سلام
دوستان حدود یک هفته یا 10 روز هست که حس ناامیدی نسبت به زندگی به آینده به هدف هایی که دارم گرفتم
وفتی از صبح ها از خواب پامیشم احساس می کنم بی ارزش هستم و تمام مراحلی که طی کرده ام تا به هدف هام برسام بی ارزش بوده و هیچ ارزشی نداره
منی که این 10 روز پیش به سوی هدفهام پیش می رفتم الان سست و بی حال بی هدف و ناامید از زندگی روزهام رو شب و شب هام رو به روز می رسونم
مرتبا بعد از دانشگاه میام و می خوابم مواقعی که صبح ها کلاس دارم می خواهم که همین طور بخوابم و پا نشم
زود عصبانی میشم همش با خونوادم بد رفتاری می کنم در صورتی که در قلبم می دونم کارم بده و باید بابت بد اخلاقیم عذر خواهی کنم ولی غرورم اجازه نمی ده یا تا حالا در این مواقع عذر نخواستم نمی تونم انجامش بدم
خونه ما دو طبقس توی طبقه پایین که کسی نمی شنه من می شینم و فقط مواقع خوردن غذا و شب ها می رم بالا ....
این طور به نتیجه رسیدم که باعث این ناامیدی و ناراحتی و سستی من خونوادم هستن چون همش صبح ها تا لنگه ظهر می خوابن مثلا من ساعت 8 که کلاس دارم تا مثلا ساعت 11 یا 12 موقع برگشتن می بینم که مامانم خوابیده یا خواهرم خوابیده وقتی این صحنه ها رو می بینم ناراحت می شم
مثلا مادرم مریض میشه صد بار می گم بریم دکتر گوش نمی کنه و همین طور می خوابه باز این صحنه ناراحتم می کنه
یعنی کلا از رفتار و اخلاق طرز زندگانی خونوادم تا حدودی خسته شدم برای همین فعلا به این نتیجه رسیده ام که تو طبقه پائین که نشسته ام وسایلی رو تهیه کنم و در اینجا بخور داشته باشم و لباس هام هم پائین بیارم و فقط در موارد ضرروی برم پیششون یک تلویزیون هم تهیه کنم هر چند توان تهیه این موارد رو ندارم می دونید چرا؟
چون تا اینجا هدف با بهتره بگم تخصصی رو که دنبال کرده ام ( مربوطه به شبکه های کامپیوتری) و دوره هایی که گذرانده و زحماتی که کشیده ام هست. و توان این رو دارم که از این راه نون در بیارم
منتها این ناامیدی باعث شده دست و بالم بسته بشه حتی به دانشگاه هم با ناامیدی برم
نمی دونم چی کار کنم ؟ تلاش می کنم که بخندم و شاد باشم باد دیدن فیلم طنز یا با رفتن به بیرون یا موزیک گوش دادن ولی این لحظات خوب آنی میاد و میره و تاثیری روم نمی زاره .
علاقه مندی ها (Bookmarks)