به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 8 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 76
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 12:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    محل سکونت
    آلمان
    نوشته ها
    247
    امتیاز
    11,685
    سطح
    71
    Points: 11,685, Level: 71
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 365
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    3,178

    تشکرشده 1,387 در 220 پست

    Rep Power
    74
    Array

    کمکم کنید تا بتونم خودم و زندگیمو بازسازی کنم و همسر دلزدمو برگردونم...

    بسم‌الله الرحمن الرحیم

    دوستای خوبم سلام،امیدوارم تو این تاپیک بیشتر از راهنمایهای شما مهربونها استفاده ببرم و همه را راهکاری برای درست دفتار کردن در همه مسائل استفاده کنم...

    در تاپیک قبلی همه دوستان سعی بر آن داشتند که اول بهم بفهمونن که من چه اشتباهاتی تو زندگی مشترکمون مرتکب شدم که خدا رو شکر همشو فهمیدم و حالا در صدد اصلاح این اشتباهات پیش میرم و در کنارش همه تلاشم رو میکنم تا دوباره نقش همسر و پدر مهربون پارمیدارو بهش برگردونم،امیدوارم که بتونم دوباره دل مهربون و لجبازشو باز به دست بیارم، مطمئن هستم با تجربهای که بالهای صداقت گلم داره این مشمل رو به امید خدا حل میکینم!!! از شما دوستانم میخوام اگه باز اشکالی یا ضعفی در من یا کارهام میبینن لطفا بهم گوش زد کنن تا بتونم انشاءالله اصلاحش کنم!

    همسر مهربونم الان 3ماه و 10روزه که ما رو ترک کرده، 3ماه اول یه اطاق واسه خودش گرفت که تقریباً 20کیلومتر ی فاصله داشت و حالا 10 روزه که توی خیابون روبروی ما خونه گرفته! زن پسر خالش گفت دنبال خونهای بوده که با اسبان اساسیه باشه، و الان این خونه موبله هستش و علی نباید چیزی نو واسش بخره،ایشون گفتند از حرفهای علی مشخص که نمیدونه میخواد چیکار کنه و اونجور که به من مطمئن مبگه میخوام جدا بشم تو دلش این نیست و همین خونه مبله گرفتنش! چرا باید یه خونه بگیره با مبلهای استفاده شده و بعد چون مبله هست انقدر کرایه زیاد بده؟!نمیدونم نمیخوام الکی دل خودمو خوش کنم،فقط توکلم به خداست که ببینم سرانجام کار در چیه که منم راضی هستم به صلاح خودش!!!

    ممنونم از آقای خاله غزی و آقای آونگ مهربون امیدوارم بتونم از وجود مردانه شما در صدد بهبودی زندگیم بهره ببرم!ممنونم...

    چه راهکارهای پیشنهاد میدید که دیگه انقدر واکنش لحظه ای نداشته باشم،مثلاً تا وقتی تو خونه یا دوستام چیزیو اشتباه میگن من سریع واکنش نشون میدم اونم با لحنی بد و پر خاشانه،البته الان کمی بهتر شدم و خودمو کنترل میکنم و در پستی از آقای sci یاد گرفتم که چطوری تنفس داشته باشم که سریع آروم بشم و خیلی هم معسر بوده،ایشونم هم تمام پستاشون مثل بالهای صداقت و فرشته مهربون نکته به نکتهاش پند آموزه...از همه شما متشکرم که راه درست رفتار کردن و درست ارتباط برقرار کردن و زندگی کردن رو نشونمون میدید!


    منتظر هستم تا دوستان و بالهای صداقت گلم بیان و بهم بگن چطوری از همسر مهربونم که هر شب بیشتر دلتنگش میشم ازش معذرت و عذرخواهی کنم تا بهش بفهمونم که من ذره ذره از اشتباهاتم رو فهمیدم فکر کنم اگه ببینه که خودم به این اشتباهاتم پی بردم و دارم اصلاحشون میکنم کمی آرومتر بشه، امیدوارم بالهای صداقت مهربونم مثل همیشه منو راهنمایی کنه و یک متن پر از احساس برام بنویسن! راجع حساب بانکی که علی خواسته بود تا بده اداره پول پارمیدا توش واریز بشه من همونطور که گفتید هنوز جوابی بهش ندادم،منتظر نظر شما هستم،ازتو بینهایت ممنونم
    ویرایش توسط سوده 82 : چهارشنبه 19 شهریور 93 در ساعت 14:04

  2. 11 کاربر از پست مفید سوده 82 تشکرکرده اند .

    del (یکشنبه 23 شهریور 93), fahimeh.a (شنبه 05 تیر 95), khaleghezey (پنجشنبه 20 شهریور 93), m.reza91 (چهارشنبه 19 شهریور 93), maryam240 (سه شنبه 18 آذر 93), meinoush (چهارشنبه 19 شهریور 93), paiize (چهارشنبه 19 شهریور 93), فرشته اردیبهشت (جمعه 21 شهریور 93), واحد (شنبه 22 شهریور 93), نیکا 55 (چهارشنبه 30 مهر 93), شیدا. (چهارشنبه 19 شهریور 93)

  3. #2
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سوده 82 نمایش پست ها

    بسم‌الله الرحمن الرحیم

    امیدوارم که بتونم

    به امید خدا حل میکینم

    ،فقط توکلم به خداست که ببینم سرانجام کار در چیه که منم راضی هستم به صلاح خودش!!!



    عالی است ، تمرکزت روی همین موارد باشه ... یعنی هرکاری خواستی انجام بدهی هر تصمیمی خواستی بگیری و هر حرفی خواستی بزنی اول
    امیدوار باش دوم توکل داشته باش که اگر من توی راه درست قدم بردارم ، خدا برای من بس هست



    نقل قول نوشته اصلی توسط سوده 82 نمایش پست ها

    گفتند از حرفهای علی مشخص که نمیدونه میخواد چیکار کنه
    من از روی پست های شما ، راهکار می دهم


    مرحله اول)
    سوده جان برای علی پررنگ شو ( یعنی حس حضورت بیشتر بشه با راهکارهای زیر) ... همین که الان شوهرت نمی دونه می خواد چه تصمیمی بگیره ، یعنی تغییراتی که داشته ای باعث شده ایشون دچار تردید بشه
    مهربانی هایت را غیر مستقیم پررنگ کن ، یعنی مثلا وقتی پارمیدا و همسرت باهم بیرون می روند براشون خوراکی بگذار ، یه هدیه برای شوهرت با سلیقه دخترت بگیر و به دخترت بده که بهش بده و هنگام دادنش به باباش بگه ، بابا تو بهترین بابای دنیایی، مامان گفته قدر بابام رو بدونم
    ارتباط منظمی پدر و دختر باهم داشته باشند مثلا روزهای مشخصی در هفته ، ساعت های مشخصی

    1- چندبار که برای تفریح رفتند شما برایشان خوراکی ، کیکی و ساندویچی چیزی همراه کن و به پارمیدا بده ... مستقیما نگو به بابات هم بده ، اما چندتا ساندویچ بگذار ، یا مثلا با پارمیدا کیک درست کن و بده پارمیدا به عنوان دست پخت خودش به باباش بده


    2- کم کم قرار هاشون رو بابت کارهای پارمیدا بگذار ، مثلا باهم بروند برای پارمیدا کفش بخرند ، لوازم مهدکودک بخرند ، دکتر بروند ، مثلا اگر دخترت تولد دعوت شده و یا برنامه ای داره ، به دخترت بگو با پدرش هماهنگ کنه

    3- توی خونه تون از پدرش تعریف کن ، بگو پارمیدا جان بابایی رو خیلی دوست داشته باش و مواظب باش اذیت نشه ، من نمی خواستم بابا رو اذیت کنم ولی نمی دونم یهو عصبانی شدم اشتباهی بابایی رو اذیت کردم ، کاش بابایی من رو ببخشه ... فقط می خواهم بابایی من رو ببخشه ، حالا اگر هم نخواهد دیگه من رو ببینه اشکالی نداره ولی خدا کنه من رو ببخشه فقط همین رو می خواهم

    4-سپس ، اجازه بده پارمیدا چند شبی بره خونه پدرش بخوابه

    مرحله دوم)
    با پسرخاله شوهرت هم اگر شد قراری بگذار و بگو و اون چیزهایی که توی تاپیک قبلی ات نوشته بودم رو بهشون بگو ( دقت کن اونها پیغام به علی نرسانند ... شما صرفا داری درد و دل می کنی که حیف شد زندگیمون به اینجا رسید )
    پشیمان هستی و افسوس می خوری که هیچ فرصتی برای جبران نداری
    دلت می خواهد کاش یه پل برای برگشتن می داشتی و دلت می سوزه که هیچ راهی برای بازگشت نداری
    پیش اونها خیلی از علی تعریف کن
    نقاط ضعف علی رو نگو
    و اصرار داشته باش که نسبت به سهم خودت در تلاش برای جبران هستی اما وقتی علی تو رو نمی خواهد ، با احساس بی کسی که بهت دست میده نمی توانی کاری انجام دهی
    بهشون بگو چون علی رو خیلی دوست داری ، به تصمیمش هرچی باشه احترام می گذاری ، علی آزاد هست که با هرکسی که دوست داره و هرطور که می خواهد زندگی کنه ، حتی با وجود اینکه بینهایت برایش میمیری ، خودت رو بهش تحمیل نمی کنی ، ولی نمی تونی که قدمی در راه طلاق برداری


    مرحله سوم)
    بعد از مراحل بالا ، در حالتی که خیلی آرام هستی از همسرت تقاضای دیدار حضوری کن .. اگر قبول کرد که چه خوب ، اگر نه باید نامه بنویسی
    این قسمت باشه برای بعدا که بیام و برات بنویسم


    در خصوص بازکردن حساب :
    به شوهرت بگو من نسنجیده و ندانسته ، رفتاری کردم که باعث شد تو رو از دست بدهم و تو دیگه مال من نباشی ، نمی خواهم مسبب این باشم که تو رو از پارمیدا هم جدا کنم ، به همین خاطر حساب جداگانه ای باز نمی کنم ... من اشتباهاتی داشته ام ، می پذیرم که سهم من بیشتر هست الان هم دارم اشکالاتم رو اصلاح می کنم ... تو دلت اومد رفتی حسابت رو جدا کردی من دلم نمیاد این کار رو بکنم .... بعد یکسری خاطرات شیرین تون رو یاد آوری کن مثلا
    وقتی یاد اون روز تو و پارمیدا می افتم ،
    یا اون وتی که تو رفتی براش دفترچه بیمه گرفتی و ...
    یا هر خاطره شیرینی که برای همسرت موندنی بوده
    دلم نمیاد حساب پارمیدا رو از تو جدا کنم
    با حالتی عاطفی و پر از احساس حتی اگر گریه ات هم گرفت بذار چند قطره اشکت بیاد ولی انگار می خواهی از شوهرت اشکات رو مخفی کنی که نفهمه ) بگو : وقتی دختر با پدر هویت پیدا می کنه ، من چی کاره هستم

    توجه توجه : در هریک از مراحل بالا اگر از شوهرت سردی - بی تفاوتی- پرخاش- کم محلی - دیدی به هیچ عنوان شما ناامید نمی شوی !!!

  4. 20 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    del (یکشنبه 23 شهریور 93), fahimeh.a (شنبه 05 تیر 95), khaleghezey (پنجشنبه 20 شهریور 93), m.reza91 (پنجشنبه 20 شهریور 93), maryam240 (سه شنبه 18 آذر 93), meinoush (جمعه 21 شهریور 93), mina-mina (سه شنبه 08 مهر 93), paiize (چهارشنبه 19 شهریور 93), فرشته اردیبهشت (جمعه 21 شهریور 93), واحد (جمعه 21 شهریور 93), نیکا 55 (چهارشنبه 30 مهر 93), مهربونی... (پنجشنبه 20 شهریور 93), آرنیکا (سه شنبه 08 مهر 93), آرام دل (پنجشنبه 20 شهریور 93), الهام 5566 (جمعه 02 بهمن 94), بارانا (پنجشنبه 20 شهریور 93), رها68 (دوشنبه 04 اسفند 93), رزا (چهارشنبه 02 مهر 93), سوده 82 (چهارشنبه 19 شهریور 93), شیدا. (جمعه 21 شهریور 93)

  5. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 12:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    محل سکونت
    آلمان
    نوشته ها
    247
    امتیاز
    11,685
    سطح
    71
    Points: 11,685, Level: 71
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 365
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    3,178

    تشکرشده 1,387 در 220 پست

    Rep Power
    74
    Array
    بالهای صداقت عزیزم خیلی ممنونم از اینکه همیشه راهکارهای مفید نشونم میدید و من چقدر استفاده میکنت!
    راستش امروز که داشتم میرفتم مهد دنبال پارمیدا تو دلم افتاده بود که الان علی رو میبینم و باورتون نمیشه دیدم تو ماشین دنبال جا پارک میگشد من دیدمش ولی نمیدونم اونم منو دید یا نه!!! خلاصه بهد از مهد به اصرار پارمیدا رفتیم پیش مامانماینا موقع برگشتن پارمیدا ماشین علی رو دید و گفت الا و بلا میخوام بابای رو الان ببینم،منم چون نمیدونستم کدوم خونه زندگی میکنه بهش زنگ زدم گفت چرا پارمیدا گریه میکنه گفتم ماشینو دیده میگه میخوام بابای رو ببینم،گفت برو جلوی ماشین واستا الان میام پایین...

    امد اول یک لبخند ملایم بهم زد سلام کرد( فکر کنم چون مدل موهامو عوض کرده بودم و رنگش کرده بودم خوشش امد) بعد از احوال پرسی به پارمیدا از ماشین خوراکی داد و پارمیدا رو مشغول کرث منم از فرست استفاده کردم و گفتم اگه چیزی واسه خونه لازم داری بیا ببر،تو هنوز مرد اون خونهای. و خلاصه تمام حرفهای بالهای صداقت گلم رو بهش گفتم بعد گفت نمیخوام چیزی بشنوم،گفت حساب بانکی چی شد سوده؟ گفتم من واقعاً اشتباه زیاد کردم رنجوندمت ولی نمیخوام کاری کنم که تورو از پارمیدا جدا کنم،گفت جدا نمیکنی من میخوام پولشو بدم،سهم خودشه،حالا چه به حساب بریزم یا دستی بدم یا خود اداره بده،چه فرقی میکنه؟گفتم تو هنوز همسرم هستی و تا آخر عمر پدر مهربون ثخترمونی پس تو بزرگ خانواده هستی دیگه بخاطر همین فلان بزار به حساب شما بریزن، گفت تو هم برو دنبال کارات من دیگه نمیتونم کرایه دوتا خونهرو بدم و تمام مخارجو،برو از شهر کمک بگیر من دیگه هیچی تش واسه خودم نمیمونه( حقم داره،نزدیک 4میلیون فقط واسه ما خرج مشه،خونه خودشم که هست مخارج اونجا بعد واقعا هیچی واسش نمی مونه)گفتم حتماً میرم دنبال کارام کمی بهم فرصت بده،گفت باشه فقط بجنب!!!
    گفت با وکیل حرف زدم میگه اگه خانومت موافقت کنن دیگه لازم نیست یک سال واستید واسه طلاق منم گفتم با همه احترامی که واست قاعل هستم ولی من حتی یک نیم قدم هو واسه جدای بر نمیدارم و درکت میکنم که میخوای سریع به آرامشت برسی،گفت الان آره ولی چه میدونم شاید باز خر شدم و به خاطر پارمیدا برگشتم ولی الان اصلا تمایلی به برگشت ندارم و اینجوری راحتم!گفتم علی جان تو حق داری ازم تنفر داشته باشه این حق تو که خوشبخت بشی و به آرامشی که دنبالشی برسی،من تو زندگی خیلی اشتباهات زیادی مرتکب شدم که از روی بی مهارتی و ناخواسته بودن و الان در صدد اصلاحشون هستم.( ناخداگاه اشکام سرازیر شد ولی آروم بودم پارمیدا امد گفت مامان گریه نکن بوسش کردم باز رفت تو ماشین، رومو کرده بودم اونور نبینه)..هیچی نمیگفت فقط مات و مبهوت گوش میداد (تعجب کرده بود که من چقدر آرومم و چقدر با بیرحمی اون من باز محبت میکنم) بقول Meinoush عزیز با لطافت باهاش حرف زدم و حرفهای تک تکتونو جلوی چشام آوردم واحد گلم گفتند بهش عشقتو نشون بده منم گفتم علی جون من اشتباه زیاد کردم ولی باور کن اگه باز برگردم به 10سال دیگه و باز حق انتخاب داشته باشم باز تورو انتخاب میکنم تو که تمام وجودمی و من از خدا خوشبختیتو میخوام گفت این انتخاب توه، من اصلا زن نمیگرفتم دیگه!!!گفتم این زندگی دیگه درست شدنی نیست و تقطیر خودم بود امیدوارم منو ببخشی یه روزی...گفت سوده خواهش میکنم گریه نکن جلوی بچه گفتم من آرومم اونم گفت منم آرومم بزاریک روز میام با هم حرف میزنیم( اولش گفت ما حرفی واسه صحبت نداریما و حالا...)

    موضوع بانکم گفت،گفت تمام اطمینانو گرفتی با این کارت قسم خوردم کار من نبوده و ماجرارو وسط کوچه بهش گفتم گفت سمیرا (خواهرم) که اینجوری نبود چرا آخه چه فکری راجب من کرده گفتم خواهره بک ثانیه احساس کرده تو میخوای بهم ظلم کنی،گفتم اصلا کارش درست نبوده و منم ناهاش حرف نمیزنم، گفت نه کارت اشتباست مگه حرفام یادت رفته خانواده در درجه اولن منم گفتم آره مثل تو که همه کسمی و در رتبه اولی،چیزی مگفت( خدا رو شکرباور کرد کار من نبوده) گفت نامه هامو چرا باز میکنی،گفتم من هیچکدومو باز نکردم مگر اینکه اسمم روش باشه،گفت آره راست میگی اشتباه من بود واقعا اسمت روشون بود ولی واسه من بود،گفتم ببخشید دیگه باز نمیکنم... بعد دیگه تاریک داشت میشود گفتم پامی بریم مامان فردا مهد داری گریه کرد الا و بلا برم پیش بابای، بعد خود علی گفت تو برو خونه که مثل من سرما نخوری من یه نیم ساعت دیگه میارمش خونه( بمیرم سرما هم خورده بود،کی واسش سوپ میزاره) هیچی منم تمام راهو تا خونه اشک ریختم از خوشحالی که نرم شده بود،تو خونه سریه یجادمو پهن کرثمو نماز شکر خوندم...
    ویرایش توسط سوده 82 : پنجشنبه 20 شهریور 93 در ساعت 02:27

  6. 15 کاربر از پست مفید سوده 82 تشکرکرده اند .

    del (یکشنبه 23 شهریور 93), fahimeh.a (شنبه 05 تیر 95), khaleghezey (پنجشنبه 20 شهریور 93), m.reza91 (پنجشنبه 20 شهریور 93), meinoush (جمعه 21 شهریور 93), mina-mina (سه شنبه 08 مهر 93), mohammad6599 (جمعه 21 شهریور 93), paiize (پنجشنبه 20 شهریور 93), فرشته اردیبهشت (جمعه 21 شهریور 93), واحد (جمعه 21 شهریور 93), نیکا 55 (چهارشنبه 30 مهر 93), مهربونی... (پنجشنبه 20 شهریور 93), مصباح الهدی (پنجشنبه 20 شهریور 93), دختر بیخیال (جمعه 21 شهریور 93), شیدا. (جمعه 21 شهریور 93)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array
    کاش میرفتی خونه یک سوپ براش درست میکردی پارمیدا رو که اورد میدادی ببره.
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  8. 6 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (شنبه 05 تیر 95), paiize (پنجشنبه 20 شهریور 93), فرشته اردیبهشت (جمعه 21 شهریور 93), واحد (جمعه 21 شهریور 93), سوده 82 (پنجشنبه 20 شهریور 93), شیدا. (جمعه 21 شهریور 93)

  9. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 12:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    محل سکونت
    آلمان
    نوشته ها
    247
    امتیاز
    11,685
    سطح
    71
    Points: 11,685, Level: 71
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 365
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    3,178

    تشکرشده 1,387 در 220 پست

    Rep Power
    74
    Array
    خدا جونم واقعا شکرت که منو با این سایت و تمام این دوستای خوبم آشنا کردی تا بتونم خودم و زندگیمو نجات بدم،بالهای صداقت عزیزم واقعا نمیدنم چطوری از شما تشکر کنم مرسی که منو و بقیه دوستانم رو هم راهنمایی میکید و راهکار نشونمون میدید، ممنونم که انقدر دلسوزانه واسه نجات زندگیم تلاش میکنید،ممنونم از همه شما دوستای گلم! بالهای صداقت عزیز با این حرفها که بیش زدم خیلی نرم شده تازه هنوز معذرت خواهی نکردم که فکر کنم این جوز مرحله سوم باشه،من منتظر پستهای پر مفید شما هستم...
    با مرحله یک هم از همین امروز شروع میکنم چون میخوام مرحله دوم رو پیش ببرم،راستش پریروز زن پسر خاله علی دعوتم کرد منم امروز میرم اونجا و از علی میخوام امروز بعد از کار بره دنبال پارمیدا بعد باهم برن لباس بگیرن!!!منم میرم اونجا و تمام اون چیزای که گفتید رو میگم،اونها همیشه تمام سعیشونو میکنن که مارو آشتی بدن و همیشه بهم امید میدن،خدا نگهدار شون باشه!

    من در تمام مورد قول میدم امیدمو از دست ندم و توکل کنم به خودش،دوستتون دارم ممنونم از همه شما...



    Deljoo عزیز راستش وقت کم میاوردم علی 15 دقیقه بعد از من پارمیدا رو آورد خونه،اگرم درست میکردم نمیبورد،میدونید چقدر هرروز به خودم میگم سوده بیا برو واسش غذا ببر و بزار رو.ماشینش بعد بهش بگو بره ورداره چون حظوری نمیگیه فکر کنم دیگه،مثل ماه رمضان که یهو دیگه نبورد...بعدش همون پایین پله ها واستاد که پارمیدا خودش بیاد بالا،فکر میکنم واقعا از این خونه بدش میاد منم همینطور چون همش توش بد آوردیم حالا کمی صبر میکنم ببینم اگه برم زیر پوشش و حمایت شهر باید چه بخواهیم چه نخوایم پاشیم از اینجا چون کرایش زیاده...
    توکلم به خداست واسمون دعا کنید
    ویرایش توسط سوده 82 : پنجشنبه 20 شهریور 93 در ساعت 03:20

  10. 6 کاربر از پست مفید سوده 82 تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (شنبه 05 تیر 95), paiize (پنجشنبه 20 شهریور 93), فرشته اردیبهشت (جمعه 21 شهریور 93), واحد (جمعه 21 شهریور 93), نیکا 55 (چهارشنبه 30 مهر 93), شیدا. (جمعه 21 شهریور 93)

  11. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 06 اردیبهشت 03 [ 13:02]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,566
    امتیاز
    44,733
    سطح
    100
    Points: 44,733, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,973

    تشکرشده 6,449 در 1,461 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    359
    Array
    سوده مهربون توفوق العاده ای دختر
    تک تک جملاتت روباتمام وجودخوندم...چقدرخوشحال شدم..باورمیشه من خیلی حالم گرفته بوداماباخوندن پستت حالم ازاین روبه اون روشد...
    سوده همسرت دوستت داره خیلی هم زیاد....میگه بروسرمانخوری...میگه گریه نکن...سوده جون اون نگرانته...واسه همین هم نزدیک شماخونه گرفته...جقدرخوب شد...خداروشکر
    من مطمنم توی این دوران هردوتون عاشقترازقبل میشید
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  12. 7 کاربر از پست مفید paiize تشکرکرده اند .

    del (یکشنبه 23 شهریور 93), fahimeh.a (شنبه 05 تیر 95), khaleghezey (پنجشنبه 20 شهریور 93), فرشته اردیبهشت (جمعه 21 شهریور 93), واحد (جمعه 21 شهریور 93), سوده 82 (پنجشنبه 20 شهریور 93), شیدا. (جمعه 21 شهریور 93)

  13. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سوده 82 نمایش پست ها
    بالهای صداقت عزیزم خیلی ممنونم از اینکه همیشه راهکارهای مفید نشونم میدید و من چقدر استفاده میکنت!
    راستش امروز که داشتم میرفتم مهد دنبال پارمیدا تو دلم افتاده بود که الان علی رو میبینم و باورتون نمیشه دیدم تو ماشین دنبال جا پارک میگشد من دیدمش ولی نمیدونم اونم منو دید یا نه!!! خلاصه بهد از مهد به اصرار پارمیدا رفتیم پیش مامانماینا موقع برگشتن پارمیدا ماشین علی رو دید و گفت الا و بلا میخوام بابای رو الان ببینم،منم چون نمیدونستم کدوم خونه زندگی میکنه بهش زنگ زدم گفت چرا پارمیدا گریه میکنه گفتم ماشینو دیده میگه میخوام بابای رو ببینم،گفت برو جلوی ماشین واستا الان میام پایین...

    امد اول یک لبخند ملایم بهم زد سلام کرد( فکر کنم چون مدل موهامو عوض کرده بودم و رنگش کرده بودم خوشش امد) بعد از احوال پرسی به پارمیدا از ماشین خوراکی داد و پارمیدا رو مشغول کرث منم از فرست استفاده کردم و گفتم اگه چیزی واسه خونه لازم داری بیا ببر،تو هنوز مرد اون خونهای. و خلاصه تمام حرفهای بالهای صداقت گلم رو بهش گفتم بعد گفت نمیخوام چیزی بشنوم،گفت حساب بانکی چی شد سوده؟ گفتم من واقعاً اشتباه زیاد کردم رنجوندمت ولی نمیخوام کاری کنم که تورو از پارمیدا جدا کنم،گفت جدا نمیکنی من میخوام پولشو بدم،سهم خودشه،حالا چه به حساب بریزم یا دستی بدم یا خود اداره بده،چه فرقی میکنه؟گفتم تو هنوز همسرم هستی و تا آخر عمر پدر مهربون ثخترمونی پس تو بزرگ خانواده هستی دیگه بخاطر همین فلان بزار به حساب شما بریزن، گفت تو هم برو دنبال کارات من دیگه نمیتونم کرایه دوتا خونهرو بدم و تمام مخارجو،برو از شهر کمک بگیر من دیگه هیچی تش واسه خودم نمیمونه( حقم داره،نزدیک 4میلیون فقط واسه ما خرج مشه،خونه خودشم که هست مخارج اونجا بعد واقعا هیچی واسش نمی مونه)گفتم حتماً میرم دنبال کارام کمی بهم فرصت بده،گفت باشه فقط بجنب!!!
    گفت با وکیل حرف زدم میگه اگه خانومت موافقت کنن دیگه لازم نیست یک سال واستید واسه طلاق منم گفتم با همه احترامی که واست قاعل هستم ولی من حتی یک نیم قدم هو واسه جدای بر نمیدارم و درکت میکنم که میخوای سریع به آرامشت برسی،گفت الان آره ولی چه میدونم شاید باز خر شدم و به خاطر پارمیدا برگشتم ولی الان اصلا تمایلی به برگشت ندارم و اینجوری راحتم!گفتم علی جان تو حق داری ازم تنفر داشته باشه این حق تو که خوشبخت بشی و به آرامشی که دنبالشی برسی،من تو زندگی خیلی اشتباهات زیادی مرتکب شدم که از روی بی مهارتی و ناخواسته بودن و الان در صدد اصلاحشون هستم.( ناخداگاه اشکام سرازیر شد ولی آروم بودم پارمیدا امد گفت مامان گریه نکن بوسش کردم باز رفت تو ماشین، رومو کرده بودم اونور نبینه)..هیچی نمیگفت فقط مات و مبهوت گوش میداد (تعجب کرده بود که من چقدر آرومم و چقدر با بیرحمی اون من باز محبت میکنم) بقول Meinoush عزیز با لطافت باهاش حرف زدم و حرفهای تک تکتونو جلوی چشام آوردم واحد گلم گفتند بهش عشقتو نشون بده منم گفتم علی جون من اشتباه زیاد کردم ولی باور کن اگه باز برگردم به 10سال دیگه و باز حق انتخاب داشته باشم باز تورو انتخاب میکنم تو که تمام وجودمی و من از خدا خوشبختیتو میخوام گفت این انتخاب توه، من اصلا زن نمیگرفتم دیگه!!!گفتم این زندگی دیگه درست شدنی نیست و تقطیر خودم بود امیدوارم منو ببخشی یه روزی...گفت سوده خواهش میکنم گریه نکن جلوی بچه گفتم من آرومم اونم گفت منم آرومم بزاریک روز میام با هم حرف میزنیم( اولش گفت ما حرفی واسه صحبت نداریما و حالا...)

    موضوع بانکم گفت،گفت تمام اطمینانو گرفتی با این کارت قسم خوردم کار من نبوده و ماجرارو وسط کوچه بهش گفتم گفت سمیرا (خواهرم) که اینجوری نبود چرا آخه چه فکری راجب من کرده گفتم خواهره بک ثانیه احساس کرده تو میخوای بهم ظلم کنی،گفتم اصلا کارش درست نبوده و منم ناهاش حرف نمیزنم، گفت نه کارت اشتباست مگه حرفام یادت رفته خانواده در درجه اولن منم گفتم آره مثل تو که همه کسمی و در رتبه اولی،چیزی مگفت( خدا رو شکرباور کرد کار من نبوده) گفت نامه هامو چرا باز میکنی،گفتم من هیچکدومو باز نکردم مگر اینکه اسمم روش باشه،گفت آره راست میگی اشتباه من بود واقعا اسمت روشون بود ولی واسه من بود،گفتم ببخشید دیگه باز نمیکنم... بعد دیگه تاریک داشت میشود گفتم پامی بریم مامان فردا مهد داری گریه کرد الا و بلا برم پیش بابای، بعد خود علی گفت تو برو خونه که مثل من سرما نخوری من یه نیم ساعت دیگه میارمش خونه( بمیرم سرما هم خورده بود،کی واسش سوپ میزاره) هیچی منم تمام راهو تا خونه اشک ریختم از خوشحالی که نرم شده بود،تو خونه سریه یجادمو پهن کرثمو نماز شکر خوندم...

    اول یه سپاس درست حسابی و مشتی از بانو بالهای صداقت
    خدایی حتی یکدرصد هم فکرشو نمیکردم بتوانید به راهنمایی بانو بالهای صداقت عمل کنید حتی یک درصد اصلا بهت نمیاد از اینکارا هم بلد باشی یعنی چشام چهارتا شد وقتی خوندم چجوری با شوهرت حرف زدی خدایی الان بپر برو واسه خودت یه اسپند دود کن بعدمب رو بیرون به خودت جایزه بده یکچیزی برای خودت بخر

    تاثیر کاری که کردی فوق العاده بود منی که داشتم میخوندم نزدیک بود گریم بگیره

    پ.ن:بشخصه یه عذرخواهی به شما بدهکارم و حرفی که به یکی از دوستان توی پیام خصوصی زدمو پس میگرم اصلا و ابدا فکرشم نمیکردم اینجوری برخورد کنید و اینقدر زیبا احساستان را بیان کنید.
    اگه اینجوری ادامه بدی و واقعا هم از صمیم قلب باشه و یکم بیشتر روی رفتارت کنترل داشته باشی شوهرت برمیگرده که هیچ چندین برابر قبل هم دوست خواهد داشت و زندگیتان عاشقانه میشه.لطفا ادامه بده ناامید نشو تصمیم عجولانه نگیر ممنوعه
    هر اتفاق مهمی افتاد نیاز بود جواب بدی ازش وقت بگیر بگو بهش خوب فکر میکنم زود جوابت را میدم اینجا مطرح کن با کمک مدیر و مشاورین بهترین تصمیم را بگیر

    - - - Updated - - -

    با اجازه پست شما را قرار میدم در تایپیک های لایق تشکر

    http://www.hamdardi.net/thread33346-2.html

    انصافا عالی بودید
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  14. 5 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    del (یکشنبه 23 شهریور 93), paiize (جمعه 21 شهریور 93), واحد (جمعه 21 شهریور 93), سوده 82 (پنجشنبه 20 شهریور 93), شیدا. (جمعه 21 شهریور 93)

  15. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 12:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    محل سکونت
    آلمان
    نوشته ها
    247
    امتیاز
    11,685
    سطح
    71
    Points: 11,685, Level: 71
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 365
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    3,178

    تشکرشده 1,387 در 220 پست

    Rep Power
    74
    Array
    Paiiz گلم ممنونم، شماها خودتون فوق العاده هستید،شماها به من امید میدید تا از صبرم کم نکنم و بیشتر تلاش داشته باشم که خودم رو اصلاح کنم( ممنون که به بهار عزیز پیشنهاد کردید صبوری رو بیاد از رو تاپیک من یاد بگیره،امیدوارم بهار گلم هم بتونه از راهکارهای شما دوستان مهربونم استفاده کنه)

    آقای خاله غزی ممنونم، ولی یه تلنگر از طرف شما لازم بود تا من به خودم بیام و حرفهامو عملی کنم،پس خواهش میکنم همیشه مثل یک برادر بزرگ منو راهنمایی کنید تا بتونم بهترین رفتارو داشته باشم چون من واقعاً راجب خصوصیت های آقایون زیاد چیزی نمیدونم وگرنه شوهرم رو درک میکردم... ممنونم که پستم رو لایق تشکر میدونید این تشکر لایق تک تک شما دوستانم هستش...

    راستش امروز صبح به علی pm زدم:
    سلام مهربونم،امیدوارم خوب خوابیده باشی! فکر میکنی میتونی امروز عصر بری دنیال پارمیدا از مهد بیاریش پیش خودت،من راستش امروز کاری واسم پیش امده( نمیدونستم بهش بگم دارم میرم پیش پسر خالت یا نه؟!)
    جواب: سلام، مرسی! من امروز عصر باید تو آزمایشگاه باشم،نمیتونم!
    من: باشه،ممنون جواب دادی،روزت خوش!

    هیچی دیگه خواهر کوچیکم رفت دنبالش منم رفتم خونه پسر خاله علی! وقتی رفتم پسر خاله علی هنوز تو مطب بود من رفتم پیش خانمشون و با مثل همیشه خیلی صمیمی شروع کردیم به صحبت منم گهگداری حرف علی میومد ازش تعریف میکردم و اظهار پشیمانی کردم گفتم دیگه حیف که راه برگشتی وجود نداره،خامشون گفتند سوده امیدتو از دسن نده،گفتم من فقط توکلم به خداست،منو بوسید و گریه کرد( خیلی انسانهای خوبیند)گفتم خاله جون من باید واقعا رو اشتباهاتم کار کنم من باید سهم خودمو از اشتباهاتم درست کنم،علی حق داشت و من براش آرزوی خوشبختی دارم!!! گفت به علی اون روز که اینجا بود گفتم علی سوده یک فرشته هستش هیچی نمیگفت گفتم دوستت داره علی هم گفته بله میدونم از pmهاش معلومه چقدر دلش پاکه!!!خلاصه جلوی علی کلی از من تعریف کرده بودن! شوهرشون تا امد گفت سوده ما میخواهیم کمک کنیم ولی چطوری،گفتم عمو جان خودتونو اذیت نکنید علی باید اول منو.و ببخشه و بعد باید اون 50% اشتباهات خودشو پیدا کنه، و اصلاح کنه بعد تازه میتونه حرفهای شما بعد تعصیر گذار باشه،گفت دختر تو چقدر عوض شدی،چقدر آرومی،گفت یادت میاد همین دو ماه پیش چقدر بهم میگفتی عمو با علی صحبت کن ببین چشه؟! چرا برنمیگرده و... حالا؟! گفتم مشاوره میگیرم تا خودمو بازسازی کنم،گفت احسنت من تعقیری که در تو بوجود امده رو میبینم! گفتم عمو جون هنوز خیلی کارا باید بکنم تا به ایدآل خودم برسم،گفت باید درستو ادامه بدی( چون خودشون هم پزشک هستند) گفت سوده دیگه چیزی نمونده بخون تمومش کن،گفتم در صدد کارای دانشگاه هستم،خلاصه حسابی سنگ تموم گذاشتم و حرفهای بالهای صداقت مهربونم رو یکی یکی بیان کردم برادرگلم(جناب آقای خاله غزی) واسم دعا کنید تا علی هم دلش نرم بشه و منو ببخشه!!!


    منو علی جفتمون آدامهای منفعلی بودیم تو زندگی من کمتر و علی بیشتر، باید راجع خواستههامون صحبت میکردیم باید از نارضایتی هامون میگفتیم، الان دارم تاپیک سبکتکین ( چگونه منفعل نباشیم) رو میخونم تا این خصوصیت رو از خودم دور کنم ولی چطوری بدها اگه علی برگشت اونو عوض کنم، البته فکر کنم این کار من نیست،باید خودش با تمرین یاد بگیره،درسته؟!
    و اینکه چطور روی این واکنشهای لحظهایم کار کنم؟!
    ویرایش توسط سوده 82 : جمعه 21 شهریور 93 در ساعت 02:13

  16. 9 کاربر از پست مفید سوده 82 تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (شنبه 05 تیر 95), khaleghezey (جمعه 21 شهریور 93), paiize (جمعه 21 شهریور 93), فرشته اردیبهشت (جمعه 21 شهریور 93), واحد (جمعه 21 شهریور 93), نیکا 55 (چهارشنبه 30 مهر 93), آویژه (جمعه 21 شهریور 93), دختر بیخیال (جمعه 21 شهریور 93), شیدا. (جمعه 21 شهریور 93)

  17. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 دی 94 [ 18:30]
    تاریخ عضویت
    1392-7-22
    نوشته ها
    178
    امتیاز
    3,383
    سطح
    36
    Points: 3,383, Level: 36
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 443 در 158 پست

    Rep Power
    37
    Array
    سلام سوده خانم
    از اظهار لطفتون ممنون
    وقتی بالهای صداقت عزیز چنین پستی زده حرفهای ما زیره به کرمون بردنه
    شما خودت دیگه استاد شدی
    اما چند نکته : همسرت کم حرف میزنه پس به سر نخهایی که میده خوب دقت کن
    ممکن به خاطر پارمیدا خر بشم دوباره برگردم (این نکته رو بالهای صداقت خوب گرفته و روش داره بهت راهنمایی میده)
    یادت نره مردها وقتی از مشکلاتشون میگن یعنی درخواست کمک می کنند
    تو مباحث مالی هواشو داشته باش این مطلب برای مردها مهم و یادشون می مونه پیشنهاد کن حتی اگه دوست نداره به خونه برگرده شما و دخترت یک خونه کوچکتر بگیری تا اون از لحاظ اجاره دوتا خونه کمتر تحت فشار باشه
    خونه رو نزدیک گرفته که حواسش بهتون باشه
    قطعا ظرفیت های خالی تو زندگیش برای کمک تو بعضی جنبه ها به شما داره . همونطور که سعی می کنی بار مالی رو براش کم کنی اونجاها که میتونه بهتون کمک کنه ازش کمک بخواه (هرچی میتونی بیشتر برو زیر چترش ولی حس یک زن آویزون رو بهش منتقل نکن ) بزار حس کنه مرد خونه است (اینو خودتم گفتی ولی اجراش کن اونم تو ظرفیت خالی نه اون جنبه ها که خودش هم تحت فشاره )
    موفق باشی

  18. 8 کاربر از پست مفید آونگ تشکرکرده اند .

    del (یکشنبه 23 شهریور 93), fahimeh.a (شنبه 05 تیر 95), khaleghezey (جمعه 21 شهریور 93), paiize (جمعه 21 شهریور 93), واحد (جمعه 21 شهریور 93), نیکا 55 (چهارشنبه 30 مهر 93), مهربونی... (شنبه 22 شهریور 93), سوده 82 (جمعه 21 شهریور 93)

  19. #10
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تا اینجاش واقعا خوب بودی فقط خواهشا روی نوشته های بانو بالهای صداقت خیلی زیاد دقت کن و همین مسیر را ادامه بده وسطاش یکهو کم نیاری

    با سپاس از آونگ عزیز مردها وقتی لجبازی میکنن همان اولش خیلی بهتر میشه باهاشون حرف زد و برشون گردون به محیط خانه برای همینم هست شما را داریم تشویق میکنیم(البته زحمت اصلی برای بانو بالهای صداقت هستش)که بحث نکن و لجبازی را بزار کنار با نرمی باهاش حرف بزن اینجوری خلع سلاح میشه چون توی این موقعیت ها مردها مثل یه انبار پر مواد منفجره هستند و منتظر یه جرقه ولی وقتی شما اینجوری برخورد کردی داره کم کم آرام میشه الان یکمم مقاومت میکنه چون دوست نداره زود کم بیاره ولی شما همین مسیر را ادامه بده حواستو خوب جمع کن توی دنده لج نندازش به غرورشم احترام بزار اگه هنوزم مقاومت میکنه بخاطر غرورشه و منتظره که بیشتر شما این رفتارها را از خودت بروز بدی شما هم که ماشالله اینکاره انصافا اینقدر وقتی دوسش داری خودتم وقتی اینقدر خوبی خوب قبلا هم همینجوری رفتار میکردی دیگه دختر گرچه دیر نشده از الان به بعد زندگیتو همونجوری که دوست داری بساز دانشگاهم بعدا ادامه تحصیل بده ایشالله موفق بشیماهم برات دعا میکنیم
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  20. 6 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (شنبه 05 تیر 95), paiize (جمعه 21 شهریور 93), فرشته اردیبهشت (جمعه 21 شهریور 93), نیکا 55 (چهارشنبه 30 مهر 93), مهربونی... (شنبه 22 شهریور 93), سوده 82 (جمعه 21 شهریور 93)


 
صفحه 1 از 8 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چگونه خودم را بازسازی کنم؟؟؟
    توسط تقدیر در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: سه شنبه 21 بهمن 93, 16:51
  2. کمک به فراموشی شکست ها و بازسازی زندگی
    توسط omidvaar در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: یکشنبه 23 شهریور 93, 21:44
  3. نیاز به بازسازی پس از سانحه جدایی دارم
    توسط فارهه در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: جمعه 20 تیر 93, 10:25
  4. آیا رابطه ای که تخریب شده قابل بازسازی است؟
    توسط Architect در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: یکشنبه 25 مهر 89, 13:32

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:41 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.