به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 13 دی 94 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1392-4-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    2,334
    سطح
    29
    Points: 2,334, Level: 29
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 116
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    17

    تشکرشده 24 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array

    ناامید و افسردگی از هدف هام

    سلام
    دوستان حدود یک هفته یا 10 روز هست که حس ناامیدی نسبت به زندگی به آینده به هدف هایی که دارم گرفتم
    وفتی از صبح ها از خواب پامیشم احساس می کنم بی ارزش هستم و تمام مراحلی که طی کرده ام تا به هدف هام برسام بی ارزش بوده و هیچ ارزشی نداره
    منی که این 10 روز پیش به سوی هدفهام پیش می رفتم الان سست و بی حال بی هدف و ناامید از زندگی روزهام رو شب و شب هام رو به روز می رسونم
    مرتبا بعد از دانشگاه میام و می خوابم مواقعی که صبح ها کلاس دارم می خواهم که همین طور بخوابم و پا نشم
    زود عصبانی میشم همش با خونوادم بد رفتاری می کنم در صورتی که در قلبم می دونم کارم بده و باید بابت بد اخلاقیم عذر خواهی کنم ولی غرورم اجازه نمی ده یا تا حالا در این مواقع عذر نخواستم نمی تونم انجامش بدم
    خونه ما دو طبقس توی طبقه پایین که کسی نمی شنه من می شینم و فقط مواقع خوردن غذا و شب ها می رم بالا ....
    این طور به نتیجه رسیدم که باعث این ناامیدی و ناراحتی و سستی من خونوادم هستن چون همش صبح ها تا لنگه ظهر می خوابن مثلا من ساعت 8 که کلاس دارم تا مثلا ساعت 11 یا 12 موقع برگشتن می بینم که مامانم خوابیده یا خواهرم خوابیده وقتی این صحنه ها رو می بینم ناراحت می شم
    مثلا مادرم مریض میشه صد بار می گم بریم دکتر گوش نمی کنه و همین طور می خوابه باز این صحنه ناراحتم می کنه
    یعنی کلا از رفتار و اخلاق طرز زندگانی خونوادم تا حدودی خسته شدم برای همین فعلا به این نتیجه رسیده ام که تو طبقه پائین که نشسته ام وسایلی رو تهیه کنم و در اینجا بخور داشته باشم و لباس هام هم پائین بیارم و فقط در موارد ضرروی برم پیششون یک تلویزیون هم تهیه کنم هر چند توان تهیه این موارد رو ندارم می دونید چرا؟
    چون تا اینجا هدف با بهتره بگم تخصصی رو که دنبال کرده ام ( مربوطه به شبکه های کامپیوتری) و دوره هایی که گذرانده و زحماتی که کشیده ام هست. و توان این رو دارم که از این راه نون در بیارم
    منتها این ناامیدی باعث شده دست و بالم بسته بشه حتی به دانشگاه هم با ناامیدی برم
    نمی دونم چی کار کنم ؟ تلاش می کنم که بخندم و شاد باشم باد دیدن فیلم طنز یا با رفتن به بیرون یا موزیک گوش دادن ولی این لحظات خوب آنی میاد و میره و تاثیری روم نمی زاره .

  2. #2
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 خرداد 94 [ 00:02]
    تاریخ عضویت
    1393-9-18
    نوشته ها
    175
    امتیاز
    4,145
    سطح
    40
    Points: 4,145, Level: 40
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 75.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    462

    تشکرشده 404 در 152 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.

    فقط تو این 10 روز چنین حسی داری؟ یعنی اتفاق خاصی افتاده ده روز پیش؟ به نظرم با این توصیفی که از خانواده کردی باید مدت بیشتری تو این حال بوده باشی اما کم کم داره کاراییت

    پایین میاد. بیشتر فکر کن ببین مطمئنی. البته مسئله ی خاصی نیست ولی اگه حست مدت طولانی تری باشه فرق میکنه.

    اما اگه مدت کمیه و کاهش وزن یا کاهش اشتها هم داشتی به نظرم حتما یه دکتر برو و چکاب بده.

    تو خودت آدمی هستی که تابستونا خوشحال تره و تو فصل پاییز یا زمستون ناراحت تر؟

    بچه ی چندمی؟ چرا نسبت به مادرت این همه حس مسئولیت داری؟

    راستی وقتی کار نمیکنی در طول روز چیکار میکنی؟ آخه میگی میتونم برم سر کار ولی نمیرم. میخوام ببینم وقتتو چه جوری میگذرونی؟ از نظر مالی احتیاج داری و نمیری؟

    این سوالا رو پرسیدم تا بیشتر از خودت بگی و شاید دوستان بهتر بتونن بهت کمک کنن.

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 13 دی 94 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1392-4-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    2,334
    سطح
    29
    Points: 2,334, Level: 29
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 116
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    17

    تشکرشده 24 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شکوه نمایش پست ها
    سلام.

    فقط تو این 10 روز چنین حسی داری؟ یعنی اتفاق خاصی افتاده ده روز پیش؟ به نظرم با این توصیفی که از خانواده کردی باید مدت بیشتری تو این حال بوده باشی اما کم کم داره کاراییت

    پایین میاد. بیشتر فکر کن ببین مطمئنی. البته مسئله ی خاصی نیست ولی اگه حست مدت طولانی تری باشه فرق میکنه.

    اما اگه مدت کمیه و کاهش وزن یا کاهش اشتها هم داشتی به نظرم حتما یه دکتر برو و چکاب بده.

    تو خودت آدمی هستی که تابستونا خوشحال تره و تو فصل پاییز یا زمستون ناراحت تر؟

    بچه ی چندمی؟ چرا نسبت به مادرت این همه حس مسئولیت داری؟

    راستی وقتی کار نمیکنی در طول روز چیکار میکنی؟ آخه میگی میتونم برم سر کار ولی نمیرم. میخوام ببینم وقتتو چه جوری میگذرونی؟ از نظر مالی احتیاج داری و نمیری؟

    این سوالا رو پرسیدم تا بیشتر از خودت بگی و شاید دوستان بهتر بتونن بهت کمک کنن.
    قبلن ها هم این حسو داشتم ولی داشتن هدفی در زندگیم باعث شده بودم اون مشکلات تقریبا کم رنگ بشن
    من معمولا همه فصل ها خوشحالم فصلی که ازش خوشم نمیاد پائیزه و بیشتر از زمستون خوشم میاد چون یکی از دلیلاش تو این فصل به دنیا اومدم
    بچه اول هستم و کلا یک خواهر دارم که از من کوچیکه . به مادرم اسمشو حس مسئولیت نذاریم بیشتر همیشه خواستم که سر حال و بگو بخند در خونوادم باشه تا ناخوشی و ناراحتی ... چون بیشتر مادر من ناراحت پسند هست یعنی بیشتر سمت مسایلی که ناراحتش میکنه و اعصابش رو به هم میریزه ، میره چندین هزار بار هم توصیه کردم به سمت این مسایل نره ولی همینی که هست

    کار که نه ولی فعلا دانشجو هستم از وقتی کلاس های دانشگاهیم شروع شده این حس ناامیدی بهم دست داده
    چون برای خودم یک تخصص دارم می تونم سفارش کار بگیرم ولی این حس ناامیدی بدجور زمین گیرم کرده که نمی تونم حرکتی کنم . از نظر مالی شدید احتیاج دارم چون نزدیک به 3-4 سال هست تا حدود 70-80 درصد مستقل هستم
    یک قدرتی رو تو خودم حس می کنم که می تونم در کارم بسیار موفق شوم ( از نظر کسب درآمد و مسائل مالی) ولی این ناامیدی عین یک باتلاق می مونه که هر چقدر تلاش کنم که ازش بیرون بیام بیشتر و بیشتر توش فرو می رم .
    کسب درآمد بهم حس اعتماد به نفس فوق العاده ای میده انگار که با اخلاق ترین آدم روی زمین میشم مهربون تر می شم نسبت به آینده امیدوارتر احساس میکنم خوشبخت ترین آدم روی زمینم

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 13 دی 94 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1392-4-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    2,334
    سطح
    29
    Points: 2,334, Level: 29
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 116
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    17

    تشکرشده 24 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    کسی نبود جوابی بده؟
    همچنان ناامیدیم پابرچاست

  5. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 00 [ 21:34]
    تاریخ عضویت
    1393-8-30
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    10,896
    سطح
    69
    Points: 10,896, Level: 69
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 354
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,179

    تشکرشده 383 در 100 پست

    Rep Power
    42
    Array
    سلام
    به نظرم یه کاری پیدا کن برو سرکار ، من احساستو میفهم یه وقتایی که من بیکار بودم همینطور میشدم ،یادمه میرفتم پارک بعد وقتی این پیر مرد و پیر زنهارو می دیدم از خودم بدم میومد.
    کار تو روحیه ات خیلی تاثیر میذاره، زیادم مشکل پسند نباش هر کاری پیدا شد برو. بالاخره دانشجویی شاید کار مرتبط با رشته ات نباشه ولی هم تجربه یه محیط جدید برات خوبه هم از این حالو احوال میای بیرون
    راستی نگفتی چند سالهته؟

  6. کاربر روبرو از پست مفید اقای نجار تشکرکرده است .

    شیدا. (دوشنبه 18 اسفند 93)

  7. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 13 دی 94 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1392-4-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    2,334
    سطح
    29
    Points: 2,334, Level: 29
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 116
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    17

    تشکرشده 24 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اقای نجار ممنونم از پاسختون .
    کار که از خدامه منتها سنی رو دارم که حتما باید مرتبط با رشته ام کاری باشه که هم تجربه بشه برام هم میدونم که روحیه میگیرم منتها فعلا ناامید از هرچیزم زیاد میخام بخوابم تا بلکه این کابوس تموم بشه و من دوباره با عزم و قدرت و انگیزه کامل دنبال هدفهام باشم و بیشتر بخونم و یادبگیرم و قوی باشم
    باور کنید کل حسابی که دارم الان 20 هزار تومان در حساب هست اولین باره که تو این چند سال مستقلیم برام اتفاق میفته حس عجیبیه الان بیشتر اونایی که ندارن رو درک میکنن
    پول برام اعتماد به نفس میاره نباشه هم میشم مثل الان
    و یک چیز دیگه کار هم اعتماد به نفس برام میاره مخصوصا کار مرتبط با شبکه...
    دیگه به فکر آخرین راه حلم یعنی یافتن کار .... منتها دراز کشیدم رو تخت که انگار دارم یه چیزی رو در خوابم آرزو میکنم نمیدونم چه جوری از این وضعیت در بیام

  8. #7
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    شاید خانواده ات افسردگی دارند که دائم می خوابند و بی خیال و بی حس و حالند.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  9. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    rechtfertigung (سه شنبه 19 اسفند 93)

  10. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 13 دی 94 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1392-4-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    2,334
    سطح
    29
    Points: 2,334, Level: 29
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 116
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    17

    تشکرشده 24 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من مشکلم رو پیچیده توضیح دادم که لایق یک راه حل اساسی نیستم؟

  11. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 10 اسفند 94 [ 17:17]
    تاریخ عضویت
    1393-10-14
    نوشته ها
    109
    امتیاز
    2,348
    سطح
    29
    Points: 2,348, Level: 29
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 102
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    67

    تشکرشده 156 در 69 پست

    Rep Power
    27
    Array
    من سگ سیاهی داشتم که نامش افسردگی بود
    هر وقت که این سگ سیاه ظاهر می شد ، من احساس تهی بودن می کردم و زندگی به نظرم بسیار کند می آمد
    او در هر زمان و مکانی ممکن بود بی دلیل ظاهر شود
    سگ سیاه مرا به لحاظ ظاهری و احساسی پیرتر از سن و سالم کرده بود
    وقتی انگار همه دنیا در حال لذت بردن از زندگی بودند ، من تنها میتوانستم زندگی را از دریچه سگ سیاه ببینم
    فعالیت هایی که قبلابرایم شادی آوربودند ناگهان همگی با حضور او لذتشان را از دست دادند
    سگ سیاه دلش میخواست اشتهایم را کور کند
    او حافظه و قدرت تمرکزم را خراب کرده بود
    انجام دادن هر کاری و رفتن به هر جایی با وجود سگ سیاه ، نیازمند قدرتی فرا انسانی بود
    در موقعیت های اجتماعی ، او به شدت اعتماد به نفسم را از من می گرفت
    بزرگترین ترس من این بود که مردم وضعیت مرا بفهمند و مرا قضاوت کنند
    به خاطر شرمی که از انگ سگ سیاه داشتم مدام نگران این بودم که کسی آن را ببیند
    برای همین انرژی زیادی را صرف مخفی کردن آن می کردم
    مخفی نگه داشتن یک دروغ حسی بسیار سخت است
    سگ سیاه باعث میشد فکرها و حرف هایم همه منفی باشند
    او مرا کج خلق می کرد و باعث میشد بودن در کنارم برای دیگران سخت شود
    او احساس عشق را در من به کلی نابود کرده بود
    او بیشتر از همه دلش میخواست مرا هر روز با افکار منفی تکراری بیدار کند
    او همچنین به من یادآوری میکرد که قرار است چه روز سخت و خسته کننده ای در پیش رو داشته باشم
    داشتن یک سگ سیاه درزندگی ، به معنای کمی غمگین بودن ، بی حوصله بودن و دل گرفتگی های گذرا نیست
    بلکه بسیار بدتر و مجموعه ای از همه این حس هاست
    هر چه سنم بالاتر می رفت ، سگ سیاه بزرگ و بزرگتر می شد و به تدریج دیگر همیشه با من بود
    من با هر آنچه که از دستم بر می آمد، سعی میکردم او را از خودم دور کنم ، اما او بر من غلبه می کرد
    و مغلوب شدن در مقابل او هر بار از تلاش برای غلبه کردن بر او راحت تر میشد
    به همین خاطر من به استفاده سرخود از دارو و الکل دست زدم که هرگز حقیقتا کمک کننده نبودند
    سرانجام من به طور کامل از همه چیز و همه کس ایزوله شدم
    سگ سیاه موفق شده بود زندگیم را از من بگیرد
    وقتی تو تمام لذت های زندگی را از دست میدهی ، کم کم سوالی در ذهنت ایجاد میشه که : اصلا زندگی چه فایده ای داره ؟
    خوشبختانه ، این نقطه زمانی بود که من از
    کمک تخصصی استفاده کردم
    این اولین قدم بهبود و نقطه عطف بزرگی برای تغییر من در زندگی بود
    من یاد گرفتم که مهم نیست که باشی ، سگ سیاه میلیون ها نفر را دچار مشکل می کند و احتمال دچار شدن به این مشکل برای همه یکسان است
    همچنین من یاد گرفتم که هیچ قرص و داروی جادویی وجود ندارد . دارو درمانی می تواند تا حدی کمک کننده باشد و برخی هم در کنار آن نیازمند رویگردهای رواندرمانی دیگری هست
    من همچنین یاد گرفتم که باز و صادق بودن با اطرافیان در مورد احساساتم می تواند در تغییر این روند بسیار کمک کننده باشد
    از همه مهمتر من یاد گرفتم که از سگ سیاه نترسم و مهارت هایی را به او بیاموزم
    هر چقدر ذهن شما خسته تر و بیشتر تحت فشار باشد، توانایی شما کمتر است پس من آموختم چطور ذهنم را آرام کنم
    از نظر بالینی اثبات شده که ورزش منظم برای درمان افسرگی خفیف و متوسط به اندازه داروی ضد افسردگی موثر است
    پس قدم بزنید ، بدوید و بگذارید سگ سیاه از شما عقب بماند
    برای خود دفترچه ای تهیه کنید . نوشتن افکار بر روی کاغذ موجب تخلیه و همین طور اغلب باعث بدست آوردن بینش میشود
    همچنین مواردی که می توانید به خاطرشان خوشحال و قدردان باشید را ثبت کنید
    مهمترین موضوعی که باید به خاطر داشته باشید این است که هر چقدر هم اوضاع بد شود ، اگر مسیر درستی در پیش بگیرید و با افراد درستی مشورت کنید ، روزهای سیاه سگی خواهند گذشت
    نمی توانم بگویم از بابت وجود سگ سیاه خوشحالم اما او برایم معلم بی نظیری بود
    او مرا مجبور کرد که زندگیم را دوباره ارزیابی و از نو ساده کنم
    من آموختم که به جای فرار کردن از مشکلاتم بهتر است با آنها موجه شوم
    سگ سیاه ممکن است همواره بخشی از زندگی من بماند ، اما دیگر هرگز آن هیولای سابق ، نخواهد بود
    ما با هم کنار آمده ایم. با آگاهی ، صبر ، نظم و شوخ طبعی می توان بدترین سگهای سیاه را شفا بخشید
    اگر دچار مشکل هستید هرگز از کمک خواستن نهراسید
    کمک خواست به هیچ وجه مایه خجالت نیست
    تنها چیزی که مایه خجالت است از دست دادن یک زندگی است ...


    سلام داداش
    منم زیاد ردیف نیستم و انرژی و حس و حال جوونیمو ندارم ، بهترین راه ورزش کردنه ، بهت پیشنهاد میکنم سال جدید برو استخر و بدنسازی
    مطمئن باش بهتر میشی ، اگه خیلی افسردگیت زیاده برو مشاوره ، من افسردگیم فکر کنم خفیف باشه ولی با ورزش کنترلش میکنم

  12. کاربر روبرو از پست مفید stu تشکرکرده است .

    bb12 (سه شنبه 19 اسفند 93)

  13. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 00 [ 21:34]
    تاریخ عضویت
    1393-8-30
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    10,896
    سطح
    69
    Points: 10,896, Level: 69
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 354
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,179

    تشکرشده 383 در 100 پست

    Rep Power
    42
    Array
    باstu موافقم به نظرم افسرده باشی (البته من مشاور نیستم) ولی بازم بهت میگم برو سر یه کاری حالا هر چی بود اتلیه عکاسی ، لباس فروشی و ... یا هر چی
    من یه دوستی دارم فوق متالورژی دانشگاه تهرانه باور کن داره تو یه کارخونه کارگری میکنه، نمیگم بری کارگر شی(که اصلا ایرادی هم نداره) میگم الان واقع بین باش اولا تو دانشجویی و وقتت ازاد نیست دوما اوضاع اقتصادی خرابه و خود به خود کار کمه سوما مهارت و تجربه زیادی نداری که کسی بهت اعتماد کنه . فعلا یه کاری پیدا کن که خرجت دربیاد و از این حال خارج شی بعد کم کم میری تو رشته خودت یا هر رشته ای که دوست داری

  14. کاربر روبرو از پست مفید اقای نجار تشکرکرده است .

    bb12 (سه شنبه 19 اسفند 93)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.