به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اردیبهشت 98 [ 17:06]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    3,969
    سطح
    40
    Points: 3,969, Level: 40
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 181
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    165

    تشکرشده 137 در 63 پست

    Rep Power
    0
    Array

    شوهرم جلوی دوستاش باهام دعوا کرد

    سلام به همه ی دوستان همدردی من بازم به راهنماییتون نیاز دارم . من و شوهرم تقریبا 22 و 29 ساله هستیم ، 3 ساله ازدواج کردیم ، 1 سال عقد بودیم و 2 سال هم دوست بودیم . بچه هم نداریم .

    شوهر من توی کارگاه کار میکنه که الان حدود 12 روزه موقتا کارشون تعطیل شده و شوهرم توی این مدت همش با دوستاش و رفیقاش بود ... شب هم با دوستاش جمع میشدن با هم جام جهانی نگاه میکردن .


    تقریبا 1 هفته پیش همه اشون رفته بودن خونه ی رفیق صمیمیش که خانومش خونه نبود اوتجا بازی ببینن ، من به شوهرم زنگ زدم گفت تا صبح میخواد اونجا بمونه بازی کنن ... منم توی خونه تنها بودم خوابم نمیبرد بهش گفتم میترسم بیا خونه گفت لوس نکن خودتو یه شبه دیگه . منم واقعا نمیخواستم خوشیشو خراب کنم قبول کردم ولی ساعت 1 شب شد سر و صدا میومد از بیرون خونه ... اولین شبی هم بود که تا حالا توی یه خونه تنها بودم گریه ام گرفت بهش زنگ زدم با گریه و زاری خواهش کردم برگرده امشبو .... اونم برگشت خیلی خیلیم از دستم عصبانی بود و اصن تحویلم نگرفت میگفت لوس بازی دراوردی . فرداش من خواستم از دلش دربیارم گفتم اصن امشب بگو همه ی دوستات بیان چرا بری خونه این و اون اینجا خودم هستم شام درست میکنم براتون راحتین .... حالا از اون شب تا حالا دوستاش تا 4 و 5 صبح توی خونه امون بازی میکنن.



    شوهرم وقتی با دوستاش بازی میکنه غرق بازیش میشه مثلا من کاریش داشته باشم باید 5 ، 6 بار صداش کنم که اخرشم داد بزنه بگه ولم کن .... خیلیم جلوی دوستاش با من بد رفتار میکنه یه جوری که دوستاشم رفتار اینو دیدن دیگه اونام بد با من حرف میزنن .... مثلا چایی میخوان منو صدا میکنن سینی رو میدن دستم میگن چایی بیار ، نه لطفا ای ، نه بی زحمتی ، نه ممنون میشمی ، هیچی ... انگار دارن با مستخدمشون حرف میزنن ... با همه ی این رفتارای زشت دوستاش من بازم خوشحال بودم میان خونه ی من چونکه هم خیالم راحت تر بود که کار بدی نمیکنن دیگه دلم شور نمیزد هم اینکه میدیدم شوهرم چقد خوشحاله.



    پریروز من به شوهرم گفتم حوصله ام سر رفته توی خونه ( من برای اینکه شوهرم واسه اون عمل جراحیم راضی بشه مجبور شدم هم گوشیمو بهش بدم هم اینکه کلاس شیرینی پزیمو گفت دیگه نرو ) گفتم تو انقد با دوستات خوش میگذرونی خب بذار منم برم با دوستای خودم بگردم ، گفت دوستای من کجا دوستای تو کجا و فلان ... خلاصه یکمی حرفمون شد ولی نه زیاد که بخوایم قهر کنیم ... بعد شبش بازم دوستاش اومدن ، اینا میخواستن بازی کنن یکی از دوستاش به شوخی به من گفت زن فلانی ( شوهرم ) باشی و این بازی رو بلد نباشی عجیبه! منم خندیدم بهش گفتم کی گفته من بلد نیستم دوستشم گفت بزارین دست بعدی زن داداش (به من میگن زن داداش )هم بیاد باری کنه ... منم خوشحال شدم رفتم بازی کنم .... از همون اول شوهرم اخم کرده بود و میگفت این بلد نیست نمیخواد بیاد ... منم فهمیدم دوس نداره بازی کنم ولی دلم میخواست باهاشون بازی کنم محلش ندادم .... من با شوهرم تو یه تیم بودیم که من یه اشتباهی کردم باختیم ، شوهرم یهو عصبانی شد سرم داد زد که تو بلد نیستی ... میخوری میای گند میزنی به بازی ... یه جوری بلند داد و هوار میکرد که خود دوستاشم تا چن لحظه اول ساکت مونده بودن .. انقد بهم توهین کرد که همین رفیقای بی ادبش که یه ذره ام از رفتار با یه خانوم چیزی نمیدونستن بهش میگفتن زشته با خانومت اینجوری حرف نزن و سعی میکردن ارومش کنن ، من رفتم توی اتاق درو بستم ولی میشنیدم همه ی دوستاش داشتن دعواش میکردن ... باهمدیگه حرفشون شد ، به همون دوستیشم که منو اورد توی بازی خیلی توهین کرد ... بعدم از خونمون رفتن شوهرم از توی پذیرایی با صدای بلند حرف میزد به من تهمت میزد ... منم گفتم مرده شور خودتو با اون دوستای بی کلاست ببرن که خیلی عصبانی تر شد میخواست در اتاقو باز کنه ولی من قفلش کرده بودم ... از همون پشت در چنتا فحش بهم داد بعدم رفت توی پذیرایی خوابید.... فرداش اصلا با هم حرف نزدیم ، اونم زود از خونه رفت بیرون تا اخرای شب ، من ترسیدم نکنه نخواد بیاد زنگ زدم بهش خیلیم سرد بودم گفتم میشه واسه خواب زود بیای؟ اونم فقط گفت باشه .


    من الان هم دلم میخواد اشتی کنم ، هم نمیخام برم جلو که سبک شم از طرفی هم ناراحتم که دوستاش دیگه نمیان اینجا ، الان هر شب نگرانم نکنه یکیشون اهل مواد باشه یا خانوم توی جمعشون ببره شوهر منم که باهام قهره خیلی میترسم دلم میخواد بگم بازم دوستاتو بیار اینجا ولی با اون رفتاری که جلوی دوستاش کرد اصلا روم نمیشه دیگه بهشون سلام هم بکنم ... لطفا راهنماییم کنین الان من باید چکار کنم
    ویرایش توسط آوای بهشت : دوشنبه 04 تیر 97 در ساعت 20:53

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 آبان 99 [ 01:26]
    تاریخ عضویت
    1390-12-28
    نوشته ها
    490
    امتیاز
    10,908
    سطح
    69
    Points: 10,908, Level: 69
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 342
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,477

    تشکرشده 1,571 در 419 پست

    Rep Power
    67
    Array
    سلام

    هر خط از پیام شما رو که میخوندم حیرتم بیشتر میشد!!!

    شما با اشتباهتتون روز به روز دارید زندگیتون رو خراب تر میکنید. بی اعتمادی به شوهرتون رو میخواید با یک کار اشتباه دیگه جبران کنید؟؟

    اول اینکه اصلا یعنی چی که یه سری مرد جوان و غریبه جمع بشن دور هم ورق بازی کنن و شما ازشون پذیرایی کنی!!؟؟ بی غیرتی شوهرتون به کنار ولی خودتون هم انقدر ارزشتون پایینه که این کار رو بکنید؟؟

    دوم اینکه کسی که ازدواج کرده یعنی مسولیت زندگی مشترک رو پذیرفته و باید متوجه تفاوتش با زندگی مجردی باشه. شوهر شما متاسفانه این مطلب رو هنوز نفهمیده. اینکه گهگاهی برنامه مجردی بذارن خوبه ولی هر شب آخه!!؟؟ این مورد رو باید شفاف با ایشون مطرح کنید.


    پس دو مورد رو باید توجه کنید:

    1- حل کردن بی اعتمادیتون نسبت به شوهرتون.... دلایل، ریشه ها و همه این ها رو بررسی کنید. چون باید این قضیه حل بشه. یا بی اعتمادیتون دلیل داره یا توهم هست و تا زمانی هم که حل نشه ارامش نمیگیرید.

    2- آگاه کردن همسرتون از وظایف ایشون ( و همینطور وظایف خودتون) در زندگی مشترک.

  3. 2 کاربر از پست مفید mehrdad_m تشکرکرده اند .

    Pooh (سه شنبه 05 تیر 97), آوای بهشت (پنجشنبه 07 تیر 97)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 خرداد 01 [ 02:25]
    تاریخ عضویت
    1396-9-29
    نوشته ها
    147
    امتیاز
    5,314
    سطح
    46
    Points: 5,314, Level: 46
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 144 در 79 پست

    Rep Power
    29
    Array
    متاسفانه تاپیک قبل شما و این تاپیک نشون می ده که هم شما و هم همسرتون هنوز پختگی لازم برای پیشبرد یک زندگی مشترک رو کسب نکردید. هر دو شما به شدت اشتباه عمل کردید و با وجود این اشتباهات نتیجه ای بیشتر از این هم نمی شد گرفت. بیاید بیرون از این عالم رفیق بازی و دستی دستی ریشه به تیشه زندگی تون نزنید. در ضمن به فرض اگر همسر شما خودش هم یه زمانی دوستانش رو به صورت مجردی و برای بازی بیاره خونه هم شما باید انقدر برای خودتون ارزش قائل باشید که اصلا پیششون نرید چه برسه به این که ازشون پذیرایی کنید یا درگیر کل کل باهاشون بشید و... شما بانوی یک خونه هستید و تا وقتی خودتون ارزش این جایگاه رو درک نکرده باشید نمی تونید از همسرتون انتظار داشته باشید که درک کنه. مهم تر از این که دنبال پیدا کردن راه حل برای برون رفت از این مشکل مقطعی باشید بنشینید و فکر کنید که چرا ازدواج کردید و توی این زندگی دنبال چی هستید؟

  5. 2 کاربر از پست مفید Parastou تشکرکرده اند .

    Happy.girl.69 (پنجشنبه 07 تیر 97), آوای بهشت (پنجشنبه 07 تیر 97)

  6. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    316
    Array
    سلام.

    اشکالی نداره من بهتون بگم آوا؟؟

    آوا جان، من فکر میکنم یکم خودت سرگردون و آشفته ای. به نظر من کلی استعداد و نیروی شکفته نشده درونی هست که راه بروزشون رو به هر دلیلی بسته ای و اونا از درونت میخوان یه راهی پیدا کنن که بهشون توجه کنی و براشون جا باز کنی رشد کنن. ولی تو راهشون رو بستی و به خاطر همین داری فشار حس میکنی. درسته؟؟

    همینطور که قبلا هم گفتم، به نظر من چون تو شش سال تمرکزت فقط روی ازدواج و شوهرت بوده، به بقیه وجودت نرسیده ای. به خاطر همین از درون احساس بی قراری داری. این نشون میده دیگه صدای درونت در اومده و داره علیه این سدی که جلوشون بستی، تظاهرات میکنن. ولی تو این بی قراری رو با گیر دادن به مسائلی مثل ظاهرت و... میخوای اروم کنی.

    اینجوری نمیشه. چون هر چی هم اینجوری پیش بری، درونت آرام نمیشه. باید یه فکر اساسی کنی.

    تو همه ی وجودت و کسب حس ارزشمندیت رو بستی به شوهرت. اگه اون نباشه، میترسی، اگه اون بگه مژه هات کوتاه شده دنیا رو سرت خراب میشه، اگه عمل زیبایی کنی و اون خوشش بیاد خوشحالی، و کلا ترازوت شده شوهرت.

    این جور رفتار، هم خودت رو مایوس تر میکنه، هم شوهرت رو خسته.

    وجودت رو فقط در شوهرت خلاصه نکن. معنی ها رو فقط از رضایت یا نارضایتی شوهرت دریافت نکن.
    اول از هر چیز باید بدونی که تو یک انسان و شخصیت مستقل برای خودت هستی. زمان تولد تو و شوهرت یکی نبوده، زبانم لال، زمان مرگتون هم یکی نخواهد بود. پس تو انسانی برای خودت هستی و او هم انسانی برای خودش. و ازدواج کرده آید که تو نقش زن و جایگاه و وظایف زن رو داشته باشی، و او هم نقش و جایگاه و وظایف شوهر رو نسبت به تو. قرار نیست تو دختربچه لوسی باشی که به او وابسته باشی و او هم قرار نیست تعیین کننده هر تکلیفی برای تو باشه.

    اینکه همدیگر رو دوست دارید خیلی خوبه. و پتانسیل خوبیه که شیوه ارتباطتون رو تصحیح کنید.

    اما اول از همه باید ندای درونت رو گوش بدی و ببینی دلت میخواد آوا چطور انسانی باشه؟

    میشه برامون بگی دوست داری آوا چطور انسانی باشه؟ بشین بهش فکر کن. ببین آوایی که بهش افتخار کنی، چه جور آدمی؟ با چه خصوصیات اخلاقی؟ چه توانایی ها و مهارت هایی؟ هر چی به ذهنت اومد در این مورد رو بنویس روی کاغذ. بعد اگر دوست داشتی برای ما هم بگو.

    خوشحال میشم اگر این کارو کنی و برامون بگی.

    باشه؟
    ویرایش توسط Pooh : چهارشنبه 06 تیر 97 در ساعت 02:16

  7. 3 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    Eram (پنجشنبه 07 تیر 97), آویژه (چهارشنبه 06 تیر 97), آوای بهشت (پنجشنبه 07 تیر 97)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اردیبهشت 98 [ 17:06]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    3,969
    سطح
    40
    Points: 3,969, Level: 40
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 181
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    165

    تشکرشده 137 در 63 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mehrdad_m نمایش پست ها
    سلام

    هر خط از پیام شما رو که میخوندم حیرتم بیشتر میشد!!!

    شما با اشتباهتتون روز به روز دارید زندگیتون رو خراب تر میکنید. بی اعتمادی به شوهرتون رو میخواید با یک کار اشتباه دیگه جبران کنید؟؟

    اول اینکه اصلا یعنی چی که یه سری مرد جوان و غریبه جمع بشن دور هم ورق بازی کنن و شما ازشون پذیرایی کنی!!؟؟ بی غیرتی شوهرتون به کنار ولی خودتون هم انقدر ارزشتون پایینه که این کار رو بکنید؟؟

    دوم اینکه کسی که ازدواج کرده یعنی مسولیت زندگی مشترک رو پذیرفته و باید متوجه تفاوتش با زندگی مجردی باشه. شوهر شما متاسفانه این مطلب رو هنوز نفهمیده. اینکه گهگاهی برنامه مجردی بذارن خوبه ولی هر شب آخه!!؟؟ این مورد رو باید شفاف با ایشون مطرح کنید.


    پس دو مورد رو باید توجه کنید:

    1- حل کردن بی اعتمادیتون نسبت به شوهرتون.... دلایل، ریشه ها و همه این ها رو بررسی کنید. چون باید این قضیه حل بشه. یا بی اعتمادیتون دلیل داره یا توهم هست و تا زمانی هم که حل نشه ارامش نمیگیرید.

    2- آگاه کردن همسرتون از وظایف ایشون ( و همینطور وظایف خودتون) در زندگی مشترک.

    سلام اقا مهرداد ممنونم از وقتی که گذاشتین

    من نفهمیدم چرا شما فکر میکنین که پذیرایی از مهمونهای شوهرم ارزش من رو پایین میاره ؟؟ اگه منظورتون طرز رفتار دوستاش بود که تعریف کردم ، بله خیلی بیتربیت هستن ولی دلیلش رفتار خود شوهرم با منه که جلوی اونا با من بدرفتاری میکرد ، ناراحت هم میشدم ولی خب نمیشد کاری کنم دیگه ادمایی که تربیت درست و حسابی نداشته باشن دست خودشون نیستن ، نمیفهمن احترام گذاشتن چیه .... اولش گفتین مردهای غریبه ولی اون پسرها دوستای شوهر من هستن شاید من همه اشونو نشناسم ولی به هر حال برای شوهرم اشنان .

    شوهر من خیلی اتفاقا ادعای غیرتش میشه ، ولی همیشه همینجوریه غیرت به نظرش یعنی اینکه روی من زوم کنه کاری با بقیه نداره ، انگار معتقده همیشه اگه اتفاقیم بیفته کرم از خود درخت بوده . من این پست شما رو خوندم دیدم راست میگین واقعا اینی که شوهر من داره اصلا غیرت نیست ... اینکه دوستاش چجوری با من حرف زدن براش مهم نیست ولی اینکه من به دوستش لبخند بزنم خیلی مهمه !


    درباره ی مورد دومتون شوهر من خیلی مرد زحمت کشیه ، من اول پستم هم گفتم الان موقتا بیکار شده وگرنه توی این 3 سال زندگیمون تا حالا انقدر رفیق بازی نکرده . همیشه خیلی واسه تامین زندگی تلاش میکنه شغلشم سخته از صبح تا 9 شب سرکاره . انقدر پرتلاشه که صاحب کارش خیلی دوسش داره حتی الانم که براش مشکل پیش اومده به شوهرم قول داده به محض حل شدن مشکلش دوباره خبرش میکنه ، به خود من هم یه بار گفت که اگه همه وجدان کاری شوهرتو داشتن الان مشکلی نبود ... تا قبل این ماجرا اخرین باری که با دوستاش اینجوری شب نشینی داشته 3 ، 4 روز توی عید بود ... من چون اون همه تلاشش واسه زندگیمونو دیدم اصلا روم نمیشه بهش بگم تفریح نکن یا دیگه بسه ... اگه تاپیک قبلی منو خونده باشین میدونین که همین چن وقت پیش شوهر من بابت عملم توی خرج افتاد درحالیکه اوضاع مالیش زیادم خوب نیست ، واسه همین به نظرم میومد شاید با یه هفته مهمونداری اینم جبران کنم .


    من به شوهرم اعتماد دارم تقریبا ، چشمش پاکه ... البته روش حساس هستم و خیلی حواسم جمعه ولی شک ندارم ؛ صرفا حساسیته ... به دوستاش اعتماد ندارم ... شما خودتون جمع های مردونه رو میشناسین ... کافیه یه نفر بینشون اهل چیزی باشه اونوقت بقیه رو هم خراب میکنه ، من از این میترسم چون دوستاشو کامل نمیشناسم ...توی همین 1 هفته هم حس خوبی بهشون نداشتم ، به نظرم نمیومد خیلی سالم باشن همه اشون ( البته نمیخام قضاوت کنم و به شوهرمم چیزی نگفتم ولی حس درونیم این بود )

    درباره ی مورد دوم هم این وضعیت تا وقتی هست که کارش دوباره شروع بشه ، درحالت عادی مسئولیت پذیره . منم وظایفم رو به نظر خودم خوب انجام میدم خیلی بهش میرسم خودشم میگه .

    + من نمیخواستم اشاره کنم ورق بازی میکردن چون گفتم شاید فکر کنین شوهرم خدایی نکرده اهل قماره ولی اینجوری نیس فقط بازی میکنن اگه هم بخوان شرطی ببندن نهایتا سر 50 تومنه .




    نقل قول نوشته اصلی توسط Parastou نمایش پست ها
    متاسفانه تاپیک قبل شما و این تاپیک نشون می ده که هم شما و هم همسرتون هنوز پختگی لازم برای پیشبرد یک زندگی مشترک رو کسب نکردید. هر دو شما به شدت اشتباه عمل کردید و با وجود این اشتباهات نتیجه ای بیشتر از این هم نمی شد گرفت. بیاید بیرون از این عالم رفیق بازی و دستی دستی ریشه به تیشه زندگی تون نزنید. در ضمن به فرض اگر همسر شما خودش هم یه زمانی دوستانش رو به صورت مجردی و برای بازی بیاره خونه هم شما باید انقدر برای خودتون ارزش قائل باشید که اصلا پیششون نرید چه برسه به این که ازشون پذیرایی کنید یا درگیر کل کل باهاشون بشید و... شما بانوی یک خونه هستید و تا وقتی خودتون ارزش این جایگاه رو درک نکرده باشید نمی تونید از همسرتون انتظار داشته باشید که درک کنه. مهم تر از این که دنبال پیدا کردن راه حل برای برون رفت از این مشکل مقطعی باشید بنشینید و فکر کنید که چرا ازدواج کردید و توی این زندگی دنبال چی هستید؟
    سلام پرستوی عزیز ممنونم از توجهت

    عزیزم من متوجه نمیشم چرا شما و اقا مهرداد میگین پذیرایی از دوستای شوهرم یعنی پایین اوردن ارزش خودم ؟؟ من که باهاشون کل کل نکردم اتفاقا چون ازشون خوشم نمیاد زیاد طرفشون نمیرفتم فقط واسه میوه و چایی و این چیزا بردن میرفتم بینشون ( روز اولم همش شوهرمو صدا میزدم که بیاد وسایل پذیرایی رو خودش برای دوستاش ببره تا اونا هم با حضور من معذب نشن ولی چون باید وسط بازی بلند میشد اعصابش خورد میشد منم دیگه خودم میبردم ) ... بیشتر وقتم یا توی اتاق بودم یا توی اشپزخونه ... توی پست قبلی هم گفتم خودشون منو صدا میزدن ، نمیشد که من نرم ... اون شب اخرم من رفته بودم چایی ببرم یکیشون هم سن منه بهم گفت شوهرت بد داره میبازه ها ، منم پرسیدم چه بازی ای دارن میکنن ، اونم فکر کرد من هیچی حالیم نیس که اینو پرسیدم اون حرفو زد و ادامه ماجرا ...


    من برای اقا مهرداد توضیح دادم که شوهرم درکل مرد زحمتکشیه و اینجوری نیست که همش دنبال رفیق بازی باشه الان چون بعد از مدتها وقت استراحت داره اینجوری شده ... خود منم که اصلا شوهرم نمیذاره زیاد با دوستام باشم ، من خیلی زیاد دوستامو ببینم ماهی یه باره اینم که شوهرم انقد به دوستام گیر میده میگه باهاشون چت هم نکن فکر میکنه دخترای بدی هستن


    درباره سوالتون خب من عاشق شوهرم شدم واسه همین ازدواج کردم باهاش ... توی زندگیم دنبال اینم که ارامش بینمون رو بیشتر کنم تا بعدا بتونیم یه خانواده خوب باشیم


    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    سلام.

    سلام پوی عزیز خیلی خوشحالم نظرتو میبینم ، پستت توی تاپیک قبلیمو خیلی دوست داشتم


    اشکالی نداره من بهتون بگم آوا؟؟

    اسم واقعیم اوا نیست عزیزم ولی شما میتونی منو اوا صدا کنی

    آوا جان، من فکر میکنم یکم خودت سرگردون و آشفته ای. به نظر من کلی استعداد و نیروی شکفته نشده درونی هست که راه بروزشون رو به هر دلیلی بسته ای و اونا از درونت میخوان یه راهی پیدا کنن که بهشون توجه کنی و براشون جا باز کنی رشد کنن. ولی تو راهشون رو بستی و به خاطر همین داری فشار حس میکنی. درسته؟

    نمیدونم شاید درست باشه ، من سنی ندارم که بخوام همش توی خونه بشینم ، این خیلی کلافه ام میکنه

    همینطور که قبلا هم گفتم، به نظر من چون تو شش سال تمرکزت فقط روی ازدواج و شوهرت بوده، به بقیه وجودت نرسیده ای. به خاطر همین از درون احساس بی قراری داری. این نشون میده دیگه صدای درونت در اومده و داره علیه این سدی که جلوشون بستی، تظاهرات میکنن. ولی تو این بی قراری رو با گیر دادن به مسائلی مثل ظاهرت و... میخوای اروم کنی.

    اینجوری نمیشه. چون هر چی هم اینجوری پیش بری، درونت آرام نمیشه. باید یه فکر اساسی کنی.

    تو همه ی وجودت و کسب حس ارزشمندیت رو بستی به شوهرت. اگه اون نباشه، میترسی، اگه اون بگه مژه هات کوتاه شده دنیا رو سرت خراب میشه، اگه عمل زیبایی کنی و اون خوشش بیاد خوشحالی، و کلا ترازوت شده شوهرت.

    اره دقیقا با این حرفت مواففم ، خیلی زندگیم توی شوهرم خلاصه شده

    این جور رفتار، هم خودت رو مایوس تر میکنه، هم شوهرت رو خسته

    نه شوهرم خسته نمیشه خودش اینجوری میخواد ، میگه تو فقط باید دغدغه ات من باشم

    وجودت رو فقط در شوهرت خلاصه نکن. معنی ها رو فقط از رضایت یا نارضایتی شوهرت دریافت نکن.
    اول از هر چیز باید بدونی که تو یک انسان و شخصیت مستقل برای خودت هستی. زمان تولد تو و شوهرت یکی نبوده، زبانم لال، زمان مرگتون هم یکی نخواهد بود. پس تو انسانی برای خودت هستی و او هم انسانی برای خودش. و ازدواج کرده آید که تو نقش زن و جایگاه و وظایف زن رو داشته باشی، و او هم نقش و جایگاه و وظایف شوهر رو نسبت به تو. قرار نیست تو دختربچه لوسی باشی که به او وابسته باشی و او هم قرار نیست تعیین کننده هر تکلیفی برای تو باشه.

    من این حرفاتو واقعا قبول دارم ، خودمم خوشم نمیاد شوهرم همش واسم تصمیم میگیره ولی اگه در جریان زندگی من باشی میدونی که خانوادم خیلی مخالف ازدواجم بودن ، یه جورایی جلوشون وایسادم ، البته هنوزم دوسم دارن و اگه ازشون کمکی یا پولی بخوام دریغ نمیکنن ولی دیگه اون رابطه گذشته رو نداریم چون از شوهرم همچنان خیلی بدشون میاد واسه همین من نسبت به دخترای دیگه وابستگی بیشتری به همسرم دارم


    اینکه همدیگر رو دوست دارید خیلی خوبه. و پتانسیل خوبیه که شیوه ارتباطتون رو تصحیح کنید.

    اما اول از همه باید ندای درونت رو گوش بدی و ببینی دلت میخواد آوا چطور انسانی باشه؟

    میشه برامون بگی دوست داری آوا چطور انسانی باشه؟ بشین بهش فکر کن. ببین آوایی که بهش افتخار کنی، چه جور آدمی؟ با چه خصوصیات اخلاقی؟ چه توانایی ها و مهارت هایی؟ هر چی به ذهنت اومد در این مورد رو بنویس روی کاغذ. بعد اگر دوست داشتی برای ما هم بگو.

    خوشحال میشم اگر این کارو کنی و برامون بگی.

    من دلم میخواد آوا یه متخصص گریم باشه ، یه سالن زیبایی بزرگ هم داشته باشه . من استعدادشو دارم ، دوره ی ارایشگری رفتم استادم میگفت خیلی سریع یاد میگیرم ، بیشتر بافت های مو رو توی 10 روز کامل یاد گرفتم فقط با نگاه کردن به دست بقیه ... ارایشگاهم کار کردم یه مدت با اینکه تازه کارترین بودم ولی پیش میومد درباره ی تم ارایش ها ازم نظر میخواستن ، چون سریع میتونم تشخیص بدم به چه صورتی چه مدل مو یا ارایشی بیشتر میاد . متاسفانه یکم توی کار بیرون از خونه تنبلم ، همون موقع با اینکه خیلی از کارم لذت میبردم مدت زیاد سرپا بودنش اذیتم میکرد اخراش کلافه شده بودم ولی الان پشیمونم که چرا ادامه ندادم ...


    از نظر اخلاقی هم دلم میخواد یه دختر خیلی اروم و متین باشم ، شوهرم هم اینجوری دوست داره ولی من شلوغم ، نمیتونم مدت زیادی حرف نزنم همش دارم میخندم ، از این رفتارم خوشم نمیاد بعضی وقتا سعی میکنم خودمو یکم سفت تر بگیرم ولی معلومه دارم ادا درمیارم بهم نمیاد .

    من خیلی مشکل اعتماد به نفس دارم ، یه نفر ازم یه ایراد بگیره یکی دو روز بهش فکر میکنم ، دوس دارم بتونم با اعتماد به نفس باشم

    دیگه اینکه دلم میخواد آوا با سیاست باشه ، بتونه بدون دعوا و بحث یا گریه طرفشو راضی کنه .

    دلم میخواد شجاع باشه ، من واقعا ترسوام ، از هر نظر . دوس دارم شهامت داشته باشم از خودم دفاع کنم ، حقمو بگیرم ، جواب کسایی که اذیتم میکنن رو بدن . من همیشه اگه کسی حقمو بخواد بخوره گریه ام میگیره ، حتی توی دعواهام با شوهرم من بیشترشو گریه میکنم نمیتونم جوابشو بدم ، اون خیلی فحش میده ولی من از اول تا حالا نتونستم هیچوقت بهش فحش بدم... کسی بهم طعنه بزنه اصلا بلد نیستم همون لحظه بشونمش سرجاش فقط باهاش قهر میکنم ... واسه همین زیاد با دوستام قطع رابطه میکنم ، از نوجوونی وقتی کسی ناراحتم میکرد دیگه دوستیمو باهاش تموم میکردم یا انقد قهر میکردم تا خودش بیاد سمتم ولی نمیتونستم هیچ جوابی به کارش بدم . اینجوری خوب نیست خیلی وقتا دوستهای خوبمو به خاطر یه اشتباه کوچیک اون ادم از دست دادم چون نتونستم همونجا حلش کنم مجبور شدم کلا قید اون ادم رو بزنم .

    توی مهارت هامم ، دوست داشتم فرانسوی یاد بگیرم ... کلاسای نقد فیلم شرکت کنم ... من قبلا شعر میگفتم دلم میخواست میرفتم حرفه ای یاد میگرفتم ... شب شعر شرکت میکردم ...

    میدونم زیادی رویایی حرف زدم ولی یه جورایی ایده الم همینه .

    باشه؟


    این چند روز همش یه حالت بین قهر و اشتی بودیم یعنی با هم حرف میزدیم ولی خیلی سرد ... این اولین باره شوهرم باهام قهر میکنه همیشه منم میخواستم قهر کنم نمیذاشت میگفت قهر بدم میاد ولی الان چون سرگرم دوستاشه دیگه واسش راحته با من قهر باشه چون دوشب هم کلا خونه نیومد ... شب بازی ایران پرتغال خواهرشو فرستاد پیش من که نترسم خودش تا فردا ظهرش خونه نیومد .

    من واسه خواهرش نگفتم چی شده ولی خیلی غر میزد به من میگفت آوای بهشت تو خیلی بی سیاستی یعنی چی میذاری بره با دوستاش واسه خواب هم نیاد البته نمیدونست ما قهریم ، همش بهم سرکوفت میزد اگه زن زرنگ نباشه شوهرش از دستش میره ... حالا اخلاق شوهر من جوریه که همین خواهرش که پیش من همش غر میزد ؛ یه کلمه هم به شوهرم نمیگفت که کارت درست نیست ، اصلا جرات نداشت چیزی بهش بگه ... خیلی یه دنده اس ... چندبار که دعوامون شد و شوهرم منو زده بود من وقتی به خانوادش گفتم به من میگفتن تو سر به سرش نذار ، باهاش یکی به دو نکن ، اونوقت الان میگفتن چرا کاری به شوهرت نداری ...


    خلاصه انقد دعوام کرد و سرکوفتم زد منم گفتم گور بابای غرور ، شوهرم دیشب اومد خونه ازش معذرت خواهی کردم ، محلم نداد ، من گفتم این درست نیست هرشب خواهرت خونه اشو ول کنه بیاد پیش من ، گفت باشه میبرمت خونه مامانم ... منم گفتم چرا لج میکنی خب بیاین اینجا چه اشکالی داره ... گفت دلت واسه دوستام تنگ شده؟ ... خیلی خیلی بهم برخورد این حرفش گفنم من واسه راحتی تو میگم ، منکه اصلا کاری با دوستات ندارم ، اونم هرچی دلش خواست به من تهمت زد ، معلوم بود دلش پره ... یه عالمه براش توضیح دادم منظوری نداشتم ، گفتم من هرکاری کنم واسه توعه ، اصلا نمیتونم جز تو به کسی توجه کنم و ... انقدر گفتم که اروم تر شد ولی میگفت باید ببرمت خونه مامانم خودم بعدا میام سراغت ... منم گفتم من هیچ جا نمیرم واسه چی از خونه خودم پاشم برم ... دیگه اخرش راضی شد دوستاشو بازم دعوت کنه ولی کلی واسه من خط و نشون کشید که بگو بخند نمیکنی ، باهاشون زیاد حرف نمیزنی ، خواستن بیارنت بازی میگی نه من خوشم نمیاد و ... انگار این دوستای مسخره اش کین که من بخوام بگو بخند کنم ... حالا بهشون گفته فرداشب بیان ، امشبم قرار شد بیاد خونه ... وای دلم میخواد بزنمش انقد پیش رفیقاش غد و رو مخ میشه

  9. کاربر روبرو از پست مفید آوای بهشت تشکرکرده است .

    Pooh (پنجشنبه 07 تیر 97)

  10. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 07 شهریور 99 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1389-5-21
    نوشته ها
    679
    امتیاز
    18,628
    سطح
    86
    Points: 18,628, Level: 86
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 222
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial10000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    3,951

    تشکرشده 4,314 در 675 پست

    Rep Power
    116
    Array
    آوای بهشت عزیز:
    سلام
    رفتار همسرت، اون هم جلوی بقیه زیبا نبوده و حق داشتی که ناراحت بشی، ولی بعد از این پست آخرت، احتمال می‌دم کمی حسادت مردانه پشتش بوده، هر چند صریح نگفته اون موقع. ( بهش حق نمی‌دما، فقط داریم تلاش می‌کنیم دلیلش رو بفهمیم).

    تعجب‌آور برای من اینه که چرا تفریح زن و شوهری ندارید؟ چرا وقت شما اینقدر خالیه که همسرت فرصت داره چند شب در هفته با دوستاش بگذرونه؟ خواهر همسرت هم که با شما هم‌نظره. شاید یه کم باید توی سیاست‌هات تجدید نظر کنی.
    هر چیز که در جُستن آنی، آنی

    مولانا

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 خرداد 01 [ 02:25]
    تاریخ عضویت
    1396-9-29
    نوشته ها
    147
    امتیاز
    5,314
    سطح
    46
    Points: 5,314, Level: 46
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 144 در 79 پست

    Rep Power
    29
    Array
    مجرد که بودم پیش یه کتاب خوندم به نام یک بیماری روانی به نام عشق. در مجموع با تمام چیزایی که توش اومده بود موافق نبودم اما یه جای کتاب نوشته بود افراد وقتی عاشق می شن دیگه تنها هدفی که پیدا می کنن وصاله و همین باعث می شه هیچ چیز دیگه ای رو در نظر نگیرن و برای بعد از این که به هم رسیدن هم برنامه درستی نداشته باشن. متاسفانه شما و همسرت تو سن کمی درگیر رابطه شدید و اصلا فرصت نکردید به این فکر کنید که برای زندگی تون چه مسیری رو می خواید تعیین و ترسیم کنید. آرامش چیزیه که می شه گفت همه ی آدم ها به دنبالش هستن اما هر کس از راهی و به طریقی...

    به هر حال گذشته ها فقط به درد این می خورن که برای ساختن آینده ای خوب ازشون درس بگیریم. من فکر می کنم شما باید خیلی مطالعه کنی و سوای این که برای شوهرت می خوای چی باشی به این برسی که خودت از زندگی چی می خوای. سعی کن محیط های غنی تری رو برای ورود به جامعه های دوستی مفید تری پیدا کنی. به هر حال همه ما از بچه گی تا الان کلی دوست جورواجور داشتیم و به امید خدا خواهیم داشت. وحی منزل نیست که فقط این ها.

    من تعجب می کنم از همسرت. اگر دوستان خودش رو افراد قابل اعتمادی نمی دونه چرا ارتباط با اونا اون قدر براش مهمه که اون ها رو وارد حریم خونه خودش بکنه. پیشنهاد می کنم وقتی اومدن یه کتاب بگیر دستت و خودت رو مشغول اون کن. فکر پذیرایی هم نباش. خونه اون دوستای مجرد چی کار می کنن؟ این جا هم مثل اون جا!


    یه چیزی هم بگم... ببین عزیزم، شما وقتی پاتو کردی توی یه کفش که جراحی زیبایی کنی حرفت این بود که به خاطر خود شوهرت این کار رو می کنی. اما باور کن این چیزا شوهر رو کفتر جلد خونه نمی کنه. سعی کن برای حفظ شوهر و زندگیت بهترین دوست شوهرت بشی. اون وقت بدون تو اصلا بهش خوش نمی گذره و این مشکلات هم دیگه پیش نمیان.

  12. #8
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    269

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    اخه این چه زندگیه؟
    چرا از اول خطوط قرمزتون مشخص نکردید و بعد ازدواج کنید
    شوهرتون چرا بازی رو مهمتر از شما میبینند؟؟چرا مهم تز از شما میشه
    متاسفم
    ممکن در همین بازی ها یه بار شما رو بزارن جایزه خیلی مراقب خودتون باشید
    من جای شما بودم یا روانشناسی بالینی و روانپزشک همسرم میبردم یا فرار میکردم از اون خونه طلاق و تمام
    همسر پفک نیست همسر انقدر جایش بلند است که نمیشه با این چیزها مثالشون زد
    قرانم 1400 سال پیش عهد دقیانوس با درک پایین مردم گفته لباس
    و الا پوست بدنت
    وجودت
    ادم با وجودش بی احترامی میکنه خون ادم
    ویرایش توسط خادم رضا : پنجشنبه 07 تیر 97 در ساعت 17:10

  13. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    316
    Array
    سلام.

    آوا جان،‌ چیزهایی که در مورد این گفتی که دوست داری چطور آدمی باشی خیلی خوب بود.
    اونجاهایی که میگی نمیتونی از حق خودت دفاع کنی یا سیاست زندگی داشته باشی و... یه بخش بزرگش برمیگرده به مشکلی که اصطلاحا بهش میگن عدم جراتمندی. توی تالار همین کلمه رو سرچ کنی، مقاله در موردش هست و ذهنت رو یکم در موردش باز میکنه و میتونی کم کم تمرینشون کنی. جراتمند بودن، در ترمیم روابطمون با دیگران و حفظ خودمون از آسیب در روابط متقابل خیلی کمک کننده است. در موردش بیشتر مطالعه کن.

    گفتی که شاد و شلوغ هستی ولی دوست داری اروم و متین باشی. این دو در تضاد هم نیستن. اتفاقا خیلی خوبه که شاد هستی و شلوغ. چون ادمهای شاد و پرانرژی هم خیلی باهوش و با استعداد هستن هم میتونن شادی بخش و انرژی بخش و روح بخش برای زندگی دیگران باشن. اما مهم اینه که این انرژی رو در مسیر صحیح و مفید استفاده کنی. و خب یه چیزی هم که مهمه تشخیص اینه که کجا فضا صمیمیتره و میشه راحت شلوغ بود، و کجا فضا رسمی تره و باید یکم مراعات کرد. منظورم نقش بازی کردن نیست. منظورم تشخیص فضا و کنترل هیجاناته.

    گفتی دوست داری متخصص گریم باشی، دوست داری شعر رو حرفه ای کار کنی، نقد فیلم کار کنی..... اینا خیلی خوبن. تا حالا به شوهرت در مورد شب شعر و اینا حرف زدی؟

    راستی یادم نیست که قبلا گفتی شوهرت اجازه ادامه تحصیل بهت میده یا نه؟

    زبان فرانسه رو میتونی شروع کنی. چرا که نه؟

    در مورد روابط با همسرت، من زیاد تخصص ندارم که بهت پیشنهادی بدم. ولی فکر میکنم اگر روی پیشرفتهایی خودت کار کنی، تنش هات با همسرت هم کمتر میشه.

    اما در حد فکر خودم، به نظرم خانم آویژه نکته خوبی رو گفتن. تفریحات دو نفرتون رو بیشتر کنید. مثلا بهش بگید امشب بمون خونه با هم فوتبال ببینیم. یا حتی خودت شعر بگو و براش شعرهات رو بخون. یعنی هم در زمینه علاقه های همسرت، هم در زمینه علایق خودت، برای هم وقت بیشتری بگذارید.

    از توی فامیل خودتون یا شوهرتان، خانواده ای هست که شوهرتان با مرد اون خانواده صمیمی باشه یا بپسنده باهاشون رفت و آمد کنید؟ فکر میکنم رفت و امدهای خانوادگی بین فامیلتون رو تقویت کنید، بهتر از اینه که بخواد با افراد غریبه تر رفت و آمد کنه.

    گفتید صاحب کار شوهرتون ازش خیلی راضی بوده. آدم خوبیه اون صاحب کار؟ اهل خانواده هست؟ اگر اهل حریم خانواده هست و آدم خوبیه، میتونید یک بار از شوهرتون بخواید صاحب کارش رو به همراه خانوادش دعوت کنه منزلتون. یا حتی اگر دوست داره با دوستاش بره و بیاد، بهش بگید که من نمیپسندم که تو بخوای مهمونی مجردی بری و خوشم هم نمیاد دوستات مجردی بیان خونه ما. اگر بین دوستات دوست متاهل داری که آدم خوب و سالمیه، رفت و آمد خانوادگی میشه داشته باشیم. ولی مجردی نه. اگر خواستی مجردی بری، نه خونه ما نه خونه هیچ کدوم از اونا ولی اشکال نداره که با دوستات یکی دو بار در ماه بری کوه یا استخر یا باشگاه یا هر تفریح سالمی. "

    تاکید هم کن، که فوتبالهایی که ساعتش جوری که به بعد از یازده شب میرسه، توی خونه خودتون و با هم ببینید. و برای بقیش هم اگه میره پیش دوستاش، تا فوتبال تموم شد برگرده خونه.

    بگو من برای زندگیم و خودم حرمت قائل هستم و خوشم نمیاد دوستات بیان مجردی اینجا. و خونه زندگی مردم هم حرمت داره و درست نیست تو هم وقتی یکی زنش خونه نیست و معلوم نیست اون زن راضیه که چند تا مرد در غیابش پا بذارن توی خونه و زندگیش یا نه، بلند شی بری توی اون خونه.

    وقتی هم دوستاش میان خونه، نمیخواد خیلی بهشون برسی و پذیرایی کنی. نمیگم کار بدیه پذیرایی از مهمونها. ولی زیاد پذیرایی نکن. یکمم سر سنگین باش باهاشون که خودشون متوجه بشن نباید بلند شن مجردی بیان خونه ای که زن جوون توشه. به شوهرت هم بگو بیشتر از یازده شب حق ندارن اونجا باشن و از شوهرت بخواه تا یازده یه جوری تموم کنه بازیهاشون رو.

    راستی جمعه ها عصر(ساعتش رو یادم نیست چون خیلی وقتها ندیدم) یه برنامه ادبی عرفانی شبکه چهار داره. دکتر دینانی صحبت میکنه. فکر کنم اگه از شعر خودت میاد، برات مفید باشه چون روح آدمی یکم لطیف میکنه گوش دادن بهش.

    از شوهرت بخواه یه روز با هم برید چند تا کتاب و دیوان شعر بخرید. از علایق خودت به شوهرت بگو و خواسته هات در این زمینه رو بهش بگو. نه با لوس بازی یا التماس یا بهونه گیری.

    با حال خوب و با اعتماد به نفس بهش بگو فلانی، میدونی دلم میخواد چی کار کنم؟ دلم میخواد زبان فرانسه یاد بگیرم، فردا وقت داری بریم با هم ثبت نام کنم؟

    تفریحاتتون با هم رو بیشتر کنید، مثلا وقتی وقتتون آزاده یه چایی دم کن و یکم میوه و تنقلات آماده کن و بگو برید با هم پارک. بدمینتون بخرید با هم بازی کنید. با هم برید کوه. با هم برید خونه ی مامان و باباها و... با هم برید جاهای دیدنی...

    دیگه حالا فعلا چیزی به ذهنم نمیرسه. امیدوارم به دردت بخوره. مواظب خودت باش

    راستی، اگر نماز نمیخوای، از این به بعد بخون. چون ناخودآگاه آدم رو عاقل و بزرگ میکنه. و مردها هم دوست دارن حس کنن زنشون پاکی و معصومیت داره و وقتی ببینه نماز میخونی ناخودآگاه حرمت بیشتری برات قائل میشه و کم کم به خودش اجازه نمیده که چیزی که حرمت تو و پاکی تو رو زیر سوال ببره انجام بده.
    سر نمازهات برای منم دعا کن.
    ویرایش توسط Pooh : پنجشنبه 07 تیر 97 در ساعت 19:57

  14. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    316
    Array
    راستی به نظر من شوهرت خیلی دوستت داره. فقط دوست داره یکم پخته تر عمل کنی. و البته تو هم شوهرت رو دوست داری ولی دلت میخواد وجود خودت رو هم رشد بدی.
    به نظر من مهارت های ارتباطیتون رو تصحیح کنید و جایگاه و وظایفتون نسبت به همدیگه و خودتون رو بهتر بشناسید، خیلی از مشکلاتتان حل میشه.

    ضمن اینکه خود بحث شغل و درآمد، در روحیه مردها خیلی موثره. ممکنه یکم شرایط بیکاری الانش، بد خلقش کرده باشه. توی این شرایط تو باید صبورانه و پخته عمل کنی. نگران نباش اصلا. سن تو هنوز کمه و طبیعیه که یکم بی تجربه باشی. ولی خوبیش اینه که توی همین سن کم، بتونی شروع کنی به اینکه یک انسان قویتر و عاقلتر باشی. من که خیلی امیدوارم که موفق بشی


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. دعوای پدر و مادرم و تاثیر زیادش روی حال و احوال من
    توسط Yas_A در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: جمعه 21 مهر 96, 21:02
  2. کمک کنید کامل خودمو عوض کنم و تیپم و رویه ام عوض کنم
    توسط مینای سخن گو در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: چهارشنبه 18 شهریور 94, 07:57
  3. با کار اشتباهی که کردم چه کنم ؟ (دادن کادوی تولد به همکار خانم و عواقب آن)
    توسط مهدی سبز95 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: پنجشنبه 04 تیر 94, 16:03
  4. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 04 فروردین 94, 19:00

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:53 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.