سلام .اقای خاله قزی ممنون از جوابتون .ازم سه تا سوال پرسیدین:
1.اصلا چرا دعوا میگیری:
اون روز همسرمن سر سفره ناهار به شوخی توی سر من زد بهش قبلا گفته بودم از این شوخی خوشم نمی یاد اما گوش نکرد و من اون روز بد باهاش صحبت کردم .بعدش به قصد دلجویی پیشش رفتم اما استقبال نکرد منم بر خلاف همیشه که خیلی ناز می کشیدم زود بی خیال شدم .قرار بود ساعت 3 مجلس ختم عموی مامان رو بریم وساعت 2:50 دقیقه بیدارش کردم اما همسر منبا لجبازی تمام اماد ه شدنش رو تا ساعت 3و 20 دقیقه کش داد ومن هم تحمل کردم .ساعت 3و 25 دقیقه گفتم که امیر دیر شد اما اون گفت به جهنم که دیر شد اصلا نمی ریم منم گفتم تو نمی خواستی بیای از اول می گفتی من با اژانس می رفتم بهم گفت با ناراحتی حرف نزن برا بچمون ضرر داره(در صورتی که خودش رعایت نمی کرد)منم گفتم خودم الان می رم گفت اجازه نمی دم اینکه عموی مامانت هست اگه خوده مامانت هم بود من اجازه نمی دادم .این حرفش منو ناراحت کرد و چون می دونستم توی دوران بارداری دست روی من بلند نمی کنه تو سینش زدم و متاسفانه دعوای زد و خوردی شروع شد و بعد به پدرم زنگ زد و .... .
می دونم مقصر من بودم اگه کوتاه می یومد اگه حرفشو تحمل می کردم اگه از رفتن منصرف می شدم اگه ... اما تا کی من کوتاه بیام .
2.چرا شوهرت رو جوری عصبانی میکنی زنگ برنه خانوادت:نقطه جوش همسر من خیلی پایینهبا کوچکترین رفتار من عصبانی میشه
3. چرا خانوادت بلند میشن میان اونجا :قبلا نمی یومدن یا فقط مامانم میومد اما چون همسرم منو میزنه اونا می ترسن از یه طرف دیگه همسرم ولشون نمی کنه ده بار زنگمی زنه در ضمن اگه نیان می گه خانوادت برات ارزش قائل نشدن .
از الویت بندی که برام کردید می گم:
اگه جگر گوشم نبود که الان من اینجا و پای لپ تاب نبودم .بی حرمتی که همسرم به پدر و مادرم کرد رو با طلاق جواب می دادم .منکر این نیستم که دوسش دارم اما تصور رفتارش با پدر و مادرم منو از اون دور می کنه .جالبه کهنمی پذیره صد در صد مقصره می گه اگه من اشتباه کردم اونا هم اشتباه کردن .من به خاطر دخترم وقتی برگشتم سعی کردم اروم باشم و به این اتفاق فکر نکنم چند شب اول گریه می کردم اما همسرم منو دلداری می داد یه جاهایی اونا رو متهم می کرد و یه جاهایی می گفت که درست میشه در نهایت بهم قول داد که همه چیز رو درست کنه و ازمنم قول گرفت ک دیگه گریه نکنم .من به خودم میرسم و سعی می کنم اعصابم اروم باشه چند روز پیش برای خرید سیسمونی با پدر و مادرم تهران اومدیم .سعی کردم با اشتیاق تمام خرید کنم اما خلایی رو احساس می کردم که نمی زاشت از لحظاتم لذت ببرم بعد از سه روز تحمل اونقدر گریه کردم که حالم بد شد.خیلی سخته که بتونم لحظات کتک خردن مادر و پدرم رو فراموش کنم .ذوباره به خودم اومدم وقتی برگشتیم با اشتیاق برای همسرم از خرید کردن تعریف کردم .اما باز یه چیزی ته دلم منو عین خوره می خورد .(می تونست این اتفاق نیوفته ای کاش هنوز همه چیز عین قبل بود . ...ای کاشهای دیگه)
روابط من با همسرم خیلی الان خوبه .از این اتفاق که فاکتور بگیریم من هم مثل همسر شما لحظات و خاطرات خیلی خوبی دارم.
توی این 5 ماه هرگز جارو برقی نکشیدم . دستشویی و حمام نشستم .پله تمیز نکردم . بدون همسرم بیرون نرفتم .بداخلاقی کردم و کوتاه اومده .چه روزایی و شبایی رو پا به پای من به خاطر ویار شدیدم غصه خورد و ناراحت شد و گریه کرد .همیشه غذا از بیرون بود من نمی تونستم غذادرست کنم .عین یه بچه غذا دهان من می زاشت .هر چیزی که اراده می کردم فراهم بود .یه بار هوس هندوانه کردم مجبور شد بره اصفهان بخره و بیاد .الان شبا خیلی خواب سبک شده من می گم آخ می پره و ... .
اما من الان خیلی از این موضوع داغونم .
همسر من دیگه بعدش با خانواده من بزخورد نداشته به نظرتون وقتش رسیده که خونه بابا و مامانم بیاد و از پدرم عذر خواهی کنه ؟
اون می گه منم انتظاراتی ازشون داشتم که براورده نشده به خاطر تو می یام
با توجه به این که خانواده ها همبینشون ناراحتی هست برای رفعش پدر و مادر من عید خونشون بیان؟
من 1 تیر زیمان دارم و خانواده ها با هم برخورد دارن تا اون موقع چی کار کنم که دختر توی محیط شاد وبی دغدغه به دنیا بیاد کمکم کنید .
- - - Updated - - -
خانم she ممنونم از راهنماییتون .میشه بهم بگید اگه همسر شما این رفتار رو کرده بود چه می کردین؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)