به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 6 از 10 نخستنخست 12345678910 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 60 , از مجموع 95
  1. #51
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array


    آقا تکلیف مارو مشخص کن بلاخره میخوای ازدواج کنی یا نه؟یا خودش مخالفه یا پدرش یا مادرش یا خواهرش یا برادرش اینا رفتن کنار فک و فامیل درجه یک میان وسط من یکی میترسم یه ده پونزده سالی این داستان خواستگاری طول بکشه


    یکچیز جدی اگه این مورد واقعا بنظرتون درست میادش خوب فعلا جواب رد بهشون نده یکم صبر کن.من یکی فکر میکنم پدرتون این آقا پسری که میخواد بیاد معرف داره خوشش میاد بخاطر همین ایارد گرفته به این بنده خدا بزار این پسره بیادش معرف داره ببین چی میشه.

    البته خانوم خودمم همینجوری بود خواستگار پشت هم میومدن آخرشم 28سالگی جواب مثبت داد.بعدش در مورد این عذاب وجدان یه مطلبی رو بهتون جدی میگم.حتی شاید شما جوابتون مثبت باشه ولی توی مراسم رسمی که میزان مهریه و طریقه اجرای مراسم عقد و عروسی هستش یکهو جو بهم خورد و همه چیز تموم شد.بانو میشل هم مثل شما تا وقتی جواب بله ندادین هنوز هیچی معلوم نیست.عذاب وجدان نگیرین یه وقت جوری نشه یکی بیادش مظلوم نمایی کنه و شما هم جواب مثبت بهشون بدین حواستون رو خیلی باید جمع کنین
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  2. 4 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    toojih (شنبه 17 اسفند 92), فرهنگ 27 (شنبه 17 اسفند 92), مصباح الهدی (شنبه 17 اسفند 92), ستیلا (شنبه 17 اسفند 92)

  3. #52
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    268
    Array
    دوستان ممنون از همگی
    آقای کروکدیل ممنون از پاسختون.اون دیوار شیشه ای ذهن چقدر مثال قشنگی بود!من که تا حالا ندیده بودم!!!
    دیشب که اومدم بنویسم آخه حالم واقعا گرفته بود.احساس کردم با نوشتن حالم بهتر می شه.و همین طور قبلا به آقای خاله قزی گفته بودم اگه خبری شد میام اینجا می گم. و همین طور گفتم اینو بگم که این تاپیک برام تاثیر گذار بوده و دیگه مثل قبل روی معیار تحصیلات سخت گیر نیستم!
    من همون دیشب با پدرم محترمانه صحبت کردم ولی پدرم را می شناسم.نظرش تغییری نمی کنه.
    سارا جان درسته من زیاد خواستگار داشتم البته همش را راه ندادم و این هایی که راه دادم با فردایی فکر کنم18 تا بشه.البته فکر کنم.
    دلایلش فکر می کنم موارد زیر باشه:
    1)پدر و مادرم هر دو اجتماعی هستن و کلی دوست و آشنا دارن.خب این ها وقتی ما را می شناسن منو معرفی می کنند.
    2)من همزمان هم محجبه هستم و هم زیبا.این دو تا فاکتور کنار هم تو وجود یک دختر کم پیدا می شه.دختر زیبا زیاده ولی معمولا دخترای زیبا از زیباییشون درست استفاده نمی کنند.
    البته حالا فکر نکنید من زیبای خفته هستم ها! نه. ولی همه می گن چهره ام معصومیت داره و جذابه.خودم هم از ظاهرم خیلی راضیم و اعتماد به نفس یا شاید اعتماد به سقف دارم.
    3)همیشه تحت هر شرایطی همه منو محجبه و معمولی دیدن ولی تو مهمونی ها منو با بهترین تیپ و قیافه دیدن.که از شرایط عادی واقعا زیباتر میشم.
    وقتی هم که خواهر و مادر خواستگار میاد،من هیچ آرایشی نمی کنم.چون می گم باید قیافه واقعی منو بپسندن.
    البته این را بگم تا حالا حتی یک مورد هم تو دانشگاه خواستگار نداشتم و اصلا دنبالش هم نیستم که تو دانشگاه کسی ازم خوشش بیاد و خیلی سمت آقایون نمی رم.فقط در صورت نیاز.
    تو مهمانی های زنانه و مجالس مذهبی خیلی خیلی پیش اومده که خانومی بیاد سمتم و از من بپرسه که آیا ازدواج کردی یا نه؟ حتی خیلی وقت ها فکر می کردن من 20 سالمه.وقتی سنم را می پرسیدن،می دیدن سن من نمی خوره.یا تحصیلاتم خیلی بیشتره.
    اون موقع ها من گاهی دور و برم را نگاه کردم،دیدم دختر هست ولی اون دخترا حتی تو مراسم عزاداری آرایش داشتن!خب هرچیزی جایی داره!
    4)خودم روابط اجتماعی خوبی دارم و تقریبا همه دوست دارن با من هم صحبت بشن.به اندازه شوخ طبع هستم و خیلی وقت ها در حد توانم به هر کس که بتونم کمک می کنم.تو زمینه درسی هر کس مشکلی داره از من می پرسه و...
    5)چون ما خودمون مذهبی هستیم با خانواده های مذهبی رفت و آمد می کنیم و آدم های مذهبی این اعتقاد را دارن که باید جوان های خوب را معرفی کرد و گرنه اگر کسی دختر و پسر مجرد خوب بشناسه ولی به هم معرفی نکنه،گناه کرده و اگر به گناه بیفتن و از ایمان دور بشن آنها هم مقصرن.و اگر باعث ازدواج یک زوج باایمان شوند خیلی ثواب داره.
    البته ما خودمون هم این کار را می کنیم.مثلا چند بار خواستگار به خونمون زنگ زده من به دلیل تحصیلات موافق نبودم،مادرم خودشون چند تا دختر دیگه که تحصیلاتش بهش بخوره،پای تلفن به خواستگار معرفی کرده.
    من بعضی از خواستگارام را مدرسه و معلمانم که منو می شناختن معرفی کرده اند.بعضی خواستگارام را دوستان دوران تحصیلم.من هم اگه بتونم معرفی می کنم.
    6)همیشه با روی باز از معرف تشکر می کنیم و می گیم صرف نظر از هر نتیجه ای از اینکه به فکر ما بودین و این قدر لطف داشتین ممنونیم.شما واقعا با این کارتون خواهریتون را به ما ثابت کردین و....و طلبکار هم نیستیم که بندازیم گردن معرف.اگه موردی بد بود بگیم چرا به ما معرفی کردی.حتی برام خواستگار بد هم معرفی کردن و من با تحقیق فهمیدم ولی اصلا به روی معرف نیاوردیم!.
    خودمون می گیم خب ما وظیفمون معرفی هست.تحقیق و انتخاب دیگه بر عهده دو نفر هست.این طوری خیالشون راحته که ما فردا از اون خانواده ها نیستیم که بریم یقه معرف را بگیریم! و الان خیلی این طوری شده که از ترس ازدواج اشتباه خیلی ها می ترسن،معرفی کنند.
    ما حتی برای برادرم از یک شخصی سراغ دختر خوب گشتیم.وقتی قسمت شد،برای اون معرف یک کادو بردیم و ازش خیلی تشکر کردیم.خب اون هم تشویق شد و الان برای من هم حواسش هست : )
    شاید اگه این موارد نبود من اصلا خواستگار نداشتم.چون همه خواستگارام این طوری جذبم شدن و من حتی یک مورد هم تو دانشگاه یا اینکه پسری مستقیم ازم خوشش بیاد نداشتم.
    7)یک چیز دیگه هم اینکه من واقعا به پدر و مادرم احترام می ذارم و از این جهت کاملا مشخصم.یعنی معروفم.مثلا بعضی دخترا غر می زنن یا براشون مهم نیست که به مادرشون بگن؛تو یا لحنشون درست نیست. ولی من همیشه پدر و مادرم را شما خطاب می کنم و با احترام.
    حتی خیلی وقت ها تو خونه دست پدر و مادرم را می بوسم واصلا خجالت نمی کشم.همیشه قربون صدقه مامان می رم.مثلا وقتی برام میوه میاره می گم مامان قربون دستاتون بشم و....همیشه پدر و مادرم جوری از من راضی هستن که همه بهشون حسودیشون می شه.
    اینا باعث شده پدر و مادرم بهم خیلی وابسته بشن و من واقعا نمی تونم یعنی روم نمیشه به بابام بگم که بابا شما دارین اشتباه فکر می کنید و نصیحت کنم که شما نباید از این جهات سخت گیری کنید. فقط می تونم بگم کاش در این موارد یکم سخت گیری نکنید و ....
    یا اصلا پدرم از نظر عاطفی تحمل ندارن،ببینن من دارم نظرات یک مرد دیگه ای را نسبت به ایشون ترجیح می دم. (این جنبه منفیه قضیه من است)
    اما جنبه مثبتش اینه که وقتی مامانم پای سجادشون هستن و من بعد از نمازشون می رم دستشون را و حتی پاشون را می بوسم.می گم به خاطر اون بهشتی که زیر پاته مامان منو دعا کن؛مامانم واقعا و واقعا از ته دلش برام دعا می کنه و بار ها شده که اون موقع بگه خدایا هر کسی را دوست داری ،یه دختری مثل دختر من بهش بده!
    و واقعا همیشه دعای مادرم در حق من مستجاب شده و من تمام موفقیت هام را مدیون دعای پدر و مادرم هستم! بدون هیچ اغراق و تردیدی می گم.
    حالا مادرم خیلی اهل دعاست.شاید برام دعای بخت گشایی خونده تعداد خواستگارام این طوری شده: )
    آقای 1234567 کاملا با حرفاتون موافقم!
    احتمال 99% پدرم دارن این مورد را با خواستگار فردا مقایسه می کنند!!!
    از نظر قیافه به نظر من بد نبود.اتفاقا موجه بود.نه زشت نه زیبا!
    اما وسط سر آقای خواستگار مو نداشت و خیلی لاغر بود. که من مشکلی ندارم.یعنی اصلا نمی فهمم دخترا می گن ما دوست داریم همسرمون هیکلش درشت باشه و... یعنی چی؟ من برام مهم نیست.شاید چون از اول مهمش نکردم.
    از نظر مادی چون ایشون پدرشون به رحمت خدا رفته و تک پسر هستن و پدرم خیلی نگرانند که یک پسر باید مدیر هم مادر و خواهر خودش باشه و هم همسرش،ممکنه برام مشکل پیش بیاد یا ممکنه بعدا مجبور بشم با مادرشوهر زندگی کنم و... برای پدرم مهمه که تکلیف مسکن ایشون باید مشخص باشه تا بتونن اعتماد کنن بعدا من نرم خونه مادر شوهر.پدرم بهم گفتن من تا این اندازه فکر نمی کردم که این طوری باشه.
    همین طور پدرم امید دارن که من بعدا می تونم انتخاب بهتری داشته باشم.
    میشل جون ممنون که بهم حرفم را یاداوری کردی،اما خب تو این تالار چقدر روی رضایت خانواده ها تاکید شده.چون اگه واقعا خانواده ها راضی نباشن ممکنه بعدا به طور ناخوداگاه بدون هیچ منظوری تو زندگی طرفین دخالت بکنند .
    شبنم جان ممنون.حرف اولت درسته.چون من اساسا آدم محتاطی هستم.و خیلی بیش از حد صبورم و این خیلی بده چون همین طور که تو می گی باعث می شه پیش خودم بگم صبر کنم می تونم انتخاب بهتری داشته باشم.اما شخصیتا آدم مسئولیت پذیری هستم.
    اما باور کن من خیلی از معیارام کوتاه اومدم. من همین الان از معیار تحصیلم کوتاه اومدم.آخه شما که نمی دونید من تو این زمینه چقدر موفق بودم و برای یک زن سخته که از همسرش موفق تر باشه.حالا این آقا دانشگاه آزاد شهرستان می خوند با یک رشته ای که اصلا طرفدار نداره.خب طبیعی بود اولش برام سخت بود.اما گفتم که من واقعا دیگه الان اینو معیار خودم نمی دونم.یعنی این مساله الان دیگه با کمک دوستان برای من هضم شد. این خودش هم واقعا یک موفقیته!
    اگه من خودم را بی عیب می دونستم؛نمیومدم راهنمایی بخوام.و با شما معیارهایم را درمیون بذارم.اصلا لازم نبود که بیام تو این تالار مطالعه کنم.
    اعتراف می کنم اگه من خیلی از مطالب را اینجا یاد نمی گرفتم،احتمال زیاد وقتی ازدواج می کردم اصلا سیاست شوهرداری بلد نبودم و این احتمال خیلی زیاد بود که در آینده اقتدار همسرم را حفظ نکنم.چون ارزشش را نمی دونستم و اعتماد به نفسم هم که بالا بود.ممکن بود یک دفعه از مسیر طبیعی خانواده خارج می شدم و اگه احساس می کردم از همسرم بهترم من مدیریت می کردم.ولی الان می دونم و کامل درک می کنم که زندگی طبیعیه که مرد تکیه گاهش باشه و زن تو خونه نقش زنانگی و مرکز عواطف داشته باشه نه مثلا زن بیرون استاده تو خونه هم فکر کنه استاد دانشگاهه.

    آقای خاله قزی ممنون
    نگران نباشید من هیچ وقت با عذاب وجدان ازدواج نمی کنم.چون نتایجش را تو این تالار خیلی دیدم!!!بعدا عذاب وجدان آدم صد برابر بیشتر میشه.
    راست می گین در کل پسرا نباید این قدر زودرنج باشن. بالاخره خواستگاری اگه به جلسات بعد کشید که نباید طرف فکر کنه جواب مثبت را گرفته.به خودم هم می گم.ولی من سعی خودم را می کنم تا حداقل عمدا دل کسی را نشکنم.
    اما من دیگه الان فکر می کنم تمرکز روی این خواستگار بی فایده است و حتی می تونه تاثیر منفی و حالت مقایسه ای برای من داشته باشه و تو انتخابم اختلال ایجاد کنه.

    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه

  4. 14 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    1234567 (شنبه 17 اسفند 92), abi.bikaran (شنبه 17 اسفند 92), khaleghezey (شنبه 17 اسفند 92), kiann (شنبه 17 اسفند 92), meinoush (شنبه 17 اسفند 92), meysamm (جمعه 01 اسفند 93), sara 65 (شنبه 17 اسفند 92), shabnam z (یکشنبه 18 اسفند 92), toojih (شنبه 17 اسفند 92), فدایی یار (دوشنبه 28 اردیبهشت 94), ژینا (چهارشنبه 21 اسفند 92), میشل (شنبه 17 اسفند 92), تهمتن (یکشنبه 18 اسفند 92), ستیلا (شنبه 17 اسفند 92)

  5. #53
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 06 تیر 93 [ 06:00]
    تاریخ عضویت
    1392-1-22
    نوشته ها
    523
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2,312

    تشکرشده 1,508 در 444 پست

    Rep Power
    65
    Array
    خانم مصباح الهدی، ببخشید من نمیخوام پست الکی بزارم اونهم مخصوصا الان که خاله قزی نیاز به شارژ داره بیاد بگه اسپم نکن! ولی واقعا شگفت زده شدم. من همیشه فکر میکردم اینها فقط توی فیلمها و داستانهاست. چقدر دختر خوبی هستی و چقدر خانواده خوبی داری. آفرین. خیلی لذت بردم. آفرین.

    شما حیفی. پدر میگه بدرد نمیخوره یعنی بدرد نمیخوره. برو سراغ بعدی. در ضمن اینها رو برای خودت بنویس بعدن میتونه یه کتاب بشه. ماجراهای من و خواستگارهام.

    همین دیگه. حرف درست و حسابی نداشتم. ولی خواستم بهت بگم که دختر فوق العاده ای هستی.

  6. 4 کاربر از پست مفید toojih تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 18 اسفند 92), meinoush (شنبه 17 اسفند 92), مصباح الهدی (شنبه 17 اسفند 92), ستیلا (شنبه 17 اسفند 92)

  7. #54
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان ما که امروز رفتیم تخمه و پسته و شکلات و بادوم خریدیم بقیه هم خوردنی ها رو بریزین وسط همینجا دور همی تخمه میشنیم تا فرداشب بینیم این خواستگار جدیده چی میشه

    روی سن فرد خیلی تاکید نکن اینم مثل تحصیله باید دید آیا واقعا پسر خوبیه و اخلاقای خوب داره در عین داشتن غرور و جایگاه مردونه آیا انعطاف پذیرش همسری در سطح شما سن بالاتر با مدرک و جایگاه شخصیتی رو داره.

    در مورد خودم همسرم من خیلی راضی هستم میگم خیلی شبیه ایشونی شما خوبی شماها میدونی چیه اینکه آدم خیالش راحته همچین ماشالله ابهت داره چون کارای بانکی باباش و خریدای خونه دستش بوده و باباش باهاش مشورت میکرده الان دیگه من میدونم با کسی دارم زندگی میکنم که پختست و خیال آدم تا حدود زیادی راحته چون میتونه کنارش احساس آرامش بیشتری میکنه.
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  8. 5 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    meinoush (شنبه 17 اسفند 92), toojih (شنبه 17 اسفند 92), فرهنگ 27 (شنبه 17 اسفند 92), مصباح الهدی (شنبه 17 اسفند 92), ستیلا (شنبه 17 اسفند 92)

  9. #55
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 24 اسفند 92 [ 01:13]
    تاریخ عضویت
    1392-12-08
    نوشته ها
    64
    دستاوردها:
    100 Experience PointsTagger Second ClassOverdrive7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 43 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یه چیزی بعضی معیارها هست که همیشه باید روش سختگیر باشی
    و بعضی معیارها که مادیه قابل گذشته
    حالا خود دانی

  10. 2 کاربر از پست مفید mosbatman تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 18 اسفند 92), مصباح الهدی (شنبه 17 اسفند 92)

  11. #56
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    353
    Array
    مصباح الهدی جان ببخشید یه پست دیگه توی تاپیکت می گیرم. پدر مادرت مگه برات چه کار کردن یا چه جورین که انقدر دوسشون داری؟ لطفا بهم بگو یه مامان خوب چطوریه ؟ ممنون

    راستی به نظر من سن خواستگاری که می گی مشکلی نداره. 8 ماه یا یه سال کوچیکتر بودنش توی زندگی اصلا دیده نمیشه مثله همسن میشین.
    مگه اینکه خود پسر یا خونوادش از اونایی باشن که بخوان بعدا منت بذارن که اگه اینطوری بودن یا باشن قاعدتا اصلا نمی یومدن جلو یا اینکه توی مراحل شناخت خودت می فهمی.
    ویرایش توسط meinoush : شنبه 17 اسفند 92 در ساعت 19:28

  12. 5 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 18 اسفند 92), sara 65 (شنبه 17 اسفند 92), toojih (شنبه 17 اسفند 92), مصباح الهدی (شنبه 17 اسفند 92), ستیلا (شنبه 17 اسفند 92)

  13. #57
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    268
    Array
    ممنون مینوش عزیز

    پدر و مادرم خیلی عاطفی هستن.و به ما خیلی محبت می کردن.البته نه این که لوس بشیم ها!



    ما وقتی هم که پدر بزرگ و مادر بزرگ هامون زنده بودن،پدر و مادرم خیلی خیلی به پدر و مادرشون احترام می ذاشتن.و اصلا رابطه پدر من با پدر و مادرش تو کل فامیل معروف بود.و پدرم هر کاری از دستش برمیومد انجام می داد.حتی وقتی پدربزرگم خیلی خیلی پیر شده بود؛تمام کارهای شخصی پدرش را شخصا انجام می داد.حتی حمام و... .آن هم با کمال رضایت و عشق.و همیشه این ماجرا را یک توفیق می دونستن و می گن خدا اگه کسی را دوست داشته باشه؛توفیق خدمت به پدر و مادرش را بهش می ده! و باید تو این کار مسابقه گذاشت.و پدرم همیشه می گن من هرچی دارم از دعای پدر و مادرمه!


    و واقعا هم راسته. می گن دو تا چیز هست که علاوه بر پاداش های اخروی ؛پاداش های دنیوی زیادی داره: یکی نماز اول وقته.یکی هم احترام و نیکی به پدر و مادر




    که حتی اگه کسی خدا را هم قبول نداشته باشه؛اما این مساله نیکی به پدر و مادر را رعایت کنه؛نتیجه دنیویش را به وضوح می بینه!


    حتی با توجه به قرآن مقام پدر و مادر تا جایی هست که حتی کافر هم باشن؛ما نمی تونیم بهشون تندی کنیم.حتی یک اف هم نمی تونیم بگیم.فقط در جایی می تونیم نافرمانی کنیم که اون فعل بر خلاف فرمان خدا باشه.تازه اون هم باید احترام حفظ بشه و تا جایی که میشه دلشون را نشکنیم.




    یک تجربه:

    من یک بار وقتی داشتم از مترو پیاده می شدم،یک خانومی حالش بد شد.من رفتم کمکش .کمی درد و دل کرد.به من گفت دعام کن.من تو محیط کارم با همکارام رابطه ام خوب نیست و دارم محل کارم را تغییر می دم.گفتم مگه شغل شما چی هست؟ گفت ظرف شور هستم.گفتم خب چرا کار می کنید؟گفت دخترم پدرم مرده؛شوهرم ولم کرده و... گریه کرد.(اون موقع پیش خودم می گفتم کاش این خانوم حداقل تحصیلاتی داشت و یک کار آبرومند می کرد.وقتی بود که تواین تالار در مورد اشتغال خانوما بحث بود)

    بعد بهش گفتم خب ای کاش هنری یاد می گرفتین تو خونه کار می کردین و مجبور نبودین برین کارگری یا بین کارگرای مرد آشپزخانه رستوران.

    بعد به من گفت چیزی که باعث این بدبختی های من شده:نفرین پدرم هست!!!

    تعجب کردم!!!گفت بهت می گم که قدر پدر و مادرت را بدونی!

    من وقتی دختر بودم؛پدرم معتاد بودو عصبی هم بود.وضع مالی بدی هم داشتیم.

    برام خواستگار میومد؛بعضی وقت ها به این دلیل وضعیمون خواستگار می رفت و پشت سرش را هم نگاه نمی کرد.من یک بار عصبی شدم و صدایم را بالا بردم و به پدرم شکایت کردم.که این چه وضع زندگیه ! من می خوام ازدواج کنم و تو مسئول این وضع زندگی ما هستی و...

    پدرم غرورش شکست و اون لحظه از ته دلش گفت: امیدوارم هیچ وقت تو زندگیت یک روز خوش هم نبینی!!!

    گذشت و بالاخره یک موردی پیدا شد و ازدواج کردم.بعدش دیگه چه بلاهایی شوهرم سرم درآورد را وقت نیست بهت بگم.آخرش هم منو طلاق داد و تا الان حتی یک روز خوش ندیدم.حتی یک روز.همش کارگری.ارتباط با کارگرای مرد که پاک موندن بینشون سخته و...

    متوجه شدم که دلیل این بدبختی کجاست .خواستم از پدرم حلالیت بطلبم ولی دیگه دیر شده بود.پدرم دیگه مرده بود! بدون اینکه بتونم ازش حلالیت بگیرم.هر چه قدر هم الان توبه کردم و برای پدرم دعا می کنم هیچی عوض نمیشه.من عاق والدین شدم.



    این داستان واقعی را گفتم که بدونیم حتی اگه پدری عصبی و معتاد هم بود احترامش واجبه!!! و دعاشون مستجاب!
    حالا پدر و مادر های ما که فرشته اند!ما چقدر باید قدرشون را بدونیم!
    و تنها چیزی که حاضرم براش قسم بخورم همینه که اگه کسی پدر و مادرش از دستش از ته دل راضی باشن محاله تو زندگی موفق نشه.حتی اگه مذهبی هم نباشه و حتی خدا را هم قبول نداشته باشه!
    اما اگه مذهبی ترین فرد روی زمین باشی اما پدر و مادر از دستت ناراضی باشن و خدای نکرده عاقت کنند؛محاله یک روز خوش تو این دنیا ببینی!



    امیدوارم هممون سایه پدر و مادرامون رو سرمون باشه و توفیق خدمت بهشون را داشته باشیم.
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه
    ویرایش توسط مصباح الهدی : شنبه 17 اسفند 92 در ساعت 20:31

  14. 11 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    1234567 (شنبه 17 اسفند 92), khaleghezey (یکشنبه 18 اسفند 92), meinoush (شنبه 17 اسفند 92), meysamm (جمعه 01 اسفند 93), mohammad6599 (یکشنبه 18 اسفند 92), shabnam z (یکشنبه 18 اسفند 92), toojih (شنبه 17 اسفند 92), فدایی یار (دوشنبه 28 اردیبهشت 94), ژینا (چهارشنبه 21 اسفند 92), میشل (شنبه 17 اسفند 92), ستیلا (شنبه 17 اسفند 92)

  15. #58
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    268
    Array
    سلام دوستان
    چون گفته بودم میام نتیجه را می گم اومدم.
    آقای خاله قزی لطفا اون تخمه و شکلات ها که خریده بودین بیارید با این چایی ها برای بچه ها تعرف کنید. .....
    اول که برای آقای خواستگار چای آوردم اصلا باورم نشد که یک پسر 25 ساله است.حتی بهش می خورد 35 ساله باشد.خیلی جذبه و ابهت داشت.برعکس خواستگار قبلی که از نظر مو چه بر روی سر و چه بر روی صورت کاملا خلوت بود؛ایشان از این جهات هیچ چیزی کم نداشتن هیچ می تونستن اگر کسی به پیوند مو نیاز داره،کمکش هم بکنند!!!!از نظر اضافه وزن و هیکل فکر کنم 3 برابر من می شدن.:))
    خلاصه در نگاه اول اصلا از ظاهر خوشم نیومد.
    اما این آقا واقعا خیلی با شخصیت بود.از اول خواستگاری تا آخر سرش به سمت پایین بود و کلا خیلی با وقار نشسته بود و وقتی پدرم صحبت می کرد این قدر باادب گوش می داد. و وقتی هم که می بایست حرف می زد خیلی آرام و با طمانینه صحبت می کرد.اما من باز هم به دلم نمی نشست.
    سر درد گرفته بودم و فقط می خواستم بریم صحبت کنیم و تموم شه.
    وقتی رفتیم صحبت کنیم،این قدر محترمانه اول خودش ننشست،به من تعارف کرد که بنشینم و این قدر سرش پایین بود که من می ترسیدم یک موقع به جایی نخورد و راه را درست بیاید : ))
    خلاصه وقتی نشستیم من دیدم بنده خدا چقدر استرس دارد و یک دستمال کاغذی برداشت و عرق هایش را پاک کرد و گفت اگه می شه شما شروع کنید چون من تجربه ندارم. این قدر دلم براش سوخت!اولین خواستگاری بود که می رفت!یاد اولین خواستگاری خودم افتادم که فقط می خواستم برای اینکه ترسم بریزه با خواستگار صحبت کنم و با اینکه همون اول صحبت هام معلوم بود که به هم نمی خوریم ولی ادامه می دادم تا ترسم خوب بریزه و برای خواستگاری های بعد تجربه کسب کنم!
    در ابتدا یک معرفی از خودش کرد و تو صحبت هاش گفت حافظ کل قرآنه!!!!
    بعد که قرار شد من صحبت کنم گفتم خب راستش من به دلیل اختلاف سن خیلی در مورد شما تردید داشتم ولی این قدر آقای معرف از شما تعریف کردن که من گفتم خوش به حال خانم شما.اما گویا ایشان فکر کردن که من خیلی مذهبی هستم.در صورتی که من مذهبی هستم اما مذهبی متعادل و اینکه به واجبات و محرمات خیلی اهمیت می دم ولی ...
    خلاصه همان طور که از ظاهر این آقا کاملا مشهود بود،ایشان خیلی خیلی مذهبی بودن.اما در مورد ادامه تحصیل مشکلی نداشت و اشتغال هم می گفتن اگه محیط مرد نباشه مشکلی نیست یا اینکه استادی و...
    اما مشخص بود که آدم متعصبی بود و من اصلا این طور نیستم.و همسر این طوری هم دوست ندارم.
    همین طور ایشون خیلی خیلی سیاسی بودن و..... اما من به هیچ وجه سیاسی نیستم و از سیاست متنفرم و اگر هم یک ذره بخوام سیاسی باشم و رای بدم به اصلاح طلبان رای می دم و.... که مطمئنم در آینده با این آقا مشکل خواهم داشت!
    خلاصه من صادقانه عقیده ام را بهش گفتم و حتی به اندازه یک درصد هم احتمال نمی دهم که آنها پی گیر خواستگاری من شوند....
    پس این موضوع کاملا منتفی شد!!!
    اما نکته ای که وجود داشت این بود که من بعد از صحبت هامون دیگه از ظاهر آقای خواستگار بدم نمیومد حتی به دلم هم نشست!!! انگار شخصیت و طرز صحبت کردن این موضوع را برای من کاملا می پوشوند!!! خواستگار قبلی هم در ابتدا در نظرم قیافه خوب نبود ولی در انتها مشکلی نداشتم و حتی دلنشین هم بود!
    و اینکه این آقای خواستگار اصلا هیچ سوالی نداشتن!!! گفتن من این قدر تعریف شما را از معرف و مادر و خواهرام شنیدم که سوالی ندارم.(بیچاره معلوم نبود بهش چی گفتن.حتما فکر می کرده من خیلی خیلی مذهبی هستم! و من هم که صادقانه همه چیزو شفاف گفتم!)
    اما به طور کل می تونم بگم که خیلی انسان مودب و باحیا و باایمانی و با نشاط بود.خیلی عاطفی و اهل مطالعه و شعر و ادبیات بود.اما متعصب بود و از این جهت قطعا به مشکل برمی خوردیم.ایشان اگه برن با یک خانومی مثل خودشون ازدواج کنند که تو دانشگاه دروس قرآنی و... خونده باشه،مطمئنم هر دوشون خیلی خوشبخت می شن!و واقعا خوش به حال خانومشون میشه!چون خیلی آدم عاطفی و مهربون و باحیایی بودن.و لیاقت یک خانوم باایمان تر را دارن.و من از جهت ایمان و اخلاق خیلی بهشون غبطه می خورم.
    راستی خواستگار قبلی هم مدام به منزل ما زنگ می زند و ما جواب نمی دیم!(یعنی گوشی را برنمی داریم!)
    واقعا نمی دونم باید چه کار کنم؟ یک جورایی هستم.ولی دیگه امروز به مادرم می گم تلفن را بردارد و جواب منفی را بدهد!
    چون گویا پدرم فقط دیگه خواستگارهای این معرف آخری را قبول می کنه!
    در کل الان خیلی از نظر روحی در شرایط داغونی به سر می برم!!!
    و دیشب هم این طوری بودم:
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه

  16. 4 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    khaleghezey (دوشنبه 19 اسفند 92), meinoush (دوشنبه 19 اسفند 92), میشل (دوشنبه 19 اسفند 92), ستیلا (دوشنبه 19 اسفند 92)

  17. #59
    Banned
    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 اردیبهشت 93 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1392-10-22
    نوشته ها
    333
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsOverdriveSocial3 months registered
    تشکرها
    518

    تشکرشده 726 در 247 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    شما رو بیخیال
    نظر پدر مادرتون چی بود ؟ (اصل کاری ها)

  18. کاربر روبرو از پست مفید 1234567 تشکرکرده است .

    مصباح الهدی (دوشنبه 19 اسفند 92)

  19. #60
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو

    از به بعد دیگه خیلی باید دقت کنم و محاوره ای ننویسم بخدا خیلی سخت هستش

    خوب خوشحال از اینکه شخصیت شما رو خوب آنالیز کردم و درست تشخیص دادم علاوه بر مذهبی و چادری بودن و شخصیت و وقار و علاوه بر این موارد فردی روشنفکر و امروزی این خیلی عالیه و جای تبریک داره هم به شما هم به خانوادتون البته توی این مورد هم دقیقا مثل همسرم هستین

    داشتن تفاهم در مسائل مذهبی و سیاسی بنظر خود من بشخصه خیلی میتونه کمک کنه به بهتر شدن و صمیمی تر شدن بین زوجین.
    نظر خودم اینه که بهتره انسان حد تعادل رو حفظ در همه موارد بخصوص مذهب و مسائل مربوط به سیاست

    یکم از شما دلخور شدم بخاطر این کاری که انجام دادین نمیدونم شاید دنیای ما پسرها با شما بانوان محترمه یکمقدار تفاوت داره چون یاد گرفتیم مستقل باشیم و خودمون تصمیم بگیریم و اینکه ما بعنوان یک پسر در انتخاب هایی که می کنیم آزادی بیشتری داریم نسبت به جنس مونث.

    با اینکه جواب پدر گرامیتون مثبت باشه یا منفی کاری ندارم این موضوع رو میزاریم کنار.چرا با ایشون درمیان نمیزارین چرا روی این فرد که احتمال میدید بتونه توی زندگی مشترک تا حدود زیادی معیارهای مورد نظرتون رو برآورده کنه زووم نمیکنید.بشخصه فکر میکنم ارزشش رو داره که این مسئله رو با پدرتون مطرح کنین و بنشینید با ایشون صحبت کنید البته بصورت کاملا جدی و محکم.

    احترام یکچیزه و حرف خودتون رو زدن یک چیز دیگر
    شما فکر میکنم جز اون دسته هستین که فکر میکنند چون پدر یا مادر براشون زحمت زیادی کشیده پس بهتره که ناراحتشون نکنن.فکر کنم اشتباه فکر میکنید توی این موضوع بخصوص.اینکه شما نظرتون رو بیان کنید در مورد این آقا نشان میدهد به اونمقدار از آگاهی و شناخت از خودتون و معیارهاتون رسیدید که میتونید روشون پافشاری کنید و با قاطعیت از خودتون و انتخابتون دفاع کنید.

    یک پدر فقط خوشبختی دخترش رو میخواد همین.هیچکس همانند شما خودتون رو نمیشناسه خواهشا لطف کن حداقل با پدرتون حرف بزنید یکمقدار بخودت وقت بده.بخدا این کاری که میخوای انجام بدی بی احترامی یا خلاف نظرات پدر اقدام کنی محسوب نمیشه این همون رفتار جراتمنداست ولی شما شوربختانه دارید منفعلانه با این موضوع برخورد میکنید.

    این یک مورد داره یکم اذیتم میکنه.ببخشید البته وارد حریم شخصیتون و انتخابتون میشم
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  20. 4 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    1234567 (دوشنبه 19 اسفند 92), فرهنگ 27 (دوشنبه 19 اسفند 92), مصباح الهدی (دوشنبه 19 اسفند 92), ستیلا (دوشنبه 19 اسفند 92)


 
صفحه 6 از 10 نخستنخست 12345678910 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: چهارشنبه 05 آذر 93, 11:34
  2. کبوتر با کبوتر، باز با باز
    توسط lord.hamed در انجمن سایر مقالات ازدواج
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 18 فروردین 92, 16:06
  3. دارم کوتاه میام؟
    توسط ch_1383615 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: شنبه 21 آبان 90, 21:05
  4. کبوتر با کبوتر، باز با باز
    توسط lord.hamed در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد ازدواج
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 01 آبان 90, 00:28
  5. مهربون بیا تو عیدی بگیر و عیدی بده
    توسط estar7 در انجمن معارف و مناسبت ها
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 03 فروردین 88, 11:29

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:48 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.