به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 27
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 خرداد 94 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1394-2-10
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    217
    سطح
    4
    Points: 217, Level: 4
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    عدم رفت و آمد با دوستان

    سلام.زنی هستم 29ساله،5ساله ازدواج کردم و پسری تقریبا 2ساله دارم.شوهرم فامیل هستو قبلا ازدواج کرده و علت جدایی رو روانی بودن همسر قبلیش عنوان کرده.در حالی که من فهمیدم اون کس دیگری رو دوست داشته و فقط میخواسته در طی نامزدی با شوهرم از او جدا بشه و با گرفتن نصف مهریه و دارایی شوهرم پولی جمع کنه و با اون شخص ازدواج کنه.که شوهرم با خوندن دفترچه خاطراتش ارزوی دختر موندن رو به دلش گذاشته و عروسی گرفت و یک ماه بعد از عروسیش زنش ولش کرد.شوهرم چند بار قبل از اون ازدواجش از من خواستگاری کرده بود.البته مادرش.ولی من نمیخواستم.من دانشجو بودم و درس رو بهونه کردم.در حالی که اولا فامیل رو نمیخواستم،دوما تحصیلاتش پایینتر بود سوما کارش خوب نبود،چهارما خونه نداشت و میخواست ببره خونه باباش،پنجما سطحشون پایینتر بود.بعد از طلاق اینبار خانم برادرش واسطه اومد و با کلی زبون بازی رای منو زد.راستش منم دلم سوخت.خودمم رو مقصر دیدم و اینکه این شخص بازم منو انتخاب کرد،اشتباه کردم بد جور.در مقابل خانواده مخالفمم که بار اول موافق بودن ایستادم.اومدن خواستگاری.باهاش حرف زدم.همه چیز رو قبول کرد.مهریه 1001سکه،ادامه تحصیل،گرفتن خونه جدا،عدم مخالفت با دوستان زیادم.تاکید کردم دوستام زیادن و مهمونی میگیریم و عروسیشون خواهم رفت.همش قبول.طی این 5سال عروسیاشون برد،من اول از همشون عروسی کردم،همه خونم اومدن، بعد که نوبت من شد برم مهمونیاشون یواش یواش نق زدناش شروع شد.دیر میرفتم،زودتر بلند میشدم،تا پارسال که به خواهش وتمنا کشید مهمونی رفتن.سالی 2یا سه بار ها.تا هفته قبل که منو میبرد عروسی دوستم سر اینکه بچه رو بذاریم پیش داداشم برگرده نگه داره بحث کردیم و دعوا اعصابمو خرد کرد و منو از نصف راه برگردوند.مادرم و مادر شوهرم مجلس سالگرد بودند و ماهم سری زده بودیم و اومده بودیم.به من گفت تکلیفتو مشخص میکنم.منم زنگ زدم تا اومدنی داداشم مامانمم بیاره و تو تعیین تکلیفم حاضر باشن.شوهرم تو دعوای قبلی سر هیچ منو به طلاق تهدید کرده بود و فکر میکرد بیکسم.خلاصه اومدن و نخواستن پرده از وسط برداشته شه و گفتن کنار بیاین.اونم با پررویی گفت دیگه نمیذارم عروسی یا خونه دوستاش بره.مامانم شب موند و فردا وقتی نبود به مامانش زنگ زد که بیاد و براش تعریف کردم.گفتم اون موقع به من قول داده چرا میزنه زیرش،مامانشم گفت خوب اون موقع یه حرفی زده!مامانم به مانش گفت تا به پسرش نصیحت بده و از این حرفا.الان یه هفته هست باهاش قهرم.شاید فکر کنید من حساسم یا این مسئله مهمی نیست،ولی بدونید که دلخوشی من این 2،3مهمونی یا عروسی تو سال بود که گفتم.به ندرت منو جمعه ها یا تعطیلات بیرون میبره،مگه خودم بگم که دارم میترکم و بیرون هم اصلا کاری نمیکنه بهم خوش بگذره،تا 2سال پیش همه مناسبات یادش میرفت،بعدم که دوهزاریش افتاده هیچی نمیخره ذاتا،در حالی که من از اول سعی کردم با کارام یادش بدم.خلاصه حسرت به دلم گذاشته.داره درس میخونه،همه درساشو تا یه هفته پیش پاکنویس میکردم،تمریناشو حل میکردم،سفره اماده،غذا کشیده بیاد بخوره بره،اکثر لباسامو از خونه مامانم اوردم،هر چیم خریدم 80درصد از حراجی بوده،گلم صداش میزنم،درحالی که بعد از چندتا دعوا اسممو صدامیکنه یا میگه مامانش!لباساش اتو کشیده،نظم رو من یادش دادم،سر همین کلی پیرم کرده.قبلا با خودکشی تهدیدم میکرد،تو دعوای قبلی با طلاق،اون روزم به مامانم گفت فکرنکنید مهریش زیاده میتونه منو تهدید کنه.کدوم یک از شماها این همه دعوا کردید بهتون گفتن امروز میفرستم خونه ننت فردام میریم دادگاه؟جواب، های هویه.منم گفتم میتونی مهریم رو بدی کفت اره میدم،معلوم بود تو مهریه بگیری،میدونستم اینجوری هستین و از اون روز این حرف من باعث شده که آقا تو هر بحثی این حرف منو وسط میکشه.یه روز نخواست تحملم کنه،واسه مامنشینا شده تاکسی تلفنی به خدا ولی واسه من ارزش قائل نیست.یا اگه یه استادش نیاد این همه مسافت رو طی میکنه میاد دو،سه ساعت بعد دوباره میره،چی میشد اون روز واسه من تاکسی میشد،تازه به داداشم گفت تا اخر میخواس بشینه، شما بگید کسی که 6میره و مجلس هم 4تا8بوده کی پاشه؟مجلس ختمه فاتحه بدی پاشی؟ازش متنفر شدم دیگه، طرز برخوردش دیکتاتوریه،و اینکه به نظرم کسی که زیر قولش بزنه هم دروغگو هست هم کلاهبردار.امیدوارم راهکارهای شما برام کمک کننده باشه تا عوضش کنم.ممنون شرمنده هم که زیاد شد.امیدوارم حذف نشه

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 04 مرداد 94 [ 04:54]
    تاریخ عضویت
    1393-1-22
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    1,280
    سطح
    19
    Points: 1,280, Level: 19
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    42

    تشکرشده 12 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلامخدا لعنت کنه همه انسان های دروغ گو رو.منم شرایطم مثل شماست .تو خواستگاری بهش گفتم چادری کامل نیستم بعضی جاها میپوشم چون بهم امنیت میده.بهش گفتم من عاشق رفت و آمدم با دوستان ،گفتم من تو خونه بابام سالی 3 یا 4 بار مسافرت رفتم هر هفته تفریح داشتم گفتم مسجد هر شب میرم گفتم تو رفاه بودم گفتم میخوام هر هفته مامانم اینا رو ببینم برا همشون تاییدم کرد انگار که اصلا خودشم عین من این علایق رو داره. ولی فقط 6 ماه بعد عروسی خود واقعی شو نشونم داد.رو تمام اینایی که گفتم با زور ازم خواست ازش اطاعت کنم.
    من تازه عروس هر شب با گریه میخوابیدم.بغلم میکرد میگفت این قانونه نمیتونی هر طور میخوای زندگی کنی باید ازم اطاعت کنی ولی من تا صبح آروم گریه میکردم و اون هر کاری میخواست باهام میکرد.
    الانم بعد 3 سال هر روز صبح به خودم یادآوری میکنم که اون دنیا حقمو ازش میگیرم.و آرزوی مرگ میکنم مدام میگم یا اون یا من .هر از گاهی بهش یادآوری میکنم حرف های خواستگاری رو ولی همه رو انکار میکنه .به همین راحتی منو که خیلی ها آرزو داشتن باهام ازدواج کننو حروم کرد.

    به شما هم پیشنهاد میکنم قرآن بخونید و ارتباط نزدیک با خدا رو فراموش نکنید و به اون دنیا فکر کنید تا ظلمش کمتر اذیتتون کنه.
    خدا تو قران ظالمان رو لعنت کرده .منو تو نیازی نیست کاری کنیم.یعنی نمیتونیم کاری کنیم نه میتونیم اثبات کنیم که تو خواستگاری چی گفتیم نه میتونیم با خشونت به هدف برسیم نه نه نه هر اقدامی از طرفمون میتونه پدر مادرمون رو تا حد مرگ اذییت کنه.
    لطفا برام دعا کنید.

  3. کاربر روبرو از پست مفید eli90 تشکرکرده است .

    بارن (جمعه 11 اردیبهشت 94)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 خرداد 94 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1394-2-10
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    217
    سطح
    4
    Points: 217, Level: 4
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    الی جون ممنونم از همدردیت.خدا لعنت کنه ادمهای دروغگو رو.همش میگم کاش شرط ضمن عقد میکردم حرفامو.روز مرد نزدیکه ولی من فقط یه نامرد میبینم. هیچی نبود،باور کنید،با من اداب معاشرت یاد گرفت،اصرار من باعث شد زودتر خونه بگیریم در بهترین نقطه شهر،پیگیری های من باعث شد درس بخونه. اعتماد به نفسمم گرفت،اونقدر مسخرم میکرد که،ولی خوشبختانه درست شد.یعنی کردم.به نظرم من سعی کردم همیشه ایده آل باشیم.همونطور که خیلی ها هستند ولی نظر آقا این هست که ایشون سعی میکنن تو زندگی هرچی من میخوام باشه،در حالیکه واسه تک تک چیزها چه خون دلها که نخوردم.اوایل خودش اعتراف میکرد که من از همه نظر سرترم.قیافه،تحصیلات،خانوا ه،...ولی من بوسش میکردمو میگفتم اینطور نیست.حالا بپرسی مثل مامانش میگه خوب اون موقع یه چیزی گفتم!

  5. #4
    Banned
    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1393-10-23
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    5,315
    سطح
    46
    Points: 5,315, Level: 46
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 247 در 126 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شما که بخاطر رفیق بازی و دوستات داری تو روی شوهرت وامیسی انتظار داری شوهرت قربون صدقت بره?
    یعنی دوست انقد ارزش داره که بخاطرش به شوهرت لقب "نامرد" میدی?

    این مدل خانومارو میبینم که بخاطر دوست و رفیق شوهرشونو میفروشن و باهاش سرد میشن به خودم میگم خداروشکر که فعلا به فکر زن گرفتن نیستم!

    شما آبروی هر چی زنه بردین

  6. 3 کاربر از پست مفید سوشیانت تشکرکرده اند .

    capitan2 (یکشنبه 13 اردیبهشت 94), danger (جمعه 11 اردیبهشت 94), بارن (جمعه 11 اردیبهشت 94)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 خرداد 94 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1394-2-10
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    217
    سطح
    4
    Points: 217, Level: 4
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اقای سوشیانت همون بهتر نباشی،چون کسی که دوست نداشته باشه اجتماعی نیست.2،3بار دیدن دوستان و مهمونی رفتن رفیق بازیه؟نامرد هم هست به خاطر اینکه با زبون بازی و قبول خواسته هایی که همشو توضیح داده بودم بهش،منو فریب داده.به خاطر موقعیت 5سال قبل و الانم خیلی میسوزم.در ضمن از داشته های هیچ کدوم چیزی نیومدم تو خونه بگم و بین اونها یه نفر دوست صمیمیم هست که حتی اینم گفته بودم.و در کل 5نفرن که شاید مهمونی بدن،بقیه هم که تو مراسم عروسیم بودن یا واسه تولد بچم اومدن،درسته من زحمتشون رو بی پاسخ بذارم و از روی کادوهایی که دادن جواب محبتشون رو ندم؟ایشون میتونست موقع تقدیم کارت عروسی بگه نده،چون بعدا نمیذارم بری،نمیتونست؟بگید ایا من دراشتباهم؟

  8. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 04 مرداد 94 [ 04:54]
    تاریخ عضویت
    1393-1-22
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    1,280
    سطح
    19
    Points: 1,280, Level: 19
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    42

    تشکرشده 12 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم من تا ته قلبم شما رو درک میکنم مخصوصا اگه مثل من بخوای جلو اطرافیان بپوشونی که شوهرت از رفت و آمد بدش میاد چه عذابی میکشی .یه پیشنهاد دارم خیلی صادقانه به دوستان و افرادی که شوهرت مشکل داره باهاشون رفت وآمد کنی بگو که این مشکل رو داری .هر چند مطمِین باش اگه دوستان خوبی باشن دیگه دعوتت نمیکنن.ولی لااقل از شخصیت و مرام خودت چیزی کم نمیشه،و این شوهرته که بعد مدتی از دیدنشون خجالت زده میشه.تازه اونوقت دوستانی پیدا میکنی که باهات همدردی میکنن.من حتی دیگه خیلی راحت به فامیل های شوهرم که دعوتمون میکنن میگم شوهرم مخالفه بیاییم ولی من دوست دارم بیام.یه جورایی برعکس اول زندگیمون که من همه تقصیر ها رو به گردن میگرفتم (فقط بخاطر شخصیت شوهرم جلو اطرافیان)تا جایی که بعضی ها بهم میگفتن بعد ازدواجت دیگه تحویل نمیگیری.
    اون اقای بی انصاف رو هم ولش کن بزار تو اشتباهش بمونه.شما خانم تر از اونی که کسی بهتون بگه رفیق باز اونم برا 2 بار در سال نهایت نامردیه.بعضی از آقایون شخصییت دیکتاتوری دارن که میخوان منطقی یا بیمنطق همه چی نظر شوهر باشه تو خونه که اینو نه عرف قبول میکنه نه خدا نه ..

  9. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 خرداد 94 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1394-2-10
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    217
    سطح
    4
    Points: 217, Level: 4
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    الی جون،خوشحالم درکم میکنی.امروز تو کاغذ نوشتم که اجازه میده برم خونه مامانم،اومد نشست باهام حرف زد،همه حرفهامو گفتم،ازش خواستم ایراداتم رو بگه،محکومش کردم،ولی زیر بار نمیره. میدونه منطقی هست حرفام ولی متاسفانه مرغ یه پا داره.میگه خودت به بزرگترت زنگ زدی بیاد پس چرا حالا با من حرف میزنی؟(من تو دعوا گفتم که هربار عروسی یا مهمونی میرم، کاری میکنه که اگه نرم بهتره،اونم گفت حالا که اینطوری شد اصلا نمیری،داداشمم گفتش که اخه اینجوری که نمیشه اونوقت برید قله کوه تنها زندگی کنید،باید اون موقع تو هم نری که زود پرید وسط گفت قبول.منم نمیرم.ادم فرصت طلب از اومدن اونها سو استفاده کرد).امروز میگم چرا اونطوری گفتی،مگه من از دوستام چی گفتم بهت،میگه این بحث تموم شده.نمیری.فقط یه دوستت.خلاصه گیر ادم بی منطق افتادم،میگه تو داری دوستات رو انتخاب میکنی،میگم نه،چطوری جبران کنم زحمتشون رو،میگه پول بده مامانت ببره.تازه داشت اعصابم درست میشد.امشب تا فردا عصر خونه مامانم میمونم،اومدنی تو رادیو از روز پدر حرف میزد که صدای رادیو رو زیاد کرد، منم به روم نیاوردم و با پسرم حرف زدم.راستش تا الان صورتم رو پیش دوستام با سیلی سرخ نگه داشته بودم،تا یه مدت باید دروغ بگم به دوستام،بعدا خودشون باهام سرد میشن.ولی دیگه نمیخوام درسهاشو پاکنویس کنم.میخوام بگم اعصابم نمیکشه تا خودش بفهمه درس خوندن یعنی چی و به خاطر ازردن روانم امتیاز منفی بگیره.شاید فکر کنید من چقدر به فکر دوستامم،ولی خداییش،باهاشون فقط دورادور در تماسم،حتی شاید فاصله اخرین دیدارم با بعضی هاشون4سال باشه،ولی دوست داشتم تو لباس عروس ببینمشون.شوهر من ادمی غد،لجباز وبسیار متعصب نسبت به خانوادشه.شستشوی مغزیش دادم،امیدوارم در مورد مسایل دیکه خودشو درست کنه.انشا ا... . دعا کنید.
    خواهرم الی جان برای شما هم آرامش آرزو میکنم و دعا میکنم براتون.لطفا هرکی خوند نظرش رو برام بگه تا اشتباهاتم رو بدونم.ممنون

  10. #8
    Banned
    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1393-10-23
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    5,315
    سطح
    46
    Points: 5,315, Level: 46
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 247 در 126 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خانوم شما تکلیفت با خودت روشن نیست.
    من همچنان روی حرفم هستم و شما رو مقصر میدونم که بخاطر رفیق بازی داری کدورت بین خودت و شوهرتو تشدید میکنی.

    اجتماعی بودن با رفیق بازی فرق میکنه شوهرت حتما یه چیزایی دیده که رو این به قول شما 5 تا دوست حساس شده.

    اما اگه فرض رو بزاریم که من اشتباه میکنم، با تمام حرفایی که شما زدید و شوهرتون رو یه آدم "نامرد" "غد" "لجباز" "بی منطق" "فریبکار" "دارای مرغ یک پا(!)" و البته "شستشوی مغزی شده(!)" معرفی کردید، پس این دیو بی شاخ و دم که احتمالا ازش متنفر هم هستید باهاش زندگی کردن حماقته!
    چرا جدا نمیشید که انقد عذاب نکشی از دست این غولی که پر از اخلاقیات منفیه?

    با خودت روراست باش خانوم. شما بخاطر دوستات داری از شوهرت منفی بافی میکنی.

  11. کاربر روبرو از پست مفید سوشیانت تشکرکرده است .

    capitan2 (یکشنبه 13 اردیبهشت 94)

  12. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 بهمن 01 [ 19:08]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    688
    امتیاز
    14,984
    سطح
    79
    Points: 14,984, Level: 79
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 366
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,002

    تشکرشده 1,784 در 580 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    120
    Array
    سلام خدمت شما بانوی محترم .


    پستم رو با قطعه ای از کتاب "عشق هرگز کافی نیست " شروع میکنم

    رفتارهایی را که شما بحساب صفات ناپسند همسرتان می گذارید -خودخواهی، تنفر و یا سلطه جویی- اغلب ناشی از نیاز او به ایجاد "امنیت خاطر" و یا کوشش برای "تنها نماندن" است.


    دوست گرامی، اگر دقت کنید علی رغم اینکه محیط مجازی است اما باز هم این نوع رفتار شما در یک کابر اقا ( اقای سوشیانت) حساسیت ایجاد کرد. این یعنی اینکه اگه مرد دیگری هم بود حساسیت نشون میداد.

    دوست نازنین من چیزی که من از رفتار شوهر شما برداشت میکنم چیزی نیست جز تقلاهایی یک مرد برای دیده شدن، اونم از دید خانمی که خ با دنیای مردها اشنا نیست.

    خواهرانه توصیه میکنم قبل از اینکه روابطتون سرد بشه سعی کنین با افزایش اگاهی و مهارتهای ارتباطی خود خانواده گرمی را برای خود و فرزندتون ایجاد کنین.

    کسی منکر لذت بردن و نیاز به دوست و رفیق داشتن نیست. حتی شوهر شما. اما انقدر شما نگران قضاوت توسط دوستانتون هستین. انقدر نگران احساسات انها هستین که این وسط شوهرت حس میکنه وارد یک رقابت شده واسه دوست داشته شدن. طبیعیه که سعی کنه رقیبها رو یکی یکی کنار بزنه .


    برای داشتن یک ارتباط زناشویی خوب باید ابتدا شالوده های محکم اعتماد احترام وفاداری رو پایه گذاری کنید. اول باید به شوهرتون اثبات کنید که در یک جبهه هستید. دوست هم هستید نه سرزنش گر و .. باید بدونه دغدغه هاش دغدغه های شما ست و بالعکس.

    بعدش هم یک رابطه محبت امیز و عاشقانه. نه مادرانه . نه امرانه. محبت انجام وظایف شوهرت نیست. محبت بی مسولیت کردن ایشون نسبت به وظایفش نیست. همسر شوهرت باش. به قول دوستان. دوست دختر شوهرت باش.

    ...
    شما سخنرانی دکتر حبشی رو گوش بده. اخیرا خ باب شده تو این سایت ( فک کنم کلید مرد اسمش بود)

    شما اصرار دارین با شوهرتون مردانه وارد بحث بشین . در حالیکه نزاع بین دومرد معمولا با هیجان و احساس زیاد همراهه و به نتیجه خاصی هم نمیرسه. شما زن باش. و زنانه طلب کن

    در ضمن اولویت اول شما که قطعا می دانم همسرت هست را در عمل هم نشون بده. انقدر در ارتباط با شوهرت طرف دوستات نباش. باور کن شوهرت خودش شما رو می بره تو مهمونیهاشون. باور کن اگر همین دوستای شما شوهرشون ناراحت می شد حاضر نبودن ناراحتیش را با خوشحالی و رضایت دوستانشون و شما عوض کنن. دارین چی رو معامله میکنین این وسط؟ دوستی عالیه کسی منکرش نیست اما نه به این شیوه.

    شما، خانم الی و .. توانایی های بالقوه ای دارین در کنترل یک ارتباط. گاهی اوقات نیاز نیست خ مستقیم و با اقتدار یک درخاست را داشت. گاهی لازمه با ملایمت با مهربانی بدون درگیری. بدون اینکه بخای اثبات کنی حرف شما ست یا اون کارها رو پیش برد

    حتمااااا حتمااا منابع این سایت را مطالعه کنین. در حق خودتون و زندگیتون لطف میکنین.

    نیایش به قصد این نیست که خدا را به برآوردن آرزوهایمان وادارد، بلکه برای آن است که اشتیاق به خدا را در ما برافروزد و ما را به سوی خدا فرا ببرد. دیونوسیوس مجعول می گوید:
    "کسی که در قایقی نشسته و طنابی را که از صخره ای به طرفش پرت شده می گیرد و می کشد، صخره را به طرف خود نمی کشد، بلکه خودش و قایق را به صخره نزدیک تر می کند".
    فریدریش هایلر، نیایش، ص 331

    ویرایش توسط مهرااد : شنبه 12 اردیبهشت 94 در ساعت 10:57

  13. 4 کاربر از پست مفید مهرااد تشکرکرده اند .

    capitan2 (یکشنبه 13 اردیبهشت 94), eli90 (شنبه 12 اردیبهشت 94), من راضیه هستم (دوشنبه 14 اردیبهشت 94), شادمانه (شنبه 12 اردیبهشت 94)

  14. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 04 مرداد 94 [ 04:54]
    تاریخ عضویت
    1393-1-22
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    1,280
    سطح
    19
    Points: 1,280, Level: 19
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    42

    تشکرشده 12 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آقای مهرداد یه سوال دارم یه زن که تو خواستگاری مشخص میکنه که دنبال چه زندگی و چه خواسته هایی هستش , اگه ازدواج شوهرش بی توجه به 80 درصد صحبت های خواستگاری بخواد زندگی کنه اینجا زن باید چی کار کنه تا کی زنونه باهاش بحث کنه تا کی محبت کنه، اونی که اینقدر بیتعهد به قول هاشه سر هر مسِله ای زنش رو تحت فشار قرار میده .چطور میشه بعد یه مدت محبت کردن و باز هم نامردی شوهر ، بحث منطقی نکرد؟
    اونی که شما میگی مسایل روزمره زندگی هستن که بحث منطقی نیاز ندارن نه مسایل مهمی که اونقدر برا خانوم مهم بودن که تو جلسه مهم خواستگاری مطرح کرده.البته این نظر منه.

    مردی که چون دنبال توجه از زنشه حق طبیعیه زنشو ازش بگیره (حقی که زن تو خواستگاری مطرح کرده) روشش به نابودی زندگیش ختم میشه.


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: شنبه 07 بهمن 96, 00:37
  2. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 04 فروردین 94, 19:00
  3. چرا همه دوستام باهام قهر میکنند؟
    توسط کیت کت در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: شنبه 16 اسفند 93, 19:33
  4. دوستان کمک یه مشاور میخوام برا دوستام معتاد به استمناء (جلق) شدن
    توسط infodltube در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: سه شنبه 10 اردیبهشت 92, 00:07
  5. من و دوستام
    توسط بالهای صداقت در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 06 آبان 89, 12:39

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:49 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.