به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 تیر 94 [ 05:14]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    284
    امتیاز
    3,610
    سطح
    37
    Points: 3,610, Level: 37
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    517

    تشکرشده 294 در 168 پست

    Rep Power
    40
    Array

    Bow استرس و دلهره جدا نشدنی

    سلام

    فکرمیکنم کم و بیش منو بشناسیداما یه مختصرتوضیحی میدم ازخودم

    یک سال و چندماهه ازدواج کردم . من 23وهمسر 24 سالشه

    مشکل خیلی حاد و اساسی نداریم باهم جز چندمورد که موجب استرس من توی زندگی شده


    تازگیا به شدت دچار استرس و نگرانی شدم

    از صحبت با همسرم از اینکه ازش درخواست کنم میترسم از اینکه مامانم بیاد خونمون میترسم از اینکه بگم بریم جایی میترسم از اینکه کسی بهم کادو بده یا برام بیارن میترسم از اینکه بهش بگم نه میترسم ازاینکه درمقابل خانوادش مخالفت کنم میترسم و خیلی مسائل دیگه

    بذارید براتون یه مثال واضح و عینی بزنم


    همین چند وقت پیش که تولد پیامبر بود مامانم گفت میخوام بیام خونتون یکم عیدی بیارم براتون!!! همسرم گفت عیدی واسه چی و چرا و اگه مامانت بیاد و بخواد گوشت و مرغ و اینا بیاره خودت میدونی ... .
    مامانم اومد اتفاقا با خودش یکم گوشت برامون آورد !!(هروقت برای خودشون میخرن برای ماهم کنار میذاره بخدا به پیر به پیغمبر نه من ازش میخوام برامون بیاره نه به حرفام که میگم نیار و بذار روی پای خودمون بایستیم گوش میده!)+دستکش و اسکاچ آشپزخونه!!!!(خب براخودش خریده بود برامنم آورد!!)

    بماند چقدر با مامانم بحث کرد که نباید این کارو بکنین و ... بعدشم بامن دعوا کرد . منم بهش گفتم میدونم ناراحته ودرکش میکنم ولی واقعا ازدستم کاری برنمیاد و حتی گفتم که قبلش با مامانم تلفنی صحبت کردم و گفتم اگه میخوای گوشت و این چیزا بیاری نمیخواد و لازم نیست . بلخره یکم آروم شد

    بعد یه مدت دوباره شروع کرد که آره دستکشات پاره شده بودن به مامانت گفتی برات بخره!!! منم عصبانی شدم و داد زدم که آخه من برای چی باید به مامانم بگم دستکش آشپزخونه برام بخره؟؟؟

    اونم دیگه هیچی نگفت

    این یه نمونه از بحثای متداول ماست . که اون قبول دار هیچ کمکی از سوی خونوادم نیست . درصورتی که وضع مامان و بابام خوبه و دوس دارن منم یه سهمی از این وضع خوبشون داشته باشم

    به مامانم میگم این کارو نکنین میگه دوس دارم با این کار نیاز خودمو رفع میکنم به شوهرم میگم هیچ جوری نمیپذیره

    دوس داره من مقابل خونوادم باشم . من خواهر و برادر کوچیکتر از خودم دارم . دلشون برام تنگ میشه دلم براشون تنگ میشه اما نمیان خونمون از ترس شوهرم !!!

    نمیدونم چی کار کنم . همین رفتارش یه استرس و دلهره خاصی توی دلم انداخته که باعث میشه اصلا ازش نخوام جایی بریم یا کاری بکنیم.

    مامانم گاهی دستی بهم پول میده میگم نیاز ندارم میگه باشه بذار پیشت باشه چجوری بهش بگم لازمم نیست؟ میخوام مستقل باشم؟ هرجوری میگم باز هرکدوم ساز خودشونو میزنن

    خیلی مستاصل شدم لطفا کمکم کنین مشکلم اساسی حل بشه

    در ضمن حضوری پیش مشاورهم رفتم فایده خاصی نداشت


    شبا موقع خواب افکار مختلف توی سرم رژه میرن خسته شدم

    - - - Updated - - -

    مامانم میگه شوهرت خودخواهه و تورو برای خودش میخواد

    دوس دارم بدون دلهره برم خونه مامانم

    بدون دلهره زندگی کنم

    بدون استرس دعوا و دلخوری

    - - - Updated - - -

    مامانم میگه باید جلوی همسرت و خونوادت طرف خونوادت باشی . باید جلوی شوهرت بایستی و بگی میخوام از مامانم اینا پول قرض کنم . میگه باید جلوش بایستی و بگی هرکاری خونوادم میکنن درسته . میگه ازش مشورت نگیر بهش نگو باهم میریم خرید و اگه چیزی خواستی بخری باهاش مشورت نکن!!! میگه اگر برات چیزی خریدم محکم برو بایست جلوش و بگو مامانم خریده دوس داشته بخره

    اما ازم بر نمیاد . من اینجور آدمی نیستم . من عشق بینمون رو دوس دارم . اهمیتی که شوهرم برام قائله رو دوس دارم . اینجوری باشم که میشم مثل مامانم و بابام با یه زندگی بی عشق و عاطفه

    اگه نرم خونه مامانم اینا دلم تنگ میشه . اگه برم مدام این حرفا رو میزنه . میگم نگو . یه مدت نمیگه اما باز میگه

    هیچ کس منو درک نمیکنه هیچ کس

  2. 3 کاربر از پست مفید ساحل75 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 06 بهمن 92), کامران (دوشنبه 07 بهمن 92), میشل (یکشنبه 06 بهمن 92)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 آبان 95 [ 01:43]
    تاریخ عضویت
    1392-1-31
    نوشته ها
    326
    امتیاز
    4,077
    سطح
    40
    Points: 4,077, Level: 40
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 73
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,507

    تشکرشده 858 در 268 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    45
    Array
    سلام ساحل عزیز دیشب پستت رو خوندم ولی خسته بودم چیزی نگفتم اما بهش فکر کردم


    چرا استرس داری کسی بیاد خونه تون؟؟؟ همسرت از اول اینطوری بوده یا بعد از کارهای مادرت اینجوری شده؟
    از همسرت عذر میخوام چون تا قبل از اینکه چند خط آخر رو بخونم به خودم اجازه دادم در موردش قضاوت کنم و بگم دختر بدبخت شدی رفت،گرفتار یه آدم ایراد گیر و قدر نشناس شدی،اما وقتی صحبتهای مادرت رو خودندم قضیه به کلی فرق کرد. به نظرم همسرت حساس شده و اینکه حس میکنه حریمم نداره،استقلال یه زندگی مشترک رو نداره،شاید به این خاطره که میخواد مقابل خانواده ات باشی...
    من تجربه ی زندگی مشترک ندارم اما میتونم تشخیص بدم که همه انسانها باید حد و حریم داشته باشن،حریم داشتن به معنی بی احترامی کردن به بزرگتر نیست اتفاقا برعکس احترامشون حفظ میشه،اینو به خاطر این میگم که گاهی شوهرت هم دعوا میکنه با مادرت.شما باید درایت داشته باشی و استقلال زندگیت رو حفظ کنی،برات یه مثال میزنم تا حال همسرت رو درک کنی،فکر کن مادرش هر روز براش غذا بیاره و نذاره دستپخت شما رو که حتما با عشق هم براش غذا درست میکنی رو بخوره؟؟؟یا هر روز به همسرت بگه بیا خونه پیش من شب برو خونه تون به خانومت هم نگو (درست حرفی که مادر خودتون زده که به شوهرت نگو)... مثال زیاده .
    معلومه که همسرت بدش میاد مادر زنش پول بده به خانومش؟؟؟ در این شرایط خانوما به فکر روحیات حساسشون هستن به فکر غرور یه مرد نباید باشن؟؟؟ شما با ایشون ازدواج کردی اولویت اول زندگیت همسرت هستش (البته این نظر شخصی من هست) اگه حتی توی شرایط مالی متوسط هم باشی باید بپذیری و سعی کنید کنار هم شرایط رو بهتر کنید(بدون پول پدر و مادر شما) به جای استرس گرفتن سعی کن به مادر محترممت تذکر بدی این کارهاشون که قطعا نیت خوبی دارن و میخوان به دخترشون برسن ولی داره آرامش زندگی دخترشون و دامادشون رو میگیره.اینکه مادرت یه چیزی برای خودش بخره برای شما هم بخره مال زمانی بود که مجرد بودی،الان این وظایف به عهده ی خودت و همسرت هست،یه وقتی هست چیزی دیدی خوشت اومده به مادرت میگی اگه دید برای شما هم بخره این قضیه خلی فرق داره با اون کارهایی که ماردت میکنه.
    درایت داشته باش و نذار آرامش زندگیت بیخودی از بین بره.
    موفق باشی

  4. 4 کاربر از پست مفید asemaneabi222 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 06 بهمن 92), mercedes62 (دوشنبه 07 بهمن 92), میشل (یکشنبه 06 بهمن 92), شیدا. (شنبه 19 بهمن 92)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام ساحل جان،

    ضمن تایید صحبت های آسمان آبی، یه نکته رو اضافه کنم.

    بهتره به مادرت نگی فلان کار رو انجام ندید، چون شوهرم دوست نداره. بلکه بگو: "من" دوست ندارم شما فلان کار رو انجام بدید. مثلا چون دلم میخواد مستقل باشم. و براشون توضیح بده که تا حالا به لطف اونها زندگی خوبی داشتی و از حالا به بعد میخوای تمرین استقلال کنی.

    نقل قول نوشته اصلی توسط ساحل75 نمایش پست ها
    من عشق بینمون رو دوس دارم . اهمیتی که شوهرم برام قائله رو دوس دارم . اینجوری باشم که میشم مثل مامانم و بابام با یه زندگی بی عشق و عاطفه


    خوشحالم که ارزش همسرت رو درک می کنی.

    رفتارهای جراتمندانه رو از تاپیک های تخصصی آقای sci یادبگیر و برای ارتباط با مادرت بکار ببر.

    موفق باشی.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...


    ویرایش توسط میشل : یکشنبه 06 بهمن 92 در ساعت 15:52

  6. 6 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    asemaneabi222 (یکشنبه 06 بهمن 92), khaleghezey (یکشنبه 06 بهمن 92), shabnam z (یکشنبه 06 بهمن 92), فرشته اردیبهشت (یکشنبه 06 بهمن 92), ساحل75 (دوشنبه 07 بهمن 92), شیدا. (شنبه 19 بهمن 92)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 فروردین 96 [ 11:56]
    تاریخ عضویت
    1392-6-10
    نوشته ها
    834
    امتیاز
    8,579
    سطح
    62
    Points: 8,579, Level: 62
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 171
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    785

    تشکرشده 2,768 در 697 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    96
    Array
    از صحبت با همسرم از اینکه ازش درخواست کنم میترسم از اینکه مامانم بیاد خونمون میترسم از اینکه بگم بریم جایی میترسم از اینکه کسی بهم کادو بده یا برام بیارن میترسم از اینکه بهش بگم نه میترسم ازاینکه درمقابل خانوادش مخالفت کنم میترسم و خیلی مسائل دیگه
    سلام ساحل جان
    به نظر من شما بايد روابطت بين همسرت و خانواده خودت رو مديريت كني.بهتر نيست از مادرت بخواي به جاي احتياجات زندگي روزمره همه رو جمع كنه يه تيكه طلا به عنوان عيدي بگيره .يا موقع خريد همراه مادرتون بريد و شما از كيف خودتون خرج كنيد تا مادرتون درك كنه شما واقعا مستقل شديد!
    هر مردي باشه اين حركت مادرتون رو نمي پذيره .يا براي همسرتون بگيد حتما به مادرتون تذكر ميديد ديگه از اين كمك ها بهتون نكنند. و با سياست زنانه خودتون دل مادرتون رو هم به دست بياريد.

  8. 4 کاربر از پست مفید صبوری تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 06 بهمن 92), mercedes62 (دوشنبه 07 بهمن 92), ساحل75 (دوشنبه 07 بهمن 92), شیدا. (شنبه 19 بهمن 92)

  9. #5
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو

    مادره دیگه نگرانه دست خودش نیست تا مادر نشی خودت نمیدونی چه حسی بهت داره ولی کارش غلطه مگه خوشبختی به چهار تیکه گوشت و مرغ و دستکش و اسکاچ ایناست؟ ما مردا غرور داریم این جمله رو خیلی گفتم بازم میگم: البته شخصیه و مخصوص خودمه

    هرچیزی و از مردت خواستتی بگیر فقط دوتا چیزو ازش نگیر یکی غرورش یکی هم مادرش

    مردای ایرانی روی این دوتا چیز خیلی حساس هستن من خودم مشکلی ندارم مثل شوهرتون حساس نیستم ولی مثلا بنده خدا پدرخانومم چند بار گفته خونه رخیدیم یکم توی سختی افتادیم گفته پول خواستین بگو بهتون میدم قرضی یکساله دیگه بدین یا براتون وام بگیرم همین امروزم گفت ولی خوشم نمیاد قبول کنم بخاطرش با همسرم امروز یکم بحث کردم ولی بمیرمم قبول نمیکنم این توی ذات ما مرداست کاریشم نمیشه کرد منم جای شوهرتون بودم همینکارو میکردم ولی خوشم میادش کارت درسته شوووهر همیشه اولویت اوله بعد فرزند بعد خانواده خودت و همسرت ولی اول شوووهر ما مردا فوق العاده حسودیم ولی با حرف نشون نمیدیم عملی انجام میدیم دقت کردم توی نوشته های دوستان جالبه تقریبا مردا اکثرا همینجوری هستن مثل همیم.رفتارت عالیه از مهمون نترس با مادرت خیلی محکم صحبت کن میتوین به پدرت هم بگی فکر کنم تاثیر بزاره.مردا دوست دارن توی خونه بعنوان تکیه گاه بهشون توجه بشه و احترامشون حفظ بشه این رفتار رو نوعی بی احترامی بخودشون میدونن کاریش نمیشه کرد.

  10. 6 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    mercedes62 (دوشنبه 07 بهمن 92), فرشته اردیبهشت (یکشنبه 06 بهمن 92), میشل (یکشنبه 06 بهمن 92), ساحل75 (دوشنبه 07 بهمن 92), شیدا. (شنبه 19 بهمن 92), صبوری (یکشنبه 06 بهمن 92)

  11. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 تیر 94 [ 05:14]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    284
    امتیاز
    3,610
    سطح
    37
    Points: 3,610, Level: 37
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    517

    تشکرشده 294 در 168 پست

    Rep Power
    40
    Array
    ممنونم از همتون

    من صحبتای مامانمو منتقل نمیکنم به شوهرم و حتی بهش میگم که مادرم اشتباه میکنه و حتی قبول دارم که ناراحت میشه

    نمیدونم چرا مادرم انقدر اصرار داره که ما بریم ازش کمک بگیریم

    بهش گفتم مادر من ما دوس داریم مستقل باشیم . دوس داریم برای زندگیمون خرید کنیم . دوس داریم برنامه ریزی کنیم برای خرید کردن واسه زندگیمون

    مامانم خیلی اصرار داره بهشون وابسته باشیم نمیدونم چرا . خیلی اصرار داره به تمام حرفاش بگیم چشم اما خب نمیشه

    نحوه ی صحبت کردنش باهمسرم خوب نیست . نه که خوب نباشه بطور کلی باهمه یه مدلی حرف میزنه که همه ممکنه نپذیرن . مثلا امشب رفتیم خونشون داداش کوچیکم خواب بوده . مامانم موقع رفتن میگه : " فرداشب هم باید بیاید اینجا رضاخواب بود ندیدتون!!"

    شوهر منم لج میکنه میگه چرا مادرت برامون تعیین تکلیف میکنه.حق هم داره منم خوشم نمیادکسی باهام با تحکم حرف بزنه

    به مامانم که میگم درمورد رفتارش و حرفاش میگه تو نباید شوهرتو لوس کنی باید یاد بگیره.همش سعی میکنه یجوری نشون بده که خواهر برادرام خیلی به من نیاز دارن و این منو آزار میده.به اونا میگه زنگ بزنن و به ما بگن بریم اونجا . اما درصورتی که رفتارشون چیز دیگه ای میگه

    شوهرم میگه نمیتونم عادت کنم به رفتار مامانت و اصلا دیربه دیر بریم اونجا

    مامانم یاد گرفته هرروز زنگ میزنه بیاید اینجا . اگه بگم نه میگه پس داداشت بیاد اونجا

    اصلا نمیفهمم منظورشو . صحبت کردن باهاش بی فایدس چون عصبیم میکنه

    ببخشید انقدر بی نظم نوشتم . ذهنم هم مثل نوشته هام بی نظم و بهم ریخته است

    حس میکنم مامانم داره بخاطر دارایی هاش واسه من کلاس میذاره!!!

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط asemaneabi222 نمایش پست ها
    سلام ساحل عزیز دیشب پستت رو خوندم ولی خسته بودم چیزی نگفتم اما بهش فکر کردم


    چرا استرس داری کسی بیاد خونه تون؟؟؟ همسرت از اول اینطوری بوده یا بعد از کارهای مادرت اینجوری شده؟
    از همسرت عذر میخوام چون تا قبل از اینکه چند خط آخر رو بخونم به خودم اجازه دادم در موردش قضاوت کنم و بگم دختر بدبخت شدی رفت،گرفتار یه آدم ایراد گیر و قدر نشناس شدی،اما وقتی صحبتهای مادرت رو خودندم قضیه به کلی فرق کرد. به نظرم همسرت حساس شده و اینکه حس میکنه حریمم نداره،استقلال یه زندگی مشترک رو نداره،شاید به این خاطره که میخواد مقابل خانواده ات باشی...
    من تجربه ی زندگی مشترک ندارم اما میتونم تشخیص بدم که همه انسانها باید حد و حریم داشته باشن،حریم داشتن به معنی بی احترامی کردن به بزرگتر نیست اتفاقا برعکس احترامشون حفظ میشه،اینو به خاطر این میگم که گاهی شوهرت هم دعوا میکنه با مادرت.شما باید درایت داشته باشی و استقلال زندگیت رو حفظ کنی،برات یه مثال میزنم تا حال همسرت رو درک کنی،فکر کن مادرش هر روز براش غذا بیاره و نذاره دستپخت شما رو که حتما با عشق هم براش غذا درست میکنی رو بخوره؟؟؟یا هر روز به همسرت بگه بیا خونه پیش من شب برو خونه تون به خانومت هم نگو (درست حرفی که مادر خودتون زده که به شوهرت نگو)... مثال زیاده .
    معلومه که همسرت بدش میاد مادر زنش پول بده به خانومش؟؟؟ در این شرایط خانوما به فکر روحیات حساسشون هستن به فکر غرور یه مرد نباید باشن؟؟؟ شما با ایشون ازدواج کردی اولویت اول زندگیت همسرت هستش (البته این نظر شخصی من هست) اگه حتی توی شرایط مالی متوسط هم باشی باید بپذیری و سعی کنید کنار هم شرایط رو بهتر کنید(بدون پول پدر و مادر شما) به جای استرس گرفتن سعی کن به مادر محترممت تذکر بدی این کارهاشون که قطعا نیت خوبی دارن و میخوان به دخترشون برسن ولی داره آرامش زندگی دخترشون و دامادشون رو میگیره.اینکه مادرت یه چیزی برای خودش بخره برای شما هم بخره مال زمانی بود که مجرد بودی،الان این وظایف به عهده ی خودت و همسرت هست،یه وقتی هست چیزی دیدی خوشت اومده به مادرت میگی اگه دید برای شما هم بخره این قضیه خلی فرق داره با اون کارهایی که ماردت میکنه.
    درایت داشته باش و نذار آرامش زندگیت بیخودی از بین بره.
    موفق باشی
    من کلا از اول استرسی بودم . دوس نداشتم داداشم یاخواهرم زیاد بیان خونمون و آرامشمون روبهم بزنن . میان یه دوسه ساعتی میمونن و حرف خاصی نیست برای زدن . شوهرم مشکلی نداره با اومدنشون . اونا هم نمیان زیاد اما تا باهام تماس میگیرن استرسی میشم . مثلا بد موقع میان و شوهرم میخواد استراحت کنه . میخوایم توخونه باهم راحت باشیم

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط میـشل نمایش پست ها
    سلام ساحل جان،


    رفتارهای جراتمندانه رو از تاپیک های تخصصی آقای sci یادبگیر و برای ارتباط با مادرت بکار ببر.

    موفق باشی.
    فکر میکنم بجای رفتار جرات مندانه باید رفتارپرخاشگرانه جلوش بکار ببرم!!

    مادرمن هیچ منطقی رو پذیرا نیست . هیچ منطقی

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط صبوري نمایش پست ها
    سلام ساحل جان
    به نظر من شما بايد روابطت بين همسرت و خانواده خودت رو مديريت كني.بهتر نيست از مادرت بخواي به جاي احتياجات زندگي روزمره همه رو جمع كنه يه تيكه طلا به عنوان عيدي بگيره .يا موقع خريد همراه مادرتون بريد و شما از كيف خودتون خرج كنيد تا مادرتون درك كنه شما واقعا مستقل شديد!
    هر مردي باشه اين حركت مادرتون رو نمي پذيره .يا براي همسرتون بگيد حتما به مادرتون تذكر ميديد ديگه از اين كمك ها بهتون نكنند. و با سياست زنانه خودتون دل مادرتون رو هم به دست بياريد.
    مشکل من دقیقا همین مدیریته که هیچ وقت نتونستم یادش بگیرم

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط khaleghezey نمایش پست ها
    درود بانو

    مادره دیگه نگرانه دست خودش نیست تا مادر نشی خودت نمیدونی چه حسی بهت داره ولی کارش غلطه مگه خوشبختی به چهار تیکه گوشت و مرغ و دستکش و اسکاچ ایناست؟ ما مردا غرور داریم این جمله رو خیلی گفتم بازم میگم: البته شخصیه و مخصوص خودمه

    هرچیزی و از مردت خواستتی بگیر فقط دوتا چیزو ازش نگیر یکی غرورش یکی هم مادرش

    مردای ایرانی روی این دوتا چیز خیلی حساس هستن من خودم مشکلی ندارم مثل شوهرتون حساس نیستم ولی مثلا بنده خدا پدرخانومم چند بار گفته خونه رخیدیم یکم توی سختی افتادیم گفته پول خواستین بگو بهتون میدم قرضی یکساله دیگه بدین یا براتون وام بگیرم همین امروزم گفت ولی خوشم نمیاد قبول کنم بخاطرش با همسرم امروز یکم بحث کردم ولی بمیرمم قبول نمیکنم این توی ذات ما مرداست کاریشم نمیشه کرد منم جای شوهرتون بودم همینکارو میکردم ولی خوشم میادش کارت درسته شوووهر همیشه اولویت اوله بعد فرزند بعد خانواده خودت و همسرت ولی اول شوووهر ما مردا فوق العاده حسودیم ولی با حرف نشون نمیدیم عملی انجام میدیم دقت کردم توی نوشته های دوستان جالبه تقریبا مردا اکثرا همینجوری هستن مثل همیم.رفتارت عالیه از مهمون نترس با مادرت خیلی محکم صحبت کن میتوین به پدرت هم بگی فکر کنم تاثیر بزاره.مردا دوست دارن توی خونه بعنوان تکیه گاه بهشون توجه بشه و احترامشون حفظ بشه این رفتار رو نوعی بی احترامی بخودشون میدونن کاریش نمیشه کرد.
    خب من چجوری ایناروبه مادرم بفهمونم؟

    میخوادشوهرم دقیقا مثل بابام باشه

    فکرمیکنه اون بچه است و من باید عوض یا تربیتش کنم!!!

  12. 2 کاربر از پست مفید ساحل75 تشکرکرده اند .

    mercedes62 (دوشنبه 07 بهمن 92), شیدا. (شنبه 19 بهمن 92)

  13. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    ساحل جان یه وقتایی هرچی توضیح منطقی میدیم، متوجه میشیم هیچ اثری نداره و باعث تغییر رفتار طرفمون نمیشه.

    انگار اصلا "تغییر" برای اون فرد نامفهومه...

    من اینو در مورد مادرم خیلی تجربه کردم...

    به نظرم بهتره تمرین کنی که بی تفاوت باشی... یعنی حرفاش رو تحلیل نکنی، جدی نگیری...

    البته تو چون ازدواج کردی، کارت سخت تر از منه... چون همسرت هم هست و اگه همینجوری بهش بگی که حرفای مامانم رو جدی نگیر و تحلیل نکن و غیره، برای اون درک و اجراش سخته...

    می تونی با همسرت به مشاور مراجعه کنی. به نظرم مشاور بتونه بهتون (خصوصا به همسرت) کمک کنه که اولا درک درستی از موقعیت داشته باشید و ثانیا مهارت های لازم رو بهتون آموزش بده.

    از نظر من کار درستی انجام میدی که با همسرت از در همدردی وارد میشی... این خیلی عالیه و بابت این نگرش بهت تبریک میگم.

    این تاپیک ها رو بخون، چه در ارتباط با مادرت، چه همسرت، بهت کمک میکنه:

    http://www.hamdardi.net/thread-19883.html
    http://www.hamdardi.net/thread-30336.html
    http://www.hamdardi.net/thread-30099.html

    ==================================

    گذشته از اینها، به نظرم استرست بخاطر اینه که زیاده از حد روی این مشکل تمرکز کردی... توش غرق شدی... خودت رو از ازش بکش بیرون...

    این مسئله تو زندگی خیلی ها هست، اما اینکه چه اثری داشته باشه، درجه بندی داره... وقتی اثرش روی تو تا این حد شدیده، باید ریشه رو در روحیاتت جستجو کنی...

    این ریشه یابی هم می تونه به کمک یه روانشناس انجام بگیره، و اثر این مسئله روی روحیاتت رو تعدیل کنه، حتی اگه خود مسئله برطرف نشد...

    خیلی وقتا مشکل خود مشکلی نیست که برامون پیش اومده، بلکه مشکل ضعف ما در مقابل اون مشکله...

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  14. کاربر روبرو از پست مفید میشل تشکرکرده است .

    شیدا. (شنبه 19 بهمن 92)

  15. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 تیر 94 [ 05:14]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    284
    امتیاز
    3,610
    سطح
    37
    Points: 3,610, Level: 37
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    517

    تشکرشده 294 در 168 پست

    Rep Power
    40
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط میـشل نمایش پست ها
    ساحل جان یه وقتایی هرچی توضیح منطقی میدیم، متوجه میشیم هیچ اثری نداره و باعث تغییر رفتار طرفمون نمیشه.

    انگار اصلا "تغییر" برای اون فرد نامفهومه...

    من اینو در مورد مادرم خیلی تجربه کردم...

    به نظرم بهتره تمرین کنی که بی تفاوت باشی... یعنی حرفاش رو تحلیل نکنی، جدی نگیری...
    میشل عزیز ممنونم . دقیقا درسته مامانم کلا متوجه نمیشه. درمورد مشاوره واقعا ازپس خرجش برنمیایم و همسرم هم راضی نمیشه بریم

    نقل قول نوشته اصلی توسط میـشل نمایش پست ها
    گذشته از اینها، به نظرم استرست بخاطر اینه که زیاده از حد روی این مشکل تمرکز کردی... توش غرق شدی... خودت رو از ازش بکش بیرون...
    دقیقا زدی به هدف اصلا نمیدونم چجوری مشکلاتمو حل کنم و خودمو بکشم بیرون

    قبلا که یکی دوبار رفته بودم پیش مشاور بهم گفت طرز فکرت و نحوه ی رفتارات خیلی خوب و بجاست اما آشفتگی داری تو ذهنت

    دیگه هم نتونستم برم ادامه بدم چون حق ویزیتش برای هر جلسه نیم ساعت تا سه ربع ساعت 30000 تومن بود + تست هایی که میگرفت پول جدا میخواست . با ماهی 250 تومن خرج زندگی واقعا نمیتونم ماهیانه دوسه جلسه پیش مشاورهم برم

  16. 2 کاربر از پست مفید ساحل75 تشکرکرده اند .

    mercedes62 (دوشنبه 07 بهمن 92), میشل (دوشنبه 07 بهمن 92)

  17. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 تیر 94 [ 05:14]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    284
    امتیاز
    3,610
    سطح
    37
    Points: 3,610, Level: 37
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    517

    تشکرشده 294 در 168 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام . من هنوز مشکلم رفع نشده

    خیلی به کمک احتیاج دارم

    مامانم اینا روز 4شنبه خودش و پدرم رفتن سمت گناوه برای خریدوازمن خواستن مراقب بچه ها باشم . شوهرم گفت من نمیام اونجا چون مسقیم از من نخواستن و ازم خداحافظی نکردن . به مامانم گفتم اگه از شوهرمم خداحافظی میکردین بهتر بود . گفت مگه شما که میرین اصفهان(تاشهرما یه ساعت فاصله داره) شوهرت زنگ میزنه از ماخداحافظی میکنه؟

    خلاصه شووهرم نیومد خونه ما بمونه و منم نذاشت بمونم و گفت داداشت قدر کارهات رو نمیدونه و فکر میکنه وظیفته و با من رفتار بدی داره و... و ما نرفتیم پیش اونا بمونیم و تنهاشون گذاشتیم و دورا دور هواشونو داشتم . حالا مامانم اینا برگشتن و شوهرم میگه من نمیام اونجا!

    میگه اگه سوغاتی بیارن حق نداری چیزی بیاری

    مامانم میگه شوهرتو زیاد جدی نگیر و باهاش قاطعانه برخورد کن

    مادرشوهرم میگه اگه دیدی شوهرت خیلی سراین قضیه بحث کرد بگو مامانمه دوس داشته برام چیزی بیاره

    من اصلا بلد نیستم حرف یه کلام بزنم

    من خیلی گیج و سردرگمم


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ترس های مبهم و استرس
    توسط مدیرهمدردی در انجمن اضطراب و استرس
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 31 خرداد 92, 12:37
  2. داستان غم زندگیه من
    توسط پدربزرگ در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: جمعه 23 تیر 91, 11:05
  3. داستان زندگی کارافرین برتر کشور..احد عظیم زاده
    توسط بهار.زندگی در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 13 تیر 91, 14:49
  4. نقش ورزش در کاهش استرس(مدیریت استرس)
    توسط keyvan در انجمن تاثیر متقابل ورزش و روان
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: جمعه 21 فروردین 88, 10:57
  5. داستانی از عشق (داستان کوتاه)
    توسط هوشیار در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 19 شهریور 87, 17:12

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:25 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.