به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,077
    امتیاز
    155,393
    سطح
    100
    Points: 155,393, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,706

    تشکرشده 36,065 در 7,430 پست

    Rep Power
    1099
    Array

    بیاید باهم این داستان رو به سر انجام برسونیم " اهل قلم "

    اون روز هوا گرم بود ، گویی آفتاب هم می خواست در کلافه کردن من سهمی داشته باشه ، با
    عجله ای که داشتم ، گرما برام طاقت فرسا می شد ، اما باید می رفتم ، نباید دیر می کردم ،خدای من ، باید به موقع می رسیدم .


    ( مسلمان عزیز حالا که پیشنهاد کردی خودت بعد از من اولین نفر برای ادامش باش )

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 اسفند 94 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-7-01
    نوشته ها
    1,948
    امتیاز
    22,799
    سطح
    93
    Points: 22,799, Level: 93
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 551
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,205

    تشکرشده 4,459 در 1,179 پست

    Rep Power
    211
    Array

    RE: بیاید باهم این داستان رو به سر انجام برسونیم " اهل قلم "

    اون روز هوا گرم بود ، گویی آفتاب هم می خواست در کلافه کردن من سهمی داشته باشه ، با
    عجله ای که داشتم ، گرما برام طاقت فرسا می شد ، اما باید می رفتم ، نباید دیر می کردم ،خدای من ، باید به موقع می رسیدم .

    پیش خود گفتم::"خسته ام""..خدایا پرم از رویاهایی که خراب شدند و خاطره هایی که حرام!
    گفتم::چگونه اغاز کنم وقتی پایانی را متصور نیستم؟
    گفت::تصورت این است! تو مملو از اغازی!! دم به دم پر از شادی.....
    پایانی نیست!....تصور کن هستی....سرپا حضوری و بس!

    سکوتی کردم و دوباره به راه افتادم...قدری خنک شده بود دلم...ولی باز هوا.....

    اخ ببخشید من متوجه منظور فرشته مهربان از ادامه داستان توسط مسلمان نشدم... فکر کردم ما مسلمانان را می گویند...مسلمان جان ببخشید...شما شروع کنید

  3. کاربر روبرو از پست مفید حسین پور تشکرکرده است .

    حسین پور (جمعه 18 اردیبهشت 88)

  4. #3
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,077
    امتیاز
    155,393
    سطح
    100
    Points: 155,393, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,706

    تشکرشده 36,065 در 7,430 پست

    Rep Power
    1099
    Array

    RE: بیاید باهم این داستان رو به سر انجام برسونیم " اهل قلم "

    نقاب عزیز
    هیچ اشکالی نداره که شما ادامه دادید .

    ممنون

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 21 مرداد 88 [ 16:11]
    تاریخ عضویت
    1387-1-22
    نوشته ها
    192
    امتیاز
    4,425
    سطح
    42
    Points: 4,425, Level: 42
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 125
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    188

    تشکرشده 191 در 101 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: بیاید باهم این داستان رو به سر انجام برسونیم " اهل قلم "

    اگه اجازه بدین منم ادامه ش بدم

    اون روز هوا گرم بود ، گویی آفتاب هم می خواست در کلافه کردن من سهمی داشته باشه ، با
    عجله ای که داشتم ، گرما برام طاقت فرسا می شد ، اما باید می رفتم ، نباید دیر می کردم ،خدای من ، باید به موقع می رسیدم .

    اما اگه اون رفته باشه و منتظر من نمونده باشه چی؟ اونوقت چیکارکنم؟ جواب مادرم رو چی بدم. اوه خدایا کمکم کن. بهتره یه کمی آرامش داشته باشم. ایشالا که نرفته وهنوز منتظر منه.
    شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
    تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم
    تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم...

  6. کاربر روبرو از پست مفید rose تشکرکرده است .

    rose (شنبه 19 اردیبهشت 88)

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 16 خرداد 89 [ 13:19]
    تاریخ عضویت
    1388-7-09
    نوشته ها
    146
    امتیاز
    4,917
    سطح
    44
    Points: 4,917, Level: 44
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    390

    تشکرشده 366 در 125 پست

    Rep Power
    30
    Array

    RE: بیاید باهم این داستان رو به سر انجام برسونیم " اهل قلم "

    فرشته مهربان طرح اولیه یک داستان را در ذهنم جرقه زد او نوشته است

    ون روز هوا گرم بود ، گویی آفتاب هم می خواست در کلافه کردن من سهمی داشته باشه ، باعجله ای که داشتم ، گرما برام طاقت فرسا می شد ، اما باید می رفتم ، نباید دیر می کردم ،خدای من ، باید به موقع می رسیدم .
    و من در ادامه نوشتم :
    بعد از سال ها برگشته بود و حالا یه قرار و باز هم دوباره دیدنش... ، در راه خاطره آخرین دیدارمان را در فرودگاه با خودم مرور می کردم ، آه ...چقدر راه دور است و گرما کشنده .

    هنوز یادم هست ، دقیقا ۲۰ سال پیش بود ، وقتی در فرودگاه مهر آباد از دور بدرقه اش می کردم ، او در حلقه فامیل و اقوامی که برای راهی کردنش آمده بودند می درخشید ، مرحوم پدرش ، سید آقا ، که مخالف وصلت ما بود ، تسبیح بدست ایستاده بود و با دائی محسن که طرح به خارج فرستادنش را ریخته بود گرم صبحت بودند به کمانم از نقشه ای که برای جدایی ما کشیده بودند ، حرف می زدند ، اما او مدام با نگاه دنبال من می گشت ، و خیلی زود منو پشت ستونی از شانه های آدم ها ، پیدا کرد ، خندید ، اما من حتی به زور هم نمی تونستم تبسم کنم ، با اشاره ای که زد ، دنبالش رفتم ، جلوی دستشویی زنانه متوقف شدم ، نمی دانستم چه باید بکنم ، که ناگهان روبروم سبز شد از دستشویی آمد بیرون و پیچیدی لای جمعیت و به سرعت رفت طبقه بالا ، رستوران فرودگاه ، من هم پشت سرش ، آن لحظه یک آن فکر کردم اگر او را دیگر هرگز نبینم حتما خواهم مرد ، اما حالا بعد از ۲۰ سال هنوز زنده ام ، و حالا باز هم یک قرار دیدن ...
    وقتی رفت ، دلم خوش بود که عمر این دوری کوتاه است ، و من باز هم با او خواهم بود هر چند در غربت ، همه چیز طبق برنامه پیش می رفت ، پذیرش ، ویزا … ، اما یک روز صبح با صدای ضجه مادر و زن برادرم،از خواب بیدار شدم ، از آن روزما هم ، در زمره خانواده های شهدا قرار گرفتیم ، در ست یک ماه قبل از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ که پایان جنگ هشت ساله بود، برادرم شهید شد، و مهناز با بچه ای که در شکم داشت ، بیوه ماند .
    یک روز بعد از سالگرد شهادت برادرم ، درست وقتی که هدیه دختر برادرم را به اتفاق مهناز از دکتر به خانه آورده بودیم ، در حلقه بزرگان خانواده گرفتار شدم ، مهناز جوان بود و مادر تنها یادگار برادرم که حکم پدری برایم داشت ، خان عمو می گفت ، آدم با غیرت ، ناموس برادرش را به دست دیگری نمی دهد ، مادرم با التماس می خواست از هدیه ، نوه ی دلبندش ، هرگزجدا نشود ، و مهناز هم که راه به جایی نداشت ، تسلیم بود ، چون در یکی از حملات عراقی ها به خرمشهر ، همه خانواده اش را از دست داده بود . و حالا باز هم او عروس خانواده ما است ، عروسی با ۱۲سال اختلاف سن که از داماد بزرکتر است.

    نزدیک شدم ...بلا خره به میعادگاه رسیدم ...، رسیدم جلوی همون کافی شاپ ، همون جایی که وقتی از مدرسه فرار می کردومی رفتیم اونجا ، اما حالا جای کافی شاپ یک طباخی زدند ، نکنه گم کرده باشه ، تو این 20 سال همه چیز عوض شده ، یادش بخیر اون وقت ها اگه یک روز همدیگر را نمی دیدیم ، کلافه بودیم ، مثل آلان که کلافه ام ، باز من می تو نستم از خونه بیام بیرون ، اما او وقتی به خونه می رسید ، حبس بود تا فردا که باز برگرده به مدرسه ، حالا او آزاد است و من حبس شده در چنبره زندگی نا خواسته . چرا دیر کرد نکنه نیاد

  8. کاربر روبرو از پست مفید پندار تشکرکرده است .

    پندار (شنبه 21 آذر 88)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. اشعار گلچین : سری سوم
    توسط مدیرهمدردی در انجمن اعتقادی،‌اخلاقی
    پاسخ ها: 253
    آخرين نوشته: جمعه 09 آذر 03, 00:22
  2. ازدواج برای بار سوم !!!!!!!!!!!!!!
    توسط آرزوی رهایی در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: سه شنبه 05 آذر 92, 20:18
  3. سردی همسرم داره منو به سمت گناه سوق می ده
    توسط گیسو313 در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 36
    آخرين نوشته: شنبه 01 تیر 92, 10:21
  4. حرف های نفر سوم من را نسبت به ازدواج 2 دل کرد
    توسط aramesh1390 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: چهارشنبه 08 شهریور 91, 15:19
  5. آداب و رسوم ازدواج در تهران قديم
    توسط کنجکاو در انجمن سایر مقالات ازدواج
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: شنبه 05 اردیبهشت 88, 17:12

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:22 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.