به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 42
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array

    تصميم خودكشى

    سلام،ديگه روم تميشه بيام اينجا تاپيك بزنم،چون ميدونم به نظر همه هيچ قصدى براى تغيير ندارم و ميام كه غر بزنم....
    اما ايندفعه تصميم جدى گرفتم،
    چن شب پيش داشتم خودكشى ميكردم،انقد عصبانى بودم و وحشتناك بودم كه خودم الان تعجب ميكنم
    عكسامونو پاره كردم.
    ديگه تحمل ندارم،جالبه من از رفتاراى شوهرم بريدم ولى بقيه كسانيكه در حريانن فك ميكنن عيب از منه كه زيادى حساسم.
    ميخوام كمتر اذيت شم.ديگه هيچ كنترلى ندارم رو خودم
    مخصوصا با موج حديدى از مشكلات كه داره رو سرم خراب ميشه،اگه اينجورى پيش برم ميميرم:
    پدر شوهرم مريض احواله و شوهرم همه ش نگرانشه،يه سره غصه ميخوره،دور از چشم من گريه ميكنه،كلى مسيوليت افتاده رو دوشش.هفته ديگه م عروسيمونه،مطمينم زير يه سقف رفتنمونم با تنش و بدبختى شروع ميشه تو اين شرايط و من تحملشو ندارم...
    ديروز كه عيد بود،ناهار عموش دعوت كرد تو روستا مارو،همون روز بابامم مارو دعوت كرده بود از قبل،منم چون شب قبلش كه عيد بود روستا بوديم و بابامو نديديم اصرار كردم بريم خونه بابامينا.
    اومديم رسيديم نزديك شهر كه اس ام اس مامانم رسيد ناهار ميريم خونه مادربزرگ،شام ميريم بيرون.
    اينو كه گفتم ديونه شد هرچى دلش خواس گفت و قسم خورد نه شب ميام نه ظهر.منم ديدم عصبانيه اصرار نكردم فقط گفتم پس بيا باهم باشيم يه چيز بخوريم،منم نميرم.
    اونم منو از ماشين انداخت بيرون با حرفاش.
    دوباره تو خونه با مامانم بحثم شد كه چرا نميايم خونه مامان بزرگم و نرفتم اخرش.
    گفتم حتما عصر شوهرم مياد واسه روز پدر اينجا.پدرشوهرمم سفر بود ز زدم تبريك گفتم.
    ولى شوهرم نيومد.
    دنيا رو سرم خراب شد،احساس كردم همه چيز با اين جرقه شد مثه روز اول.
    دوستمو ديدم: ازش كمك خواستم،كلى نصيحتم كرد كه اون اعصابش از جاى باباش خورده هرچقدم اصرار كنى نمياد ولش كن بذار خودش تصميم بگيره ،اصرار نكن.جلو مامان باباتم سر و تهشو هم بيار يه جورى.

    منم هرجور فك كردم ديدم نميشه،چى بگم،اخه ناراحته فوقش شامم نمياد بيرون نه كه بى احترامى به اين بزرگى كنه تبريكم نگه.
    گل گرفتم رفتم خودمو كشتم بيا بريم تمومش كن گف نميام،تو طرف اونارى ميگيرى و همه تون مثه همينو... نيومد.
    اومدم خونه تا بابام گف امادخ شيد بريم بيرون منم دق دليمو سر اون بيچاره خالى كردم و كلا برنامه شامو بهم ريختم.
    به شوهرم گفتم اينكارى كردم دلت اروم شد؟!
    واقعا انگار دلش اروم شد،گف پاشو بيا پيش من.
    رفتم تا صب گريه كردمو باهاشم حرف نزدم،واقعا پاشدم خودمو بكشم نذاشت،لباسامو پارو كردم...زياد تحويلم نگرف.
    اما اخر شب كه ديد حالم بدجورخ اومد معذرت خواست.گف فردا ميام خونتون.

    - - - Updated - - -

    چن تا چيز اديتم ميكنه:
    چرا شوهرم اونهمه گفتم به بابام اين توهين رو كردم و فلان ،يه بارم نگفت چرا گفتى؟! كارت بد بوده؟ در صورتيه خودش از گل نازكتر به پدرش نميگه از وقتى مريضه.يعنى خوشحاله؟ يعنى دنبال همين بود؟

    امروز كه اومد باز دوباره يهو قاطى كرد.مثلا اومده بود بابامو بببنه ،هنوز بابام سر كار بود قاطى كرد بده ناهارمو ميرم.نميدونم چون مامانم بابت كادو تشكر نكرد يا... نميدونم.فقط ميدونم دوباره عين روز اول همه چيو داره ميذاره زير ذره بين.دنبال بهونه ست.همه ش از كاراشون ايراد ميگيره،تو قيافه ست،...(كادو تو پلاستيك بود ديده نميشد.بعد كه ديد مامانم تشكر كرد،)
    چيكار كنم كه باز همه چى خراب نشه،؟ تحملش سخته،فك ميكردم بعد اونهمه بدبختى ديگه ياد گرفته اينكارو نكنه.

    چجورى خودمو كنترل كنم، ؟ دلم نميخواد ديگه بشينم گريه كنم اونم نيگام كنه.عزت نفس ميخوام،فقط راهش قرصه،؟!

    من براى ناراحتى شوهرم براى باباش چيكار كنم؟ احساس ميكنم داره فراموشم ميكنه و فشار باباشو ميكشه تو زندگيمون .اگه نه ٢ماه بود نه لج ميكرد،نه اينجورى بحث داشتيم....حرفاشم به من نميگه.نميگه ناراحته،همه ش يواشكى گريه ميكنه



    ميخوام حالا كه داريم مييم خونمون يه شروع دوباره داشته باشيم.باههش بحرفم؟ چى بگم؟

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت
    ویرایش توسط Somebody20 : یکشنبه 13 اردیبهشت 94 در ساعت 17:37

  2. #2
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    اونایی که از نزدیک می شناسنت و در جریان هستن بهت گفتن عیب از توئه که زیادی حساسی.

    تاپیکهات هم اینو می گه. انگار شوهرت یه عروسکه کوکیه که همیشه باید طبق خواست و میل تو زندگی کنه.

    عموی همسرت شما را برای نهار دعوت کرده بود و پدرت هم شما را برای نهار دعوت کرده بود.
    دعوت عمو را رد کردید که برید مهمانی پدرت،
    توی راه رفتن به خونه پدرت، بهتون زنگ زدن گفتن ما تصمیم گرفتیم بریم خونه مادربزرگ؟ مهمون دعوت کردند و کمی قبل از رسیدنش تصمیم گرفتن برن مهمونی؟ خبر داشتند که شما بخاطر اونها دعوت عموی همسرت را رد کردید؟


    حرفهای عجیب غریب می زنی !
    می گی شوهرم به پدرش از گل نازک تر نمی گه. چرا من به بابام توهین می کنم شوهرم بهم نمی گه نگو !!!!
    الان یعنی تقصیر شوهرته که تو به بابات توهین می کنی؟

    خیلی توقعات عجیب و اشتباهی از همسرت داری
    خیلی هم اذیت می کنی و روی اعصابی
    همسرت خیلی اعصابش قویه که با این همه غر و نق و توقع و رفتارهات می سازه.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا
    ویرایش توسط شیدا. : یکشنبه 13 اردیبهشت 94 در ساعت 17:44

  3. 11 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    ali.amamverdi (سه شنبه 05 خرداد 94), khaleghezey (دوشنبه 14 اردیبهشت 94), leila1 (شنبه 02 خرداد 94), marta (دوشنبه 14 اردیبهشت 94), nazi1371 (سه شنبه 02 تیر 94), paiize (دوشنبه 14 اردیبهشت 94), parsa1400 (دوشنبه 14 اردیبهشت 94), saeeded (سه شنبه 15 اردیبهشت 94), هم آوا (سه شنبه 15 اردیبهشت 94), بالهای صداقت (دوشنبه 14 اردیبهشت 94), شکوه (دوشنبه 14 اردیبهشت 94)

  4. #3
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 خرداد 94 [ 00:02]
    تاریخ عضویت
    1393-9-18
    نوشته ها
    175
    امتیاز
    4,145
    سطح
    40
    Points: 4,145, Level: 40
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 75.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    462

    تشکرشده 404 در 152 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یعنی به نظر شما این اصلا طبیعی نیست که وقتی پدر یه آدم !!! دقت کنید پدر یک آدم!!! مریض میشه ناراحت باشه ؟

    شما کلا متوجه هستید که بیچاره همسرتون چه دردی رو تحمل میکنه و چقدر ناراحته که پدرش مریضه؟

    شما میشه انصاف و انسانیت رو معنی کنید؟ میشه همسر رو معنی کنید؟

    همسر شما صرفا با یک قرارداد ازدواج باید 100 درصد روح و ذهنش متعلق به شما باشه؟ دیگه هیچ تعلقی نباید به پدر و مادرش داشته باشه؟

    فکر نمیکنید کمی بی انصافید؟

    به نظر من به جای خرد کردن بیشتر اعصاب خودتون و همسرتون کمی هم خودتون رو جای اون بذارید. پدرش مریضه!!!! خیلی دلش پره درده خیلی!!!!

    به جای تسکین دردش و همسر بودن با رفتارهای اشتباه آتیش کینه و کدورت رو تو دلش روشن نکنید. به فردای زندگیتونم فکر کنید. ناراحتی که همیشه نیست روزای خوشم در راهه.

  5. 5 کاربر از پست مفید شکوه تشکرکرده اند .

    ali.amamverdi (سه شنبه 05 خرداد 94), leila1 (شنبه 02 خرداد 94), paiize (دوشنبه 14 اردیبهشت 94), Somebody20 (دوشنبه 14 اردیبهشت 94), هم آوا (سه شنبه 15 اردیبهشت 94)

  6. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 06 اردیبهشت 03 [ 13:02]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,566
    امتیاز
    44,733
    سطح
    100
    Points: 44,733, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,973

    تشکرشده 6,445 در 1,461 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    358
    Array
    سلام خوبی
    نمیخوام بگم شوهرت اصلا مقصرنیست اما توی بیشتراین موارد توبیشتراشتباه داری
    چون ازتوانتظاررفتاردیگه ای داریم..چون اینجایی

    ببین توخسته ای...احتیاج داری یه کمی استراحت کنی...ذهنت روبیشترازاین خسته نکن...وگرنه نتیجه اش میشه همین رفتاری که ازت سرزد...

    حق باشوهرت بود که ناراحت بشه...درسته ناراحتیش رو بدنشون داد مثل خیلی ازاخلاقهای بددیگه ای که داره ...چون مهارتهای ارتباطی رونمیدونه!!

    اللن که پدرش مریضه درکنارش باش...نمیدونی چقدرسخته
    من این روزها دارم غصه بیماری مادرمو میخورم....همش دلم میخوادیکی آرومم کنه

    تواشتباه کردی به پدرت بی احترامی کردی
    گفتم که توخسته ای ونمیدونی داری چکارمیکنی...
    ببشترمواظب باش
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  7. 9 کاربر از پست مفید paiize تشکرکرده اند .

    ali.amamverdi (سه شنبه 05 خرداد 94), khaleghezey (دوشنبه 14 اردیبهشت 94), leila1 (شنبه 02 خرداد 94), marta (دوشنبه 14 اردیبهشت 94), parsa1400 (دوشنبه 14 اردیبهشت 94), Somebody20 (دوشنبه 14 اردیبهشت 94), هم آوا (سه شنبه 15 اردیبهشت 94), بالهای صداقت (دوشنبه 14 اردیبهشت 94), شکوه (چهارشنبه 16 اردیبهشت 94)

  8. #5
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 تیر 94 [ 19:38]
    تاریخ عضویت
    1394-1-10
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    757
    سطح
    14
    Points: 757, Level: 14
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 71 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شما بنظر من سوای ممکن بودن مشکلات شوهرت خود شما شخصیت کودکی داری
    بخاطر مسائل سطح پایین سریع جو رو متشنج می کنی ....
    نگاه به مادر و اطرافیان بکنید ببینید زندگی واقعی اونی که تو فیلم ها میبینی نیست کلی مشکلات هست... نگاه شما بنظر من از زندگی مشترک خیلی نگاه رمانتیک هندی ماوانه هست... واقعیت چیز دیگر هست ... منطقی نگاه کنید ... وقتی منطقی نگاه کردید اونوقت درست میشه..

  9. 8 کاربر از پست مفید دوچمدان_سیزده_کیلویی تشکرکرده اند .

    ali.amamverdi (سه شنبه 05 خرداد 94), khaleghezey (دوشنبه 14 اردیبهشت 94), marta (دوشنبه 14 اردیبهشت 94), paiize (سه شنبه 15 اردیبهشت 94), Somebody20 (دوشنبه 14 اردیبهشت 94), هم آوا (سه شنبه 15 اردیبهشت 94), بالهای صداقت (دوشنبه 14 اردیبهشت 94), شکوه (چهارشنبه 16 اردیبهشت 94)

  10. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 اردیبهشت 94 [ 11:25]
    تاریخ عضویت
    1393-5-14
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    1,125
    سطح
    18
    Points: 1,125, Level: 18
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    196

    تشکرشده 79 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array
    واقعا نمیفهمم . شما از همسرت ناراحت بودی بعد به پدرت بی احترامی و توهین کردی که دل همسرت خنک بشه و باهات اشتی کنه ؟؟

    وقتی شما به راحتی به پدرت توهین میکنی و برات مهم نیست توقع داری همسرت براش مهم باشه و بهت بگه چرا این کارو کردی!!!!!

    اصلا چرا این همه ضعف از خودت نشون میدی عزیزمن؟ نمیاد که نیاد . حالا به هر دلیلی . یجوری پیش خانوادت جمع و جورش میکردی و بعدا باهاش صحبت میکردی که کارش اشتباه بوده . اون همه منت کشی و خریدن گل و تمنا بنظرم نتیجه که نمیده جواب عکس هم میده . شما خیلی ضعف میدی دست همسرت .
    مثلا اینکه همش گریه میکنی و لباساتو پاره کردی که چی؟؟؟ تو بیشتر با این کارات به همسرت میفهمونی چقدر آدم ضعیفی هستی و شاید هنوز زود برای تشکیل خانواده دادنت . محکم باش مثل آدم بزرگا رفتار کن تا مثل ادم بزرگا بهت احترام بزارن و باهات رفتار بشه. کاش برای شروع زندگیتون عجله نمیکردین و بیشتر همدیگرو میشناختین با این اوضاع رفتن سر خونه و زندگی نمیدونم چه نتیجه ای میده .

    بجای خودکشی به بزرگ شدن فکرکن.
    ببخشید اگر لحنم تند بود دوستم.
    موفق باشی

  11. 9 کاربر از پست مفید marta تشکرکرده اند .

    ali.amamverdi (سه شنبه 05 خرداد 94), khaleghezey (دوشنبه 14 اردیبهشت 94), paiize (سه شنبه 15 اردیبهشت 94), parsa1400 (دوشنبه 14 اردیبهشت 94), Somebody20 (دوشنبه 14 اردیبهشت 94), هم آوا (سه شنبه 15 اردیبهشت 94), مهدی سبز95 (دوشنبه 14 اردیبهشت 94), بالهای صداقت (دوشنبه 14 اردیبهشت 94), شکوه (چهارشنبه 16 اردیبهشت 94)

  12. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    ممنونم از همگى.واقعا فك نميكردم دوباره كسى بياد تاپيكم با اون همه گندى كه ميزنيم.

    خب ميدونم ناراحته،منم همينو پرسيدم اولش چه رفتارى كنم كه وضع بدتر نشه؟! خب منم نگرانم،بعد ازين همه حرف زدن و جنگ و دعوا باز دوباره رفتار اولشو درپيش گرفته.مثل روز اول داره اتيش به همه چى ميزنه،لج ميكنه ،هيج جا نمياد باهام تقريبا...خب منم ناراحتم،اين روزا قرار بود عروسيم باشه كه الان همه ش گريه و زاريه،كيه كه منو درك كنه؟!
    منم نگرانم،ميدونى تو اين شرتيط بريم خونمون چى ميشه؟! يه ثانيه دلش به زندگيش گرم ميشه؟ الان يه قدم ميتونه واسه خودمون ورداره،همه ش درگيره خونوادشه،خب منم ناراحتم.

    حالا اشكال نداره، منم كسى درك نكنه و بهم حق نده،فقط چجورى اوضاع رو دس بگيرم الان؟ عصبانى نشم؟!

    ميدونم ضعف نشون ميدم،همين منت كشيدنم،ازش بيزارم،دست خودم نيست.
    امروز قسم خوردم تعارف كنم ناهار بياد اينجا(تنهاست)اگه م نيومد ديگه اصرار نكنم.تا گف نميام و لحنش عوض شد من باز گير دادم: خو چرا،بيا،باز چى شده، من ميرم تو بيا،بيا ديگه لوس نباش....
    اخرشم نيومد.يه بارم توضيح نداد چرا نمياد.يه بارم لحنشو اصلاح نكرد،فقط چشماشو بست گف نميام.

    شيدا كار مامان بابام بد بود درست،خب ناهار نيومد خونه مامان بزرگم.شامم نميومد بس بود ديگه،نه كه تا اين حد يه روز پدر تبريك نگفت.

    الان اون شب بعد از اشتى نرم نرم به شوهرم گفتم،گفتم دارى رفتاراى سابقتو در پيش ميگيرى،نكن اينكارو خراب نكن همه چيو. گف باشه ... انگار نه انگار.
    يه مدت چقد خوب بود.هرجا دعوت ميبودبم ميومد.حتى خيلى جاها بى دعوت ميومد.

    ميخوام اهميت ندم،درسته؟!

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت

  13. کاربر روبرو از پست مفید Somebody20 تشکرکرده است .

    مهدی سبز95 (دوشنبه 14 اردیبهشت 94)

  14. #8
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    الهام حان

    تو دختر لوس و ناز مامان بابا نیستی که یه عروسک به اسم شوهر برات خریدن و حالا هم مامان بابا باید لوست کنن و هم عروسکه باید به ساز تو برقصه.

    بچگی تمام شد.

    الهام الان یه خانم متاهله. باید زندگیت را مدیریت کنی. رابطه ات با مامان بابا و همسرت را مدیریت کنی
    تو این وسط هستی. واسطه و رابط این ارتباطی.
    اگر تو نباشی، مامان بابای تو و همسرت چه ارتباطی با هم دارند؟ کارشون با هم چیه؟

    تویی که این دو گروه را به هم ربط می دی و وصل می کنی.
    تو باید این رابطه را مدیریت کنی.

    نه بشینی اون وسط گریه کنی موهاتو بکنی که مامان این عروسکه که برام خریدین دستش کنده شد.

    مثال مهمونی
    مامان بابای شما کار زشتی کردن که مهمون دعوت کردن و وقتی مهمونها تو راه هستند، تصمیمشون عوض می شه و پا می شن می رن مهمونی!!
    مخصوصا این که در جریان بودن شما بخاطر دعوت اونا یه دعوت دیگه را رد کردید.

    خب
    مامان بابات احتمالا یا احترام و اعتبار خاصی برای دعوتشون و دامادشون قایل نیستن
    یا شاید اخلاقشون کلا اینطوریه. بی خیالن و مهمون دعوت می کنن بعدش خودشون می رن بیرون.

    هر کدوم که باشه مهم نیست
    مهم اینه که تو باید این موضوع را مدیریت کنی

    اگر می دونی اخلاق مامان بابات کلا اینطوریه، قبل از این که راه بیفتی باید بهشون می گفتی که ما داریم می آییم
    و مهمونیمون را به خاطر شما کنسل کردیم. راه بیفتیم؟

    وقتی وسط راه به شما زنگ زدند گفتند ما داریم می ریم خونه مامان بزرگ
    همون جا پشت تلفن می گفتی که ما بخاطر شما داریم می آییم و درست نیست که این کار راکردید.
    پس ما برمی گردیم روستا و می ریم پیش خانواده همسرم. شب هم متاسفانه نمی تونیم بیاییم.

    همین کافی بود که اونا متوجه اشتباهشون بشن
    شما هم نشون داده باشی که نمی ذاری دیگران به خودت و همسرت توهین کنند.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  15. 7 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    (آسمانی آبی) (دوشنبه 14 اردیبهشت 94), khaleghezey (دوشنبه 14 اردیبهشت 94), paiize (سه شنبه 15 اردیبهشت 94), Somebody20 (سه شنبه 15 اردیبهشت 94), هم آوا (سه شنبه 15 اردیبهشت 94), بالهای صداقت (دوشنبه 14 اردیبهشت 94), شکوه (چهارشنبه 16 اردیبهشت 94)

  16. #9
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو

    1.شما اگه تا بیست سال دیگه هم تایپیک بزنی ها لازم باشه میایم و نظر میدیم خیالت راحت
    2.لطفا تیتر رو عوض کن منم اطلاع میدم دیگه از این تیترهای بیخودی نزار آدمو میترسونیا

    بخوام خلاصه بگم اشتباهی که می کنی اینه فکر کنم توی زندگیت هم این باشه بیشتر از اینکه گوش بدی و نگاه کنی تا یاد بگیری صحبت میکنی.وقتی هم بهت راهنمایی میدن فقط نشان میدهی که داری گوش میدی و عمل می کنی از دستم دلخور نشو ولی مثل بچه کوچیک ها که حول میشن یه کاری را اشتباه انجام میدهند بیشتر اینجوری رفتار میکنی.البته ایاردی هم نیست اکثرا در سن شما در همین وضعیت قرار دارند ثبات شخصیتی و فکری کاملی ندارن هرچی زودتر از این وضعیت خارج بشی بهتره.

    نوشتی باید چیکار کنی خیلی راحت بجای اینکه گریه کنی حرص و جوش بخوری و نگران مراسم عروسی باشی و بقول خودت منت کشی کنی و قهر و آشتی و نمیدونم از اینکارا یک کلمه((بزرگ بشو)) همین.شوربختانه شوهر شما هم همسن شماست و توقع زیادی ازش نمی توان داشت اگر واقعا زندگی خودتو دوست داری خوب شمایی که تلاشت را داری انجام میدهی سعی کن هدفمندتر باشه زیر نظر یک متخصص باتجربه البته بشرطی که شما هم صبور باشی و به حرفشان گوش بدهی و عمل بکنی.اولین و مهمترین مسئله در اینگونه موارد اینه که آرامش خودتر ا دوباره بدست بیاری.

    اولین مورد اینه که از شوهرت انتظارات بالایی داری خوب به سنش هم توجه کن تجربه زیادی نداره دقیقا مثل خودت اینوسط یکی باید خودش را بکشه بالا بقول معروف سعی کن زودتر از سنش بزرگ بشه و فکر می کنم اون فرد می تواند شما باشی البته بشرطی که واقعا بخواهید فقط حرف نباشه عمل هم باشه.
    مشکلی که نوشتی والله قسم اصلا نمیشه حتی بهش گفت مشکل چون اصلا چیزی نیست از این اتفاق ها توی زندگی خیلی از افراد متاهل می افته نمونه اش خود ما زودتر رفتیم خانه پدرم با خواهرها و داداشم دور همی بودیم بعدش رفتیم خونه پدرخانومم.واقعا آمدن شوهرت اینقدر مهم بود که بخوای اینهمه اتفاق را بوجود بیاوری البته شما و شوهرت.نشد که نشد فوقش فرداش میری.
    1.انتظارات خودت را نسبت به شوهرت پایین بیاور
    2.حساسیت خودت را کم کن
    3.لطفا از شما خواهش دارم از گرفتن تصمیمات هیجانی و آنی خودداری نمایید
    4.قبل از زدن هر حرفی و قبل از انجام دادن هر کاری بخصوص مربوط به زندگی مشترکتان یک لحظه صبر کن و به نتیجه حرفت و کارت خوب فکر کن بعد عمل بکن((لطفا))
    5.مهمترین نکته سعی کن بزرگ بشی داری عروس میشی دختر خوب وقتشه بزرگ و قوی بشی اینهمه مقاله خوب توی سایت همدردی هست خوب وقت بزار و بخوان و البته بهش عمل کن.فقط مطالعه کن وقت بزار خوب به مقالات و نوشته های استاد سنگتراشان بانو فرشته مهربان بالهای صداقت گرامی وب قیه دوستان باتجربه دقت کن تنها مسیر برای بهبود شرایطی که درش قرار داری همینه
    مطالعه کنی تلاش کنی صبور باشی و امیدوار اگر واقعا توی این مسیر ثابت قدم باشی بخدا 6ماه نشده زندگیت توی مشتت هستش و خیلی راحت میتوانی مدیریت بکنی.

    اینو اول بخوان

    کارگاه خانواده موفق - مرد مقتدر / زن لطیف

    کارگاه آموزشی - آداب گفتگو را با هم یاد بگیریم


    این مقاله را حتما بخوان نکات کاربردی در زندگی متاهلی

    (:) نکته های کاربردی عمومی >>>

    لینک های مهارت های ارتباطی و رفتار جراتمندانه

    چگونه منفعل نباشیم؟

    اینا هم تاپیک های she هستش.

    مشاوره تخصصی با جناب sci

    کارگاه آموزشی - رفتار جرات مندانه

    برای اولین بار جراتمندانه حرف زدم و کارم به طلاق کشیده

    و از همه مهمتر این لینک

    تفاوت بین زن و مرد از نظر دیدشان نسبت به مسائل مردهای منطقی و بانوان احساسی

    استقبال از شوهر، چرا؟

    نیاز دارید از ظرافت های زنانه خودتان بیشتر استفاده کنید بانو این خیلی کمک میکنه به شما برای اینکه رابطه بهتری با شوهرتنان برقرار کنید و حرفتان را همب زنید و نتیجه هم بگیرید.
    خیلی کارایی داره.

    اینم پست خودمه خوندنش بهتون توصیه میشه
    زندگی مشترک یعنی کنار هم بودن با همه شباهت ها و تفاوت هایی که بین دونفر وجود داره فقط نیاز به صبوری و گذر زمان و شناخت بیشتر +کسب مهارت داره همین و بس.
    راستی عضویت انجمن آزاد بگیری خوبه ولی خواهشا حرف گوش بده و بهش عمل بکن
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  17. 4 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    leila1 (شنبه 02 خرداد 94), paiize (سه شنبه 15 اردیبهشت 94), Somebody20 (سه شنبه 15 اردیبهشت 94), هم آوا (سه شنبه 15 اردیبهشت 94)

  18. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 24 مهر 94 [ 22:25]
    تاریخ عضویت
    1393-12-06
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    1,050
    سطح
    17
    Points: 1,050, Level: 17
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 24.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 16 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به نظر من شوهرتون باید میوند تاپیک میزد بخاطر شما
    والا هرچی میخونم نمیتونم بفهمم مشکل اصلی چی بوده داری زیادی واسه خودت حرف و مشکل میتراشی وقتتو پای چیزای خوب زندگیت بذار

  19. 4 کاربر از پست مفید leila1 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (دوشنبه 14 اردیبهشت 94), paiize (سه شنبه 15 اردیبهشت 94), Somebody20 (سه شنبه 15 اردیبهشت 94), هم آوا (سه شنبه 15 اردیبهشت 94)


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تصمیم به طلاق گرفتم درسته تصمیمم؟
    توسط amir59 در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 مهر 95, 22:38
  2. تصمیمم نهایی من ... 6 سال تا تصمیم گرفتن طول کشید
    توسط she در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: یکشنبه 10 مرداد 95, 18:31
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 شهریور 93, 18:36
  4. موندم چه تصمیمی بگیرم؟ کمک کنید...............
    توسط yase sefid در انجمن خواستگاری
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 شهریور 92, 10:55
  5. چه تصمیمی بگیرم؟
    توسط arah در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 08 تیر 92, 17:52

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:14 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.