به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 اسفند 02 [ 15:41]
    تاریخ عضویت
    1386-6-22
    نوشته ها
    796
    امتیاز
    23,402
    سطح
    94
    Points: 23,402, Level: 94
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 948
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranRecommendation Second Class10000 Experience PointsSocialTagger Second Class
    تشکرها
    2,041

    تشکرشده 2,229 در 569 پست

    Rep Power
    0
    Array

    حود-عشق ورزی 1

    خود - عشق ورزی 1

    به نظرم بزرگترین چالش انسان امروز، فقدان خود-عشق ورزی ست.
    به این معنا که وقتی ما از درون نسبت به خودمون دچار اشکال هستیم و خودمون رو حقیقتا دوست نداریم، ناخودآگاه در وجود ما خلاء بزرگی ایجاد میشه که باعث بسیاری از خستگی ها، اضطرابها، افسردگیها، بیماریها و عدم توازن در بخشهای مختلف زندگیمون هست.. و همین هم هست که باعث میشه خیلی وقتها ندونیم چرا غالبا کارهایی می کنیم که با روح و روانمون سازگار نیست؟ چرا ارتباطات ما با دیگران بعضا بی معنا، ناپایدار و نامتوازن هست؟چرا موفقیت هامون چندان به دلمون نمیشینه ؟ چرا هر چی تلاش می کنیم ، از خودمون قلبا راضی نیستیم؟ چرا اجازه میدیم برخی از اطرافیانمون هر رفتاری که می خواهند با ما داشته باشند ؟ چرا مدام نگران حرف مردم و قضاوت دیگران در مورد خودمون هستیم ؟ و .. نهایتا اینکه چرا اغلب احساس می کنیم به اندازه کافی خوب و دوست داشتنی نیستیم؟



    البته گاهی هم فکر می کنیم خودمون رو دوست داریم و حتی خودمون رو قبول داریم اما در عمل اینطور نیست و ما به طور خیلی ظریفی از پذیرفتن واقعیتهای وجودیمون طفره می ریم و بدون اینکه بدونیم این امر، در زندگیمون نمود مشخص و تعیین کننده ای داره.

    شاید بهتر باشه ابتدا ببینیم چه مواقعی ما در نثار عشق حقیقی به وجود خودمون موفق هستیم.



    به نظر من ، زمانی که ما بتونیم بدون قید و شرط خودمون رو دوست داشته باشیم، همونجوری که هستیم خودمون رو بپذیریم و تحت هیچ شرایطی حتی زمانهایی که اشتباهی از ما سر میزنه و یا به اصطلاح مرتکب خطایی میشیم، حودمون رو مورد قضاوت و ارزشگذاری قرار نداده ، به خودمون برچسب خوب و بد نزده ، خودمون رو درک کرده ،ببخشیم و باور داشته باشیم که در هر صورت یک موجود مقدس ، محترم ، باارزش و دوست داشتنی هستیم، اونوقته که حقیقتا خودمون رو دوست خواهیم داشت و این پله ی اول راهیست که نهایتا به رشد و تعالی وجود ما منجر خواهد شد.


    ادامه دارد..
    We are oneAll is one
    Everything is love

    در من شکفته شده است هزاران مادر

  2. 7 کاربر از پست مفید طاهره تشکرکرده اند .

    Eram (یکشنبه 11 خرداد 99), gholam1234 (پنجشنبه 08 خرداد 99), Pooh (پنجشنبه 08 خرداد 99), مدیرهمدردی (پنجشنبه 08 خرداد 99), wisdom (دوشنبه 12 خرداد 99), zolal (جمعه 09 خرداد 99)

  3. #2
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 اسفند 02 [ 15:41]
    تاریخ عضویت
    1386-6-22
    نوشته ها
    796
    امتیاز
    23,402
    سطح
    94
    Points: 23,402, Level: 94
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 948
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranRecommendation Second Class10000 Experience PointsSocialTagger Second Class
    تشکرها
    2,041

    تشکرشده 2,229 در 569 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خود-عشق ورزی 2

    امروز که براتون می نویسم به این درک رسیدم که برای رسیدن به خود_عشق ورزی ابتدا باید و باید با ترسهامون رو در رو بشیم.


    روبرو شدن با ترسها هیچوقت آسون نیست اما وقتی اتفاق می افته احساس آزادی و رهاایی عمیقی در وجودت جوانه میزنه که تا قبل از اون هیچ درکی ازش نداشتی.

    ترسها خودشون رو در عمیق ترین لایه های وجودی ما پنهان می کنن,جایی که به طور عادی و معمول در حوزه دید ما نیستند ..
    و یه جوری چنبره میزنن روی ذره ذره فکر, احساس و نیازهامون و جوری اونها رو هدایت می کنن که همواره بی اینکه بدونیم خودمون رو نیازمند, بی ارزش و دوست نداشتنی فرض می کنیم..

    و همین هم هست که هر چی جلو می ریم و هر چی هم که تلاش می کنیم لذت عمیق درونی حاصل نمیشه و احساس خلأ ما رو رها نمی کنه..
    جوری که گاهی حتی در بهترین شرایط و با شکوه ترین لحظات زندگیمون هم, بدون اینکه بدونیم در پس ذهنمون, هر آن منتظریم واقعه ای روی بده و دوباره پرت بشیم به تاکید روی باور درونی بی ارزش بودنمون..

    در واقع مکانیسم ترسها همین هستند. اینکه مدام در پنهانی ترین ,تاریک ترین و اختصاصی ترین بخشهای وجودت به تو یادآوری کنن تو خوب نیستی, تو به هیچ دردی نمی خوری, تو بی ارزشی.

    و این در حالیه که جوهر خلقت ما از عشقه و نور ..


    هدایت کن منو از تاریکی به نور
    برخیزانم ز سیه چاله روح
    رو به کهکشان نور



    ادامه دارد..
    We are oneAll is one
    Everything is love

    در من شکفته شده است هزاران مادر

  4. 5 کاربر از پست مفید طاهره تشکرکرده اند .

    Eram (یکشنبه 11 خرداد 99), gholam1234 (پنجشنبه 08 خرداد 99), wisdom (دوشنبه 12 خرداد 99), zolal (جمعه 09 خرداد 99)

  5. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 اسفند 02 [ 15:41]
    تاریخ عضویت
    1386-6-22
    نوشته ها
    796
    امتیاز
    23,402
    سطح
    94
    Points: 23,402, Level: 94
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 948
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranRecommendation Second Class10000 Experience PointsSocialTagger Second Class
    تشکرها
    2,041

    تشکرشده 2,229 در 569 پست

    Rep Power
    0
    Array

    در درون هر یک از ما ترسهایی وجود دارند که به هر نحوی مانع جریان یافتن حس خود_عشق ورزی هستند.


    برای شناسایی این ترسها باید از چند سطح عبور کرد :
    سطح اول : رفتارهایی که به طور معمول از ما بروز می کنند.
    سطح دوم : افکاری که در زمان بروز کنش یا واکنش در ذهن ما رفت و آمد می کنند.
    سطح سوم : احساساتی که در پس افکار ما شکل می گیرد.
    سطح چهارم : نیازهای پنهان ما که از کودکی و یا قبل از آن در ناخودآگاه ما شکل گرفته اند و به طور معمول ما به آنها دسترسی مستقیم نداریم.

    سطح پنجم
    که عموما لایه نهایی تلقی میشه :
    ترسها هستند .

    ترسهایی که خود را در تاریکترین اعماق وجود ما پنهان کرده اند و به شکلی کاملا پنهان و باور گونه, تمام تصمیمات و انتخابهای ما رو از طریق شارژ مداوم حس "خود- بی ارزشی" ,"کافی نبودن "و دوست داشتنی نبودن" مدیریت و ساماندهی می کنند.

    و
    اما لایه ای وجود دارد که نقطه محرکه ی همه ی این سطوح است:
    در واقع لایه نهایی و زیرین همه ترسها,
    حس خود_پرستی** ست که دقیقا در نقطه مقابل خود_عشق ورزی قرار دارد.
    ....

    پس وقتی می توانیم جریان سیال و لطیف خود- عشق ورزی رو در خودمون مشاهده کنیم که با عبور از لایه های چهارگانه, بتونیم با لایه زیرین ترسها مواجه بشیم.
    وقتی رودر روی ترسها می ایستیم و اونها رو در معرض نورافکن آگاهی قرار میدیم, اونها ابهت و قدرت خودشون رو از دست میدن و وجود ما به سادگی می تونه لطافت و زیبایی خودش رو درک کنه ..

    البته
    عبور از این مرحله چندان ساده نیست و ممکنه ترسها ما رو با خودشون به اعماق ببرن و اونجا گرفتار بشیم.. ممکنه دل بدیم به اون باورهای تلخ و سنگین در مورد خودمون و همونجا بمونیم, یا ممکنه فرار کنیم از پذیرفتن واقعیت های وجودمون و انکارش کنیم و یا..
    اما رمز رهایی اینه که خودمون رو با همه چیزی که در درون ماست بپذیریم..
    دست از فرار, مقاومت, مبارزه و جنگ برداریم و قبول کنیم که ما هم نقصان داریم, ضعف داریم و.. اما اینها هیچ کدوم به معنی بد بودن و دوست داشتنی نبودن ما نیست..
    برای درک بهتر موضوع از تجربه شخصی خودم مثال میزنم:
    وقتی مامان از دنیا رفت, یک باره با حس گناه, تقصیر و تنفر عمیق از خودم روبرو شدم و اینکه بدون هیچ دلیل منطقی احساس می کردم من مسئول مرگ او هستم.

    سالها با این رنج زندگی کردم تا حدی که خسته شدم از به دوش کشیدن این بار.
    پس شروع کردم به آنالیز افکار و احساساتم..

    لایه اول رفتار:
    وقتی کسی از مامان حرف میزد دلم می خواست فرار کنم
    استقلال طلبی شدید و اصرار به کمک نخواستن از دیگران حتی در سخت ترین شرایط
    غرق شدن در کار و حذف هر نوع شادی و تفریح و فرار از خود و هر نوع فکر
    گوشه گیری شدید علیرغم مشغله
    دوری کردن از اعضای خانواده
    سکوت در جمع های خانوادگی و دوستانه و ندادن حق اظهار نظر به خود
    احساس تنهایی همیشگی


    لایه دوم فکر:
    حقت بود خدا مامان رو ازت گرفت. تو شایستگی داشتن اون مادر رو نداشتی. تو به هیچ دردی نمی خوری. حق نداری باری روی دوش دیگران باشی و ..

    لایه سوم احساس:
    غم, دلتنگی,حقارت,درد, تنفر,
    به اینجا که رسیدم سعی کردم منطقی نگاه کنم چرا من اینجوری فکر می کنم؟ مرگ مامان خیلی طبیعی اتفاق افتاد, پس چرا من اون رو به خودم نسبت میدم؟و این احساس گناه از کجا میاد؟

    و شروع کردم به مرور خاطرات کودکی و نتیجه این بود:
    وقتی چند ماه از تولدم گذشته بود پدرم از دنیا رفتند و به تبع, من به عنوان فرزند کوچک خانواده که سهم چندانی از حضور پدر نداشت, به شدت مورد توجه و محبت اعضای خانواده قرار داشتم. و این موضوع به صورت خیلی نرمال و در دنیای کودکانه, برای خواهر قبل از خودم که حدودا سه سال از من بزرگتر بود ,خوشایند نبود. پس من توسط ایشون از گروه بازی مدام اخراج میشدم و وقتی مامان حمایت می کرد از من و تذکر میداد به او, من, بچه ننه خطاب میشدم و لوس و نازک نارنجی..

    این برچسب ظاهرا برای وجود کودکانه و ظریف من خیلی بزرگ بود.. و گویی با تمام وجود باور کردم که من موجودی ضعیف, وابسته و دوست نداشتنی هستم.
    اوج این باور اونجا خودش رو نشون داد که من تمام سالهای کودکی و نوجوانی رو ناخودآگاه از مامان فاصله می گرفتم بویژه به لحاظ عاطفی تا به خودم ثابت کنم که من بچه ننه نیستم. پس وقتی مامان از دنیا رفت, همون ناخوداگاه منو به خاطر این دوری عمدی و فاصله خودخواسته محکوم می کرد و تاکید می کرد که به هر حال تو ضعیفی, به هیچ دردی نمی خوری و اصولا دوست داشتنی نیستی, تازه مقصر هم هستی..

    توجه کنید, اینجا لایه نیازم رو شناسایی کردم.
    یعنی
    متوجه شدم که نیاز من این بود که قوی و مستقل به چشم بیام تا اجازه ورود به بازی رو پیدا کنم.
    و ترسم از چی بود؟
    باور داشتم که بچه ننه هستم, ضعیف و نالایق و می ترسیدم از اینکه دیگران به عمق و حجم ضعف ,وابستگی و ناشایستگی من پی ببرند.

    ...
    وقتی یکی یکی با این سطوح و لایه های درونی خودم روبرو شدم, شناختی که از خودم داشتم تغییر کرد.
    برای خودم و ترسهام گریه کردم. خودم, خود کوچولوی درونم رو به آغوش کشیدم و برای همه دردها و رنجهایی که واقعی نبودند ازش عذرخواهی کردم. بهش گفتم مهم نیست حتی اگر من ضعیف باشم, حتی اگر وابسته باشم و حتی اگر بدون دیگران, کاری از دستم برنیاد.. مهم نیست.. مهم اینه که واقعا لطیف, سرشار از احساس و دوست داشتنی هستم..

    این نقطه ای بود که تا حدی منو به آزادی رسوند و به مسیر جدیدی از زندگی هدایت کرد و ...

    ادامه دارد..
    We are oneAll is one
    Everything is love

    در من شکفته شده است هزاران مادر
    ویرایش توسط طاهره : جمعه 09 خرداد 99 در ساعت 21:47

  6. 3 کاربر از پست مفید طاهره تشکرکرده اند .

    Eram (یکشنبه 11 خرداد 99), wisdom (دوشنبه 12 خرداد 99), zolal (جمعه 09 خرداد 99)

  7. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 اسفند 02 [ 15:41]
    تاریخ عضویت
    1386-6-22
    نوشته ها
    796
    امتیاز
    23,402
    سطح
    94
    Points: 23,402, Level: 94
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 948
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranRecommendation Second Class10000 Experience PointsSocialTagger Second Class
    تشکرها
    2,041

    تشکرشده 2,229 در 569 پست

    Rep Power
    0
    Array
    #خود_عشق_ورزی4
    #Self_Love

    خود عشق ورزی به عنوان نقطه کمال انسان وقتی حاصل می شه که بتونیم روی مرکز قدرت درونمون بایستیم و برای ایستادن روی مرکز قدرت درون باید حلقه سخت ترسهای پیدا و پنهان در وجودمون رو بشکنیم و از اونها عبور کنیم.

    ترسها زیاد و مختلف هستند. یکی رو پشت سر میگزاری, یکی دیگه از ناکجا اباد سر میرسه.. در واقع وجود ما انباشته از ترسهای ریز و درشته..
    ترس از شکست , ترس از تنها شدن, ترس از دست دادن, ترس از قضاوت و ..
    اما لازمه بدونیم هر چی که باشن, همه و همه میخوان فقط به ما ثابت کنن که کافی, دوست داشتنی و شایسته نیستیم.



    از طرفی دلیل وجود ترسها رو در هر چی که بدونیم اهمیتی نداره. مهم اینه که آگاه باشیم که موجودیت اونها به هر دلیلی هم که باشه اعم از خانواده نامناسب, تربیت ناصحیح, کارمای اجدادی ,شرایط کشور,شهر یا محل اقامت و ...رو خود ما قبل از تولد انتخاب کردیم چون خواستیم که از طریق شرایطی که در اون متولد میشیم و در مسیر رشدمون, با اونها مواجه شده و از وجودشون رها بشیم..

    اولین قدم برای رها شدن از ترسها اینه که اونها رو بشناسیم. که در خود عشق ورزی 3 به تفصیل با روش شناسایی و تشخیص اونها آشنا شدیم.



    بعد از این مرحله, چون وجود ما از سیستم عملکرد ترسها آگاهه دیگه در تله های اونها گرفتار نمیشه بلکه چهره به چهره, اون ترس رو مشاهده می کنه.
    در این مقابله رو در رو, ترس دیگه اون ابزار قبلی یعنی ناآگاهی ما رو در اختیار نداره. ابزاری که به او اجازه میداد از طریق ناخودآگاه ما, احساس, افکار و عملکرد ما رو شکل بده..

    در این حالت جدید, ما مختاریم که به ترسهامون دامن بزنیم و باور کنیم که حق با اونهاست و ما دوست داشتنی, شایسته و کافی نیستیم یا اینکه اونها رو با علم به اینکه توهم هستند و وجود خارجی ندارند صرفا مشاهده کرده و ازشون عبور کنیم.

    نکته اصلی اینجاست که در پروسه رهایی از ترسها, بعد از آگاهی شما از نوع و جنس ترس, وقتی با واکنش ناشی از ترسهای درونی خودت در یک موقعیت, مواجه میشی, مثلا وجود حسادت رو در خودت کاملا حس می کنی , در وهله اول احساس به هم ریختگی و شکست و عدم شایستگی گریبان شما رو می گیره و فکر می کنی اونقدر بدی که لیاقت چیزی رو نداری..
    و عملا مکانیسم ترس از طریق سرزنش و ایجاد احساس گناه و ناامیدی , سعی می کنه باور کنی که تو همونی هستی که میگه..

    اما واقعیت اینه که اون ترس داره آخرین تلاشش رو می کنه تا با پررنگ کردن احساسات منفی, تو رو مثل همیشه مغلوب کنه ..

    در صورتی که این بار فرق داره و قوه آگاهی تو فعاله.
    و تو میدونی که حتی اگر احساسی مثل حسادت در تو وجود داره, اون صرفا یک حسه ,نه بیشتر.. و تو فقط احساس نیستی. احساس بخشی از توست که کنترلش هم در دستان توست..

    پس وقتی باهاش مواجه میشیم, بازی شروع میشه.
    یعنی اون ترس با تمام وجود می خواد باور کنیم که اونقدر بدی در ما زیاده که به هیچ دردی نمی خوریم و لیاقت دوست داشته شدن رو نداریم..
    اما واقعیت اینه که اون ترس داره آخرین تلاشهاش رو میکنه چون متوجه شده تو داری کاملا می بینیش..


    فقط کافیه تسلیمش نشی و باورش نکنی, بلکه به عکس باور داشته باشی که:
    تو اونی نیستی که اون میگه بلکه تو در هر شرایطی موجودی زیبا, دوست داشتنی, کافی, شایسته و سزاواری..



    ادامه دارد..

    We are oneAll is one
    Everything is love

    در من شکفته شده است هزاران مادر

  8. 2 کاربر از پست مفید طاهره تشکرکرده اند .

    Eram (یکشنبه 11 خرداد 99), gholam1234 (شنبه 10 خرداد 99)

  9. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 اسفند 02 [ 15:41]
    تاریخ عضویت
    1386-6-22
    نوشته ها
    796
    امتیاز
    23,402
    سطح
    94
    Points: 23,402, Level: 94
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 948
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranRecommendation Second Class10000 Experience PointsSocialTagger Second Class
    تشکرها
    2,041

    تشکرشده 2,229 در 569 پست

    Rep Power
    0
    Array

    #ترسها_درسها
    موج_آگاهیها



    در پروسه شناخت ترسها ، رهایی از اونها و دستیابی به خود-عشق ورزی به طور مداوم با بخشهایی از وجودمون روبرو میشیم که در اثر ریشه دار بودن ترسها در تار و پود احساس،فکر و رفتار ما عملا به ما یه خود دروغین بخشیده که تا زمانی که وارد مراحل درمان نشیم نمی تونیم اون رو از خود واقعیمون تشخیص بدیم و این یکی از عوامل احساس همیشگی اندوه، کمبود،فقدان،حسرت،غبطه خوردن و ناراضی بودن از خودمون و جریان زندگیست..
    و همینها هم هست که در رابطه ما با دیگران و آنچه که برای خودمون رقم می زنیم نقش اساسی و تعیین کننده داره چون اساسا ربط داره به رابطه ما با خودمون و احساس نقص و کمبودی که در عمق وجود ما نسبت که خودمون وجود داره.

    تجربه خودم از این موضوع:

    - به عنوان فردی که همیشه روی پای خودش بوده و کلا در تلاش بوده نه به هیچ احدی که به هیچ چیزی وابسته و نیازمند نباشه ،در این سه چهار سال تحت فشار قرار گرفتم حتی برای تامین ساده ترین نیازهای روزمره چون ظاهرا باید یاد می گرفتم انتخاب گری بر مبنای خواست قلب و نه فقط منطق و نه فقط خواست دیگران باید در همه چیز حتی چیزهای ساده و به ظاهر بی اهمیت لحاظ بشه.



    من در تمام طول زندگیم از خیلی از خواسته های ساده و بدون هزینه خودم که تضمین کننده شادی وجودم بود عبور می کردم به دلایل ظاهری مثل "اینا بی اهمیت هستن, ضروری نیستن, اول بقیه بعد من،انجامشون ندی اتفاقی نمی افته "ولی در واقع گویا دلیل اصلی "ترس از بچه پنداشته شدن" بود ..

    از همون بچگی, از همون رابطه کودکانه من و خواهرم, از همون برچسبهای کودکانه نشسته بر باور درونی..

    انگار از همون موقع ترسیدم از اینکه لوس به چشم بیام, ترسیدم از اینکه خواسته هام از نظر دیگران بچگانه به نظر بیاد و ترسیدم که به اندازه کافی خوب و دوست داشتنی نباشم به خاطر دنبال کردن خواسته هایی که به نظر کودکانه هستند..
    و اونقدر در این موضوع پیشروی کرده بودم که فراموش کرده بودم چی دوست دارم و چی نه..فراموش کرده بودم علایق واقعیم چیا هستند..
    به همه چیز, انواع هنرها اعم از هنرپیشگی, نقاشی, موسیقی, جمع آوری کلکسیون برگها و سنگها, شعر گفتن, داستان نویسی و.. و حتی کوهنوردی, ستاره شناسی و.. علاقه داشتم, به هر کدوم هم مقطعی وارد شدم اما بعد از مدتی رهاشون کردم..

    یادم میاد یکی از اولین چیزهایی که دوست داشتم هنرپیشگی بود.. شاید شش هفت ساله بودم که توی خونه گفتم میخوام هنرپیشه بشم. اما یه جمله شوخی داداش بزرگه باعث شد ترسهای قدیمی تر سر باز کنند و بترسم از این خواسته..
    و با وجود اینکه بعدها در مقطع دبستان و راهنمایی,عضو گروه تئاتر بودم و اتفاقا موفق و مورد توجه هم بودم در نقش هایی که بازی کردم اما به محض ورود به دبیرستان, این علاقه رفت زیر خروارها خاک چون انگار اون حس خجالت کودکانه درونی از حجم علاقمندی قوی تر بود.

    مدتیه که فهمیدم بخشی از سنگینی و اندوه همیشگی نشسته بر قلبم که باعث شده بخشیده نشم و دست خودمو نگیرم همین هاست..


    چهل و یک سال زندگی عاقلانه و منطقی و البته موفق و قلبی که شاد نبوده و کودک درونی که خودش رو گم کرده بود ..

    اما زمان , زمان رهایی ست..
    و کودک درونم در جستجوی شادی
    و قلبم در پی عشق


    **ممکنه به نظر برسه زیادی گیر دادم به اتفاقی که بین من و خواهرم افتاده اما این یه واقعیت انکارناپذیره که
    کوچکترین و پیش پا افتاده ترین مسایل در کودکی در واقع دارند آینده و شخصیت یک انسان رو می سازند.

    ادامه دارد..

    We are oneAll is one
    Everything is love

    در من شکفته شده است هزاران مادر
    ویرایش توسط طاهره : دوشنبه 12 خرداد 99 در ساعت 18:51

  10. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 اسفند 02 [ 15:41]
    تاریخ عضویت
    1386-6-22
    نوشته ها
    796
    امتیاز
    23,402
    سطح
    94
    Points: 23,402, Level: 94
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 948
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranRecommendation Second Class10000 Experience PointsSocialTagger Second Class
    تشکرها
    2,041

    تشکرشده 2,229 در 569 پست

    Rep Power
    0
    Array
    #خود_عشق_ورزی_5


    #ریشه_یابی_ترسها
    #قدرت_تشخیص
    #آگاهی


    هر چقدر در شناخت ترسها پیشروی می کنیم درک بیشتری از خودمون پیدا می کنیم و می تونیم رابطه عادات و رفتارهای عادی و روزمره مون(که تعیین کننده روابط، موفقیت ها، شادی ها و .. هستند) رو با ترسهای عمیق درونیمون به وضوح ببینیم.

    یکی از تجربه های خودم در این مورد:
    چند وقت پیش بعد از یه گفتگو با یک دوست ،وقتی داشتم به حرفهاش فکر می کردم یه دفعه یه چیزی مثل برق توی ذهنم درخشید؛

    آهااا ..
    گرفتمش,این دفعه نتونست از دستم در بره ..


    یه چیزی توی وجودم بوده از قبل که وقتی درگیر موضوعی یا بحثی با کسی یا کسانی هستم که از طریق اون می تونم کمکی دریافت کنم یا حق خودم رو دریافت و یا حتی مطالبه کنم, مثل اسب عصاری, دقیقا مثل اسب عصاری با غرور لگد میزنه زیر اون ظرف و با وانمود کردن به بی نیازی و قدرتمندی و شجاعت یک فرصت طلایی و یک امکان بی نظیر رو از من, ضایع می کنه و حتی گاهی باعث شده با تمام مغز بخورم زمین..

    داشتم به ریشه اش فکر می کردم یه دفعه یادم افتاد به بخشی از مطلبی که خودم با عنوان #خود_عشق_ورزی_3 در اینجا هم گذاشتمش.

    ایناهاش:
    "توجه کنید,اینجا لایه نیازم رو شناسایی کردم.
    یعنی متوجه شدم که نیاز من این بود که قوی و مستقل به چشم بیام تا اجازه ورود به بازی رو پیدا کنم.
    و ترسم از چی بود؟
    باور داشتم که بچه ننه هستم, ضعیف و نالایق و می ترسیدم از اینکه دیگران به عمق و حجم ضعف ,وابستگی و ناشایستگی من پی ببرند. "



    حالا که دارم از بالا به تمام این چیزها نگاه می کنم طاهره رو می بینم که سناریوی از پیش نوشته زندگی خودش رو دقیقا با همین ضعف بازی کرده یعنی نیازش این بوده که دیده بشه, به حساب بیاد و دوست داشته بشه و می ترسیده از اینکه بقیه فکر کنن ضعیفه و کامل نیست و دیگه دوستش نداشته باشن و برای همین وقتی حتی دیگران حق خودش رو دو دستی, توی سینی هم بهش تقدیم می کردند باز هم پشت پا میزد..
    چون فکر می کرد اینجوری دوست داشتنی تر و کاملتره. چون فکر می کرد اگه اجازه بده تحت توجه, لطف و حمایت و همراهی کسی قرار بگیره و نشون بده که این همراهی ها چقدر براش دلچسب و دلگرم کننده ست دیگه به بازی راه داده نمیشه و از بازی دوست داشته شدن بیرونش می کنن.
    پس باید وانمود می کرد قویه و بی نیاز, حتی اگر روی حقوق خودش پا می گذاشت.. و حتی اگر از حق خودش دفاع نمی کرد..
    و هر جا هم خیلی خیلی بهش فشار میومد با ادعای مناعت طبع و بزرگواری و شجاعت و با سربلندی و البته رفتاری که معنای واقعیش از بالا نگاه کردن به دیگران و خود بزرگ بینی بود, صحنه رو ترک می کرد..
    هاااا هاااا هاااا هاااا

    خدایی تصورشو بکنید. چه چیزهایی توی خودمون پیدا می کنیم آخه..

    یادمه اون موقعی که به این کشف رسیدم دلم از شادی و خنده پر شد و اونقدر با خودم, به خودم و برای خودم خندیدم که حالت ضعف پیدا کردم.
    چه خود کوچولوی دوست داشتنی و ملوس و نازنازی در وجود همه مون پنهان هست.
    پوستم کنده شده تا به این توانایی برسم که بتونم به این خوبی ببینمش ولی نتیجه رضایت بخش بود برام و فهمیدم که طاهره رو خیلی خیلی خیلی دوست دارم.



    یعنی در واقع این بازی, #قدرت_تشخیصم رو برای 40 سال به بازی گرفته.. و چه خوب بود اتفاقاتی که در 8 سال گذشته برام افتاد چون دقیقا بخش عمده ای از زمین خوردن ها از همین ضعف پا گرفت تا اون روز که مچش رو گرفتم ..

    #قدرت_تشخیص.


    بدیهی هست که این راه کماکان ادامه داره و ما باید اونقدر در این مسیر مجدانه و مسولانه حرکت کنیم تا بالاخره موفق بشیم کودک درون ترسان و خاموشمون رو از زیر بار همه اضافات و موهومات ذهنی و خودساخته نجات بدیم .. مطمینم این رهایی ضمن اینکه کمک می کنه به بازبینی تجربیاتمون ، باعث میشه زندگی متفاوتی رو تجربه کنیم.



    - - - Updated - - -

    #خود_عشق_ورزی_5


    #ریشه_یابی_ترسها
    #قدرت_تشخیص
    #آگاهی


    هر چقدر در شناخت ترسها پیشروی می کنیم درک بیشتری از خودمون پیدا می کنیم و می تونیم رابطه عادات و رفتارهای عادی و روزمره مون(که تعیین کننده روابط، موفقیت ها، شادی ها و .. هستند) رو با ترسهای عمیق درونیمون به وضوح ببینیم.

    یکی از تجربه های خودم در این مورد:
    چند وقت پیش بعد از یه گفتگو با یک دوست ،وقتی داشتم به حرفهاش فکر می کردم یه دفعه یه چیزی مثل برق توی ذهنم درخشید؛

    آهااا ..
    گرفتمش,این دفعه نتونست از دستم در بره ..


    یه چیزی توی وجودم بوده از قبل که وقتی درگیر موضوعی یا بحثی با کسی یا کسانی هستم که از طریق اون می تونم کمکی دریافت کنم یا حق خودم رو دریافت و یا حتی مطالبه کنم, مثل اسب عصاری, دقیقا مثل اسب عصاری با غرور لگد میزنه زیر اون ظرف و با وانمود کردن به بی نیازی و قدرتمندی و شجاعت یک فرصت طلایی و یک امکان بی نظیر رو از من, ضایع می کنه و حتی گاهی باعث شده با تمام مغز بخورم زمین..

    داشتم به ریشه اش فکر می کردم یه دفعه یادم افتاد به بخشی از مطلبی که خودم با عنوان #خود_عشق_ورزی_3 در اینجا هم گذاشتمش.

    ایناهاش:
    "توجه کنید,اینجا لایه نیازم رو شناسایی کردم.
    یعنی متوجه شدم که نیاز من این بود که قوی و مستقل به چشم بیام تا اجازه ورود به بازی رو پیدا کنم.
    و ترسم از چی بود؟
    باور داشتم که بچه ننه هستم, ضعیف و نالایق و می ترسیدم از اینکه دیگران به عمق و حجم ضعف ,وابستگی و ناشایستگی من پی ببرند. "



    حالا که دارم از بالا به تمام این چیزها نگاه می کنم طاهره رو می بینم که سناریوی از پیش نوشته زندگی خودش رو دقیقا با همین ضعف بازی کرده یعنی نیازش این بوده که دیده بشه, به حساب بیاد و دوست داشته بشه و می ترسیده از اینکه بقیه فکر کنن ضعیفه و کامل نیست و دیگه دوستش نداشته باشن و برای همین وقتی حتی دیگران حق خودش رو دو دستی, توی سینی هم بهش تقدیم می کردند باز هم پشت پا میزد..
    چون فکر می کرد اینجوری دوست داشتنی تر و کاملتره. چون فکر می کرد اگه اجازه بده تحت توجه, لطف و حمایت و همراهی کسی قرار بگیره و نشون بده که این همراهی ها چقدر براش دلچسب و دلگرم کننده ست دیگه به بازی راه داده نمیشه و از بازی دوست داشته شدن بیرونش می کنن.
    پس باید وانمود می کرد قویه و بی نیاز, حتی اگر روی حقوق خودش پا می گذاشت.. و حتی اگر از حق خودش دفاع نمی کرد..
    و هر جا هم خیلی خیلی بهش فشار میومد با ادعای مناعت طبع و بزرگواری و شجاعت و با سربلندی و البته رفتاری که معنای واقعیش از بالا نگاه کردن به دیگران و خود بزرگ بینی بود, صحنه رو ترک می کرد..
    هاااا هاااا هاااا هاااا

    خدایی تصورشو بکنید. چه چیزهایی توی خودمون پیدا می کنیم آخه..

    یادمه اون موقعی که به این کشف رسیدم دلم از شادی و خنده پر شد و اونقدر با خودم, به خودم و برای خودم خندیدم که حالت ضعف پیدا کردم.
    چه خود کوچولوی دوست داشتنی و ملوس و نازنازی در وجود همه مون پنهان هست.
    پوستم کنده شده تا به این توانایی برسم که بتونم به این خوبی ببینمش ولی نتیجه رضایت بخش بود برام و فهمیدم که طاهره رو خیلی خیلی خیلی دوست دارم.



    یعنی در واقع این بازی, #قدرت_تشخیصم رو برای 40 سال به بازی گرفته.. و چه خوب بود اتفاقاتی که در 8 سال گذشته برام افتاد چون دقیقا بخش عمده ای از زمین خوردن ها از همین ضعف پا گرفت تا اون روز که مچش رو گرفتم ..

    #قدرت_تشخیص.


    بدیهی هست که این راه کماکان ادامه داره و ما باید اونقدر در این مسیر مجدانه و مسولانه حرکت کنیم تا بالاخره موفق بشیم کودک درون ترسان و خاموشمون رو از زیر بار همه اضافات و موهومات ذهنی و خودساخته نجات بدیم .. مطمینم این رهایی ضمن اینکه کمک می کنه به بازبینی تجربیاتمون ، باعث میشه زندگی متفاوتی رو تجربه کنیم.



 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:18 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.