به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 16 1234567891011 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 156
  1. #1
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,005 در 7,404 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    دوستان عزیز

    فراوان موارد مشاوره ای از موضوعات روابط دختر و پسر بوده و هست که کارشناسانه توصیه به قطع قاطعانه و جدی رابطه دوستی دختر و پسرها نموده ایم و فراوارن هم مواجه شده ایم با توجیهات و حتی اعتراض بعضی که چرا چنین می گویید ، رابطه سالم که اشکال ندارد و ......

    دلایل علمی و روانشناختی و عینی فراوان برای این منع ها و توصیه به قطع رابطه ها داریم .

    در این تاپیک می خواهیم نمونه دلایل عینی را گرد آوری کنیم . نمونه پیامدهایی از این رابطه ها که خود دلیل روشن مضر بودن این رابطه ها است .


    دلایل استدلالی و بخصوص روانشناختی و اجتماعی و حتی فرهنگی و اقتصادی ، مخرب بودن این روابط را نیز به صورت عینی از نقطه نظرات اعضاء و مقالات مورد تهیه بعضی از آنها را می توانید در لینک زیر ببینید :

    *:* پیوست تاپیک دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر >>>




    از دوستان تقاضا دارم ، از نمونه های تجربه شده ( عینی ) اگر سراغ دارند و شنیده یا دیده اند را اینجا مطرح نمایند .


    با تشکر



    نقل قول نوشته اصلی توسط ........... نمایش پست ها
    سلام

    19 سالمه

    8 ماه پیش با پسری آشنا شدم, حدود یک ماه دوست بودیم, یه دوستی عادی, یه بار که بیرون بودیم برام نوشیدنی گرفت و.....

    نمی دونم چی شد... دو ساعت بعد تو ماشینش به هوش اومدم, از لحاظ ظاهری به هم ریخته بودم, ازش پرسیدم چی شده؟ گفت نذاشتی... خودم کارم روکردم.

    متوجه حرفش نشدم, فقط خوابم می یومد و ازش خواستم من رو برسونه خونه.

    وقتی ازخواب بیدار شدم متوجه موضوع شدم, تازه به خودم اومده بودم و فهمیدم اون آشغال چه بلایی سرم اوورده.

    تازه اینجا شروع داستان بود و نمی دونستم.

    وقتی معترض شدم گوشی هاش رو خاموش کرد و گذاشت رفت...

    کمتر از یک ماه متوجه تغییراتی شدم که شکم رو بر انگیخت...

    رفتم و آزمایش دادم, باردار شده بودم و تو خودم ریختم... چون نمی تونستم حتی به نزدیکترین شخص زندگیم هم بگم.

    دوباره باهاش تماس گرفتم و اون گفت برو ازم شکایت کن... اگه بچه ی من بود نگه ش می دارم, با علم به اینکه خانواده ی من نمی تونن همچین چیزی رو قبول کنن, بعد هم تهدید ها شروع شد و اینکه اگه باهاش تماس بگیرم به خانوادم می گه... بعد تهدید به اسید پاشی و ...

    از این جا مونده و از اونجا رونده بودم, چند تیکه طلا داشتم... به هر کس و ناکس رو کردم و خورده خورده پول جمع کردم و بچه رو سقط کردم... 50 هزار تومان پول کم داشتم و زنگ زدم بهش اما حتی اون 50 هزار تومن رو هم بهم نداد, دوباره تهدید کرد.
    درد سقط از یک طرف و فشار روحی و نداشتن همدم از طرف دیگه باعث شد به خودکشی فکر کنم...

    دو بار سعی کردم اما خواهرم متوجه شد و نذاشت... از طرفی بخاطر شرایط بارداری خواهرم منصرف شدم چون ترسیدم واسه خودش و بچش اتفاقی بیفته.

    الان می خوام ازدواج کنم

    اون آقا رو می شناسم و قضیه م رو بهش گفتم

    خیلی منطقی قبول کرد و گفت گذشته ی هر کسی مربوط به خودشه

    از خانوادش می ترسم... با اینکه خودش بهم تضمین داده مشکلی بوجود نمی یاد اما از آینده م می ترسم


    ویرایش توسط فرشته مهربان : پنجشنبه 09 خرداد 92 در ساعت 01:16

  2. 57 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    amir1364af (چهارشنبه 01 مرداد 93), ammin (جمعه 04 بهمن 92), azad73 (دوشنبه 23 تیر 93), baran.68 (شنبه 19 مهر 93), Dalton07 (جمعه 03 آبان 92), e-lampard (یکشنبه 17 فروردین 93), hamdan (شنبه 08 شهریور 93), hiva73 (پنجشنبه 12 شهریور 94), khaleghezey (دوشنبه 07 بهمن 92), maryam240 (سه شنبه 13 مرداد 94), P O U R I A (جمعه 25 مهر 93), Pooh (دوشنبه 11 شهریور 92), saeed74 (چهارشنبه 26 تیر 92), sookoot (چهارشنبه 26 تیر 92), فرشته مهربان (شنبه 30 دی 91)

  3. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 بهمن 92 [ 23:55]
    تاریخ عضویت
    1389-10-14
    نوشته ها
    2,085
    امتیاز
    11,615
    سطح
    70
    Points: 11,615, Level: 70
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    12,283

    تشکرشده 12,256 در 2,217 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Re: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ..................... نمایش پست ها
    با سلام به جمع صمیمی همدردی
    میرم سر اصل مطلب : 3 سال پیش توی دانشگاه یه دختری رو دیدم مدت ها بهش خیره میشدم و بهش توجه میکردم ، اما بعد از مدتی دیدم که با یکی از همکلاسی ها دوسته که البته بعد از مدت کمی رابطشون بهم خورد ، من واقعا بهش حس خوبی داشتم تا بلاخره سر ضعف درسیش تونستم از طرف یکی دیگه از دختر های کلاس باهاش بیشتر آشنا بشم و بهش کمک کنم و جند باری خونشون هم رفتم تا بهش درس بدم . درضمن اینم بگم که نه تا بحال دنبال دوست شدن با دخترا بودم نه دوست دختر داشتم.
    خلاصه عشقم رو بهش ابراز کردم ، عاشق دیونه همدیگه شدیم ، یه بار که مامانم فهمید من با ینفر دوستم ( چون خانواده ما خیلی مذهبین ) من خواستم که با این دختر قطع رابطه کنم چون شدیدا میترسیدم از خانوادم اما گریه ها و التماسات اون دختر باعث شد که بمونم 1 سال گذشت رابطمون خیلی بییییییش از حد زیاد شده بود تا جایی که کار از کار گذشت و اون دختر به طور اتفاقی در یکی از رابطه ها ب*ک*ا ررر***ت خودشو از دست داد .
    الان 3 سال از دوستی ما میگذره ، شاید توی جمله هام نتونستم بگم که وحشتناک عاشق همیم اما واقا همدیگرو دوست داریم و به امید هم زنده ایم . من نامرد نیستم و پاش واسادم و دوستش دارم .
    الان کار به خاستگاری هم کشید اما چون دختر 1 سال از من بزرگتره و اینکه خانودم از رابطه دوستی ما در حد کم فهمیدن (نه در حد اصل ماجرا) مخالفن .
    سن من 22 دختر 23
    خانواده من بسیار مذهبی خانواده دختر تا حدی مذهبی
    خانواده من با ازدواج من و دختره مخالف ، خانواده دختر موافق
    خانواده من بسیار سختگیر ، خانواده دختر نرم تر هستند .
    تحصیلات من 2 کارشناسی ، معاف از سربازی ، دختر فوق دیپلم
    همدیگرو دوست داریم و درک میکنیم ، اخلاقامون هم بهم میخوره
    من تا حدی سر مسئله اختلاف سنی دلم میلرزه ، اما دختر هیج مشکلی نداره
    چیکار کنم ؟ خانوادمم هم مخالفن ، خانواده ام راضی نمیشن چه خاکی تو سرم بریزم ؟
    لازم هست که این را هم اضافه کنم که آقا پسر به علت فشارهای روحی که به او آمد بعد از این قضیه متاسفانه دست به خودکشی زد که خوشبختانه و به لطف خدا او رو به موقع به بیمارستان رساندن و به خیر گذشت.
    امیدوارم خدا کمکشان کنه که حداقل از این به بعد راه رو درست بروند.

    در ضمن تاپیکش هنوز در جریان هست و فکر می کنم نیازمند کمک باشد.
    ویرایش توسط فرشته مهربان : پنجشنبه 09 خرداد 92 در ساعت 01:21 دلیل: اصلاح لینک نقل قول

  4. 43 کاربر از پست مفید hamed65 تشکرکرده اند .

    amir1364af (چهارشنبه 01 مرداد 93), ammin (جمعه 04 بهمن 92), azad73 (دوشنبه 23 تیر 93), baran.68 (شنبه 19 مهر 93), hamdardiuser (یکشنبه 02 اسفند 94), hamed65 (سه شنبه 12 دی 91), hiva73 (پنجشنبه 12 شهریور 94), khaleghezey (دوشنبه 07 بهمن 92), saeed74 (چهارشنبه 26 تیر 92), sookoot (سه شنبه 06 فروردین 92)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 05 اسفند 90 [ 19:03]
    تاریخ عضویت
    1390-3-01
    نوشته ها
    433
    امتیاز
    3,819
    سطح
    39
    Points: 3,819, Level: 39
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    783

    تشکرشده 794 در 331 پست

    Rep Power
    56
    Array

    Re: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ................ نمایش پست ها
    با سلام
    من حدود 4 ماه با پسری دوست بودم که تقریبا از همان اوایل متوجه رفتارهای سوء استفاده او شدم .اشتباه خود را الان متوجه شدم که نباید این رابطه را ادامه میدادم او این رابطه را به سکس ناخواسته کشاند.از هم جدا شدیم بخاطر همین مسئله الان با احساس عذاب وجدان چ کنم احساس حقارت ،احساس بی ارزشی ، فریب ، همه اش خودم را بخاطر سادگیم سرکوفت میزنم ، درگیرم با خودم چه کنم. البته در این سکس آسیب فیزیکی به من نرسید. میخواهم ازدواج کنم کار درستیه؟

    این هم یک مورد دیگه


    نقل قول نوشته اصلی توسط .............. نمایش پست ها
    سلام به همه
    نمیدونم از کجا شروع و کنم و چی بگم
    نمیدونم از کدوم مشکلم بگم
    ولی به طور خلاصه از اول میگم که 1 چیز کلی بدونید
    یادمه وقتی دبیرستان بودم خیلی غرور داشتم ، همیشه هرجا میرفتم پسرا دنبالم بودم خودم لذت میبردم که تحویل نمیگرفتم
    نه اینکه خیلی قیافه تاپ داشته باشم ، نه ولی نمیدونم چرا اینجوری بود
    با اینکه تو خانواده ای بزرگ شدم که همیشه بحث و جدل داشتیم ولی همیشه کلی میخندیدم و شیطنت میکردم هرکی میدید منو فکر میکرد خیلی خوشبختم ولی دریغ از اینکه من چه چیزایی دیدم و امتحان کردم و به روی خودم نمیارم
    چیزایی که به ندرت تو زندگیتون به گوشتون خورده ، ولی من داشتم و دم نزدم
    اینقدر دعوا و جر و بحث دیدم که کلاً عصبی شدم
    خلاصه تو همه این سالها که دیگه خودمو شناختم و دانشگاه رفتم ، 1 وقتایی از روی شیطنت و با دوستام با پسرهایی آشنا میشدیم و بعد از مدتی هم قهر میکردیم بدون اینکه اتفاقی بیفته ، تموم میشد و میرفت
    اما مشکلی که الان میخوام دربارش حرف بزنم از جایی شروع شد که من با پسری آشنا شدم که 8 سال از من بزرگتر بود
    اون موقع من 21 یا 22 سالم بود خلاصه اینکه ایشون کلی دنبال من اومد که من باهاش حرف بزنم ، بعد از مدتی قبول کردم که باهاش دوست شم
    بعد از اینکه دوست شدیم، این پسره رفتارش خیلی مظلومانه بود
    منم دیگه دلم نمیومد اذیتش کنم ، باهاش خوب رفتار میکردم ولی دوسش نداشتم ولی اون میگفت دوستم داره و کلی رفتارهای عاشقانه
    1 روز بعد از سرکار رفتم دنبالش که با هم بریم بیرون ، گفت که بریم خونمون لباسهامو عوض کنم و بعد بریم
    منم با توجه به چیزی که ازش دیده بودم اصلاً فکر نمیکردم میخواد چه بلایی سرم بیاره
    من بخدا رو سرش قسم میخوردم
    خلاصه رفتیم و بلایی به سرم آورد که یادم میفته بدنم میلرزه
    خلاصه به زور هر کاری خواست با من کرد
    منم که از لحاظ فیزیکی آسیب دیدم
    بعد از اون ماجرا هم خیلی اذیتم کرد
    گفت ازم فیلم گرفته و از این حرفا ، اینقدر اذیتم میکرد شب و روز کابوس میدیدم، همه میگفتند چت شده توکه اینقدر شیطون بودی حالا چرا اینجوری شدی
    خلاصه گذشت و به هر سیاستی بود شرش از سرم کنده شد
    و حالا من تو بدبختی خودم موندم
    زندگیم خراب شده
    من کلاً دختراجتماعی هستم و تو محل کار و دانشگاه موقعیت های خوبی واسه ازدواج داشتم ولی به خاطر این قضیه همش و رد کردم
    کمکم کنید
    من چیکار کنم
    خیلی احساس بدبختی میکنم
    ویرایش توسط فرشته مهربان : پنجشنبه 09 خرداد 92 در ساعت 01:38 دلیل: اصلاح لینک نقل قول

  6. 32 کاربر از پست مفید matin_female_1988 تشکرکرده اند .

    amir1364af (چهارشنبه 01 مرداد 93), ammin (جمعه 04 بهمن 92), Dalton07 (جمعه 03 آبان 92), hiva73 (پنجشنبه 12 شهریور 94), khaleghezey (دوشنبه 07 بهمن 92), matin_female_1988 (سه شنبه 12 دی 91)

  7. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 بهمن 94 [ 04:40]
    تاریخ عضویت
    1389-3-25
    نوشته ها
    2,890
    امتیاز
    27,971
    سطح
    98
    Points: 27,971, Level: 98
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 379
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    15,041

    تشکرشده 10,678 در 2,786 پست

    حالت من
    Moteajeb
    Rep Power
    339
    Array

    Re: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    .

    نقل قول نوشته اصلی توسط ........... نمایش پست ها

    سلام دوستان
    تازه سايتتون را ديدم و خيلي خيلي ازش خوشم اومد كاملا اتفاقي ديدم.
    من يه مشگل بزرگ دارم
    من الان 6 سال هست كه منتظرم
    تا سن 20 سالگي محلم به هيچ پسري نميذاشتم
    اما يه سري اتفاقات افتاد و عاشق شدم و البته اون پسر ازم خواستگاري كرد و منم مغرور بودم و خودسر
    به انتخابم شك نداشتم ولي به شرايط اصلا توجه نكردم
    ما سال دوم دانشگاه بوديم اما رشته هاي متفاوت
    از لحاظ سني من يكسال بزرگتر بودم
    روز اول بهم گفت بايد تا 4 سال ديگه صبر كني بدون فكر گفتم باشه
    خيلي اذيت شدم خيلي
    تو تمام اين سالها به تمام خواستگارام جواب رد دادم
    خيلي برام سخت بود با اينكه عاشق مرد ديگه اي بودم بشينم و با خواستگارام در مورد ازدواج صحبت كنم و با بهانه هاي واهي بگم نه
    اما من عاشق بودم
    برام سخت بود خيلي سخت خدا را شكر گذشت
    بلافاصله بعد ليسانس فوق قبول شدم ولي اون نه.ازش خواهش كردم التماسش كردم برو سر كار نرفت گفت نميشه هم درس خوند هم كار كرد
    پرسيدم كي مياي خواستگاريم گفت به محضي كه قبول شدم
    سال بعدم قبول نشد و بالاخره سال بعدش قبول شد و تموم اين مدت تو خونه نشست
    به خواستگاريم نيومد به 2 دليل :
    1- خانوادش نميزارن تا فوق قبول نشده حرفي از زن بزنه
    2- يه خواهري كه ازش بزرگتر بود 4 سال و ازدواج نكرده
    قبول شد باور كنيد از خوشحالي پر دراوردم چون رشته درسيش واقعا مشكل بود
    اما مهر امسال كه بياد ميشه يكسال از قبوليش و 2 سال از زماني كه گفته بود
    و چقدر به من سخت گذشت توي اين سالها
    فشار خانواده و مردم براي ازدواج
    حرف و حديثي كه پشت سرم ميزنن اقوام كه چرا زن پسراشون نشدم
    و گناه خودم
    الان ميگه تنها مشكلمون خواهرشه كه 30 سالش شده و ازدواج نميكنه
    به خدا اگه ديگران ميذاشتن باز هم صبر ميكردم چون دوستش دارم از جونو دل
    اما ..............
    ميخوام فرياد بزنم
    من خيلي مغرورم اما ديگه كم آوردم ديگه دارم از تو مي پوسم
    تهديدش كردم
    التماسش كردم
    خواهش كردم
    بي تفاوت رفتار كردم
    اما بي فايده هست
    نميتونه با خانوادش درگير شه
    و من چه عبث فكر ميكردم عشق يعني از منيت گذشتن و براي ديگري جان فدا كردن
    چه فايده داشت اين همه سختي
    اگه با اون نشد هرگز نميتونم به مرد ديگه اي فك كنم
    خدا نامردي كرد در حقم من يه عمر تا 20 سالگيم پاك بودم اما بايد عاشق ميشدم عاشق مردي كه هرگز بهش نميرسم و اينطور ذره ذره حس ميكنم تموم ميشم
    فك نكنين ضعيفم
    من 2 تا كار دارم كه با هم انجامش ميدم و ديگران ميگن تو چطوري از پسش بر مياي و تازه درسمم ميخونم و دكتري هم امتحانش دادم
    ولي خدا ميدونه چقدر سخته عشقت جلوي چشمت باشه اما نتوني بگي مال تو هست.
    عقلم ديگه كار نميكنه . ازتون خواهش ميكنم شما ها يه راه حل بدين
    ویرایش توسط فرشته مهربان : پنجشنبه 09 خرداد 92 در ساعت 01:44 دلیل: اصلاح لینک نقل قول

  8. 27 کاربر از پست مفید فرهنگ 27 تشکرکرده اند .

    ammin (جمعه 04 بهمن 92), azad73 (دوشنبه 23 تیر 93), hiva73 (پنجشنبه 12 شهریور 94), khaleghezey (دوشنبه 07 بهمن 92), فرهنگ 27 (دوشنبه 16 مرداد 91)

  9. #5
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,005 در 7,404 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    Re: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    .

    نقل قول نوشته اصلی توسط ............. نمایش پست ها
    سلام به همه عزیزای تالار
    دختری 29 ساله هستم سال 84 با پسری 4 سال کوچکتر از خودم دوست شدم (البته شهر اونا دو ساعت با ما فاصله داشت) بعد سه سال دوستی و شناخت نسبت به یکدیگر قول و قرار ازدواج گذاشتیم در واقع مثل دو تا نامزد ادامه دادیم. البته پسره موقع دوستی با من دانشجوی فوق دیپلم بود و من دانشجوی سال آخر کارشناسی بودم. البته بعد از قرار ازدواج هر دو خانواده در جریان امر قرار گرفتن فقط تا زمان خواستگاری نه پدر و مادر من و نه پدر و مادر ایشون ما دو تا رو ندیده بودن فقط عکسمون و دیده بودن اما تو هر مناسبتی هر دو طرف برای عروس و دامادشون کادو میفرستادن و ... مثل دو تا نامزد واقعی از رفت و آمد دوجانبه من و خواهراش و دخترخاله اش به خونه ما و خونه خاله اش اینا دیگه کلا همه میدونستن و عجله داشتن که ما کی عروسی میکنیم بالاخره بعد از شش سال رابطه و دوندگی من در کنار ایشون و گرفتن کارشناسی و پایان خدمت و تشکیل یه شرکت با دوستش بعد از عید به خواستگاری اومدن اما مامانش رفته و گفته بود از ادبش کمالاتش لیاقتش وضع خونوادگیش (البته وضع ما بالاتر از اونا بود) و ... همه چیزش خوشم اومد ولی دختره به دلم نچسبید.پسره گفت اون همسرمه من فقط با اون ازدواج میکنم بلاخره بعد از دو هفته دوباره اومدن فرداش هم پسره اومد تو یه مراسم رسمی انگشتری دستم کردن و رفتن تا جمعه آینده مراسم عقد و بله برون رسمی؛ تا اینکه آخر هفته پسره یه دفعه زنگ زد گفت که همه چی بین ما تموم شده پدرش زنگ زد گفت ما هیچ مشکلی غیر از اختلاف سنی دخترتون ندارم سه روز بعدش پسره زنگ زد و گفت همه چی رو میدونستن خونوادم یه کاری کردن که دیگه نمیتونم تو روی تو نگاه کنم از تو و خونوادت شرمندم میدونم تاوانش و خواهم داد و کلا رابطه اش و باهام قطع کرد پیش خاله اش رفتم پسردائیش رفتم با خونه شون تماس گرفتم گفتن ازش خبری نداریم بعد از یه ماه و نیم مامانش اومد تو محل آبروریزی کرد و انگشتری و گرفت و رفت الان دو ماهه ازش خبری ندارم دلم از همه پره الان نمی دونم برم دنبالش چیکار کنم آخه اون مثل همسرم بود فقط سقف و کم داشتیم لطفا راهنماییم کنین با تشکر از همه اعضا
    ویرایش توسط فرشته مهربان : پنجشنبه 09 خرداد 92 در ساعت 01:47

  10. 24 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    ammin (جمعه 04 بهمن 92), azad73 (دوشنبه 23 تیر 93), khaleghezey (دوشنبه 07 بهمن 92), فرشته مهربان (سه شنبه 12 دی 91)

  11. #6
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,005 در 7,404 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    Re: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    .


    نقل قول نوشته اصلی توسط ..................... نمایش پست ها

    سلام به همه
    عیدتون هم مبارک باشه

    پسری هستم 29ساله و دانشجو ترم آخر کارشناسی ارشد
    تقریبا از 2سال پیش با دختری 24ساله رابطه دوستی برقرار کردم و از همون اول که مادرم یبار دیدش از نظر قیافه و ظاهر اصلا قبولش نکرد. ولی من بخاطر اینکه دختره عاشقم بود و همچنین اخلاق و رفتار خوبی داشت و توی شرایط بدی که اون زمان داشتم بهم میرسید و منم تنها بودم باهاش ادامه دادم



    تا اینکه حدود 1ماه پیش به خواست دختر و با وجود مخالفت پدر و مادرم, من و مامان 2جلسه بزور بردمش خواستگاری
    تو هیچکدوم هم پدر همراهیم نکرد و گفت راضی نیستم.
    یعنی کلا با ازدواج من مخالف بود

    خانواده اون هم منو پسندیدن و من یه جلسه هم تنها با پدرش حرف زدم و اما پدر دختر گفت تا مهر صبر کنیم که هم تو درست تموم بشه و مراسمها مزاحم درست نشه و هم پدرت هم بیاد باهم حرف بزنیم وگفت من ازدواحتون رو تایید میکنم و اطمینان داشته باش تا اون زمان قرار نیست به کس دیگه راه بدیم,برو به پایان نامت برس



    اما اینطرف پدرم کلا با ازدواج من موافق نیست و میگه اول برو دنبال دکترا و مامانم هیکل و قیافه این دختر رو اصلا نمیپسنده و اینقدر گفته منم تا میرم سر قرار همش دارم بررسیش میکنم و انگار یجوری سرد شدم و بی حس
    یا مثلا مامان میگه با توجه به شرایط تو دخترهای خیلی بهتر و خانوادهای خیلی بهتر هم برات میشه
    برو دنبال یه دختر زیبا و خوش هیکل

    خلاصه اینقدر گفته منم حسابی سرد و شل شدم توی رابطم
    و هم میترسم نتونم بعد از چند ماه خانوادم رو راضی کنم



    اما از طرفی عذاب وجدان و خیلی مهمتر از اون ترس از خدا دارم که من یه دختر رو2سال دنبال خودم کشیدم و عاشق کردم و حالا بخاطر ظاهرش ول کنم؟
    میترسم خدا بخاطر این کارم ناراحت بشه و دچار مکافات عمل بشم

    یا با خودم میگم اخلاقها و خوبیا و تفاهمی که داره و به منم میرسه ممکنه بعدا توی کسی پیدا نکنم
    تازه معلوم هم نیست نفر بعدی کی و چجوری هست


    یکی هم با توجه به شناختی که از قبل دوستیمون هم ازش دارم میدونم اولین کسی که این دختر واقعا عاشقش شده من هستم و میگم حالا من با این سن و سال برم دنبال یکی دیگه که ممکن هست عشق اولش من نباشم ومنم رو این مسله حساس هستم و میترسم

    خلاصه اگه حرفی تو نظرتون دارید بهم بگید

    الان روزی صدبار هی تصمیمم رو رو عوض میکنم
    یه لحظه میگم همچی رو تموم کنم
    بعدش میگم توکل به خدا و تا آخرش بمونم


    ویرایش توسط فرشته مهربان : پنجشنبه 09 خرداد 92 در ساعت 01:49

  12. 19 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    ammin (جمعه 04 بهمن 92), hiva73 (پنجشنبه 12 شهریور 94), nafas sepehri (یکشنبه 18 خرداد 93), فرشته مهربان (سه شنبه 12 دی 91)

  13. #7
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,005 در 7,404 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    Re: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    .

    نقل قول نوشته اصلی توسط .................... نمایش پست ها
    سلام
    اولین باره که دارم تاپیکی ایجاد میکنم.
    وحشت بی اندازه ای دارم و دوران خیلی سختی رو پشت سر گذاشتم و پیش رو دارم. ناراحتی هایی که منو از پا در آورده و تبدیل به یه بیمار روانی کرده. روزی 100 بار آرزوی مردن دارم.
    25 سالمه . 4 سال قبل با مردی آشنا شدم.
    خیلی دلم میخواد بگم چه دوران عاشقانه ای بوده و ما چقدر خوش و خرم بودیم. اما حقیقت اینطور نبود.
    حقیقت تلخ اینه که : واقعا عاشقش شدم. نمیتونم حتی از عشقم براتون گوشه ای رو بگم. 4 سال هر لحظه و ثانیه و .. به خاطرش زندگی کردم. همه چیزم رو برای اثبات عشقم داده ام.
    دختر مومنی بودم اما از خیلی از خط قرمزهای زندگیم به خاطرش، گذشتم. نجابت و پاکی و باکرگی من به راه عشقی رفت که حالا دیگه نیست.
    آزارم داد. نمیدونم چی شد؟ یه دفه ماه رمضان بود که بهم گفت بعد از ماه رمضان، میخواد ازدواج کنه.
    هیچ وقت بهم قول ازدواج نداده بود . هیچ وقت حتی یه دوستت دارم ساده هم بهم نگفت. من بودم و یه عشق یه طرفه. بعدش من موندم و یه عالمه درد و ناراحتی.
    خیلی فکر کردم. خودم ازش جدا شدم . دو هفته ای میشه. خدا میدونه چقدر برام سخت بود که تو چشماش نگاه کنم و بهش بگم " میخوام ترکت کنم" کسی رو ترک کردم که بدون بودن ، نفس کشیدن برام سخت شده.
    بخشیدمش و رهاش کردم. الان دیگه نمیدونم کجاس. چطوره. چند روزی گوشیمو خاموش کردم.
    چیزهایی که الان داره نابودم میکنه اینه که هنوز دوسش دارم.
    بکارتمو از دست دادم. دائم کابووس و وحشتشو دارم. داغونم کرده.
    نمیدونم باید چکار کنم و از کجا شروع کم. من واقعا سردرگمم.
    ویرایش توسط فرشته مهربان : پنجشنبه 09 خرداد 92 در ساعت 01:51

  14. 20 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    ammin (جمعه 04 بهمن 92), hiva73 (پنجشنبه 12 شهریور 94), فرشته مهربان (سه شنبه 12 دی 91)

  15. #8
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 بهمن 94 [ 04:40]
    تاریخ عضویت
    1389-3-25
    نوشته ها
    2,890
    امتیاز
    27,971
    سطح
    98
    Points: 27,971, Level: 98
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 379
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    15,041

    تشکرشده 10,678 در 2,786 پست

    حالت من
    Moteajeb
    Rep Power
    339
    Array

    Re: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    با تشکر از فرشته مهربون که تاپیکو یادآوری کرد.اینم موردی که من کشفش کردم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط .................... نمایش پست ها
    [/size]



    سلام عرض مي كنم خدمت مدير عزيز تالار همدردي و تشكر مي كنم از زحمتهايي كه مي كشند و اميدوارم هميشه سالم و سرحال باشند.

    مشكل من رابطه اي هستش كه نزديك به سه ساله شروع كردم البته نمي دونم اسمشو بزارم مشكل يا نه ولي الان شكل مشكل به خودش گرفته و خيلي فكرمو مشغول كرده، جوري كه اصلاً نمي دونم چكار بايد بكنم.
    سه سال پيش به طور كاملاً تصادفي و از روي خط روي خط افتادن تلفن من با كسي كه الان واقعاً دوستش دارم دوست شديم و از همون ابتدا با اينكه هنوز همديگرو نديده بوديم يه مهر عجيبي توي دل هر دومون افتاده بود كه من احساس مي كنم دليلش همدرد بودن جفتمون بود و اونم اين بود كه جفتمون يه ضربه احساسي قبلاً خورده بوديم. خلاصه كه رابطمون شروع شد و خيلي هم قشنگ شروع شد و از همون اول هم با رابطه هاي امروزي و دختر پسري الان فرق داشت و چه از سمت من و چه از سمت اون هيچ وقت جنبه دوست دختر دوست پسري نداشت و هميشه براي همديگه فراتر از اين بوديم. تا اينكه به همديگه خيلي علاقه مند شديم و روز به روز اين علاقه بيشتر ميشد . البته اينو هم بگم دليل اينكه ميگم فرق داشت اين رابطه اينه كه من خودم پسري هستم كه دنبال يه همچين رابطه اي مي گشتم بهش پا بند باشم و به قول معروف با هم فابريك باشيم و ابراز علاقه كنيم و در مقابل يه همچين چيزيرم از طرف مقابلم مي خواستم و هميشه دنبال يه همچين رابطه اي بودم و اين رابطه از وقتي شروع شد دقيقاً همين شكلو برام داشت و منم خيلي خوشحال بودم و دختري هم كه باهاش بودم تمام فاكتور هايي كه من مد نظرم بود رو داشت و تا همين الان هم هيچ وقت حتي كوچكترين خيانتي بهش نكردم.
    تا اينكه من صحبت از ازدواج كردم و بهش گفتم كه من انتخابش كردم براي زندگي كردن ولي مشكل اينجا بود كه من شرايط ازدواج رو نداشتم و همون موقع هم بهش گفتم كه من الان شرايط ازدواج رو ندارم و بدليل مشكلات خيلي خيلي زياده مالي كه داشتم و دارم هم خودم هم خانوادم نمي تونستم همون موقع پا پيش بذارم و تا الان هم نتونستم ، البته از طرفي هم بگم كه خودمم دوست نداشتم تو سن 22 سالگي ازدواج كنم و دوست داشتم تجربه بيبشتري داشته باشم ، در كل اونم پذيرفت كه تا دو سال ديگه صبر بكنه تا من مشكلاتم حل بشه كه البته اين مستلزم اين هستش كه يك اتفاقي بيفته و يك ملكي كه ما داريم به فروش برسه و منم به قول معروف رو هوا نگفتم كه تا دو سال ديگه چون اون موقع ما تمام مقدمات فروش اين ملك رو انجام داده بوديم و در شرف انجام بود ولي متاسفانه به دليل داخل طرح رفتن اين ملك فروش به تعويق افتاد تا الان كه ما با شهرداري طرف هستيم تا ملك مارو ازمون بخره ، يعني 100 درصد بايد اين كار رو انجام بده ولي نميدونم چه مدت زمان مي بره و منم آدمي هستم كه اين نظر رو دارم كه ميگم بدون شرايط مالي هرگز ازدواج نمي كنم.( در ضمن من مادرم و پدرم و خواهرم و برادرم همه مي دونن كه ما با هم رابطه داريم و قصدمون هم ازدواج هستش و حتي اون با مادرم و خواهرم صحبت ميكنه و گاهي اوقات مادرم اونو عروسش خطاب ميكنه )
    اينارو گفتم كه يه ذهنيت كاملي از رابطمون و نوعش و شروعش داشته باشين ، چون مي خوام كه واقعاً كمكم كنيد.
    تو اين مدت دو سال كه ما با هم هستيم خيلي اتفاقا برامون افتاد . بار ها و بارها بحثمون شده و دعوا كرديم باهم ، بارها و بارها ناراحت شديم از همديگه و با هم دعوا كرديم و قهر كرديم و الي آخر ولي در نهايت باز هم به هم برگشتيمو و از علاقمون كم كه نشده هيچ بيشترم شده و دليل تمام جر و بحث هاي ما واقعاً مسخره و بيخود بوده و سر چيزهاي واقعاً الكي و مسخره به جون همديگه افتاديم . من آدم منطقي هستم و همه چيزو از ديد منطق نگاه مي كنم . اون اوايل وقتي يه سري رفتارهارو از خودش نشون مي داد ناراحت مي شدم و عكس العمل نشون مي دادم و بارها و بارها بهش مي گفتم اين كار صحيح نيست ولي بازم انجام ميداد ، مثلاً اينكه هر وقت سر هر چيز كوچكي ما بحثمون مي شد ميگفت خدافظ من رفتم تو هم برو ،نميدونم خدا جوابتو بده و الي آخر و دو روز بعد دوباره خودش اس ام اس ميزد يا زنگ ميزد و اظهار پشيموني از اين حرفش ميكرد و نا گفته نمونه كه اين وسط گاهي اوقاط هم مي شد كه من مقصر بودم ولي اون بازم اين حرفو زده بود و من با كلي التماسو خواهش كه بابا آخه چرا حرف رفتن مي زني آخه مگه چي شده و غيره ، منو مي بخشيدو دوباره همه چيز به حالت عادي بر ميگشت . ما دو سه بار هم كاملاً از هم جدا شديم و اونم باز به خاطر همين دلايل مسخره و چيزهاي كوچيك. ما كاملاً از هم جدا شديم و بار اول هر كدوم رابطه جديدي رو شروع كرديم ولي 2 ماه بعد دوباره به هم برگشتيم البته با خواست جفتمون و از علاقمون كم كه نشده بود بيشتر هم شده بود.
    و بارهاي بعد از هم جدا شديم ولي دوباره باز به هم برگشتيم بعد از گذشت يك ماه يا بيشتر. تا اين اواخر كه به هم قول داديم كه ديگه اگه هر اتفاقي بينمون افتاد و از هم ناراحت شديم هيچ وقت حرف رفتن نزنيم ، ولي فايده نداشت و اين اواخر واقعاً افتضاح شده بود و هر دو روز يه بار ما دعوا داشتيمو قهر و الي آخر و هر بار كه قهر مي كنيم لج و لج بازي كه من منتظر تماس اون هستم و اون منتظر تماس من وهمين باعث بدتر شدن اين قضيه ميشه. و مشكل من اينه كه من هر وقت اشتباهي ميكنم راحت ميپذيرم و ازش عذر خواهي ميكنم ولي اون نه. اصلاً نمي پذيره كه اشتباه كرده و برعكس فكر ميكنه من اشتباه كردم و منتظر زنگ زدن من و عذر خواهي كردن من هستش و منم اوايل شايد اگر مقصر هم نبودم عذر خواهي مي كردم تا قائله ختم بشه ولي الان ديگه نمي تونم اين كارو بكنم و اين اخلاقش برام شده معظل . و نكته ديگه اينكه همش به من شك داره هر جا ميرم هر كار ميكنم، همش فكر ميكنه بهش دروغ مي گم و همش دنبال يه آتو از من هستش تا يه دعوا درست بشه و منم ديگه به هيچ وقت تحمل اوايل رو ندارم و از كوره در مي رم و يه حرفي ميزنم كه خودمم از زدنش پشيمون مي شم و اين دوباره كارو بدتر ميكنه و اون ميگه تو به من مثلاً گفتي بيشعور و من به خاطر اين بهت زنگ نميزنم و عذر خواهي نميكنم و منم ميگم تو باعث شروع شدن اين قضيه شدي و منو محكوم به كاري كه نكردم كردي و باعث شدي اعصابم به هم بريزه و يه چيزي بگم و منم از اون توقع دارم عذر خواهي بكنه و جالب ايجاست كه خودشم مي دونه من اصلاً دنبال دختربازي يا خيانت كردن بهش و اين حرفها نيستم و سرم به كارم هستش و زندگيم و به قول خودش يكي از دلايل انتخاب من همين چيز من هستش ولي بازم همش شك داره به كارام تا جايي كه اين به منم سرايت كرده و منم گاهي اوقات چيزايي كه اون از روي شك مي پرسه و انجام ميدرو انجام مي دم و اون شاكي ميشه و دعوا راه ميندازه و ميگه من وقتي كاريرو نكردم و تو بهم شك ميكني بهم فشار مياد و بايد ازم عذر خواهي كني ، من هم ميگم چطور وقتي خودت مي كني اين كارو به من نبايد فشار بياد و وقتي من ناراحت مي شم ميگي اين حقته كه اينارو بپرسي ولي وقتي من مي پرسم تو اينجوري ميگي بعدم توقع عذر خواهي از من داري.
    خلاصه اينا همه تا همين الان ادامه داشته و همش دوباره به آشتي ختم شده تا همين الان كه من واقعً از اين وضع خسته شدم و به جايي رسيده كه ديگه اصلاً حوصله باهاش حرف زدن با تلفن رو ندارم چون مي دونم الانه كه دوباره يه بحث بيخود سر يه چيز بيخود درست بكنه و منم اصلاً اعصابم كشش اين رو نداره چون مشكلاتم خيلي زياده و فكرم خيلي مشغوله از طرفيم زمان واسه ازدواج باهاش رو دارم از دست ميدم و از طرفيام اين چيزا و اينا داره داغونم ميكنه.ولي هيچ وقت نخواستم ازش جدا بشم و هميشه به رسيدن بهش فكر ميكنم ،‌چون واقعاً دوسش دارم و اونم تمام فاكتور هاي مد نظر من رو داره و اينم مي دونم كه اونم واقعاً منو دوست داره و منو به خاطر خودم مي خواد و اينو همه جوره ثابت كرده ، مثلا اينكه از خيلي موقعيت هاش به خاطر من گذشته و اونم فاكتور هاي زندگيشو توي من ديده ، نا گفته نمونه كه اون خودش ليسانس روانشناسي داره و همين منو خيلي عصبي ميكنه وقتي ميبينم كارهاي بچه گونه مي كنه و سر چيزهاي كوچيك بحث درست ميكنه و يه بار هم سر اين دوامون شد كه من گفتم بابا تو مثلاً خودت روانشناسي آخه چرا اين بچه بازيارو در مياري و اونم شاكي شد و زد زير گريه و الي آخر.
    تا همين الان كه ده يا 12 روز پيش ما دوباره سر يه چيز كوچيك دوامون شد و باز هم از هم جدا شديم و اونم اين بود كه به من مي گه تو عوض شدي و تو به بن بست رسيدي ، و ميگه با من سردي مي كني و ميگه تو كه به بن بست رسيدي خيلي راحت بگو خدافظ چرا بهم سردي مي كني چرا عوض شدي و از اين قبيل حرفها. منم كه اصلاً طاقت شنيدن اين حرفارو نداشتم دوباره از كوره در رفتم و يه حرفايي زدم كه خوب نبود البته منظورم فحش نيستا. خوب خيلي بهم بر خورد چون اصلاً‌اين چيزا تو فكرمم نبود ولي اون منو محكوم به اين كرد و منم ازاين واقهاً شاكيم و همون لحظه هم چند بار بهش گفتم كه دوباره بحث بيخود درست نكن ولي دوباره ادامه داد و كار دوباره به حرفهاي ناجور كشيد و خدافظي و همون حرفاي قبل . تا اين دو سه روز پيش كه دوباره چند تا اس ام اس به هم زديم و من دوباره گفتم كه من به هيچ عنوان حرفاي اون شبتو نمي پذيرم و زير بارش نمي رم چون اصلاً تو فكرمم نبوده و هيچ وقت نخواستم تورو از خودم برونم و رابطمو تموم كنم ولي تو منو به اين محكوم كردي و خودتم دوباره گفتي خدافظ و رفتي منم ديگه نمي تونم اينو هضم كنم و اونم دوباره رو حرفاي خودش اصرار كرد .
    واي كه سرتونو درد آوردم ، ببخشيد.
    حالا من از شما واقعاً كمك مي خوام . اونم اينه كه ما واقعاً همديگرو دوست داريم و واقعاً‌ جفتمون فاكتورهايي كه طرف مقابلمون مي خوان رو داريم و خانواده هامون هم به هم خيلي شبيه هستن مي خوام بدونم به نظر شما آيا ازدواج ما موفق خواهد بود؟ اصلاً ما به درد ازدواج با هم مي خوريم ؟‌اگر جواب بله هستش راه حل نبودن اين چيزا چيه؟ چون من وقتي به اين فكر ميكنم كه اين رفتارا اگر بخواد تو زندگيمون ادامه پيدا كنه من اصلاً‌ نمي تونم تحمل كنم. در ضمن اينم بايد بگم كه من 25 سالم هستش و اون 24 سال و چون سنش ، سن ازدواج هستش من خيلي عذاب مي كشم كه از يه طرف مشكلاتم حل نشده كه بخوام برم جلو از يه طرف اون سنش سن ازدواج هستش و از طرف ديگه اون هم داره به خاطر من تمام موقعيت هاشو رد ميكنه و از طرف ديگه نمي دونم اين ملك كي بفروش مي رسه ولي اينو مي دونم كه ديرو زود داره ولي سوخت و سوز نداره . حالا ممنون مي شم جواب اين سوالهامو صريح و جامع بدين . ببخشيد سرتونو درد آوردم.
    ویرایش توسط فرشته مهربان : پنجشنبه 09 خرداد 92 در ساعت 01:53 دلیل: اصلاح لینک نقل قول

  16. 17 کاربر از پست مفید فرهنگ 27 تشکرکرده اند .

    ammin (جمعه 04 بهمن 92), hiva73 (پنجشنبه 12 شهریور 94), nafas sepehri (یکشنبه 18 خرداد 93), فرهنگ 27 (دوشنبه 09 مرداد 91)

  17. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    151
    Array

    Re: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    .

    نقل قول نوشته اصلی توسط ................. نمایش پست ها
    من دختری 23 ساله ام که حدودا 5 ماه پیش از طریق اینترنت با یکی از هم دانشگاهیام آشنا شدم، و چون از نظرم مشکلی نداشت و تو دانشگاه هم با همکلاسی هامون راحت بودیم، بخاطر همین قرار گذاشتین و دیدمش..
    اولش که فهمیدم 2 سال از من کوچیکتره خواستم بهم بزنم حتی به مادرم هم گفتم و خیلی مخالفت کرد و باهاش صحبت کرد که تموم کنه ولی با التماس و گریه ازم خواست که رابطمون در حد خواهر برادری باقی بمونه. منم تحت تاثیر قرار گرفتم و با اینکه مادرم فکر میکرد که تمام شده ولی ما همچنان باهم ارتباط تلفنی و گاهی حضوری داشتیم. اوایل خوب بود ولی کلا چون تک فرزند بود خیلی از زندگی نا امید و حتی از تنهاییش ناراحت بود طوری که واقعا تحت تاثیر حرفاش قرار میگرفتم و با اینکه واقعا تحمل رفتارهای بچگانش واسم سخت بود ولی ادامه میدادم تا اینکه واقعا گاهی شروع میکرد به کفر گفتن و من دیگه صبرمو از دست دادم.
    2ماه بعد خواستگاری برام اومد و خیلی ناراحت شد ولی گفت تنهام نذار، خوشبختانه اون خواستگاری بهم خورد. ولی بعد این جریان ازش متنفر شدم و همه جوره شخصیتش رو خورد میکردم و اونم گاهی قاطی میکرد و توهین های بسیار بدی میکرد تا اینکه بعد 3 ماه دیگه جواب پیام هاش رو نمیدادم.
    اونم همون موقع رفت خدمت سربازی و قرار بود 3 ماه بعدش برگرده.
    زمان خدمت با اینکه ما قبلش با توافق تموم کرده بودیم ولی مرتب زنگ میزد و منم جوابشو نمیدادم تا اینکه مادرش با خونه ما تماس گرفت و گفت پسرم گفته اگه جواب تلفن های منو نده خودکشی میکنه و پدرش من رو تهدید کرد که کارمند اطلاعاتم ولی خوشبختانه مادرم فهمید و گفت در صورتی که مزاحمتی ایجاد کنید ازتون شکایت میکنیم.
    ولی مادرش با التماس ازم خواست که بهش بگم تو برگرد باهم میریم مشاوره اگه موافق نباشه تمام میکنیم . منم از طریق پیامک بهش گفتم و پدرش قول داد وقتی برگرده همه چیز رو تمام میکنه ولی 1 ماه بعدش که اومد نه تنها تمام نشد بلکه آزار و اذیت هاش شروع شد طوری که پشت سر هم پیام های تهدید آمیز میفرستاد که برام مهم نیست ازم شکاین کنید نهایت 6 ماه میرم زندان ولی دست از سرت برنمیدارم چون دختر خوبی هستی و باید با من ازدواج کنی! و این مدت هم به همسایه هامون جریان رو گفته که عاشق منه و اونا هم با اعتماد آمار منو بهش میدادن!
    خلاصه حسابی اذیتم میکنه و منم مرتب خودم رو سرزنش میکنم که چرا خواستم کمکش کنم ولی باور کنید با توجه به گذشته ای که داشتم این حق من نیست که یه بچه اینجوری بخواد واسم آبروریزی کنه.
    اینم بگم که خیلی ها باهاش صحبت کردن که دست برداره، 1 روز پشیمون میشه ولی بازم فردا یاد من میافته و میگه من میخوامش و نمیتونم فراموشش کنمو مادرش هم 1بار بهم گفت قبل من با دختری دوست بوده و واسه اون دختر بعد ازدواج مشکلات زیادی رو درست کرد طوری که ازش شکایت کردن و این موضوع مصادف شد با زمانی که من رو پیدا کرد.
    خواهش میکنم کمکم کنید بگید چطوری میشه با این آدم برخورد کرد که دست برداره؟
    من خیلی نگرانم و شرایطم تو خونه اصلا مساعد نیست..
    ویرایش توسط فرشته مهربان : پنجشنبه 09 خرداد 92 در ساعت 01:56 دلیل: اصلاح لینک نقل قول

  18. 19 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    ammin (جمعه 04 بهمن 92), hamdan (چهارشنبه 12 شهریور 93), hiva73 (پنجشنبه 12 شهریور 94), دختر مهربون (سه شنبه 12 دی 91)

  19. #10
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,005 در 7,404 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    Re: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    .

    نقل قول نوشته اصلی توسط ......... نمایش پست ها
    از همگی بخاطر مشاوره ای که دادید ممنون. بچه ها الان از اون قضیه 4 ماه گذشته. دختره آخر سر منو مثل یه دستمال کاغذی از زندگیش و قلبش و همه چیزش انداخت دور.تا ضربشو نخورده بودم حرفاتون باورم نمیشد. تورو خدا بچه ها عبرت بگیرید ازیت اتفاقات.من دیگه یاد گرفتم تا کسی رو عقد نکردم عاشقش نشم.به جان خودم اگر عاشق بشم قبل عقد.. این دوره زمونه به هیچکس نمیشه اعتماد کرد.خلاصه عبرت بگیرید. از همه ممنون. البته من دیگه فراموش کردم قضیه هم برام قابل حضم شد.بازم ممنون
    ویرایش توسط فرشته مهربان : پنجشنبه 09 خرداد 92 در ساعت 02:00

  20. 17 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    ammin (جمعه 04 بهمن 92), Dalton07 (جمعه 03 آبان 92), hiva73 (پنجشنبه 12 شهریور 94), nafas sepehri (یکشنبه 18 خرداد 93), فرشته مهربان (سه شنبه 12 دی 91)


 
صفحه 1 از 16 1234567891011 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. *:* پیوست تاپیک دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر >>>
    توسط فرشته مهربان در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 25
    آخرين نوشته: چهارشنبه 12 آذر 93, 17:30
  2. ابراز علاقه پسر به دختر چقدر واقعیه؟؟؟
    توسط green smile در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: پنجشنبه 27 مرداد 90, 20:56

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:39 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.