<bgsound src="http://www.tarhebartar.ir/music/Hechkasi_moein.mid" loop="-1">
[align=justify]سلام، ميخواستم بگم كه... اما نه، قبلش يه سؤال ميپرسم كه بالاغيرتاً بياييد براي جواب دادنش خودتون باشيد، هموني كه هستيد، نه كس ديگهاي، خودِ خودِ خودتون.
سؤالم اينه: "آخرين باري كه بدون هيچ تصميم از پيش تعيين شده و بدون هيچ و قيد و بندي از ته دلتون (يا به قول يكي از بچه محلها، از تهِ اعماقتون!) خنديديد كي بوده؟
و يا با "كي" خنديديد؟ يعني در اون زمان چي شد كه بيمحابا و بدون هيچ دغدغهاي، (به دليلي و يا حتي بدون هيچ دليلي)، مثل يه كودك خنديديد...
حالا دو تا سؤال ديگه! بازم بالاغيرتاً بگين آخرين باري كه از ته دلتون گريه كردين كي بوده؟ براي كي و يا چي اين طور گريه ميكردين؟ گريهاي كه هر كي شما رو ميديد و صداتونو ميشنيد، جيگرش ميسوخت و بياختيار با شما همدردي ميكرد (اگر چه شما اون قدر تو حال خودتون بودين كه اطرافيانتونو نميديدين).
ميدونين اون گريه و خنده چه وجه تشابهي با هم دارن؟ اگه يه كمي فكر كنين ميبينين هر دوشون راستِ راستيان.
واقعاً ميدونين اين چيه و يا كيه كه آدمو اين طور متحول ميكنه و به خندهها و گريهها عمق ميده؟
منم موافقم؛ اين عشقه كه گريهها و خندههاي آدمو حقيقي ميكنه. راست ميگين، خجالت نكشين منم خوب، عاشق شدم ميدونم ديگه. مگه چيه؟ (بگو مگه چي نيست؟).
آره، عاشقي بيپروايي مياره. بيپروايي از قضاوتها و ارزيابيهاي ديگرون و بيپروايي از هر ترس و واهمهاي. عشق بيزماني مياره، ربطي به سن و سال نداره. انگاري كوچيك و بزرگ نميشناسه. هر كي تو هر سني كه باشه اگه دچارش بشه حتي تو پيري هم احساس جووني و سرزندگي ميكنه. دنبال يه بهونه ميگرده كه بخنده و بخندونه. وقتي ميبينه يه كسي غمگينه با خودش ميگه اين بابا يه چيزي كم داره و اونم عشقه. اون با سرزندگي و انرژي حاصل از عشقش هر جا كه باشه شادي و اميد ميآفرينه.
اما اين عشق زماني در وجودمون آشكار ميشه كه تمام ماسكها، هويتهاي كاذب و خودهاي دروغينمونو كنار بذاريم تا كودك درونمون فرصتي پيدا كنه كه با اون معصوميت كودكانهاش بخنده.
بعضيها به بچگيهاشون ميخندن كه چقدر ساده بودن، چه زود با يه وعده وعيد و يه چيز كوچولو گول ميخوردن، فكر ميكنن كه چه خوبه بچگيهاشونو پشت سرگذاشتن و بزرگ و عاقل شدن. ولي واقعاً اين سن و سال نيست كه آدمو بزرگ و عاقل ميكنه. بزرگي به اينه كه ما در طول زندگي تا چه حد تونستيم به خود حقيقيمون نزديك بشيم، خودي كه منبع سرور و شادي و هوش ذاتي براي زندگي كردن و لذت بردن از تمام مواهب زندگيه.
خصوصيات عرفاي بزرگ و بچهها شبيه همه. اگر چه بزرگ ميشن و به سالهاي عمرشون اضافه ميشه ولي گذر زمان اونارو از خصلت كودكانهشون دور نميكنه، براي همينم مثل بچهها پاك و بيآلايشن، بي قيد و شرط همه رو دوست دارن، مثل بقيهي مردم مجبور نيستن به زور خودشونو خوشحال كنن چون مثل درخت كنار رودخونه كه نيازي به آب نداره از منبع شادي و سرور درونيشون سيرابن. اونا اونقدر از بودن خودشون راضي و مسرورن كه ديگه نيازي به تظاهر و نقش بازي كردن ندارن پس همهي كاراشون بدون ريا و حقيقيه، اگه بخندن از ته دل ميخندن و اگه گريه كنن واقعاً گريه ميكنن.
وقتي آدم خود خودش باشه بياختيار، عشق تو زندگيش آشكار ميشه و يكي از نشونههاي عشق اشك ريختن و گريه كردنه. باور كنين، ممكنه بشه به هر دليلي خنديد و به قولي خوش بود ولي نميشه به هر دليلي ضجه زد و گريه كرد. اشكي كه عاشق ميريزه، همون خون دلشه كه مثل باروني بر معشوقش ميبارونه. عاشق سفرهي هستيشو از آب چشماش سيراب ميكنه. آره، اين خودشه. هموني كه هميشه سعي داشتيم قايمش كنيم تا زمانش كه برسه آشكارش كنيم.
تو رو خدا اگه ديدينش، مراقب باشين از دست ندينش چون همه چيزِ ما، هستي و نيستيمون همين عشقه. بودنش زندگيه و نبودنش روزي هزار مرتبه مردن.
اجازه بدين پرتو نوراني عشق از پنجرههاي وجودتون به درون اطاق تاريك روحتون راه پيدا كنه و نسيم عطرآگين و حياتبخششو تو هستي و زندگيتون بدمه و روحتونو از قبرستون تنگ و تاريك بدنتون بيرون بياره و زنده كنه.
بيايين بخونيمش كه ميشنوه و بخواهيمش كه فقط او خواستني و حقيقيه.
بهشت چيزي جز زندگي با عشق نيست و جهنم سوزان همون فقدان عشقه. پس اجازه نديم دنياي ما از فرط دوري از عشق خودشو بسوزونه.
به هر كه ميرسين نشونش بدين، عشق رو با عشق نشون بدين، بدون هيچ چشمداشتي و مطمئن باشين كه آرامش پيدا ميكنين چون همهي مشكلات و بدبختيهاي بشر از فقدان عشقه.
نشون عشق همون خود رو نديدنه، محبته، گذشت و ايثار و فداكاريه. همهي اينها فقط به خاطر اون كسيه كه حضورش رحمت، و ظهورش همه عشق و آزاديه.
اينه اون خداي بزرگ و عاشق ما....[/align]
علاقه مندی ها (Bookmarks)