به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 22
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 اردیبهشت 95 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1391-12-19
    نوشته ها
    35
    امتیاز
    2,961
    سطح
    33
    Points: 2,961, Level: 33
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    13

    تشکرشده 33 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خودم با دست خودم اعتماد بنفس شگ و شخصیت شوهرمو از بین بردم.چه طور بفهمه عاشقشم

    سلام دوستان.
    اول از همه تاکید کنم که موضوع حرف من خیانت نیست و دو سال هست توبه کردم و همه چی رو به سیاهچال ناخوداگاهم سپردم
    اما شاید لازم باشه توضیح بدم
    من متا سفانه از دوران نوجوونی عادت بدی داشتم .دوست پسر داشتم.این عادت ادامه پیدا کرد که به معنی واقعی کلمه پدرم عاجز شد و منو شوهر داد.خودم راضی نبودم و شوهرمو نمیخواستم.اما چیزایی دیدم ازش که الان عاشقشم
    بله چون ازدواجم زورکی بود به کارام ادامه دادم
    شوهرم گذاشت برم دانشگاه واما اونجا حتی به استاد متاهلو با ابروم هم رحم نکردم و کارمون بیخ میدا کرد...بیچاره طوری شده که بعد اینهمه مدت میرم دانشگاه هول میکنه و میخواد بخوره زمین!
    ببخشید طولانیه اما کلافه ام.همه چی رو هم میگم تا بشناسید منو.گذشتمو.الان من دیگه تغییر کردم.
    الان یه پسر یکسال و نیمه دارم که عمرم خودشو باباشه
    خلاصه اون موقع دو سال پیش دهنم هنوز بوی شیر میداد.قد و لجباز بودم.از شوهرم بدم میومد.دنبال عشق ایده الم توی این پسر و اون پسر بودم...
    تا یکروز شوهرم مچمو بدجور گرفت ...همون دو سال پیش.دو سال و خورده ای
    از ترسم فرار کردم.از ترس مجازات حتی خونه مامانم هم نرفتم.بعد سه روز بابام پیدام کرد.شوهرم اومد اونجا گفت میدم سنگسارت کنن و فقط اشک میریخت.اما....حتی ازم شکایتم نکرد.حتی نزاشت مامان خودش بفهمه.شهرستان هستن اونا.بعد یکماه که خونه مامانم بودم اومد پیشم.همه عشقی که توی چند سال زندگیمون بهم داده بود و من نمیخواستم ببینم یکجا دوباره بهم داد و بعد از گریه های دوتاییمون منو بخشید و برگردوند خونمون
    از اون موقع فهمیدم عشق یعنی چی گذشت یعنی چی
    اما خب اون خورد شد.
    یکسال هم جلسات مشاوره بودیم
    یکسال فقط داد میزد و اشک میریخت و من فقط و فقط آغوشم براش باز بود و محبت بی دریغم
    تازه چشمام باز شده بود و از کل خطاهام توبه کردم و قدرشو میدونستم
    تو همه اون اوضاعش ناخواسته باردار هم شدم که الان خدا رو شاکرم که همچین پسر شیرینی دارم
    الان یکساله زندگیم ارومه
    شوهرم ارومه.
    اما...
    گاهی بی دلیل عصبی میشه
    انگار چیزی براش تداعی میشه
    احساس حقارت یا چیه نمیدونم
    همش میگه از چشمهای آبی گریزونم.یعنی از رنگ چشمهای من
    زن یا مرد چشم آبیو بلوند ببینه عصبی میشه
    حتی تلویزیون فیلمهای خارجی هم نمیبینه.البته نمیزاره من متوجه بشم اما خب میشم.کلا تغییر حالتشو میبینم.اما خب من و قیافم رو تحمل میکنه.یه جوری نسبت به من احساس کمبود میکنه و دایم خودشو ظاهرشو با من و برادرم مقایسه میکنه و عصبی میشه.انگار رفته توی ناخوداگاهش که من به خاطر ظاهرم زن بدی هستم.اما اینو تو خودش خقه میکنه و بصورت پرخاش خودشو نشون میده.قبول دارم کوه گناه بودمو به خاطر ظاهرم خیلی کارها کردم اما الان با تمام وجودم عاشقشم.دوساله توبه واقعی کردم.حرفامو قبول میکنه اما یه چیزی درونش اذیتش میکنه که هنوز مونده.
    من فقط تحمل میکنمو محبت
    شب میخوابه و نصف شب بلندم میکنه و میگه خواب د دیدم و نمیتونم به زندگیمون ادامه بدم و اینا...میگم چرا؟دلیل بی ربط میاره.اما میدونم یاد کارهای من میفته.کلا قضیه هضم نشده توی زندگیمون .
    بلکه فقط یه جا مدفونه و هر از گاهی مشکل سازه و شوهرم عصبی شده
    من غیر از محبت و نشون دادن عشقم چه طور میتونم کمکش کنم که احساس ترس یا تحقیر یا هر چیش از بین بره
    بعد از دوسال اثرات کار من مونده
    من عاشقشم
    عاشق خودشو پسر
    ویرایش توسط مهساجان : شنبه 05 اردیبهشت 94 در ساعت 03:00

  2. 5 کاربر از پست مفید مهساجان تشکرکرده اند .

    (آسمانی آبی) (چهارشنبه 09 اردیبهشت 94), بانوى مهر (دوشنبه 01 تیر 94), بارن (شنبه 05 اردیبهشت 94), رفتگر (شنبه 30 خرداد 94), شمیم الزهرا (شنبه 05 اردیبهشت 94)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 شهریور 00 [ 12:26]
    تاریخ عضویت
    1390-1-14
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    12,728
    سطح
    73
    Points: 12,728, Level: 73
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 122
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    640

    تشکرشده 935 در 291 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    71
    Array
    سلام
    مسئله قابل تاملی هست.
    به نظر من کار زیادی از دست شما بیشتر از آنچه که انجام میدین بر نمیاد و این شوهرتون هست که باید یک سری مسائل رو هظم کنه و اجازه نده آتش زیر خاکستر با هر بهونه ای شعله ور بشه ... البته بگم مسئله ای نیست که زود بشه فراموش کرد 2 سال برای فراموشی همچین مسئله ای برای مردان نه کم هست نه کافی .. بیشتر صبر کنین با گذشت زمان رفلکس ها کمرنگ تر میشه ... اگر بتونین بصورت ماهرانه ابراز به علاقه و دوست داشتن و خاطر خواهی رو به صورت کلامی و مستقیم مخاطب قرار دادن شوهرتون میتونه موثر باشه و اجازه ندین توجه به نینی کوچولوتون باعث بشه از توجه به شوهرتون کم بشه... آخه معمولا پس از اومدن بچه، شوهر از بابت توجه به حاشیه رونده میشه ...

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 اردیبهشت 95 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1391-12-19
    نوشته ها
    35
    امتیاز
    2,961
    سطح
    33
    Points: 2,961, Level: 33
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    13

    تشکرشده 33 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.ممنون از راهنماییتون.من دو ساله کارم همینه.هروقت بهم میریزه فقط آغوش و نوازش و محبت کلامی من هست که التیامشه.حتی وقتی ضعفشو میبینم فقط بهش محبت میکنم و نمیزارم یه قطره اشکم بیاد.فقط قوی میمونم و محبت میکنم.بعدش یه خلوتی واسه خودم گیر میارمو یواشکی به خاطر دیدن ضعف و حال بد شوهرم دو قطره اشکم میریزم.من رو خیلی دوست داره.اما احساس میکنم از ظاهر من خیلی بدش اومده یا خیلی حساس شده.نمیدونم.حتی جلوی خودش دیگه دوست نداره به ظاهرم برسم.یه آرایش ملایم توی خونه که میکنم چیزی نمیگه اما عصبی میشه و به بهانه ای دعوا راه میندازه و چیزی دم دستش باشه میشکونه.وقتی میرم و صورتمو میشورم بهتر میشه و از خودش میاد بیرون.بهم میگه وای من همین شکلی سادتو دوست دارم.میفهمم ای بابا پس بهانه گیری قبلیش از کجا آب میخورد.واسه همین دیگه حتی توی خونه هم به خودم نمیرسم.اینطوری راحت تره.
    روزهایی که تمیز و شیک باشم اون روز دعواست.منم دیگه فهمیدم و کاری ندارم
    از وقتی اینطوری شده به خواست خودش حجابم کاملتر شده.حالا بعضی وقتها میگه باید تو روبند بزنی به شوخی...بعدش که من جا میخورم میگه حالا شوخی هم نباشه جدی باشه این کارو نمیکنی؟میترسم هی بدتر بشه
    اما سوال من اینه...این که هر کاری میکنه فقط قربون صدقه و نوازش باشه و بس،شرطی نمیشه که از این حالت ناخوداگاه لذت ببره و قضیه رو توی خودش تموم نکنه؟
    چی کار کنم یعنی فقط به مرور زمان صرف بهتر میشه؟

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 خرداد 94 [ 02:09]
    تاریخ عضویت
    1394-1-25
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    511
    سطح
    10
    Points: 511, Level: 10
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 42 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یعنی به معنی واقعی کله شوهرت دهنش داره سروس میشه من میدونم چه عذابی داره میکشه!!!
    ببین اگه این شرایط ادامه پیدا کنه حتما زندگیتون به جدایی میکشه شوهرت تا یه حدی میتونه با این حساش مقابله کنه یه روزی خسته میشه و نمیتونه ادامه بده
    پس حتما حتما باید این قصیه براش حضم شه راه نجات زندگیت اینه پس حتما حتما باید شوهرت بره پیش یه مشاور مجرب تا کم کم با این قصیه کنار بیاد
    شوهرت تو فشار بزرگیه حتی نمیتونی تصور کنی که این فشار چقدر بزرگه من که مردم میفهمم!!
    بازم تاکید میکنم تنها راه نجات زندگیت اینه که این قضیه برا شوهرت حضم شه و فقط توسط یه مشاور مجرب این اتفاق میتونه بیوفته

    از طرفی هم کاش تجربیاتتو تو فیسبوک و... و جاهایی که دخترا میبینن بیان کنی تا این همه دختر نرن دنبال این کارا

  6. 2 کاربر از پست مفید hvldk تشکرکرده اند .

    بابک 1369 (شنبه 30 خرداد 94), بارن (چهارشنبه 09 اردیبهشت 94)

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 04 مهر 95 [ 15:31]
    تاریخ عضویت
    1393-7-30
    نوشته ها
    216
    امتیاز
    8,230
    سطح
    61
    Points: 8,230, Level: 61
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 220
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    826

    تشکرشده 744 در 192 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    66
    Array
    سلام مهساجان
    امیدوارم توبتون توبه ی نصوح باشه و هیچوقت پیمانتون رو نشکنیدش

    فکر میکنم بهتر باشه در حضور همسرتون از انجام کارایی که شک برانگیزه جدا خودداری کنید.
    مردها در این مورد غیرتی هستند باید برای اینکه شمارو باور کنند همراهیشون کنید.
    مراقب حرف ها ، شوخی ها ، خنده های بی مورد باشید.
    همیشه و مخصوصا مخصوصا وقتی با همسرتون بیرون هستید متانته خودتون رو حفظ کنید .
    سعی کنید تا جایی که میتونید تنهایی بیرون نرید ، یا اگه ضروری شد حتما بهش اطلاع بدید و در جریان بزاریدش
    از نگاه های بی جا ( به مردان ) پرهیز کنید...

    شاید از این کارها هیچ منظوری نداشته باشید ولی با توجه به سابقه و تصور زمینه ای که همسرتون در موردتون دارند ، حتی اگه بدون منظور هم باشه باز بد برداشت میشه

    در حضور همسرتون با پسرتون با زبونه بچه حرف بزنید و بهش بگید که بهترین بابای دنیارو داره ...
    در خلوت هاتون با لحن آروم بهش بفهمونید که تا ابد بهش وفادار هستید
    بهش بگید که غیر از همسرتون چشمتون کسی دیگه رو نمیبینه ..


    در آخر هم از خدای بزرگ کمک بگیرید و سرنمازهاتون ازش بخوایید که اعتماد به شما رو در دل همسرتون قرار بده
    اگه این چیزهارو رعایت کنید تا حدودی دل همسرتون میتونه آروم بگیره ...
    خوشبختی عطری است

    که وقتی آن را بر دیگران می پاشی ،

    چند قطره از آن بر تو نیز خواهد پاشید ...

  8. 2 کاربر از پست مفید (آسمانی آبی) تشکرکرده اند .

    hvldk (پنجشنبه 10 اردیبهشت 94), بابک 1369 (شنبه 30 خرداد 94)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 اردیبهشت 95 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1391-12-19
    نوشته ها
    35
    امتیاز
    2,961
    سطح
    33
    Points: 2,961, Level: 33
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    13

    تشکرشده 33 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.ممنون دوستان.
    من دقیقا بهش محبت میکنم همیشه.اتفاقا همیشه جلوی خودش به پسرم میگم ببین بهترین بابای دنیا اینجاس
    توی خلوتمون انقدر بهش عشق میورزم که تا دو سه روز حالش خوبه
    حاضر نیست بریم پیش مشاوره
    چون مغروره و میگه من مشکلی ندارمو قضیه تموم شده و بخشیدم حتی ازم قول گرفته که دیکه صحبتی راجع به اون قضیه ها نکنم
    خیلی مغروره حاضر نیست بگه از چی ناراحته و همیشه یه بهانه ی دیگه ای جور میکنه و میگه واسه این ناراحت بودم
    اما خودم رفتاراشو میبینم
    مثلا تلویزیون که میبینه اگه فیلم خارجی باشه و از قضا یه هنرپیشه با چشمهای آبی داشته باشه که زیبا باشه زود فحش میده و تلویزیون رو خاموش میکنه و میگه همین مزخرفاتو نشون میده که ملت فکر میکنن تو خوشگلی.وگرنه دختر باید سبزه و چشم و ابرو مشکی باشه.منم ناراحت نمیشم چون میدونم مکانیسم دفاعیشه یا همچین چیزی
    انقدر قده که ضعفشو نمیخواد نشون بده
    وقتی تازه اشتی کرده بودیم توی قسمت صندوق درمانگاه نزدیک محل کار شوهرم هنوز مشغول بودم
    باهام زیاد حرف نمیزد اون موقع
    اما حالش بد شده بود و از سر کار اوردنش اونجا
    منم با دکتر رفتم پیشش و اون روی تخت خوابیده بود.وقتی دکتر و پرستار رفتن رفتم لب تختش و کمی نوازشش کردم
    چند ثانیه صورتمو نگاه کرد دستمو گرفت ولی بلافاشله پشتشو کرد و گفت مریضا همیشه چهره تو رو دیدن...
    بعدش تا چند روز دعواهامون تشدید شد که اون موقع مشاور با هم و جداگانه با ما جلسه داشت و گفت اگه سر کار نرم بهتره اما شوهرم اصلا اینو ازم نخواست مستقیما
    اینم بگم تا قبل اون اتفاق اصلا بد دل و شکاک نبود و من حتی با دوستام تنها مسافرت دوبی رفتم.
    الان ولی مغروره.میگه خوبم.اما دارم میبینم که عصبیه.بهونه میگیره.حتی وقتی توی خونه براش لباس باز بپوشم عصبی میشه و دعوا میکنه.عوضش که میکنم خوب میشه.میگم چرا عصبی شدی به خاطر لباس بود!!!!میگه نه چه ربطی داره
    من اصلا دیگه به هیچ پسری نگاه هم نمیکنم.
    حتی گذری و توی خیابون
    باورتون نمیشه هنوزم که هنوزه پیامهای پسرهای قبلی بهم میرسه بعد از دو سال که التماس میکنن و کلی چرند میگن اما توبه من واقعیه.تا حالا یکیشم نخوندم و نخونده همه پاک میشه
    البته دو ماه بعد اینکه شوهرم منو توی اون حالت دید و خرد شد یکی از دوستام نامردی نکرد و عکسهایی توی دوبی توی وضعیت نامنساسبی بودیم واسه شوهرم فرستاد و قوز بالا قوز شد
    یعنی با دیدن من توی خونه خودمون،و بعد با دیدن اون عکسها....من خودمو آماده زندان و بعد اعدام کرده بودم.اما منو بخشید.کلی گریه کرد.فهمیدم چه قدر عاشقمه.
    اما حالا نمیخواد بپذیره که هنوز مشکلی هست و فقط ذره ذره داره آب میشه.
    طلاقمم نمیده که حداقل خودش راحت بشه
    چی کار کنم.چی کار کنم......

  10. 2 کاربر از پست مفید مهساجان تشکرکرده اند .

    hvldk (پنجشنبه 10 اردیبهشت 94), رفتگر (شنبه 30 خرداد 94)

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 خرداد 94 [ 02:09]
    تاریخ عضویت
    1394-1-25
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    511
    سطح
    10
    Points: 511, Level: 10
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 42 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببین مهسا من باز هم تاکید میکنم اگه زندگیتو دوست داری حتما حتما حتما باید بری پیش مشاور!! این مشکلی نیست که تو بتونی خودت حلش کنی , شوهرت نمیاد مشاوره اشکال نداره نیاد یه چند جلسه که تو رفتی کم کم مشاور میکشوندش میاردتش ولی ببین بازم تاکید میکنم زندگیت با این شرایط از هم خواهد پاشید اینو مطمعن باش تو باید حتما یه روند درمان رو رو شوهرت شروع کنی باید از یه مشاور مجرب کمک بگیری سرخود نتیجه ای نمیگیری

  12. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1394-1-26
    نوشته ها
    249
    امتیاز
    2,867
    سطح
    32
    Points: 2,867, Level: 32
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 327 در 165 پست

    Rep Power
    50
    Array
    عزیزم منم تقریبا اینجوری اما درسطح خیلی کمتربرام اتفاق افتاده من ازنامزدم دروغ بزرگی رو شنیدم که مجبوریوده بگه وچیز مهمی نبوده اما من شبش با یه فردی که اصلا نمیشناختم واشتباها اس داده بود دردول کردم والا همه حرفام راجب شوهرم بود وبردارم شده بود اما فقط واسه یشب وتموم شد ورفت وکلی تحسینم کردواسه این همه عشق به شوهرم چندماه بعدش گفت داره با دوستاش میادشهر ما میخوادببینتم من بهش اس دادم که نه نمیشه واینا اما متاسفانه اس رو به نامزدم دادم(اشتباهی)وای بیچارم کرد اونم عاشقم بودوهنوزم هست گریه میکرد شیشه رو میشکوند اما خالی نمیشد داشت ازدرون داغونش میکرد وهرچقدرم براش توضیح میدادم هیچی نبوده نمیفهمید کربود منتها اون ازاون ور بوم افتاد ونسبت بهم بی غیرت شدحداقل درظاهرهیچی نمیگفت هرچی میشد میگفت به من مربوط نیست من دیگه روت غیرت ندارم والانا بعد یه سال یکمی بهترشده حالا شما برای خودت بزار شوهرت داره روانی میشه احساس وحشتناکیه اگه اونموقع طلاقت میداد راحت میشد وباتنفرازت روبرو میشد اما وابستگی وعشقش نزاشت وحالا داره دیوونه میشه ازطرفی دوست داره روت حس تملک داره ووقتی زیبا میبنتت همون لحظه میخواد کیفت ببره که یهو یه تصویر وحشتناک میادجلوش وزنگ خطر که این صورت زیبا میتونه مال بقیه هم باشه که ممکنه ازدستش.بده وکارشما حتی اون اطمینانو ازش گرفته که خودش اروم کنه بگه نه زنم فقط.مال منه این فشارها کم کم مشکل روانی شدیدی به وجود میاره که بخدا الان اسمش نمیدونم ولی یجایی راجبش خونده بودم شخص شکاک میشه وبین خودش واحسا تملکش وعشقش گیر میکنه ونتیجه این بیماری باعث میشه به همسرش اسیب برسونه همینایی که توی مجله میخونیم :اگه واسه من نیستی واسه هیشکی نمیزارم باشی. اینا اونقدر شکنجه میبینن که گاهی به جنون میرسن واسیب میرسونن تا اون فردمال کس دیگه نشه البته همه اینا دور از جون شما وخانودتون حتما به یه روانپزشک مراجعه کنید نه مشاور تا ازتبعاتش دور بمونید انشاالله درست شه چون شوهرتون داره درد عالم میکشه سعیتو بکن عزیزم

  13. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 اردیبهشت 95 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1391-12-19
    نوشته ها
    35
    امتیاز
    2,961
    سطح
    33
    Points: 2,961, Level: 33
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    13

    تشکرشده 33 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان.متاسفانه شوهرم اوضاعش بحرانی تر شده.به هیچ عنوان مراجعه نمیکنه.چند هفته هست که از اونور بوم افتاده و میگه آرایش غلیظ کن تا همه ببیننت ولی نمیگذارم دستشون بهت برسه!!! بعدش موقع نزدیکی اسم مردهای اطرافمونو میاره که به قول خودش از دیدن من برانگیخته شدن و مسایل رکیکی راجع به من و اونها میگه!احسای میکنم از آراستگی من جلوی دیگران به اوج لذت میرسه.میگه همه یه بت جن سی دارن.ظاهر تو بت جن سی همه مرداست!!!مثلا چند وقت پیش بعد این همه مدت زندگی منو برد تولد یکی از دوستای مجردش شمال!مهمونی مختلط و از من میخواست بدترین کارها رو بکنم و بدترین پوششها رو داشته باشم که من بعضیاشو انجام دادم.ولی بعد از اتمام کارش شرمنده میشه و اصلا یکی دیگه میشه.خیلی نگرانم.یه بار میگه روبنده بزن یه بار میگه باید همه تو رو ببینند تا تح ریک بشن و عذاب بکشن!!!!میدونم داریم به آخر خط میرسیم

  14. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1394-1-26
    نوشته ها
    249
    امتیاز
    2,867
    سطح
    32
    Points: 2,867, Level: 32
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 327 در 165 پست

    Rep Power
    50
    Array
    گریه کن جلوش زار بزن التماسش کن باهات بیاد روانپزشک وگرنه دیگه دوسش نخواهی داشت وهیچکدوم از اون کارهایی که میگه رو انجام نده وگرنه بدتر اعتمادش میره تو کاری به حرف اون نداشته باش وفقط عفاف پیشه کن وبزار باورش زنه پاکی هستی وفقط با التماس بخوا که باهم برین پیش روانپزشک شاید هیپنوتیزمش کنن والا نمیدونم ولی حالش خوب میشه


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ایا تغییر شخصیت امکان پذیر است ؟ضروری
    توسط حلمانصیر در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: یکشنبه 12 دی 95, 00:27
  2. شخصیت زوجین مشابه باشد بهتر است یا مکمل؟
    توسط Half seeker در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: جمعه 29 آذر 92, 09:31
  3. آیا بی ثباتی در شخصیت یک انسان میشه درست بشه؟ همراه ترس ودهن بینی و وبدبینی
    توسط sahelneshin در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: چهارشنبه 08 آبان 92, 07:49
  4. پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: پنجشنبه 21 خرداد 88, 11:14

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:31 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.