به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 19
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 مهر 94 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1392-12-02
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    214
    امتیاز
    2,764
    سطح
    32
    Points: 2,764, Level: 32
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    839

    تشکرشده 437 در 171 پست

    Rep Power
    0
    Array

    عذاب وجدان دارم به خاطر آتیش و دعوایی که تو خونه راه انداختم

    سلام عیدتون مبارک باشه. امید وارم هیچکس روز اول عید مثل من همچین عیدی ای نگیره ! امروز توی خونه ی ما دعوای بدی شد که همش هم تقصیر من بود چون من نمیخوام امسال عید برم مسافرت با خانوادم . میخوام بشینم توی خونه تنها و واقعا اینجوری آرامش دارم وبهم خوش میگذره میخوام یه مدت تنها باشم . دلیل دیگه ای هم که دارم اینه که چند بار که رفتم مسافرت خانوادگی دعوا شده که منو از سفر زده کرده چون پدر من یه آدم خیلی عصبی و تند خویی هست و خیلی انتقاد میکنن و ....
    ولی یک سالی میشه که آدم آرومی شده وخودش رو کنترل میکنه کمتر داد میزنه .ولی هنوزم من باهاش راحت نیستم.

    از نظر مالی اصلا کم نزاشته و خیلی زحمت کشیدن برامون ولی از نظر عاطفی هیچی...
    حالا میخواد که جبران کنه مادرم اینو میگه و ازم خواست بیام مسافرت امسال با سال های دیگه فرق میکنه اما من بازم بد بینم میترسم ومشکل دیگمم با این سفر ، طولانی بودن وسخت بودنش هست قراره با ماشین بریم تا قشم. من 3 بار رفتم هر سری با اینکه عاشق جنوب هستم اما به خاطر بحث و دعواها یی که پیش اومد دوستندارم برم اونجا شاید اگر یه جای نزدیکتر کم دردسر تر بود دوستداشتم برم .

    ما 5 تا بچه ایم دو خواهر دو قلو 9ساله یه برادر 13 ساله یه خواهر 24 ساله خودم هم که 19 سالمه .


    یک سال عید همه رفتن من به خاطر درس خوندن واسه کنکور موندم خونه مامان بزرگ خدابیامرزم بقیه خانواده رفتن قشم،عید سال بعدش با خواهر بزرگم 2 تایی موندیم خونه مامان بزرگم بقیه رفتند قشم...سال بعد هم باز با خواهرم موندیم خونمون بقیه رفتن ...


    اما امسال با اینکه خواهرم با پدرم رابطش سرد تره ولی تصمیم گرفت بره به این مسافرت ولی من به مامانم گفتم من نمیخام بیام خوش نمیگذره بهم مسافرت طولانی دوستندارم چقدر میرید قشم من نمیخوام کل تعطیلات توی جاده باشم و....


    مامانم کلی سعی کرد قانعم کنه ولی من باز هم ته دلم دوست نداشتم برم ...


    دیشب به بابام گفت اونم باهام صحبت کرد که سختیشو به جون بخر میخوام همه با هم باشیم و ازاین حرفا بعد شم گفت حالا فکراتو بکن ... خیلی آروم ومنطقی برخورد کرد .


    صبح که پاشدم دیدم مامانم سردرد داره بابام تو فکره بعد هم با مامانم داد وفریاد کردن من همینجور شوک بودم که چیشده نگو دیشب بابام پریده به مامانم تو چرا عرضه نداری دخترتو قانع کنی و...
    کلی اختلاف ودعوا راه افتاد به خاطر من


    حتی خواهربزرگم ازم دفاع کرد که کاش نمیکرد الان اونم رابطش بدتر شد بابام خیلی ناراحت وعصبانیه سیگارو ترک کرده بود اما امروز کلی سیگار کشید من بهش گفتم ازت میترسم عصبانی تر شد گفت اگه میترسیدی اوضاع احوال من این نبود....


    نادونیتونو دارید پشت ترس قایم میکنید احترام نمیزارید ترس احترام میاره... که خواهرم در جواب بهش گفت ترس همیشه احترام نمیاره نفرت هم میاره...

    وااااای خدای من همش تقصیره منه من میخوام بمیرم
    اگه لال میشدم حرف دلم رو نمیزدم الان این همه اختلاف پیش نمیومد

  2. 4 کاربر از پست مفید پونیو تشکرکرده اند .

    1234567 (جمعه 01 فروردین 93), meinoush (جمعه 01 فروردین 93), کاغذ بی خط (یکشنبه 03 فروردین 93), سمیرا200 (سه شنبه 05 فروردین 93)

  3. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    ترس نه احترام میاره نه نفرت. فقط ایجاد فاصله می کنه. احترام بعد از دوست داشتنه.
    دیگه کاریه که شده. البته فکر نکنم بذارن خونواده ها دخترشون تنها بمونه خونه میرن سفر. ولی در کل شما نظر خودتو گفتی محترمانه. دیگه نمی خواد عذاب وجدان داشته باشی. بی خیال. اونا پیچیده اش کردن.
    در مورد راهنمایی هم بذار دوستان بیان راهنمایی کنن. منم خودم هیچوقت سفری نرفتم که بهم خوش بگذره به جز یکی که اونم بعد از سفر حالم بد گرفته شد. اما در مجموع همیشه مطیع بودم و دلیل ناموفق بودنمو این می دونم :) الان فقط خواستم بگم عذاب وجدان نداشته باش. ریلکس باش تا یکی که می دونه بیاد راهنماییت کنه.

  4. 3 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    sara 65 (جمعه 01 فروردین 93), کاغذ بی خط (یکشنبه 03 فروردین 93), پونیو (جمعه 01 فروردین 93)

  5. #3
    Banned
    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 اردیبهشت 93 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1392-10-22
    نوشته ها
    333
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsOverdriveSocial3 months registered
    تشکرها
    518

    تشکرشده 726 در 247 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    دوست عزیز من قبلا هم از شما متن خوندم و برای شما نوشتم ولی یه چیزیو یادم رفت بگم و هنوزم میبینم که باهاش درگیری و اینجا میخوام بگم (در تکمیل صحبت های قبلیم)

    من خودم تجربه پدر بد اخلاق رو دارم . البته درک کردم که بخاطر فشار زیادی که روی پدر و مادرم بوده اخلاقشون تنده و اکثر خانواده ها بخاطر شرایط اقتصادی و اجتماعی کشور والدین بد خلق هستند

    من بچه آخر هستم
    برادرم و یکی ازدوستام توصیه هایی بهم کرد ن که بکارم اومد و حدود 6 سالی میشه که با اینکه پدرم بد اخلاقه ولی من باهاش هیچ دعوایی نداشتم و حتی رابطه خیلی دوستانه ای دارم

    توصیه برادرم این بود که کمتر در تیررس پدر باش و کمتر بهانه ایجاد کن
    توصیه دوستم هم این بود که پدر مادرت هر حرفی بهت زدند حتی اگه اشتباه بود سعی کن جوابشونو ندی
    شما هم هر وقت میبینی پدر مادرت عصبانی هستند دور و برشون نپلک و باهاشون صحبت نکن .
    افراد عصبانی با خودشون عصبانیت و پرخاشگری میارن و به شما هم منتقل میکنن

    مسافرت با افراد عصبانی و خشک بدترین اتفاق زندگی هر انسانیه
    ولی توی همین مسافرت هاست که یاد میگیری چطور روابطتت رو با افراد مختلف مدیریت کنی

    من بهت توصیه میکنم حتما اولا برو روی پدر مادرت ببوس و از دلشون در بیار
    ثانیا اصرار کن که این مسافرت رخ بده و حتما برو به نظرم توی این سفر میتونی سطح روابطتت رو با پدرت بهبود بدی

    توصیه خودمم اینه که هر وقت میخوای با پدرت صحبت کنی قبلش یبار حرفتو مزمزه کن
    و با افراد عصبانی زیاد صحبت نکن حتی اگر سعی کنی طرف مقابل رو از عصبانیت در بیاری ممکنه نتیجه عکس بده

    به نظرم بهترین کار در برخورد با افراد عصبانی سکوت کردن همراه با لبخند هستش
    اگر هر اشتباهی از اونا سر زد موقعی که پرخاش میکنن سکوت کن و در موقعیت مناسب حرف بزن

    خدایی نکرده ممکنه پدرت سر این عصبانیت ها براش مشکلی پیش بیاد مخصوصا اگه توی فامیل پدرتون زمینه بیماری های خاص وجود داشته باشن

    اینطوری اگر بخاطر دعوا با تو برای پدرت مشکل خاصی پیش بیاد هیچوقت خودتو نمیبخشی


    بچه هایی که پدر مادر عصبانی دارند و نمیتونن این روابط رو مدیریت کنند اولا اعتماد به نفسشون ازشون گرفته میشه ثانیا همیشه احساس عذاب وجدان دارند

  6. 7 کاربر از پست مفید 1234567 تشکرکرده اند .

    salehe92 (جمعه 01 فروردین 93), فرهنگ 27 (شنبه 02 فروردین 93), کاغذ بی خط (یکشنبه 03 فروردین 93), پونیو (جمعه 01 فروردین 93), میشل (جمعه 01 فروردین 93), مصباح الهدی (جمعه 01 فروردین 93), شایسته89 (شنبه 02 فروردین 93)

  7. #4
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز تجربه تنها ماندن در خانه برای چند روز واقعا تجربه بدی است. یک دفعه حس عمیق نا امیدی و غم به آدم دست می دهد. من تجربه کردم. بعد می خوای غذا بخوری از گلوت چیزی پایین نمی ره به خصوص اگر به خاطر دلخوری و اختلاف باخانواده تنها مانده باشی حس بسیار بدی خواهی کرد. بعد شب که می خوای بخوابی هزارتا فکر و خیال میاد توی سرت و به اصطلاح حس می کنی چهاردیواری خانه خفقان آور شده.
    دوم اینکه الان که عید شده و خانه ها خلوت دزدها کار خود را شروع کرده اند. نمی خوام شب عیدی ناراحتت کنم اما همکار خواهرم می گفت در محله شان یک زن را کشته اند. دزدها رفته اند توی خانه و زن را که تنها در خانه بوده کشته اند و سرقت کرده اند. آنها در محله ها زاغ زن دارند و می دانند چه خانه ای خالی است یا کدام خانواده به مسافرت رفته و مطمئن باش از یک دختر تنها نمی ترسند. پس اصلا صلاح نیست در این ایام یک دختر جوان در خانه تنها باشد.
    در ثانی تو همه اهل محله تان را نمی شناسی . ممکن پسر بدی در محله تان باشد و ببیند که بقیه رفته اند و یک دختر جوان و زیبا در خانه تنها است. خیلی راحت وارد خانه می شود و ... دیگر نمی شود اتفاق افتاده را جبران کرد. این اتفاق ها را بارها دیده ام.
    پدر و مادرت هم همین تجربه ها را دارند و به همین دلیل ناراحت هستند. پس برو سفر و به هیچ عنوان تنها نمان . قشم جایی است که هیچ وقت از یاد آدم نمی رود . پشیمان نمی شوی دختر خوب.
    اگر گواهی نامه داری می توانی در آزادراه رانندگی کنی و کلی کیف کنی.
    به هر حال تنها نمان و برو.

  8. 5 کاربر از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده اند .

    salehe92 (جمعه 01 فروردین 93), فرهنگ 27 (شنبه 02 فروردین 93), کاغذ بی خط (یکشنبه 03 فروردین 93), پونیو (جمعه 01 فروردین 93), مصباح الهدی (جمعه 01 فروردین 93)

  9. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    سلام پونیوی عزیز
    می دونم سر کردن با انسان های عصبانی سخت هست.
    من می گم احترام پدرت را حفظ کن!نه به خاطر ترس!!! به خاطر اینکه پدرته!
    عزیزم پدر هر جور هم که باشه تحت هر شرایطی احترامش واجبه!تحت هر شرایطی!
    من می گم شما با پدرت کاملا محترمانه صحبت کن.این جوری که تو و خواهرت باهاش صحبت کردی؛غرورش را به عنوان یک مرد شکستی! آقایون براشون حفظ غرور و احترام خیلی خیلی مهمه!اگه کسی اینو بدونه و رعایت کنه؛باور کن جوری براش جبران می کنند که باورت نمی شه.
    اگه احترامش را حفظ کنی؛شاید به خاطر زود جوشی عصبانی بشه ولی وقتی رفتار تو را ببینه شرمنده میشه و حداقلش اینه که قضیه کش پیدا نمی کنه.
    ولی اگر غرورش شکسته بشه،همون عصبانیتش چند برابر بیشتر می شه و بیشتر باعث آسیب به خانواده می شه!
    هنر اینه که احترام پدرت را در چنین شرایطی حفظ کنی وگرنه وقتی همه چیز رو به راهه درست صحبت کردن که هنر نیست!
    پست 57 در این مورد پدر و مادر مطلبی نوشتم.دوست داشتی بخون.
    اما قسمتی از اون را برات اینجا می ذارم:
    یک تجربه:
    من یک بار وقتی داشتم از مترو پیاده می شدم،یک خانومی حالش بد شد.من رفتم کمکش .کمی درد و دل کرد.به من گفت دعام کن.من تو محیط کارم با همکارام رابطه ام خوب نیست و دارم محل کارم را تغییر می دم.گفتم مگه شغل شما چی هست؟ گفت ظرف شور هستم.گفتم خب چرا کار می کنید؟گفت دخترم پدرم مرده؛شوهرم ولم کرده و... گریه کرد.(اون موقع پیش خودم می گفتم کاش این خانوم حداقل تحصیلاتی داشت و یک کار آبرومند می کرد.وقتی بود که تواین تالار در مورد اشتغال خانوما بحث بود)
    بعد بهش گفتم خب ای کاش هنری یاد می گرفتین تو خونه کار می کردین و مجبور نبودین برین کارگری یا بین کارگرای مرد آشپزخانه رستوران.
    بعد به من گفت چیزی که باعث این بدبختی های من شده:نفرین پدرم هست!!!
    تعجب کردم!!!گفت بهت می گم که قدر پدر و مادرت را بدونی!
    من وقتی دختر بودم؛پدرم معتاد بودو عصبی هم بود.وضع مالی بدی هم داشتیم.
    برام خواستگار میومد؛بعضی وقت ها به این دلیل وضعیمون خواستگار می رفت و پشت سرش را هم نگاه نمی کرد.من یک بار عصبی شدم و صدایم را بالا بردم و به پدرم شکایت کردم.که این چه وضع زندگیه ! من می خوام ازدواج کنم و تو مسئول این وضع زندگی ما هستی و...
    پدرم غرورش شکست و اون لحظه از ته دلش گفت: امیدوارم هیچ وقت تو زندگیت یک روز خوش هم نبینی!!!
    گذشت و بالاخره یک موردی پیدا شد و ازدواج کردم.بعدش دیگه چه بلاهایی شوهرم سرم درآورد را وقت نیست بهت بگم.آخرش هم منو طلاق داد و تا الان حتی یک روز خوش ندیدم.حتی یک روز.همش کارگری.ارتباط با کارگرای مرد که پاک موندن بینشون سخته و...
    متوجه شدم که دلیل این بدبختی کجاست .خواستم از پدرم حلالیت بطلبم ولی دیگه دیر شده بود.پدرم دیگه مرده بود! بدون اینکه بتونم ازش حلالیت بگیرم.هر چه قدر هم الان توبه کردم و برای پدرم دعا می کنم هیچی عوض نمیشه.من عاق والدین شدم.


    این داستان واقعی را گفتم که بدونیم حتی اگه پدری عصبی و معتاد هم بود احترامش واجبه!!! و دعاشون مستجاب!
    حالا پدر و مادر های ما که فرشته اند!ما چقدر باید قدرشون را بدونیم!
    و تنها چیزی که حاضرم براش قسم بخورم همینه که اگه کسی پدر و مادرش از دستش از ته دل راضی باشن محاله تو زندگی موفق نشه.حتی اگه مذهبی هم نباشه و حتی خدا را هم قبول نداشته باشه!
    اما اگه مذهبی ترین فرد روی زمین باشی اما پدر و مادر از دستت ناراضی باشن و خدای نکرده عاقت کنند؛محاله یک روز خوش تو این دنیا ببینی!



    - - - Updated - - -

    پونیو جان من الان خودم را در شریط تو تصور کردم که اگه من بودم چی کار می کردم.تو هم می تونی از این ایده بگیری!
    من اگه بودم می رفتم با یک چهره مظلومانه دو زانو وقتی که پدرم داره تلویزیون می بینه؛همین جوری ساکت می نشستم.
    وقتی که پدرم توجهش بهم جلب شد و گفت چی کار داری؟
    می رم دستش را می بوسم.می گم بابا ببخشید که ناراحتتون کردم.واقعا قصد بدی نداشتم!
    چشم.هرچی شما بگید.من هم باهاتون میام.امیدوارم که این سفر بهترین سفر زندگیمون باشه!
    اگر این کار را بکنی پدرت توی رودروایسی می مونه و سعی می کنه که این سفر بهتون واقعا خوش بگذره.سعی می کنه برات جبران کنه.سعی می کنه اعتماد تو را جلب کنه!
    ببین پونیو جون یک سفر ارزش نداره که به خاطرش دل پدرت را بشکنی!
    باور کن خیلی ها آرزوشونه کاش الان پدرشون کنارشون بود و حتی سرشون داد می زد!
    تصور کن یک روز خدای نکرده زبانم لال پدرت کنارت نباشه!چه حسی خواهی داشت! دلت برای همین عصبانیتش تنگ نمی شه؟
    چقدر آدم ها بودن و سر یک حادثه تصادف خانوادشون را از دست دادن و... الان آرزوشونه کاش یک بار دیگه بتونم روی پدرم و مادرم را ببوسم.کاش یک بار دیگه بتونم دستشون را ببوسم.
    از این کاشکی ها برای خودت درست نکن!
    برو دست پدرت را ببوس!
    خجالت هم نداره اصلا!باور کن اگه آدم خودش را جلوی پدر و مادرش بشکنه؛عزتش چندین برابر میشه!باور کن!
    کسی که جلوی پدر و مادرش خودش را خورد می کنه؛هرگز جلوی کس دیگه ای تحقیر نمی شه!
    چه طور ما دلمون میاد دل عزیزترین وجودهای زندگیمون را این طور بشکنیم.دلمون میاد صدامون را بالا ببریم یا باهاشون مخالفت کنیم.چه طور این جور جاها اصلا خجالت نمی کشیم؟!
    اما گاهی خجالت می کشیم دست پدرمون را که در این وضعیت جامعه برامون زحمت کشیده ببوسیم.خجالت می کشیم که خودمون را پیشش کوچیک کنیم.
    در صورتی که همه ما تو هر مقام و منصبی هم باشیم کوچیک پدر و مادرهامون هستیم.و وظیفمون جز احترام به آنها نیست!حالا در هر شرایطی که باشن!
    قدر تمام لحظاتی که می تونی دل پدر و مادرت را شاد کنی بدون!این لحظات همیشه نیستن.
    برو مسافرت.سعی کن تو مسافرت رفتار سیاستمدارانه ای داشته باشی!
    صحبت های آقای 1234567 هم بسیار خوب بود.حتما بهشون عمل کن.
    سعی کن اگه عصبانیتی دیدین،به اون عصبانیت بی توجهی کنی تا خودش فرو کش کنه.
    امیدوارم بیای و بگی که این سفر بهترین سفر عمرت بوده!
    بهت خوش بگذره دوست گلم
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه

  10. 4 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    salehe92 (جمعه 01 فروردین 93), کاغذ بی خط (یکشنبه 03 فروردین 93), پونیو (جمعه 01 فروردین 93), شایسته89 (شنبه 02 فروردین 93)

  11. #6
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    پونیو ببین پدرت خیرت را می خواسته و به خاطر توضیحاتی که دادم در پست قبل نگران تو بوده است. برای همین دوباره سیگار کشیده . حالا هرچقدر هم که عصبی باشد حرف درستی زده است که نباید تنها بمانی. برو یک چایی بگذار جلویش و یک کمی میوه برایش پوست بکن و بهش بگو : (پدر من فکرهایم را کردم و فهمیدم شما درست می گفتی . تصمیم گرفتم باشما بیایم مسافرت و این قضیه را همین جا تمام کنم. اما وقتی دیدم نگران منی فهمیدم به من که دخترتم علاقه قلبی داری . پس از حرف های قبلی که زدم متاسفم . از من دلخور نباش بابا. )
    به همین سادگی می توانی دل یک پدر را به دست بیاوری. رابطه پدر و دختر یک رابطه عمقی روحی است. بعدها می فهمی چی می گم. منم خیلی وقت ها از دست پدرم دلخور می شم و با هم دعوا می کنیم اما بعدش بهش می گم که دوستت دارم پدر.
    پونیو مردها احتیاج دارن که تایید شوند و تحسین شوند و از اینکه اشتباه کنند بیزارند. وقتی یک مرد احساس می کنه که اشتباهی کرده از درون می شکنه. خیلی بیشتر از ما زن ها. نمی دانی با اینکار ( تایید تحسین و محبت ) چطور می شه دل یک مرد را به دست آورد واقعا اثر زیادی داره. پس اگر هم پدرت اشتباهی می کنه نباید اینقدر صریح اشتباهش را به رخش بکشی چون خردش می کنی.
    تو زن هستی و زنها با جنبه مادونا که در وجودشان است می توانند خیلی از مشکلاتی که با مردان دارند حل کنند. حالا می خواد شوهر باشه یا پدر یا برادر. سعی کن از جنبه مادونای وجودت استفاده کنی.

  12. 5 کاربر از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده اند .

    salehe92 (جمعه 01 فروردین 93), کاغذ بی خط (یکشنبه 03 فروردین 93), پونیو (جمعه 01 فروردین 93), مصباح الهدی (جمعه 01 فروردین 93), شایسته89 (شنبه 02 فروردین 93)

  13. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 مهر 94 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1392-12-02
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    214
    امتیاز
    2,764
    سطح
    32
    Points: 2,764, Level: 32
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    839

    تشکرشده 437 در 171 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم از همتون واسه راهنماييهاتون ببخشيد که دير جواب دادم نميتونستم بيام پاي نت یهو واسمون مهمون اومد .
    من وقتي بابام عصباني هست اصلا حرف نميزنم هميشه گريم ميگيره تا حالا تو روش واینستادم. خب وقتی اونطوری با خشم بهم نگاه میکنه دلم هوری میریزه و فرار میکنم اما امروز گفتم من از شما میترسم با هاتون راحت نیستم
    .....


    من از بچه گی یادمه از پدرم خیلی محبتی ندیدم که ازم تو نوزده سالگی انتظار مهربونی دارند من احترام نگه میدارم ولی دیگه بلد نیستم مثل بعضی دختر ها که همش قربون صدقه ی باباشون میرندباشم چون من محبت
    به این صورت ندیدم و رابطم کمرنگ هستش


    بهم میگفت چی کار واسه ما کردی ؟ فقط ما وظیفه داریم شما چه وظایفی دارید منم گفتم من هیچکاری نکردم خیلی هم دختر بدی بودم واستون ....
    پس دل من چی من اینهمه از بچه گی با داد وهواراش تحقیر شدم من دلم نشکست من غرور نداشتم که الان هیچی اعتماد بنفس ندارم ... استادم بهم چندبار گفت تو خیلی خیلی دختر خوبی هستی وقتی ازم تعریف میکنه من خندم میگیره تعجب میکنم و میگم
    یجوری تعریف میکنید انگار دارید مسخره میکنیدا میگه نه تو باور نداری که خوبی. خب چرا باور کنم خوبم وقتی مامان بابام ازم ناراضیند ...... نه نیستم شما منو نمیشناسی که من یه دختر بی عاطفه ی خودخواهم که امروز به خاطر خود خواهییام همرو به جون هم انداختم
    کاش من یه دختر خیلی شیطون میشدم همه کار میکردم ولی عوضش زبون داشتم با سیاست قربون صدقه ی بابام میرفتم اینطوری بیشتر دوسم داشتن بهم اعتماد بنفس میدادند دختر گل بابا بودم

    - - - Updated - - -

    هنوز تو شوکم چرا اینجوری شد من غلط کردم گفتم نمیام . شاید فکر میکنید من خیلی لوسم همه ی پدر ها عصبانی میشند یه دعوای خانوادگی بود تموم شد رفت آره اولین روز امسالم خیلی وحشتناک بود واسه هممون همش تقصیره من بود

    - - - Updated - - -

    من میخوام بمیرم چرا خدا هیچوقت به این خواستم توجه نمیکنه خیلی حالم بده نمیخوام وجود داشته باشم

    - - - Updated - - -

    ترو خدا اگه آدم عصبی هستین اگه زود از کوره در میرین بچه دار نشیییییین اصلا چرا منو به دنیا آوردن مگه همه چی سیر کردن شکمه بچست .... کی شده من دلم گرفته باشه مامانم یا بابام بیان بغلم کنن آروم شم همیشه تنهام منم بلد نیستم کسیو موقع گریه آروم کنم فقط ممکنه خودمم گریم بگیره من یه آدم کمبود محبتی هستم الان چند تا قرص ذولپیدم خوردم حالم خیلی بد بود ممکنه اثر کنه هذیون بگم اما ریلکسم میکنن

  14. 4 کاربر از پست مفید پونیو تشکرکرده اند .

    1234567 (شنبه 02 فروردین 93), salehe92 (جمعه 01 فروردین 93), مصباح الهدی (شنبه 02 فروردین 93), شایسته89 (شنبه 02 فروردین 93)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 09 بهمن 99 [ 21:18]
    تاریخ عضویت
    1392-12-19
    نوشته ها
    453
    امتیاز
    13,898
    سطح
    76
    Points: 13,898, Level: 76
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 152
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,320

    تشکرشده 1,329 در 398 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    69
    Array
    سلام پونیو جون. عیدت مبارک
    دوستان راهنمایی های خوبی کردن, به نظرم اگه بهشون عمل کنی, تعطیلات خوبی را در کنار خانواده سپری خواهی کرد.
    والا من هم در زمینه ارتباط با پدر خیلی مهارت ندارم ولی همونطور که دوستان گفتن بهتره در حال حاضر بری و از دلشون در بیاری و خانواده را راهی سفر کنی....

    ببین به منم خیلی وقتها وقتی میریم سفر خیلی خوش نمیگذره! خصوصا وقتی با ماشین میریم و پدر جان رانندگی می کنند! چرا که در رانندگی بسیار ریسک و خطر می کنند و جان سر نشینان به لب شان میرسد تا به مقصد برسند! و به خاطر همین بد رانندگی کردن هم باید شاهد بگو مگو مادر پدر جان باشم. ولی چه میشه کرد دیگه عزیزم! زندگی است با هزار و یک مشکل و اصلا هم perfect و مورد دلخواه ما نیست! و کاری هم نمی تونیم بکنیم! جز سازگاری و در صورت داشتن توانایی و مهارت های لازم تغییر شرایط!
    ببین مثلا در زمینه همین رانندگی, انقدر با پدر جان صحبت کردم تا حداقل وقتی کنارشون میشینم, کمی مراعات می کنند! و کمربند را هم لطف می کنند, می بندند! البته باید بگم پیر شدم تا به این موفقیت نائل شدم!!! یک شبه نمی تونی خیلی انتظار داشته باشی!

    درباره عصبانی بودن و ترسیدن... به نظر منم وقتی ناراحت و عصبانی اند, باهاشون بگو مگو نکن و سعی کن حتی اگه حق با شما هم هست کوتاه بیای و چیزی نگی....

    کاش من یه دختر خیلی شیطون میشدم همه کار میکردم ولی عوضش زبون داشتم با سیاست قربون صدقه ی بابام میرفتم اینطوری بیشتر دوسم داشتن بهم اعتماد بنفس میدادند دختر گل بابا بودم
    فعلا الان روی حل این موضوع تمرکز کن تا کم کم یک فکری به حال رابطه بلند مدت با پدرت هم بکنی...
    باید یک تاپیک تو انجمن ازاد باز کنیم و روش های بدست اوردن دل پدرها را جویا بشیم!

    ولی از شوخی گذشته, پاشو برو با مامان بابات صحبت, عذرخواهی و.... بکن و راهی سفر بشو.
    هر چه قدر هم خوب نباشه و سخت و طولانی باشه, از تو خونه نشستن بهتره..
    و همونطور که نوپو جون کامل و شفاف توضیح دادند, اصلا صلاح نیست تنها بمونی خونه...
    فیلم تنها در خانه که پسر بچه تو خونه تنها می مونه را که دیدی؟
    فکر کنم کمتر مادر و پدری حاضر بشن دخترشون را تنها تو خونه بزارن...
    مامان بابا من که حتی اگه شب بخوان برن مهمونی! و بدونن دیر بر می گردن, بدون من, اصلا نمیرن!!!
    میگن یک کیلو و سیصد و پنجاه گرم بودی, به دنیا امدی! و کلی خونه دل خوردیم تا به اینجا رسیدی! مگه از سر راه اوردیمت که تنها بزاریمت بریم!!! انشالله مادر بشی تا بفهمی ما چی میگیم!
    ببین عزیزم شما تنها نیستی, همه مامان بابا ها اینطورین

    پاشو برو اگه هنوز بیدارن باهاشون صحبت کن, اگه نه هم که صبح اول وقت یک نطق شیرین و به یاد ماندنی بکن و راهی سفر بشو... بخدا از تو خونه نشستن خیلی بهتره... جای ما رو هم خالی کن

    حالا میخواد که جبران کنه مادرم اینو میگه
    خب این فرصت را به خودتون بده دیگه.... از این فرصتها همیشه پیدا نمیشه هاااااااا
    قبل از اینکه باهاشون صحبت کنی, مطالبی که می خوای بهشون بگی را با خودت مرور کن و بعد هم این موضوع را حل کن و یک تعطیلات شیرین و به یاد ماندنی را رقم بزن و از همین حالا جرقه دختر شیطون و گل بابا رو بزن...
    قبل از رفتن خبرش را به ما هم بده و سوغاتی یادت نره


    «آرامش» وقتی به سراغت می آید که «تلاش» کرده باشی.

    « من در رقابت با هیچ کس جز خودم نیستم، هدفم مغلوب نمودن اخرین کاری است که انجام داده ام. »

    « مهم انجام وظیفه است، نه نتیجه »

    http://www.hamdardi.net/imgup/5471954c9081a134ec.jpg

    ویرایش توسط salehe92 : شنبه 02 فروردین 93 در ساعت 00:56 دلیل: اشکال تایپی

  16. 3 کاربر از پست مفید salehe92 تشکرکرده اند .

    1234567 (شنبه 02 فروردین 93), پونیو (شنبه 02 فروردین 93), مصباح الهدی (شنبه 02 فروردین 93)

  17. #9
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    پونیو ادم حرفا و کارای کسایی که براش مهمنو خیلی اهمیت می ده. وقتی پدرت باهات یه جوری رفتار می کنه که برداشت تو اینطوری میشه که تو به اندازه کافی خوب نیستی (ممکنه اون فقط قصدش این باشه که بگه با من مهربون تر باش. نه اینکه بگه تو خوب نیستی . فقط شاید همونطوری که تو می گی کمبود محبت داری یه سری رفتارارو بلد نیستی اونم بلد نیست بهت طوری بگه که تو درست بفهمیش) به هر حال وقتی پدرت طوری رفتار می کنه که حس می کنی به اندازه ی کافی خوب نیستی تا ته قلبت تا ته ذهنت این به اندازه ی کافی خوب نبودن فرو می ره. حالا استادت همکلاسیت بیان بگن تو خوبی باور نمی کنی. چون اونا برات اونقدرا مهم نیستن. بابات مهمه. بعدا عاشق شی یا ازدواج کنی هم همینطوری میشه. ادم یه نگاه طرف براش مهم میشه ولی هر کس دیگه ای جز اون بیاد دنبالت خوشو برات بکشه هم برات مهم نیست.
    دلیل ناراحتیت اینه که پدرت و نظر پدرت نسبت به تو برات مهمه. سعی کن هزاران بار به خودت بگی که تو خودت خوبی. اصلا لازم نیست که کسی بیاد با کاراش و رفتاراش تاییدت کنه. این میشه یه قسمتی از دوست داشتن خودت. روی این موضوع کار کن. خیلی هم وقت میبره چون بیس کار (واسه من ) درست نبود. چون کسی توی کودکی تا بزرگی من بهم نشون نداد که خوبم اما زیاد بهم نشون دادن که بدم. خیلی. انقدر که دیگه ناخواگاهم قبول کرد. اما باید سعیمو بکنم تا به خودم بقبولونم نه من به ذات خوبم. من فارغ از تمام ادمایی که برام مهم بودنو به من و قلب و روح و روانم ارزشی ندادنو هر وقت به هر دلیلی که خواستن لگد مالش کردن خوبم. من (تو و همه ی ادما) بدون وابستگی به نظر دیگران و برداشت دیگران از خودمو خوبیم. نیازی هم نداریم که کسی تاییدمون کنه تا اینو باور کنیم.

    عذاب وجدانو کلا توی هر چیزی بذار کنار.
    جراتمندی خیلی هم خوبه. اینکه با احترام به خودت و طرف مقابلت چیزی که لازمه رو بگی. فقط توی این موقع نیازه که احساساتی نباشی تا بتونی روی رفتارات مدیریت کنی.
    هیچ کس به هیچ کس دینی نداره. لازم نیست فکر کنی مسوولی که خوب باشی تا حس کنی دختر خوبی نیستی. برای خودت بار بزرگ تعیین نکن چون ممکنه اون بارو هر کسی نتونه روی شونه هاش تحمل کنه چه برسه به تو که سنت خیلی کمه.

    وقتی بابات عصبانیه که کلا ولش کن نزدیکش نرو. اما بعدش که اروم شد اگه خواستی می تونی عذرخواهی کنی یا هرچی. توی اوج عصبانیت تو دست و پاش نباش.

    برعکس اونچه که همه می گن به نظر من همونقدر که بچه باید به والدیتش احترام بذاره و نذاره می گن نفرین و از این چیزا و عاقبت نابه خیریه والدین هم مسوولیت دارن. همیشه هم بچه نمی تونه بدهکار باشه.
    در مجموع من با توجه به پست این تاپیکت قبلی ها رو درست یادم نیست به نظرم میاد پدر زیاد بدی نداری. قلق داره. قلقش دستت بیاد که مامانت ظاهرا دستش نیومده تا حالا می بینی هر کاری واست می کنه. البته می گم براساس این پستات نظر می دم که کلا نوشتی بعضی وقتا داد می زنه. اگه دست بزن داره یا بیشتر که دیگه قضیه فرق می کنه.

    یه بار دیگه می گم. بابت هیچی تو زندگیت احساس عذاب وجدان نداشته باش. سعیتو بکن هر کاری که می کنی تا حدی که می تونی درست معقول باشه اما وقتی نتیجه اش یه جور دیگه شد خودتو سرزنش نکن. نهایتا می تونی دنبال راه حل جدیدی باشی. تو خوبی. بی اینکه نیازی به این داشته باشی که مهم ترین ادمای زندگیت بهت اینو بگن. باور کن که خوبی.
    ویرایش توسط meinoush : شنبه 02 فروردین 93 در ساعت 10:55

  18. 2 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    پونیو (شنبه 02 فروردین 93), مصباح الهدی (شنبه 02 فروردین 93)

  19. #10
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    از مصرف خودسرانه قرص جدا خودداری کن. این کار می تونه باعث مرگ ناگهانی بشه به دلایل مختلف یا کم کمش اینه که سیستم اعصابت آسیب جدی می بینه.
    ببین نمی دونم تاپیک جدید منو خوندی یا نه پونیو . اما من به خاطر اون مشکل که تو تاپیکم مطرح کردم ده روز تمام گریه کردم بغض کردم. غذا نخوردم و دعا کردم عمرم تمام بشه. باورت می شه وقتی برای خرید عید می رفتم گریه می کردم!! وقتی مهمون می آمد بغض می کردم . باور می کنی هر آدمی را می دیدم در خیابان و تلویزیون و ... یاد همان موضوع می افتادم و عذاب می کشیدم ؟ دائما هم بدون لحظه ای توقف عکس ها و فیلم هایی که از این موضوع دیده بودم توی ذهنم مرور می شد رژه می رفت و من به همه دنیا لعنت می فرستادم. همه چی برام پوچ بود . حتی وقتی می خواستم لباس عوض کنم و یا حمام بروم و چشمم به بدنم می افتاد دلم می لرزید. خلاصه کنم واقعا همه دنیا حتی هفت سین و درس خواندن و کلا هر کاری در نظرم پوچ شده بود و حتی باعث گریه ام می شد. هر لحظه فکر می کردم الان است که تمام سلول های عصبی ام ذوب شود.

    حالا پونیوجان می خوام بگم من می فهمم فشار عصبی یعنی چی . گریه و بغض و ناامیدی یعنی چی . اما من با همه این اوصاف بدون دستور پزشک قرص مصرف نکردم چون از خطرش آگاه بودم. آنقدر ناراحتی را تحمل کردم تا بالاخره سیستم دفاعی بدنم فعال شد تا فشار را از روی اعصابم بردارد و خدا را شکر بهبود یافتم . بله بدن مکانیسم های دفاعی دارد که وقتی فشار روی اعصاب و مغز زیاد می شود فعال می شود و آدم را آرام می کند. اگر هم کسی احتیاج داشته باشد که دارو مصرف کند باید نزد پزشک ماهر برود و هر داروی دیگری را هم که می خواست بخورد با پزشک داروخانه مطرح کند تا از نظر تداخل دارویی بررسی شود.
    پونیو جان فعلا فقط سعی کن آرام شوی. استراحت کن طرف چیزهایی که می دانی ناراحتت می کند به هیچ عنوان نرو تا بدنت این فشار را از بین ببرد.

  20. 3 کاربر از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده اند .

    meinoush (شنبه 02 فروردین 93), پونیو (شنبه 02 فروردین 93), مصباح الهدی (شنبه 02 فروردین 93)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تصمیم گرفتم عوض بشم و منفعل نباشم به کمکتون احتیاج دارم
    توسط E_Aysan در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: پنجشنبه 20 اسفند 94, 10:07
  2. زندگی با همسر مهندس کشتیرانی و عوارض آن
    توسط فرگل در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: سه شنبه 22 دی 94, 19:29
  3. پشتیبانی بیش از حد و عواقب آن
    توسط مو فرفری در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: یکشنبه 16 شهریور 93, 13:59
  4. +دعواهای بی نتیجه
    توسط tarlan در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 اسفند 86, 19:06

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:02 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.