با درود بر کاربران گرامی تالار و عذر خواهی پیشاپیش از طولانی شدن این نوشته و تشکر از شکیباییتان در خواندن و پاسخ دادن.
پسری 27 ساله هستم که در یک کشور اروپایی مقیم هستم. حدود یک سال و نیم است که اینجا اقامت دارم. ابتدا در مقطع فوق لیسانس یک رشته ی تحصیلی قبول شدم ولی بعد از مدتی ادامه ندادم. و تصمیم گرفتم در یک رشته ی دیگر که بسیار مشکل است و تحصیل در آن سال ها طول می کشد تحصیل کنم به همین علت باید زبان کشوری را که در آن هستم کاملاً فرا گرفته تا بتوانم به اهدافم برسم و در این مسیر هستم و علت این انتخاب هم علاقه به این رشته و آینده نگری در مورد آینده ی شغلی و مالی است.
این از مقدمه... مسئله اینجاست که بارها با خود فکر می کنم که شاید دیگر وقت آن رسیده که به ازدواج فکر کنم و با آرامشی که از این راه حاصل می شود تمرکز کامل خود را بر روی اهداف تحصیلی ام بگذارم.. البته تردید در این است که صبر بکنم تا حداقل یک سال و نیم دیگر تا زبان را تکمیل (زبانی غیر از انگلیسی و حداقل 10 بار مشکل تر از آن) و بعد در دانشگاه قبول شوم بعد با دستی پر و به قول معروف سنبه ی پر زور وارد میدان همسریابی شوم یا نه همین الان که به وجود یک همدم و عشق احتیاج دارم دست به کار شوم... مسئله یکم پیچیده ست و با اطلاعاتی که خواهم داد این پیچیدگی بر شما هم آشکار خواهد شد...
در جایی که من هستم ایرانی نیست یعنی شاید باشد ولی بسیار انگشت شمار که اصلاً با سلیقه ی من جور نیست... به خارجی ها به علت شناختی که دارم می دانم نمی توان برای ازدواج و عشق پایدار دل بست. البته همه جا همه جور انسان هست اما سعی می کنم روی استثنائات سرمایه گذاری نکنم.. می ماند هموطنان داخل کشور و آنهایی که خارج هستند (یعنی درسایر کشورها)...
قابل ذکره که من به هیچ دینی اعتقاد ندارم و فقط ملاکم خوب زیستن و تضییع نکردن حق دیگران و پرهیز از رفتارهاییست که خود نمی پسندم نسبت به خودم انجام شود.. البته همه ی عقایدم بر اساس مطالعه و آرام آرام شکل گرفته و برای دفاع از تفکراتم استدلال دارم که اینجا مجال بیانش نیست و اصلاً ضرورتی نداره. در مورد ایرانی های خارج می گفتم . باید بگم متاسفانه خیلی از خودبیگانه، پر از افاده و فخر فروشی و در دنیایی پر از تجمل و کمتر همراه با تفکر زندگی می کنند. البته انسان های شریف زیاد هستند بین این هموطنان اما مواردی که بخواهند برای من کاندید ازدواج باشند وجود ندارد.. مثلاً فلان خانم در سایت همسر یابی عکس هایی با شورتک و لباس هایی باز می گذارد که تمام جونش پیداست و توقعات هم که طبق طبق که انسان هاج و واج می ماند ..
من نوعی مذهبی نیستم ولی دلم نمی خواهد بین همسر آینده ام و مادر آینده ی بچه هام با یک استریپ تیزر فرقی از نظر ظاهری نباشه!! اگر این مدلی می خواستم دختر بلوند های اینجا زیادند... چون اصلاً حمل بر خودستایی نشه تیپ و قیافه ی خوبی دارم و توجهات همیشه وجود داشته.
می مونه ایرانیان عزیز داخل... راستش من اینجا تنها زندگی می کنم و خانواده ی گرامی داخل هستند و خدا رو شکر از زندگی رضایت دارند و به امورات خود مشغولند و البته نگران بنده و گهگداری صحبت می کنیم و جویای حال هم هستیم. اما زیاد در مورد زن پیدا کردن برای من جدی نیستند و خواهر هم ندارم! شاید چون فرزند اولم و همیشه رو پای خودم ایستادم این رو هم به خودم واگذار کرده اند. مشکل دیگه اینه که من از این که یکی برام کسی رو پیدا کنه و من باهاش آشنا بشم زیاد خوشم نمیاد و دلم می خواد در یک پروسه ی زمان بر در جایی مثل دانشگاه یا محل کار فرد مورد نظر رو ملاقات کنم و یواش یواش به شناخت برسم و علاقه مند بشم... معرفی یک دختر و بی مقدمه حرف ازدواج زدن رو مثل این می بینم که یهو بپری تو استخر آب سرد بدون اینکه بدنت به محیط عادت کرده باشه!
می دونید بعضی وسوسه های دیگه هم وجود داره که می دونم وسوسه است.. زمانی که مدت کوتاهی دانشجو بودم اینجا قبل از ترک تحصیل در رشته ی سابق تعداد زیادی پارتی بود که دانشجو های مختلف سراسر دنیا جمع بودند و دیگه تعریف نمی کنم که چی بود و چه جوری بود. شاید بشه از منظر بعضی آقایون بشه گفت بهشتی بود واسه خودش و البته اگر این بار هم همون رشته سخته که حرفش رو زدم قبول بشم همون جریان ها به راهه... گاهی اوقات می گم زن واسه چیته .. بی خیال زن شو که عشق و حال تو را می خواند اما خوب این رو بعد لذت طلب وجود انسان می خواد. یک بعد منطقی هم هست که می گه زندگی تواءم با عشق و تعهد لذت عمیق تری رو به انسان می ده و البته سن من هم کم نیست اگر چه ظاهرم کاملاً جوونه و از بچه هم بگی نگی خوشم میاد.. چرا که نه!
آیا به نظر شما من چون تنها زندگی می کنم فکر ازدواج به سرم افتاده؟ آیا درسته که از فیس بوک بخوام کسی رو پیدا کنم و باهاش ارتباط برقرار کنم؟ راستی بگم چون بلیط ها گرونه نمی شه هی اومد ایران دنبال کسی گشت که آیا بشه یا نشه... جوریه که باید یک مورد باشه تازه دلش بخواد در یک کشور اروپایی دور از خانواده ش زندگی کنه تا یکبار بیام و کارها انجام بشه چون خرج سفر زیاده.
یک مورد دیگه هم که هست اینه که با اینکه من در ایران تحصیلات خوبی داشتم و کارم هم در محیط آکادمیک بوده اما خانم تحصیل کرده ی آنچنانی و به قول فرنگی ها assertive (ببخشید مترادف فارسی که معنا رو به این خوبی برسونه رو یادم نمیاد) رو مناسب ازدواج نمی دونم چون بیشترین چیزی که می تونه آزارم بده غرور و نخوت یک انسان دیگه ست و ترجیح می دم یک خانم زیبا و متواضع رو انتخاب کنم که به شوهرش افتخار کنه.. که این هم باز از اون گره های کاره! آخه کی دختری رو دیده که هم زیبا باشه هم متواضع. البته شاید اگر کسی خوب بگرده پیدا کنه
می دونم مطالبی رو که عنوان کردم واقعاً یک مشکل حاد مثل مشکلات بقیه نیست. خدا رو شکر می کنم که مشکل حادی در زندگی نداشتم و موقعیت کنونی ام رو نتیجه ی تلاش ها و انتظار کشیدن ها و صبر کردن ها می دونم.. موانع اصلی زندگیم رو از سر راه برداشتم فقط همیشه به این فکر می کنم که جوری زندگی کنم که در آینده حسرت موقعیت هایی که از دست دادم رو نخورم به همین علت دوست داشتم از کمک های فکری دوستان هم بهره مند بشم شاید به تصمیماتم جهت بهتری بدهد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)