشون نمیشه میکن تنبلی اینجوری برا اینکه سرزنش نشم با اون حال پا میشم کار میکنم ک بازم سرزنش میشم این برام عذاب اوره
علاقه مندی ها (Bookmarks)