سلام
کم و بیش با مشکلات من آشنا هستید
الان 28 سالمه
من 22 سالم بود و همسرم 26 ساله . همکار بودیم . وقتی ازدواج کردیم مهمترین شرط همسرم وفاداری بود که متاسفانه خودش سر حرفش نموند
چند بار در حال اس ام اس بازی مچشو گرفتم
ما همکار بودیم
در نهایت پارسال سر یک موضوع کوچیک دعوامون شد و من همه ناراحتی و ها و حرف های گذشته رو به اشون زدم و ایشون به دل گرفت و گفت که دیگه هیچ محبتی از من به دلش نداره
با خانوادم قطع رابطه کرد دایی ام فوت کرد تو هیچ مراسمی شرکت نکرد حتی یک تماس برای تسلیت نگرفت
اتاق خوابش رو برای 4 ماه عوض کرد و پیش من نمی خوابید شبها دیر وقت میومد و واضح می گفت با 30 نفر دوستم و می گفت تو منو به اینجا کشوندی
من له شدم . نابود شدم . همش گریه می کردم . چشمهام ضعیف شد . دخترم تو نقاشی هاش منو گریون می کشید و می گفت اینم مامانه که داره گریه می کنه ... سعی کردم خودمو و دخترمو و همسرم رونجات بدم .
من با کمک دوستای همدردی خودمو دوباره پیدا کردم سعی کردم آرامشم رو به دست بیارم . نقطه ضعفهامو شناختم و اصلاح کردم تو کارهام پیشرفت کردم یه شغل جدید ایجاد کردم و همه بی مهری های همسرم رو تحمل کردم الان بعد از یک سال و دوماه از اون دعوای وحشتناک:
بعد از یک سال تلاش کردم موفق شدم شوهرم رو به زندگی دلگرم کنم
الان دیگه تقریبا هر شب با هم شام می خوریم رفتار و حرکات من براش مهمه
به دخترمون توجه بیشتری می کنه
فقط عبارت دوستت دارم رو بهم نگفته
اما علاقه اش رو می بینم
چیزی که خیلی منو نگران کرده اس ام اس بازیشه که یه مدت قطع یا کم میشه و دوباره زیاد میشه
و قسمتی که منو داغون کرده اینه که چند روز پیش رفت شهری که توش کارگاه زده بود من فکر کردم شب پیش مامانش اینا هست اما وقتی برگشت به من گفت مامانو ندیدم گفتم حتی شب گفت من شب اونجا نبودم بعد حرف عوض شد
بعد از یک ساعت ازش پرسیدم ویلا گرفته بودی گفت آره
اون یک شب تو یه شهری که پدر و مادرش و تمام خانوادش و دستان و اشنایان هستند ویلا گرفته
داغون شدم
شبی که رسیده بود شهرشون اصلا جواب تلفنم رو نمی دا جواب اس هم همینطور دیگه دید من نگران شدم هوا بارندگی بود گفتم نگرانم رسیدی خیلی کوتاه گفت آره
اس ام اس های دیگه رو هم با یک کلمه کوتاه جواب می داد
صبحش یک بار جواب تلفنم رو داد بعد ریجکت می کرد و در طول برگشت هم جواب تلفن نمی داد جواب اس هم
به خاطر یه شب کلی لباس با خودش برده بود وقتی هم برگشت کلی بوی ادکلن می داد
شب قبل از رفتنش هم کلی اس بازی کرد
***************
الان حتما می خواهید بگید من جراتمند رفتار نکردم یا ....
اما نمیشه بهش هیچ حرفی زد . حداقل تو این مرحله
خیلی زود از کوره در میره
بعد از تقریبا یک سال که به دیدن پدرو مادرم نیومده وقتی تو مسافرت بود گفت براشون سوغاتی گرفتم
من کلی خوشحال شده بودم اما وقتی برگشت خورد تو حالم تازه خیلی هم ناراحت بود وقتی برگشت .
من خیلی کلافه ام. نمی خوام زحمتهام به باد بره
لطفا کمکم کنید
من کجای این زندگیم ؟ دارم چی کار می کنم
- - - Updated - - -
لینک تاپیک های قبلی من :
شوهرم داره به من خیانت می کنه
شوهرم به تازگی به مشروب روی آورده چی کار کنم
شناسایی ضعفهایم ، تلاش برای تغییرات مثبت در خودم و زندگیم . راهنمایی کنید.
شناسایی ضعفهایم ، تلاش برای تغییرات مثبت در خودم و زندگیم . راهنمایی کنید.(2)
موفقیتی که داشت کم کم برمیگشت...کمکم کنید
- - - Updated - - -
- - - Updated - - -
یعنی واقعا باید چی کار کنم
کارشناسای محترم دوستای خوبم من فقط منتظر راهنمایی هاتون هستم
علاقه مندی ها (Bookmarks)