با سلام خدمت دوستان عزیز
حال و احوال شما دوستان چطوره؟؟؟
امیدوارم خوب و سلامت باشید
باز هم مزاحم اوقات شریف دوستان و کارشناسان عزیز شدیم بسیار پوزش می طلبم
دوستانی که در این تاپیک ما که لینکش رو می زارم حضور داشتن می دونن که من ناخود اگاه از کوره در میرم و عصبی میشم
http://www.hamdardi.net/thread-29256.html
تو اون تاپیک دوستان کمکی کردن تا حدودی بهتر شم و بهتر شدم ولی یه مدته دوباره عصبی میشم خیلی هم عصبی میشم
اوج گرفتن این مشکل تازه از زمان مشکل اخیری که برام پیش اومده بود که شامل ازدواج و مشکلاتی که داشت مخصوصا مزاحم های بیشماری که داشتم شکل گرفت
در خصوص مشکل قبلی با همکاری دوستان خودم تونستم مهره اصلی رو پیدا کنم و اولین باری بود که دست روی یکی اونم از نوع مونث بلند کردم خواهشا کسی چیزی در این خصوص نگه که چرا این کارو کردم و باعث انحراف تاپیک نشه
من اومدم الان در مورد همین عصبانیتم از شما راهنمایی بگیرم
نمی دونم از کجا مبحث وشکل بدم ولی من تا به امروز با خانومم مشکلی نداشتم نه بحثی بین خودمون پیش می اومد نه دعوایی نه به قول معروف اختلاف نظری چون هر دوی ما هم دیگر رو درک می کردیم برای رسیدن به اهدافی که در میون گذاشته بودیم تلاش می کردیم و خلاصه خوب و خوش در کنار هم و از کنار هم بودن هم لذت می بردیم حتی الانشم لذت می برم ولی نمی دونم تا کجا براتون گفتم که خانوم من دانشجوی دندون پزشکی هستش و می دونم که باید درسش رو بخونه و منم مشکلی در این خصوص ندارم اما من تا چند روز دیگه عروسیمه و کلی از کارها باز هم مونده ولی خانوم من بیشتر اوقات رو با کتاباش سر میکنه منظور از بیشتر اوقات اینه که بجای اینکه به من کمک کنه برای کارای عروسی و اینا می شینه درس می خونه می دونم درساش سنگینه
این موضوع بر میگرده به دیروز بعد از ظهر که می خواستیم بریم خونه مادرم اینا و بهش گفتم اگه مایلی بریم و بعد اونجا هم یه سر به پدر و مادرت بزنیم و ببینیم که در چه وضعیتی هستش و برای عروسی دارن چیکار می کنن هی گفت درس دارم هی درس دارم و از این حرفا من دوباره با متانت بهش گفتم عزیز من شما می تونی یه 3ساعت درستو کنار بزاری و با من بیای ولی بازم دیدم در حالی که سرش تو کتاب بود بهم گفت نمی شه دیگه عزیزم
اونجا بود که دیگه امپرم زد بالا قاطی کردم و داد و بیداد کردم و کتاباشو شوت گرفتم ببخشید که اینجوری گفتم فقط می خواستم بدونین که خیلی اوج عصبانیتم شدید بود خلاصه یه 5دقیقه عصبی شدم و رفتم بیرون تک و تنها
رفتم بیرون دیدم زنگ میزنه ور نداشتم 2 3 بار زنگ زد اخر سر ور داشتم گفتم با احترام بهش که یکم تنهام بزاره و بهش گفتم کار به کارم فعلا نداشته باشه
تا ساعت 9 که برگشتم خونه نه سلامی بهش کردم نه هیچی رفتم تو اتاقم و خودمو مشغول کردم با کامپیوتر و البوم بچگی ها
می دونستم که همش می خواست با من حرف بزنه ولی واقعا از دستش ناراحت شدم
دیدم شام درست کرده و برام اورد تو اطاقم ولی لب نزدم به شام و همون جوری با کارام مشغول بودم تا اینکه دیر وقت شد و منم خوابم برد روی مبل که یهو صبح پاشدم دیدم روم پتو انداخته
رفتم سر کار و دیدم که ساعت 9 بهم اس ام اس زده که :
صبح بخیر و از این جور حرفا منم جوابشو دادم نوشتم صبح بخیر من دیر میام امروز خونه جلسه دارم
ولی بازم نمی دونم مشکل از من بود یا نه ولی خیلی از دستش دلخور شدم چون که من همیشه رعایت حالشو کرده بودم و می کنم نمی گم ایشون هم نمی کنه ولی 3 ساعت ارزش دلخوری نداشت
الان که دارم می نویسم یکم حالم بهتر شد و راحت شدم
نمی دونم مستلزم راهنمایی هستم در این خصوص یا در خصوص عصبانیتم یا نیستم
با خداست
ولی عصبی شدنم خیلی زیاد شده
خوهشا سرزنش نکنید و بگید این چه کاری بود که کردی واقعا خیلی خودمو کنترل کردم
مرسی از همه دوستان
علاقه مندی ها (Bookmarks)