قبلا یه تایپیک باز کرده بودم و شرایط خانوادگیم رو توضیح داده بودم،خلاصش اینه که توی محیط متشنج بزرگ شدم که کتک کاری و دعوا هر روز تو زندگیمون بود...
الان ازدواج کردم همسرم پزشکه و خودم ارشد خوندم... ایران زندگی نمی کنیم
یک مشکلم مربوط به گذشته همسرمه که ایشون قبل از من چند سال با خانمی عقد کرده ولی در ایران ثبت نکرده و چون ایشون در یک کشور دیگه زندگی می کردن طی سفرهای متعدد حدودا دو ،سه ماه با هم زندگی کردن که طو لانی ترینش یک ماه بوده که این خانم ازهمسرم 10 سال بزرگتر بوده از همسرهای قبلیش دو فرزند دارن و چندین ازدواج شرعی و غیر شرعی داشته،دیپلمه و کاملا غیر متناسب با همسرم بوده که از نظر ظاهری و چه اخلاقی هیچ وجه مثبتی نداشته.که بعد از جداییشون با ایشون (البته عقدشون همچنان باقی بود که من ازش بی خبر بودم) با من آشنا شدند و ازدواج کردیم
متاسفانه همسرم با این خانم دو مرتبه به من خیانت کرد ارتباطشون با این خانم در دوران دوستی با من و حتی بعد از عقدمون ادامه پیدا کرد که من رو شدیدا دچار ناراحتی روحی کرد که بعد که من تصمیم به جدایی گرفتم با گریه و زاری طلب بخشش کردن دوباره به زندگیمون ادامه دادیم
این خانم بعد از تهدیدها و مزاحمتهای فراوان دست از سرمون برداشت ولی آثارش هنوز تو زندگیمون هست و از من یه آدمه بیمار به وجود آورده شبها با فکر اون خانم می خوابه و روزها به یاد اون بیدار می شه و روزی 1000 مرتبه عکسهاشون رو نگاه می کنه و ایمیل و فیسبوک همسرش رو چک می کنه... لازم به ذکر که من به خاطر عقدی که با این خانم کرده بود 6 ماه بدون عقد و فقط با یک صیغه با همسرم زندگی کردم چونکه این خانم حاظر به طلاق نبودند و (این عقد رو در کشور محل سکونت خودش ثبت نکرده اونجا مجرد به نظر میاد)این جریان من رو شدیدا حساس و عصبی کرده ولی نسبت به روزهای اول خیل بهترم اما مشکل اساسی من که خیلی ضروری احتیاج به کمک دارم اینه....
همسرم آدم نسبتا آروم ومنطقی مهربون و عاقله... ولی توی خانواده سنتی بزرگ شده که تکه کلامشون اینه که زن آدم غریبه است نباید بهش رو بدی هر کی به زنش رو بده زن ذلیله و طردش می کنند و مسخرش می کنند و دخالت کردن یه موضوع عادیه براشون،مثلا تو عروسیه مختصری که برام گرفتن ازدست گل و تزئین ماشین گرفته تا لباس عروس و آرایشگاه و همه چی به انتخاب خواهر و برادرهاش بود و من اجازه نظر دادن نداشتم چون که از نظر اونها عروس اگه نظر بده بی احترامی کرده و همسرم هم فقط فقط سکوت می کرد و ما تو خلوت خودمون مرتب با هم دعوا می کردیم... اوائل که انرژیم بیشتر بود تحمل می کردم ولی با طرفداریهای همسرم از خانوادش و نکردن کوچکترین حمایت از من حساسیتم تو این زمینه بیشتر و بیشتر شد ولی این اختلافات رو به خانواده همسرم بروز ندادیم... یکی دو بار من بعد از دعوای مفصل به پدر و مادرم زنگ زدم که اونها سعی کردن اوضاع رو آروم کردن و با احترام قضیه رو حل کردن (پدر و مادرم به همسرم شدیدا احترام می گذارن و محبت می کنن)... این اختلافات تقریبا ماهی یکی دو بار بینمون بحث ایجاد می کرد تا امشب که خانواده همسرم از طریق اینترنت اسکایپ با همسرم صحبت کردن منم واسه اینکه بی ادبی نشه کنار همسرم نشستم تا باهاشون احوال پرسی کنم بین صحبتهام از خاله همسرم که به تازگی یکی از دوستانم عروسشون شده و حسابی بهش می رسند و محبت می کنند تعریف کردم که به مادر شوهرم بر خورد... و عصبانی شد و شروع کرد به بی احترامی طبق معمول همسرم سکوت کرد م حتی گاهی حق رو به اونها داد من خواستم اوضاع رو آروم کنم ولی از اونجایی که لحنم تند بود نتونستم ولی بی احترامی نکردم... متاسفانه اوضاع با دخالت برادر شوهر و خواهرشوهرم بدتر شد و در آخر بدون اینکه خداحافظی کنیم با دلخوری مکالمه رو تموم کردیم و این از نظر همسرم و خانوادش یعنی فاجعه
بعدش هم همسرم گفت دیگه حاظر نیست با من زندگی کنه و فردا برای طلاق اقدام می کنه و تمامی مدارک رو برای درخواست طلاق حاظر کرد...
من نمی خوام طلاق بگیرم چونکه عاشقشم و به خاطرش کلی سختی تحمل کردم...
جه طوری اوضاع رو آروم کنم همسرم خیلی مصممه.... حتی اگه طلاقم نده نمی تونه این جریان رو فراموش کنه چون به قول خودش یه همچین چیزی قابل بخشش نیست و فقط هم من رو گناهکار می دونه...
من تو زندگیم خیلی زجر کشیدم،پدر و مادرم هم همینطور،اگه طلاق بگیرم کمرشون می شکنه چون که تنها امیدشون منم... بهم بگین چی کار کنم؟
با خانواده همسرم قطع رابطه کنم؟آخه اصلا نمی تونم توقعاتشون رو برآورده کنم و دخالتهاشون رو تحمل کنم... ما ایران زندگی نمی کنیم سالی یک بار هم ایران نمیایم خانواده همسرم فقط طی دو سفر که یکیش خواستگاری و یکیش مراحل عروسی بود من رو دیدن...
می خوام اگه این جریان به خیر و خوشی تموم بشه سریع باردار بشم با اینکه شرایط مالیمون اصلا خوب نیست و من قصد ادامه تحصیل دارم ولی خیلی می ترسم زندگیم از هم بپاشه... احساس می کنم هیچ نفوذی روی همسرم ندارم و خانوادش با یک جمله زندگیمون رو زیر و رو می کنن...
از مدیران سایت و دوستان خواهش می کنم کمک کنین....
علاقه مندی ها (Bookmarks)