سلام
من یک دختر ۲۴ ساله هستم و ۴ سالی میشه که از یکی از دانشجوها که ۲ سال از من بزرگتر بوده خوشم میاد
ولی رابطه مون همیشه در حد سلام و علیک بود و یا هر چند ماه یک بار زنگ زدن از طرف من برای تهیه ی جزوه ای چیزی
چون ایشون از اون آدمای خونگرمی هستن که نه نمیگن به کسی و خیلی کار راه بندازن
ولی یه بدی که دارن شوخی های بیمورد زیاد میکنن و فی المثل هر وقت تماس میگرفتم به اینکه دوس پسر دارم یا نه شوخی کشیده میشد
من خودم یکم از دخترهایی هستم که زیاد با پسرا گرم نمیگیرن و همیشه تذکر میدادم که زیاد از این شوخیا خوشم نمیاد و واقعن به هرکس دیگه تذکر میدادم دیگه ادامه نمیداد ولی ایشون نه
تا آخرش یه بار وسط دعوا گفتن که شاید من نظر مثبتی دارم شما همش دعوا می کنید
این بود که فک کردم شاید واسشون مهمه و رویه رو عوض کردم چون خودم هم دوسشون داشتمحدود ۵-۶ ماه ما واقعا روزی ۴-۵ ساعت چت میکردیم و شوخی بی مورد تا آخرش من طاقت نیاوردم و خواستم جدی بپرسم و اگه احساسی نیس درس نیس ادامه پیدا کنه
ایشون همون شب گفتن نه ولی دوس ندارن ارتباط رو قطع کنن منم گفتم دیگه چت نمیکنم ولی اگر کاری و کمکی لازم بود انجام میدم و البته اون شب به دروغ گفتن که دارن ازدواج میکنن
و باز هم از فردا ایشون ادامه دادن چت رو و من سریع قطع می کردم و وقتی اعتراض کردم که دارید ازدواج می کنید درس نیس اینقد صحبت کنیم و گفتن که نمیخواستم از دستم ناراحت باشی
رابطه مون از اون به بعد به شکل یه همکلاسی و یه جور دوست اجتماعی ادامه پیدا کرد و مثلن از هم لپتاپ قرض میگرفتیم و آخرین بار که ازشون تو ایمیل بره دادن لپتاپ تشکر کرده بودم همین ۲۰ روز پیش بازم دروغ گفتن که رفتن خواستگاری که من عصبانی شدم که هر وقت زن گرفتی شیرینی بیار بخوریم؟ که من اصن بهت گیر ندادم و یه بار گفتم تموم شد؟ اصن تو رو با کلمات محبت آمیز خطاب نمی کنم؟
هر چند روز یه بار یادم می افته ایمیل و اس ام اس و زنگ که اثبات کنم مزاحمش نبودم
اون الان همش صبر میکنه و میگه تو مزاحم من نیستی عمدی در کار نبوده و من نخواستم تو رو از خودم دور کنم و ترحم هم بهت نکردم و هروقت گریه نکنی دوس دارم باهات حرف بزنم و … هر روز منو ناراحت نکن و شادی ایجاد کن
ولی من گیر دادم که پس دلیل دروغت چیه و میدونم آخرش کاسه ی صبر اون هم لبریز میشه
الان
۱- سرنوشت این ارتباط معلومه و از همون ۹ ماه پیش هم معلوم بوده و یه چیز یه طرفه بوده که باید تموم شه و من فقط ناراحتم که چرا تا حالا تموم نشده؟؟؟ چی کار کنم؟؟؟؟
۲ – به این دروغ آخرش چطوری مثبت نگاه کنم و حودم و اون رو آزار ندم؟؟؟ انقدر منفی نگاه کردم ذهنم پره ؟ اون منو سریش میدونس – همه ی تقصیرا رو انداخت گردن من و ……. بیشتر نگران درسام هستم و میخوام با آرامش خاطر به اونا برسم
و من دوست دارم با ایشون قطع ارتباط کنم تا بفهمن شاید یه روزی واسم مهم بودن ولی رفتارای بدشون منو بی تفاوت کرده بهشون ولی نمیتونم و همین گریه کردن ها و عصبانی شدن ها و حساسیت بیخودی که نسبت به خبر دروغ ازدواج نشون دادم همه چی رو فهموند
الان هم ایمیل دادم و باز هم همون حرفای تکراری میترسم این بار واکنش بدی نشون بدن و حالم بدتر شه و دیگه نگن نمیخوام ناراخت باشی تو به خاطر شوخی من؟؟؟ نمیدونم اگه واکنش بدی نشون دادن چه جوری رفتار کنم میترسم گریه ام بگیره جلوشون دوباره
خودمم حسته ام دیگه الان ۲۰ روزه حالم بهتر نمیشه
دلمم نمیاد ناراحت کنم ایشون رو چون فک میکنم جز اینکه از من خوششون نیومده بدی در حق من نکردن و من خودم چون از ایشون خوشم میومده درگیر شدم و الا پسرهای دیگه چرا درگیرم نکردن با اینکه از این شوخیا میکردن
تو این چند باری هم که کامپیوترشون دستم بوده متوجه شدم این شوخی غالب ایشون هست که به دخترا بگن فقط با تو حرف میزنم و ………… و قبل از من خیلی ها قطع ارتباط کردن باهاشون و انگار فقط من قدرت قطع ارتباط ندارم
چون وفتی قطع هم میکنم و ایشون تماس میگیرن دوباره شروع می کنم در حالی که بقیه دوباره شروع نکردن
ولی من میخوام اول ثابت کنم که چقد ایشون بدن و بعد قطع ارتباط کنم وقتی هم ایشون جوابی نمیدن به این چرندیات من دلم میگیره و از خودم بدم میاد و فک میکنم نمیتونم با کسی دوست عادی باشم
حتی بهشون گفتم بره اینکه خودتون ناراحت نشین اس ام اس های منو بلاک کنین چون اعتباری بهم نیس هر چند وقت یه بار یادم می افته میام چرندیات مینویسم ولی ایشون حاضر به این کار نیستن و فقط میگن اگه یه مدت با هم حرف نزنیم تو حالت بهتر میشه؟؟
خودم خیلی ناراحت بودم که چرا پیام های خصوصی ایشون رو تو لپ تاپشون خوندم ولی بعد متوجه شم که ایشون هم وقتی لپ تاپم دستشون بوده کار مشابهی کردن
من راستش میخوام قطع ارتباط کنم ولی دوس دارم یه مدت بعد ایشون بیان واسه آشتی و این بار من باشم که مث بقیه مخلشون نذارم؟؟ ولی میترسم این کار رو نکنن
موضوع ازدواجشون هم میذونم ۱۰۰ درصد دروغه و به خودشون هم گفتم دروغ بودنش بیشتر آزارم میده چون فقط بره گفتن به من ساخته شده ولی ایشون اصرار دارن که دروغ نگفتن در حالی که رفتار و کاراشون چیز دیگه رو نشون میدهو من اصن دلیل این حرف ایشون و دروغشون رو نمیفهمم
چون هر دو ما خیلی درسخون هستیم و در تکاپوی اپلای و تز و ……….
و واقعن تو ۹ ماه گذشته از طرف من هیچ اظهار علاقه و وابستگی عنوان نشده بود
و شاید هفته ای یک بار با ایشون ۱۰ دقیقه چت کرده بودم
و نمیدونم چرا گفته شد
البته اون شبی که این حرف گفته شد ایشون اول شوخی کردن که میخوام برم پارک دوس دختر پیدا کنم
من قاط زدم و گفتم یک درصد هم واسم مهم نیست
که ایشون برگشتن گفتن بابا من دوس دختر ندارم فقط یه خواستگاری رفتم اون هم در حد حرفه
که من عصبانی تر شدم و گفتم که خودت نمیدونی چی میخوای؟ وقتی میخوام برم میای میگی دختر گل – عزیزم چرا نمیتونی با من دوست عادی باشی؟ وقتی هم که فقط دوست عادی ام میای این حرفایی رو که اصن بهم ربط نداره میزنی؟؟
من میخوام به این قضیه مثبت نگاه کنم و دیگه هم کاری به کار ایشون نداشته و همش تماس نگیرم که بگم مزاحم زندگیت نبودم
ولی اصن خودمم کلافه شدم
الان ۲۰ روزه که از کار و زندگی افتادم
هر کار میکنم بهتر نمیشم
به خودش میگم میگه غلط کردم میگه تو مزاحم نیستی ولی این فکرت که فک میکنی مزاحمی دیگه بعد ۲۰ روز مزاحمه
نمیدونم چی کار کنم
کارم فقط گریه است؟ احساس تحقیر شدن آزارم میده؟
من از کسی خواستگاری نکردم و یا به کسی اظهار علاقه نکردم
فقط یه شب زنگ زدم و گفتم آیا تو این مدت حس خاصی داشته یا نه؟ وگرنه من داشتم و ادامه اش وابستم میکنه؟
اون شب هودش اصرار داش که دوباره زنگ بزنه و نگران بود بلایی سر خودم بیارم
می گفتم نه مهم نیس و خوشخالم با صداقت گفتی تموم شد
ولی اون میگفت اگه کسی به من میگفت تو از من خوشت میاد باور نمیکردم
بعد از اون هم حودش اصرار داش و همش فک میکرد حالم بده
تا اینکه دعوا شد و اعتراض کردم که برو به زندگیت برس و رابطه کمتر شد ولی قهر نکردیم و عادی ادامه دادیم
فقط بعضی وفتا به درد هم میخوردیم
حتی همدیگر رو میدیدیم فقط سلام و علیک میکردیم و رد میشدیم؟
من اصن نمی فهمم چرا این رو گفت در حالی که رابطه مون عادی بود؟؟؟
خوب به من چه ربطی داشت که داره ازدواج میکنه یا نه؟اینو گفت که دیگه با هم حرف نزنیم دیگه؟ در حالی که من فکر میکنم هفته ای یه بار 10 دیقه چت اون هم وقتی هیچ حرفی غیر از مسائل درسی و مقاله و .... عنوان نمیشه رابطه ای نیس که بخوای به خاطر ازدواج به هم بزنی؟اصن نمیفهمم چرا اینو گفت؟ نگران درسام و فرصتی هستم که داره میره؟ احساس حقیر شدن آزارم میده در حالی که اون با خیال راحت درس میخونه؟همش هم بهم میگه من دارم تز می نویسم و شهریور دفاعم هس و تو همش ناراحتم میکنی به کارام نمیتونم برس و من میخوام همه چی عادی شه ولی تو دست از این فکرت که مزاحمی برنمیداری؟؟؟من این حس دوست داشتن که باید همون 9 ماه پیش تموم می شد اذیتم میکنه؟اون آزادانه با همه کلمات محبت آمیز رد و بدل میکنه ولی من به عمد نه انگار نمیتونم دست بردارم و فقط دارم خودمو آزار میدم در حالی که تقریبا از همه چی خبر دارم و میدونم که اولین و آخرین نفری نیستم که با چرندیاتش که از دید خودش شوخیه و 1000 بار هم بهش گفتم با این مسائل شوخی ندارم آزار دیدم
از یه طرف درسته که اون میخواد همه چی عادی باشه ولی وقتی میاد خبر ازدواج رو اختصاصی به من میده خوب نمیتونم عادی باشم دیگه ؟؟؟ مواقع عادی بودن اصلن من با این آدم کاری ندارم و بهونه ای ندارم که باهاش حرف بزنم یعنی اگه کاری هم داشته باشم وفتی این خبر ازدواج رو میاد به من میده اون هم به صورت اختصاصی من دیگه به هر دری میزنم باهاش کار نداشته باشم؟؟؟؟
ولی اون میگه من نخواستم تو رو از خودم دور کنم
حاضرم نیس دو کلام منطقی حرف بزنه و همش میگه عمدی نبوده - غلط کردم - بی خیال شو و .....
- - - Updated - - -
جوابی نیس ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به خدا حالم بده کمک کنید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از این اداهایی که درآورده تو این 20 روز و نخواسته باهام حرف بزنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دارم داغون میشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من دختر محکمی بودم نباید میذاشتم اینجور تحقیرم کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
قبلن یه اس میدادم کارت دارم زنگ میزد نیم ساعت خرف میزد
الان همش بهونه
خس اینکه اون تموم کننده بود آزارم میده
من حتی هفته ای یه بار تو چت میدیدمش حالیشو نمی پرسیدم
بعضی وقتا میومد می پرسد و بعد میدید نمی پرسم میگفت منم خوبم
این چه رفتاری بود کرد آخه
علاقه مندی ها (Bookmarks)