RE: بیاید باهم این داستان رو به سر انجام برسونیم " اهل قلم "
اگه اجازه بدین منم ادامه ش بدم
اون روز هوا گرم بود ، گویی آفتاب هم می خواست در کلافه کردن من سهمی داشته باشه ، با
عجله ای که داشتم ، گرما برام طاقت فرسا می شد ، اما باید می رفتم ، نباید دیر می کردم ،خدای من ، باید به موقع می رسیدم .
اما اگه اون رفته باشه و منتظر من نمونده باشه چی؟ اونوقت چیکارکنم؟ جواب مادرم رو چی بدم. اوه خدایا کمکم کن. بهتره یه کمی آرامش داشته باشم. ایشالا که نرفته وهنوز منتظر منه.
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم...
علاقه مندی ها (Bookmarks)