به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 13
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اسفند 93 [ 19:56]
    تاریخ عضویت
    1393-9-07
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    1,358
    سطح
    20
    Points: 1,358, Level: 20
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    37

    تشکرشده 152 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array

    کمکم کنید اسم بیماری من چیه؟ میترسم کارم به تیمارستان بکشه

    دوستان من دانشجوی ارشد رشته ی برق در دانشگاه تهران هستم لیسانسم هم همون جا بوده
    از 4 سال پیش از یکی از سال بالایی هام خوشم میومد
    تصمیم هم نداشتم بهش بگم و واقعا می ترسیدم بفهمه
    ولی ایشون احساس میکردم فهمیده سر چیزای کوچیک مثلا یه بار باهاش حرف میزدم دستم لرزید برگشت گفت دستات چرا میلرزه؟
    همیشه اصرار داشت تو شوخی بپرسه که من دوس پسر دارم یا نه و من همیشه عصبانی میشدم تا اینکه بعد 3 سال وقتی یه بار بازم باهام از این شوخیا کرد و من عصبانی شدم و تلفن رو قطع کردم چندین بار عذرخواهی کرد و برامpm فرستاد که شاید من نظر مثبتی دارم
    من هم واقعا بچگی کردم و یه مدت تعداد چت های ما زیاد شد تا اینکه من خسته شدم و گفتم وقتی که مطمگن نیستم هر دو به هم علاقه داریم یا نه چرا چت کنیم؟ تصمیم گرفتم بپرسم و تموم کنم برای همین گفتم که من بهت علاقه داشتم برای همین گذاشتم این دوستی ادامه پیدا کنه تو هم اینجوری هستی یا نه؟
    همون شب گفت نه ولی ازم خواست که مث دو تا دوست باشیم منم گفتم فقط اگه کار واجب داشتیم با هم حرف میزنیم
    ولی ایشون چند وقت بعدش اظهار دلتنگی کرد که چرا باهام حرف نمیزنی؟ با تو حرف نزنم با کی حرف بزنم- بهم توجه کن و ..... منم خیلی اشتباه کردم و دودل شدم و باز ازش پرسیدم
    این دفعه گفت اینا حرفای عادی من هست که به همه میزن منم بازم همه چی رو تقصیر 7ودم انداختم و اصن حواسم نبود که این داشته مسخرم میکرده و با خودم گفتم منم اگه علاقه نداشتم همچین چیزای ساده ای رو نشونه ی دوست داشتن نمی گرفتم و هر پسر دیگه ای جای اون بود عکس العملی نشون نمیدادم
    به هر حال این مساله از ریشه اشتباه بود و علاقه ی من هم بدون شناخت بود و وقتی شناختمش از اخلاقش زده شدم

    الان یک سال میگذره تقریبا ولی من هنوزم کینه دارم -میخوام بهش بفهمونم که اخلاقش بده - فکر کردم دچار وسواس فکری شدم رفتم دکتر الان تحت نظر روانشناسم و روانپزشک
    دارو هام بعضی وقتا احسوس میکنم معجزه کردن تقریبا 1.5 ماه بود که خودم هم تعجب میکردم که اصلن حتی موقع خوابم به کینه ام فک نمی کنم ولی الان دو سه روزه دوباره شروع کردم و از برنامه ی درسیم عقب افتادمموفقیت های اون رو که می بینم دلم آتیش میگیره - احساس میکنم این عدالت نیست چون یه بار هم کامپیوترش دستم بود و دیدم که با چند دختر رابطه داره و اون ها هم غیر مستقیم بهش ابراز علاقه می کنند ولی این آقا بهشون نمیگه که متاهله احساس میکنم عدالت نیست که فردی با این همه بی بند و باری اینقدر موفق باشه و اون وقت من که تمام سرم تو درس هست و این آقا اولین وآخرین اشتباهم بوده به خاطر حس کینه از درسم عقب بیفتم خصوصا که 6 ماه هم به خاطر این آقا تلف کردم
    نمیدونم این تناوب چیه یه ماه حالم خوبه یه هفته بدم باز دوباره خوبم و.......
    دیگران را ببخش... نه بخاطر اینکه آنها سزاوار بخشش اند... بلکه بخاطر اینکه تو سزاوار آرامشی...

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 تیر 94 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1390-1-26
    نوشته ها
    770
    امتیاز
    14,787
    سطح
    78
    Points: 14,787, Level: 78
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 63
    Overall activity: 69.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    4,357

    تشکرشده 4,467 در 859 پست

    Rep Power
    122
    Array
    امضای قشنگی داری .
    وقتی تو نیستی
    نه هست های ما
    چونانکه بایدند
    نه بایدها . . .

    هر روز بی تو
    روز مباداست!



  3. 3 کاربر از پست مفید meysamm تشکرکرده اند .

    Eram (سه شنبه 28 بهمن 93), واحد (چهارشنبه 29 بهمن 93), آنیتا123 (سه شنبه 28 بهمن 93)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اسفند 93 [ 19:56]
    تاریخ عضویت
    1393-9-07
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    1,358
    سطح
    20
    Points: 1,358, Level: 20
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    37

    تشکرشده 152 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چند سال پیش توی یه جمع چهارنفره این آقا به من گفت که تو خیلی آدم آینده داری هستی و من همیشه دنبال آدمی مثل تو بودم که خودم رو تضمین کنم باید با هم حرف بزنیم راستش اون روز خیلی هم با من شوخی میکردند و کیک رو میخوردن و کاغذش رو مینداختن تو بشقاب من و من واقعا متعجب شده بودم که این چه رفتاریه ما که با هم صمیمی نیستیم؟( اون موقع رابطه ما در حد سلام و علیک بود فقط)
    من اون موقع سال 2 بودم و تازه از ایشون خوشم اومده بود به ایشون گفتم خوب بفرمایید و حرفتون رو بزنید؟ ولی گفتش که نه باید خصوصی حرف بزنیم شنبه بیا با هم حرف بزنیم من هم به خاطر اینکه اگه کاری داره خودش باید بیاد شنبه نرفتم و از یک طرف هم با خودم درگیر بودم که حتمن فهمیده من خوشم میاد ازش و برای همون اون روز اینقدر صمیمی شده بود برای همین چون درست موقع امتحانات بود نتونستم معدل خوبی بیارم و درس ریاضی مهندسی رو هم مجبور شدم اون ترم حذفف کنم برای همین پارسال که ناراحتم کردن با خودم گفتم که این بار دیگه باید بهش بگم علت ناراحتی من اونه
    الان خیلی پشیمونم با این کارم دیوونگی خودم رو به مردم ثابت میکنم آخه دخترای دیگه اینقدر وسواس ندارن و وقتی از یکی خوششون میاد اصن انگار اتفاقی نیفتاده ولی من از وسواس فکری هست که این مساله ی کوچیک انقدر برام بغرنج شد
    از یه طرف ناراحتم میگم اگه کار من به تیمارستان بکشه یا تو درسام موفق نشم اون اصلن متوجه نمیشه چون نسبتی با من نداره
    از طرف دیگه می بینم که اصن درست نیست اون بفهمه که من به خاطر اون کارمروانپزشک کشیده
    کلا همش فکرای ضد و نقیض میاد به ذهنم و نمیدونم چطور از شرشون خلاص شم
    اون آقا برام مهم نیست همش میگم چرا گفتم؟ چرا؟ چرا؟
    خسته شدم از دست خودم
    دیگه 1 سال هست یه مساله کوچیک رو بزرگ کردم و مث قبل نمیتونم پیشرفت کنم
    میخوام تو حال زندگی کنم و برای آینده برنامه ریزی کنم

    - - - Updated - - -

    میخوام همه چی رو خاک کنم تو گذشته
    میخوام یادم بره اون چه اخلاقی داشت من چه اخلاقی داشتم
    میخوام بد باشم ولی خودم از خودم راضی باشم
    راه حل عملی میخوام
    دارو خوردم روانشناس رفتم صوت گوش دادم مقاله خوندم ولی انگار نمیشه
    یه ماه بود خوب بودم ولی دوباره
    دیگه خسته شدم حاضرم بمیرم ولی این زندگی رو تحمل نکنم
    چرا یه مساله ی کوچیک رو اولش اینقدر بزرگ کردم؟
    بعضی وقتا میگم آبروی پدر و مادرم رو بردم به یه پسر اظهار علاقه کردم
    بعضی وقتا میگم خوب باید میگفتم تموم می شد
    بعضی وقتا میگم اونقدر ها هم دوسش نداشتم الان اصلن دلم براش تنگ نمیشه نباید میگفتم
    کلا خسته ام از دست خودم
    آینده رو تاریک تاریک می بینم
    از گیر دادن به خودم خستهام
    دارم دیوونه میشم

    - - - Updated - - -

    آخه چرا من باید تو خانواده ای به دنیا بیام که توش وسواس ارثی هست
    بابام و خواهرم وسواس شستشو دارن
    عموهام یکی شون وسواس فکری و یکیشون وسواس شستشو داره
    مادربزرگ پدریم وسواس فکری داشته
    آخه عدالت خدو کجاست؟ چرا من نباید مث آدمای عادی باشم؟ حاضرم تمام اعضای بدن، رو بدم ولی از شر تکرار فکر راحت شم
    همش یه حرف رو بخ طرق مختلف تکرار میکنم
    خانواده و مردم رو از خودم زده کردم

    - - - Updated - - -

    خسته ام دیگه من دختری بودم که تمام فکرم درس بود
    ولی الان کل فکرم شده اینکه چرا برای جنس مخالف جذابیت ندارم
    از پدر و مادرم خجالت میکشم زحمتاشون رو هدر دارم میدم اونم تو ارشد
    از خودم خجالت میکشم
    حتی بعضی وقتا فکر میکنم ممکنه خواهر کوچیکم ازدواج کنه و من نه
    با اینکه زیادم تو نخ ازدواج نیستم و دوس دارم کنارش دکتری و پست دکتری رو هم ادامه بدم
    به خودم میگم 24 سالمه
    ولی بعد میگم مگه تو این 6 سالی که دانشگاه بودم همه ی دوستام دوست پسر داشتن
    ولی من حتی یه نفر هم صریحا بهم اظهار علاقه نکرد و پیشنهاد دوستی نداد
    قیافه و اندامم هم بد نیست
    اما بیشتر وقتا جدی و تا حدی اخمو هستم
    میترسم شوخی کنم
    میترسم پسرا پررو بشن و بهم بی احترامی کنن
    ترس از بی ارزش شدن جلوی مردم مث فوبیا شده برام مخصوصن اگه اونیکه بهم بی احترامی کرده پسر باشه

    - - - Updated - - -

    خجالت میکشم بگم ولی گوشیم رو اکثر ا قات خاموش میکنم
    میگم کسی که با من کاری نداره؟ کسی که به فکر من نیست؟
    حسودیم میشه با آبجیم که حرف میزنم یه دفعه دوستش زنگ میزنه
    با دوستام که حرف میزنم یه دفعه دوستش زنگ میزنه
    ولی من یه نفر رو هم که اصرار داشت مث دوست باهام حرف بزنه از خودم روندم
    بعضی وقتا هم میگم کار خوبی ردم من اونو دوست داشتم اون منو نداشت برای چی باید با هم حرف میزدیم؟ میدونم کار خوبی کردم
    پول ، وبایلم هر ماه در حد 2000 تومن میاد

    - - - Updated - - -

    به یکی زنگ میزنم میگه پشت خطی دارم ناراحت میشم
    خیلی تنها هستم
    اون آقا هم زیاد پشت خطی داشت
    آخه یه آدم چقدر میتونه پشت خطی داشته باشه
    موبایل من ماه به ماه زنگ نمیخوره
    تو وایبر یه دوست دختر دارم که فقط با اون حرف میزنم
    نمیخوام به این چیزا فکر کنم
    خجالت میکشم
    اما بعضی وقتا عجیب احساس تنهایی میکنم
    میگم اگه به اون نمیگفتم که ازش خوشم میاد نمی رفت ولی بعد میگم چه فایده از ته دل که دوسم نداشت

    - - - Updated - - -

    وای دیووونه شدم
    من آخرش میرم تیمارستان
    تا حالا چند تا دکتر روانپزشک عوض کردم

    - - - Updated - - -

    کسی کمکم نمیکنه؟
    ممنون میشم یکی این تاپیک رو گزارش کنه شاید یکی از مدیران نظری دادند
    من چند هفته پیش تو قسمت انجمن آزاد تاپیک ایجاد کردم ولی قبل از اینکه جناب مدیر جواب بدن اشتراکم تموم شد
    دیگران را ببخش... نه بخاطر اینکه آنها سزاوار بخشش اند... بلکه بخاطر اینکه تو سزاوار آرامشی...

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 00 [ 21:34]
    تاریخ عضویت
    1393-8-30
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    10,896
    سطح
    69
    Points: 10,896, Level: 69
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 354
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,179

    تشکرشده 383 در 100 پست

    Rep Power
    42
    Array
    دیگران را ببخش... نه بخاطر اینکه آنها سزاوار بخشش اند... بلکه بخاطر اینکه تو سزاوار آرامشی...

  6. 3 کاربر از پست مفید اقای نجار تشکرکرده اند .

    Eram (سه شنبه 28 بهمن 93), واحد (چهارشنبه 29 بهمن 93), آنیتا123 (سه شنبه 28 بهمن 93)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اسفند 93 [ 19:56]
    تاریخ عضویت
    1393-9-07
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    1,358
    سطح
    20
    Points: 1,358, Level: 20
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    37

    تشکرشده 152 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط اقای نجار نمایش پست ها
    دیگران را ببخش... نه بخاطر اینکه آنها سزاوار بخشش اند... بلکه بخاطر اینکه تو سزاوار آرامشی...
    من ایشون رو بخشیدم یعنی میگم ایشون اونقدر ها هم مقصر نبودن
    من دور و برم پسر زیاد هست و تا حدودی با روحیه شون آشنا هستم
    میدونم که اکثرن تو عشق صادق نیستن
    اشتباه اصلی از من بود
    چون مطمینم هرکسی دیگه جای ایشون بود من اصلن شاید حرفاش رو جدی نمی گرفتم و اونقدر سرد برخورد میکردم که بزاره بره ( خوب اگر کسی واقعن دوستم داشته باشه رسمی اقدام میکنه دیگه یا چندین بار خواسته اش رو تکرار میکنه)
    ولی خودم چون ایشون رو وز قبل دوست داشتم ترسیدم سرد برخورد کنم و بعد 3 سال یه جا پام سر خورد و بعدش هم دیدم که 5 ماه از شروع دوستیمون میگذره و هیچ حرف جدی بین ما زده نشده تصمیم گرفتم مستقیم بگم و تموم کنم
    خوب ایشونم راست میگن اگه کسی رو دوست داشته باشن ایما و اشاره نمی کنن که
    اشتباه از من بود اونم به خاطر یه احساس بچگانه
    فقط من اون موقع اینقدر این مساله رو برای خودم گنده کردم و با خودم گفتم آبروی پدر و مادرم رو بردم - به یه پسر اظهار علاقه کردم- کوچیک شدم و..... که الان از شر این افکار مزاحم خلاص نمیشم
    دیگران را ببخش... نه بخاطر اینکه آنها سزاوار بخشش اند... بلکه بخاطر اینکه تو سزاوار آرامشی...

  8. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 22 آبان 94 [ 21:48]
    تاریخ عضویت
    1393-8-06
    نوشته ها
    606
    امتیاز
    14,528
    سطح
    78
    Points: 14,528, Level: 78
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 322
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    775

    تشکرشده 2,481 در 570 پست

    Rep Power
    166
    Array
    سلام دویتم.
    من فکر میکنم مشکلت وسواس فکری نیست مشکل اعتماد به نفس داری.

    ابروی پدر و مادرت و اوضاع درسیت و ارامش اصلا دست این پسر یا هر پسر دیگه ای نیست.
    دقیقا منم یه زمانی فکر میکردم اگه به فلان کس زنگ زدم و حوابم نداد واااای کوجیک شدم،طرف جرا حد خودش نمیشناسه من دختر فلانین و رشتم فلانه.....
    اما الان متوجه شدم اصلا ربطی نداره اصلا چرا من باید حس کنم احترامم با کار یه نفر دیگه خدشه دار میشه.
    توام ابراز علاقه کردی ؟خوب! اون اقا جواب رد داده؟خوب!
    تمومش کن.به قول خودت اون داره زندگیش میکنه و به درس و تفریح و شیطنتش میرسه توام سرت بنداز پایین درست بخون.و به این موضوع به چشم یه تجربه نگاه کن.ما دخترها مجبوریم از تجربمون بفهمیم و یاد بگیریم با جتس مخالف چطور رفتار کنیم.

  9. 4 کاربر از پست مفید کیت کت تشکرکرده اند .

    Eram (سه شنبه 28 بهمن 93), اقای نجار (سه شنبه 28 بهمن 93), بانوی آفتاب (پنجشنبه 30 بهمن 93), بارن (سه شنبه 28 بهمن 93)

  10. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    من فکر نمی کنم این اتفاق ربطی به وسواس داشته باشه
    ناراحتیه شما تا حدی طبیعی هست اما دیگه باید به فکر زندگی و آیندت باشی
    شما متوجه شدی ایشون به شما نمی خوره پس تمومش کن و دیگه بهش فکر نکن
    شاد باش و با لبحند منتظر موفقیت های زندگیت باش و تلاش کن
    پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا, و در آن باغ کسی می خواند, که خدا هست، دگر غصه چرا ؟

  11. 2 کاربر از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده اند .

    Eram (سه شنبه 28 بهمن 93), اقای نجار (سه شنبه 28 بهمن 93)

  12. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    سلام

    افکارت به احتمال زیاد وسواسیه.اصلا کارت بد نبوده که ابراز علاقه کردی.حداقل اینجوری از احساس اون هم آگاه شدی وگرنه ممکن بود زمان خیلی طولانی تری درگیری

    احساسیت طول میکشید.

    الانم اتفاقی نیفتاده.مشکل اینجاست که تو این اتفاق رو به همه چیز ربط میدی.

    اون پسر رفتارش با دخترهای زیادی به این صورت بوده.ولی تو اینو ربط دادی به جذاب نبودن خودت،به اینکه دنیا تاریکه،شرمنده پدر و مادرت میشی،بعدم که میگی

    کارت به تیمارستان کشیده میشه.

    ببین.وسواس فکری درمان داره.مثل خیلی از مشکلات دیگه.تازه 24 سالته.میتونی کمک بگیری،مشکلت رو حل کنی و روزها و آینده روشنی داشته باشی.

    در درمان وسواس فکری همزمان میشه از دارو درمانی و روان درمانی استفاده کرد.میتونی همزمان زیر نظر روانپزشک و روانشناس باشی.

    من خیلی ها رو میشناسم که مساله وسواس رو دارن.

    همونطور که خودتم میدونی این مساله جنبه ارثی داره.تو تقصیری نداری.به فکر درمان باش.ایشالا از فکر اون پسر هم به طور کامل بیرون میای.

    همه این اتفاقات تجربه هست برای قوی تر شدن و پخته تر شدن تو.

  13. 2 کاربر از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده اند .

    Eram (سه شنبه 28 بهمن 93), اقای نجار (سه شنبه 28 بهمن 93)

  14. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 فروردین 03 [ 05:33]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    775
    امتیاز
    24,207
    سطح
    94
    Points: 24,207, Level: 94
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,329

    تشکرشده 1,634 در 590 پست

    Rep Power
    161
    Array
    سلام نفیسه جون

    مشاوره که میری خیلی خوبه مخصوصا مرکز مشاوره دانشگاه تهران که مشاورین توانمندی داره ،همینو مرتب تا تهش برو تاوقتی بتونی اصلی

    ترین مسائل زندگیتو به خوبی حل کنی . دیگه نگران هیچی نباش.... می دونی خیلیا این توانمندی رو ندارند که به چنین مشاورانی دسترسی داشته باشن...پس خداروشکر کن و از این

    امکانات نهایت استفاده رو کن.

    اما درکل خودتو درگیر اسم و رسم انواع بیماری ها نکن،ازطرفی همه ی مسائل و مشکلات روهم ربط نده به وسواس فکری...

    حتی سالم ترین انسان ها از لحاظجسم و روان هم ممکنه : - دارای سابقه ی عشقی موفقی نباشند. -اشتباهات زیادی در زندگی مرتکب بشن - در برقراری ارتباط با انسانها نتونن همواره

    موفق باشن -گاهی بسیار کمالگرا و وسواس بشن -از کوره دربرن -دربرهه هایی از زمان کنترل زندگی و مشکلات از دستشون خارج بشه -گاهی اوقات بسیار غمگین باشن

    من احساس میکنم به مسالت داری بیشتر از یک مشکل ساده ی قابل حل نگاه میکنی . به خودت جو نده،گفتگوهای درونیتو خاموش کن،بیشتر آرام باش ، ارتباط با خدا هم فراموش نکن...

    ودرپایان هم برات آرزوی موفقیت میکنم ... و این شعر حافظ تقدیم به تو :

    گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع

    سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش


  15. کاربر روبرو از پست مفید Eram تشکرکرده است .

    فرشته اردیبهشت (سه شنبه 28 بهمن 93)

  16. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام نفیسه جان

    بیماری خاصی نداری، مشکلت اینه که ذهنت شلوغ شده.

    گفتگوی ذهنی چیزیه که باید از شرش خلاص بشی. برای اینکار از تاپیک زیر کمک بگیر:

    http://www.hamdardi.net/thread-26620.html

    من که خیلی کمک کرد، مطمئنم به تو هم کمک می کنه.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  17. 4 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    Eram (چهارشنبه 29 بهمن 93), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 28 بهمن 93), آویژه (سه شنبه 28 بهمن 93), اقای نجار (سه شنبه 28 بهمن 93)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بعد از دوسال عقد بودن در آستانه جدایی قرار گرفتیم
    توسط آقایاسر در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 15 مرداد 94, 11:51
  2. واقعا احساس گناه و عذاب وجدان میکنم کمکم کنید(چند وقتیه همش دوست دارم داستان های سکسی بخونم یا...)
    توسط ترسا1373 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 07 بهمن 92, 01:16
  3. ترس,توهم,استرس,کمبود اعتماد بنفس, و نهایتا" بیخیالی
    توسط اسکارلت در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 16 مهر 92, 19:50
  4. خیلی وقته میخوام بیام ...راستش میترسیدم تنها بمونم
    توسط چشم بارانی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: پنجشنبه 03 اردیبهشت 88, 23:23
  5. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: شنبه 19 مرداد 87, 22:00

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:40 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.