به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 22
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 11:03]
    تاریخ عضویت
    1390-5-13
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    6,210
    سطح
    51
    Points: 6,210, Level: 51
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 70 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array

    رفتار با دختر 5/5 ساله ام

    سلام
    من دختری دارم پنج سالو پنج ماهه و پسری سه سالو نه ماهه (20 ماه فاصله سنی دارند)
    تو رفتار با دخترم خیلی وسواس دارم . ارتباط با پسرم خیلی سادست . وقتی خوراکی و یا چیزی بینشون تقسیم میکنم اگه بهتره رو به دخترم ندم تا چند وقت احساس گناه میکنم ولی اگه بهتره رو به دخترم بدم انگار بهترین کارو کردم. به لباسهاش خیلی میرسم و اینقدر نسبت بهش حساسم همکارام میگن تو دخترتو بیشتر از پسرت دوس داری . ولی در واقع من برا هر دوشون میمیرم. با همه این تفاسیر دخترم به رفتارهای من حساس شده . مثلا بخوام بیام سر کار اول دخترمو میبوسم بعد از چند دقیقه پسرمو و وقتی میخوام بیام دخترم میگه چرا منو نبوسیدی؟ در حالیکه من اول اونو بوسیده بودم. میخوام بگم یک احساسی درونش شکل گرفته که فکر میکنه پسرمو بیشتر دوست داریم. پسرم خیلی راحت ابراز محبت میکنه .تو بغلم واقعا آرامش میگیره. ولی دخترم هیچوقت راحت تو بغلم نمیشینه .اون آرامشی که پسرم تو آغوش من داره نداره. مدام میپرسه منو دوس داری. ولی من نه تنها دوستش دارم که عاشقشم. پسرم راحت زندگی میکنه ولی دخترم تو رفتاراش اضطراب هست. البته اینو هم بگم من تو این شهر تنهام و در شهر خانواده شوهرم زندگی میکنم وخیلی از اوقات احساس ناراحتی میکنم. خیلی نگرانم فاصله ای بین من و دخترم ایجاد بشه. شده کابوس اینروزهای من. وجدیدا فهمیدم دوستاشو به من ترجیح میده. که خیلی دلگیر شدم. فکر میکنم اونقدر تو رفتارم باهاش حساس بودم که اون هم دیگه نمیتونه راحت زندگی کنه . میخوام راحت باشه . میخوام شاد باشه. میخوام راحت زندگی کنه . چه کار کنم. کلا مشکلاتی که با دخترم دارم:
    1-احساس میکنه برادرشو بیشتر دوس داریم
    2-گاهی جزئیات یک مسئله اعصابشو بهم میریزه و کلا نمیتونه بی دغدغه و راحت زندگی کنه
    3-نگران فاصله ای هستم که احساس میکنم بین من و دخترم داره ایجاد میشه. خیلی نگرانم
    وهیچکدوم از این نگرانیهارو درباره پسرم ندارم.

  2. #2
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mmba نمایش پست ها
    سلام
    من دختری دارم پنج سالو پنج ماهه و پسری سه سالو نه ماهه (20 ماه فاصله سنی دارند)
    تو رفتار با دخترم خیلی وسواس دارم . ارتباط با پسرم خیلی سادست . وقتی خوراکی و یا چیزی بینشون تقسیم میکنم اگه بهتره رو به دخترم ندم تا چند وقت احساس گناه میکنم ولی اگه بهتره رو به دخترم بدم انگار بهترین کارو کردم. به لباسهاش خیلی میرسم و اینقدر نسبت بهش حساسم همکارام میگن تو دخترتو بیشتر از پسرت دوس داری . ولی در واقع من برا هر دوشون میمیرم. با همه این تفاسیر دخترم به رفتارهای من حساس شده . مثلا بخوام بیام سر کار اول دخترمو میبوسم بعد از چند دقیقه پسرمو و وقتی میخوام بیام دخترم میگه چرا منو نبوسیدی؟ در حالیکه من اول اونو بوسیده بودم. میخوام بگم یک احساسی درونش شکل گرفته که فکر میکنه پسرمو بیشتر دوست داریم. پسرم خیلی راحت ابراز محبت میکنه .تو بغلم واقعا آرامش میگیره. ولی دخترم هیچوقت راحت تو بغلم نمیشینه .اون آرامشی که پسرم تو آغوش من داره نداره. مدام میپرسه منو دوس داری. ولی من نه تنها دوستش دارم که عاشقشم. پسرم راحت زندگی میکنه ولی دخترم تو رفتاراش اضطراب هست. البته اینو هم بگم من تو این شهر تنهام و در شهر خانواده شوهرم زندگی میکنم وخیلی از اوقات احساس ناراحتی میکنم. خیلی نگرانم فاصله ای بین من و دخترم ایجاد بشه. شده کابوس اینروزهای من. وجدیدا فهمیدم دوستاشو به من ترجیح میده. که خیلی دلگیر شدم. فکر میکنم اونقدر تو رفتارم باهاش حساس بودم که اون هم دیگه نمیتونه راحت زندگی کنه . میخوام راحت باشه . میخوام شاد باشه. میخوام راحت زندگی کنه . چه کار کنم. کلا مشکلاتی که با دخترم دارم:
    1-احساس میکنه برادرشو بیشتر دوس داریم
    2-گاهی جزئیات یک مسئله اعصابشو بهم میریزه و کلا نمیتونه بی دغدغه و راحت زندگی کنه
    3-نگران فاصله ای هستم که احساس میکنم بین من و دخترم داره ایجاد میشه. خیلی نگرانم
    وهیچکدوم از این نگرانیهارو درباره پسرم ندارم.


    سلام
    نکاتی رو که در پستتون برجسته کردم ، را یک بار دیگه بخونید
    بچه ها خیلی می فهمند ، حتی زمان هایی که ما تصور می کنیم ، اصلا توی باغ نیستند و متوجه نیستند، دقیقا تمام نکات را می بینند و بروز می دهند
    دخترتون بازتاب رفتارهای شما را نشان می دهد...چیزی که کاملا قابل پیش بینی بوده و هست
    لذا همان طور که ذره ذره ، حساسیت هایی رو نسبت به دخترتون قائل شدید ، اکنون نیز سعی کنید به آرامی و یواش یواش حساسست زدایی کنید ،
    زوم کردن روی این مسئله و اینکه دخترم مشکل داره ، کمکی به شما نمی کند
    شما باید خودتون رو اصلاح کنید
    شما باید رفتار درست رو از خودتون بروز بدهید تا به عنوان یک الگو دخترتون هم ازتون یاد بگیره

    چرا دلگیر شدید که دخترتون دوستاش رو به شما ترجیح بده؟؟؟؟

    مگه قراره تا ابد شما در الویت دخترتون باشید
    یه نگاه به خودتون بکنید
    الان الویت شما ، زندگی با همسرت و در کنار فرزندانت بودن هست ، به همین خاطر از پدر و مادرت دور شده ای .. آیا مادرت هم به خاطر این موضوع باید از شما دلگیر و ناراحت شود؟
    آیا باید از شما گله کند و باهاتون رفتار بدی بکند؟
    یا اینکه مادرتون رفتار درستی از خودش نشان می دهد و خوشحال از این هست که کانون خانوده ی شما گرم و صمیمی و در زیر یک سقف هستید!

    مقاله های زیادی در تالار و اینترنت هست ، جستجو کن ، بخونشون ، نت برداری کن و بعد بهشون عمل کن
    با این که قصد یادگرفتن دارید مقاله ها را بخوانید نه اینکه فرزندم مشکل دارد و من به دنبال راه حل هستم!

  3. 5 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    ammin (سه شنبه 09 مهر 92), del (چهارشنبه 10 مهر 92), فردیس (چهارشنبه 10 مهر 92), سنجاب بازیگوش (پنجشنبه 11 مهر 92), شیدا. (یکشنبه 14 مهر 92)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 11 شهریور 93 [ 17:24]
    تاریخ عضویت
    1392-6-25
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    1,184
    سطح
    18
    Points: 1,184, Level: 18
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    246

    تشکرشده 257 در 104 پست

    Rep Power
    26
    Array
    سلام من حسم از خوندن مطلب شما این بود که شما یا در قبال یه مسئله ای در برابر دخترت عذاب وجدان داری و با محبت بیش از حد داری اون عذاب وجدان را خاموش می کنی و یا اینکه در وجود دخترت، به صورت ناخودآگاه خودت را می بینی وقتی همسن و سال اون بودی و به ظاهر داری به دخترت توجه می کنی اما در اصل داری به خودت وقتی که 5 ساله بودی رسیدگی می کنی. و بچه اینو فهمیده.
    دوش شراب ریختی، وز بر ما گریختی
    چون خمشان بی گنه روی بر اسمان مکن

  5. 3 کاربر از پست مفید Opal تشکرکرده اند .

    ammin (سه شنبه 09 مهر 92), فردیس (چهارشنبه 10 مهر 92), شیدا. (یکشنبه 14 مهر 92)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 11:03]
    تاریخ عضویت
    1390-5-13
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    6,210
    سطح
    51
    Points: 6,210, Level: 51
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 70 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم بالهای صداقت و opal عزیز
    سعی میکنم مطالب مربوطه رو مطالعه کنم .
    و اما opal چه خوب به نتیجه رسیدی. من در برابر دخترم احساس عذاب وجدان دارم . هر لحظه از عمرم. هیچ وقت یادم نمیره لحظه ای رو که فهمیدم دوباره باردارم و اومدم و دیدم دخترم برای اولین بار از لبه تخت گرفته و ایستاده و چقدر گریه کردم. یعنی خاطره بارداری دوباره من و از لب تخت گرفتن دخترم با هم عجینند. دوست داشتم تو اون لحظات تنها دغدغه ام بزرگ کردن دخترم و لذت بردن از شیرین کاریهای اون باشه .میخواستم کوچولوی من باشه . کلی برنامه براش داشتم ولی دیگه نمیشد کاریش کرد. یادم نمیره حتی براش یک تولد هم نگرفته بودم و باردار شده بودم. بعد از تولد پسرم هرشب موقع خواب رفتار هام با دخترم رو مرور میکرد که اشتباه نکرده باشم که البته به خاطر خستگی و تنهایی پر از اشتباه هم بود. و نکته دوم من واقعا در دخترم زمان کوچکی خودمو میبینم. من فرزند آخر خانواده نسبتا پر جمعیتی بودم و از لحاظ لباس و آرایش مو توجه چندانی بهم نمیشد و یا حداقل من راضی نبودم. میخواستم تمام این کارها رو برا دخترم انجام بدم. که با اومدن پسر عزیزم فرصت کمتری برای این کارها داشتم . هرچند تمام تلاشمو میکردم.الان که اینارو نوشتم میگم نکنه وسواس دارم.

  7. کاربر روبرو از پست مفید فردیس تشکرکرده است .

    Opal (چهارشنبه 10 مهر 92)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 11 شهریور 93 [ 17:24]
    تاریخ عضویت
    1392-6-25
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    1,184
    سطح
    18
    Points: 1,184, Level: 18
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    246

    تشکرشده 257 در 104 پست

    Rep Power
    26
    Array
    سلام به مادر مهربان
    عزیزم قابل درک هست که نگران بچه ها هستی، ماها هر کدوممون یه عالمه خاطرات از گذشته و کودکی داریم که رفتارامون ناخودآگاه تحت تأثیر اوناست. منتها اون تجارب را که نمیشه تغییر داد چون دیگه موقعیت تمام شده و رفته، آینده هم که هنوز نیومده و کیفیت و کمیتش معلوم نیست، می مونه زمان حال که کاری که از دستمون بر میاد اینه بفهمیم یه رفتار نامناسب یا آزاردهنده ای چه ریشه ای می تونه داشته باشه و از اون به بعد سعی کنیم آگاهانه باهاش برخورد کنیم. تو مادر خوبی هستی واسه دوتاشون سعی کن خودتو در گیر این نکنی که ای وای در گذشته چه کار نکردم یا در آینده چه کار خواهم کرد برای این دو تا کوچولو، همین الان هر کاری از دستت بر میاد برای جفتشون بکن و نگران نباش، دخترت خود شما نیست اون یه مامان مهربون داره که نهایت سعیشو می کنه که اون در آرامش زندگی کنه. پسرتم هم همینطور. سعی کن دخترت را بشناسی چون داره بزرگ می شه و کم کم تو دیگه نمی تونی حدس بزنی اون چی دوست داره یا چه نیازی داره، بر حسب ذهنیت خودت اون کاری را انجام می دی که فکر می کنی محبته ولی الزاماً ممکنه اون چیزی نباشه که اون نیاز داره تا احساس امنیت و دوست داشته شدن بکنه. سعی کن خودشو بشناسی و این تصویر ذهنی که خودتو توی دخترت می بینی را اصلاح کنی تا زمانی که بشه دو تا تصویر جدا، یکی خودت که کوچولو بودی با همه ویژگی ها و تجربه های خوب و بدت و یکی دختر کوچولوت با تمام ویژگی های متفاوت از تو و تمام نکته های مثبت و منفی زندگیش که قرار نیست جا پای تو بذاره و هر چی تو تجربه کردی را تجربه کنه. بعد می رسیم سر این سوال که مگه تو چه مسایل ناراحت کننده ای را در زندگی امروزت داری تجربه می کنی که اونا را داری نسبت می دی به شرایطی که سالها پیش توش بزرگ شدی و می ترسی از اینکه دخترت مثل خودت بشه؟
    کار آسونی نیست و نیاز به کمک تخصصی هست ولی از چندین روش می شه این چیزایی که شما گفتید را هدف قرار داد و برطرف کرد. امیدوارم کارشناسهای محترم سایت به شما هم سر بزنن و راهنماییت کنن. خودتم اگر مراجعه کنی به روانکاو یا روانشناس یا مشاور که مطمئناً ایده ال ترین روش را انتخاب کردی.
    دوش شراب ریختی، وز بر ما گریختی
    چون خمشان بی گنه روی بر اسمان مکن

  9. 2 کاربر از پست مفید Opal تشکرکرده اند .

    فردیس (پنجشنبه 11 مهر 92), شیدا. (پنجشنبه 11 مهر 92)

  10. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 11 شهریور 93 [ 17:24]
    تاریخ عضویت
    1392-6-25
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    1,184
    سطح
    18
    Points: 1,184, Level: 18
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    246

    تشکرشده 257 در 104 پست

    Rep Power
    26
    Array
    و یک سوال دیگه هیچ وقت شده به فکر آسیب زدن به بچه ها باشی یا اونا را مقصر یه چیز خاصی بدونی مثلاً درد زایمان یا بهم ریختن اندامت یا به عنوان مانع برای رسیدن به اهداف شخصی یا ...؟
    دوش شراب ریختی، وز بر ما گریختی
    چون خمشان بی گنه روی بر اسمان مکن

  11. #7
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    چرا عذاب وجدان؟
    تو برای دختر یک برادر و یک همراه به دنیا آوردی. چرا فکر می کنی بخاطر پسرت، کمتر می تونی به دخترت برسی و بهش ظلم شده!

    اونقدر که وجود پسرت برای دخترت مفید و ارزشمند هست، کارهای دیگه ای که شاید می تونستی به جاش براش انجام بدی اهمیت نداره.
    مخصوصا این که فاصله سنی شون کم هست و بهتر همدیگه را درک می کنند.

    سختی این کار را شما متحمل شدی که دو تا بچه با فاصله کم بزرگ می کنی.
    اما امتیازات زیادی برای اون خواهر و برادر داره.

    فقط یک کاری کن که بچه ها به واسطه رفتار شما از هم دور نشن.

  12. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    Opal (پنجشنبه 11 مهر 92), فردیس (پنجشنبه 11 مهر 92), واحد (پنجشنبه 30 بهمن 93)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 11:03]
    تاریخ عضویت
    1390-5-13
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    6,210
    سطح
    51
    Points: 6,210, Level: 51
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 70 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array
    opal عزیز تو خیلی باهوشی.
    من همیشه فکر میکنم به خاطر اینکه فرزند آخر خانواده بودم و همیشه در حاشیه بودم اعتماد به نفس بالایی نداشتم (البته الان مسئله اعتماد به نفس حل شده). و همین باعث شد ازدواج نه چندان مناسبی داشته باشم هرچند گاهی اوقات به خاطر داشتن همسرم هزاران بار خدا رو شکر میکنم ولی خوب خیلی اوقات هم میخوام از وسط نصفش کنم. خیلی جالب مسئله منو ریشه یابی کردی . همه اینها رو خودم میدونستم ولی تا به حال به هم ربطشون نداده بودم.
    در مورد سوال دومت هیچوقت بچه هامو مقصر نمیدونم . و خیلی وقتها ازشون تشکر میکنم که منو مامان کردن.
    شیدای عزیز وقتی دخترم و پسرم با هم بازی میکنند و وقتی گاها اتفاق می افته که پیش هم نیستند و دلشون برا هم تنگ میشه واقعا لذت میبرم . و میگم شاید این فاصله سنی کم به نفعشون هم هست . ولی اون حس اولیه همیشه با من بوده . البته الان که مطرحش کردم خیلی راحت شدم . کلی سبک شدم.

  14. 2 کاربر از پست مفید فردیس تشکرکرده اند .

    Opal (پنجشنبه 11 مهر 92), شیدا. (پنجشنبه 11 مهر 92)

  15. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 11 شهریور 93 [ 17:24]
    تاریخ عضویت
    1392-6-25
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    1,184
    سطح
    18
    Points: 1,184, Level: 18
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    246

    تشکرشده 257 در 104 پست

    Rep Power
    26
    Array
    سلام دوست من
    ممنونم شما لطف داری من صرفاً دارم حرفای شما را دسته بندی می کنم و به خودت بر می گردونم و این تو هستی که باهوشی و داری با کشف این ربطهای احتمالی راه را برای خودت و زندگیت روشن می کنی. وای من عاشق این یه تیکه نوشتت شدم : " گاهی اوقات به خاطر داشتن همسرم هزاران بار خدا رو شکر میکنم ولی خوب خیلی اوقات هم میخوام از وسط نصفش کنم". کلی خندیدم دستت درد نکنه، آخه واقعاً همینطوره به نظرم فقط تفاوت سر دو تا قید توی این جمله هست که توی زندگی هر کسی این مسئله پررنگتر یا کمرنگتره " گاهی اوقات به خاطر داشتن همسرم هزاران بار خدا رو شکر میکنم ولی خوب خیلی اوقات هم میخوام از وسط نصفش کنم". می تونی طوری زندگی کنی که جای این دو تا با هم عوض بشه؟ یعنی " خیلی اوقات به خاطر داشتن همسرم هزاران بار خدا رو شکر میکنم ولی خوب گاهی اوقات هم میخوام از وسط نصفش کنم".
    خیلی خوشحال شدم که تو تونستی این حلقه پنهان را کشف کنی چون کلید موفقیتت در این مسئله همین آگاهی پیدا کردن هست. یعنی اینکه بدونی این احساس تو ناشی از کوتاهی کردنت در حق بچه ها در زمان حال نیست الزاماً و به میزان زیادی تحت تأثیر تجارب بچگی خودت می تونه باشه. شما برادر هم داری؟ رفتار خانواده با برادرت و فاصله سنی شما با هم چقدر بود؟
    عزیزم می دونی mmba کوچولو هنوز همراهته و هنوز هم داره مورد بی مهری و بی توجهی قرار می گیره؟! اون دختر کوچولوی درونت هیچ جا نرفته ها، اون هنوز هم تنها هست و مظلوم واقع شده چون اینبار تو اینقدر سرت شلوغه که بهش توجه نمی کنی، دوستش نداری، بهش نمیرسی، موهاشو نوازش نمی کنی. برو جلوی آینه یه نگاهی به عمق چشمات بنداز حتماً می بینیش. سعی کن خودتو دوست داشته باشی و به خودت توجه و محبت کنی. تو یه مادری و یه همسر و یه زن، منبع محبت و انرژی مثبتی به اندازه کافی محبت واسه بچه ها و شوهرت هست یه کم از اون محبت را صرف خودت کن، در حق اون دختر کوچولوی درونتم مادری کن
    خوشحالم که خوشحالی بچه ها تو رو مامان کردن. خودت چی بچه بودی مورد خشونت یا سوء استفاده قرار نگرفتی؟
    آیا خواب خاصی هست که به صورت تکراری ببینی؟ مثلاً هفته گذشته یا قبلاً؟
    دوش شراب ریختی، وز بر ما گریختی
    چون خمشان بی گنه روی بر اسمان مکن

  16. 2 کاربر از پست مفید Opal تشکرکرده اند .

    فردیس (پنجشنبه 11 مهر 92), شیدا. (پنجشنبه 11 مهر 92)

  17. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 11:03]
    تاریخ عضویت
    1390-5-13
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    6,210
    سطح
    51
    Points: 6,210, Level: 51
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 70 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array
    opal چقدر قشنگ جلو میری.
    من وقتی بچه بودم یک برادر بزرگتر داشتم که البته الان عاشقشم. ولی خوب اون موقع خیلی زورگویی میکرد و خانوادم اغلب منو وادار میکردن کوتاه بیام . ومن هم معمولا کوتاه نمیومدم و دعوامون میشد خیلی زیاد. اینقدر که این مشکل بین من وبرادرم به نظر خودم شدید بود که تقریبا من یک فمنیست شده بودم. و همه جا در مورد حمایت از زنان و دختران صحبت میکردم.من و برادرم بین خانوداده در دو جبهه مخالف بودیم. هر چند الان دیگه خیلی دوسش دارم و کوچکترین مشکلمو به اون میگم.
    گاهی اونقدر پرخاشگر میشم که یادم میره با خودم مهربون باشم. سعی میکنم حتما بیشتر حواسم به خودم باشه .
    من خواب خاصی نمیبینم. ممنونم ازت

  18. کاربر روبرو از پست مفید فردیس تشکرکرده است .

    Opal (پنجشنبه 11 مهر 92)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.