به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 26
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 مهر 96 [ 22:35]
    تاریخ عضویت
    1392-3-16
    نوشته ها
    135
    امتیاز
    4,002
    سطح
    40
    Points: 4,002, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 42.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    207

    تشکرشده 148 در 68 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    24
    Array

    از 4 سال تلاش یکطرفه ، فراز و فرود احساسی ،گاهی به این زندگی امیدوارم و لحضه ای متنفرم ازش...احساس رکود و بیحالی دارم.

    سلام.بعد مدتها دوباره برگشتم.خسته تر و داغون تر
    آدرس 2 تا از لینکهای قبلم:
    http://www.hamdardi.net/thread-28916.html
    http://www.hamdardi.net/thread-28582.html
    دیگه بریدم.بعد از تاپیک دومم و تردید در مورد جدا شدن یا موندن تو این زندگی با خودم فکر کردم و تصمیم گرفتم فکر طلاق رو بذارم کنار و مثل دو تا همخونه با شوهرم زندگی کنم..الان مشکلم فراز و فرود احساسیمه .گاهی به این زندگی امیدوارم و لحضه ای متنفرم ازش...احساس رکود و بیحالی دارم.انگار دیگه نائی واسه بلند شدن ندارم.میخوام زندگی انفرادیمو بسازم.میخوام به رهایی کامل برسم.و به خودم کمک کنم کمتر ضربه ببینم.اما نمیدونم چیکار کنم.کمکم کنید..میخوام فقط و فقط رو خودم کار کنم .تا دیگه از بی توجهی و در دسترس نبودن شوهرم اذیت نشم.خواهش میکنم بهم بگین چطوری باید به استقلال روانی برسم؟
    ویرایش توسط الهه آذر : پنجشنبه 21 شهریور 92 در ساعت 01:28

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 مهر 96 [ 22:35]
    تاریخ عضویت
    1392-3-16
    نوشته ها
    135
    امتیاز
    4,002
    سطح
    40
    Points: 4,002, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 42.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    207

    تشکرشده 148 در 68 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    24
    Array
    چرا کسی به من سر نمیزنه؟

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 اسفند 95 [ 16:48]
    تاریخ عضویت
    1392-6-04
    نوشته ها
    84
    امتیاز
    3,335
    سطح
    35
    Points: 3,335, Level: 35
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1

    تشکرشده 162 در 54 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم شاید کسی به اندازه من احساست رو درک نکنه می دونم چی می کشی وقتهایی که از تنهایی استخونهات درد می گیره زور می زنی اشک بریزی تا آروم بشی و لی حتی چشمات باهات یاری نمی کنه و براش اشکی نمونده واقعا درک می کنم منم مثل تو دو ساله تو بدبختی دست و پا می زنم. خلاصه زن بودن این دوره خیلی سخت شده ولی من هنوز دلم می خواد امیدوار بمونم هنوز فریاد می زنم می گم خدای این دنیا دست منو بگیر...

  4. کاربر روبرو از پست مفید امیدوار92 تشکرکرده است .

    الهه آذر (جمعه 22 شهریور 92)

  5. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    سلام عزیزم . خلاصه ای از مشکلت با همسرت و خلاصه ای از راهکارهایی که در تاپیک قبل دادن رو برامون بگو.

  6. 3 کاربر از پست مفید asemani تشکرکرده اند .

    tamanaye man (پنجشنبه 28 شهریور 92), فرشته اردیبهشت (پنجشنبه 21 شهریور 92), الهه آذر (جمعه 22 شهریور 92)

  7. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 اردیبهشت 03 [ 23:31]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,699
    سطح
    100
    Points: 39,699, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,254

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    322
    Array
    سلام الهه آذر

    چی باعث شده همسرت رو یه غریبه خطاب کنی؟

    چرا بجای این مساله بدنبال بازسازی رابطه شکستت با همسرت و از نو شدن نیستی؟

    از زمان تاپیک قبلیتون تا الان چه کارایی برا خوب شدن رابطتتون انجام دادین؟

    یه خلاصه ای بگید دوستان کمکت میکنن.
    ویرایش توسط فرشته اردیبهشت : پنجشنبه 21 شهریور 92 در ساعت 16:41

  8. کاربر روبرو از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده است .

    الهه آذر (جمعه 22 شهریور 92)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 مهر 96 [ 22:35]
    تاریخ عضویت
    1392-3-16
    نوشته ها
    135
    امتیاز
    4,002
    سطح
    40
    Points: 4,002, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 42.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    207

    تشکرشده 148 در 68 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    24
    Array
    امیدوار،آسمانی و فرشته اردیبهشت عزیز ممنونم.
    بابت تاخیرم هم عذر میخوام.
    خلاصه ای از مشکلم رو از تاپیک قبلی که همونجا دسته بندیشون کرده بودم میذارم اما الان اصلا نمیخوام به اون مشکلات فکر کنم یعنی از حلشون ناامید شدم الان میخوام فقط یاد بگیرم چطور توی خونه با یه مرد دیگه زندگی کاملا انفرادیمو داشته باشم و اصلا توقع هیچ توجه و نگاهی رو ازش نداشته باشم تا اذیت نشم..به هر حال این مشکلات من با شوهرمه:
    1-اولین مشکلم پرخاشگری و عصبانیت شوهرمه.که حتی تو بهترین حالت هم به محض اینکه کوچکترین اتفاقی بیفته بشدت عصبی میشه و پرخاش میکنه و حتما باید به خانوادم فحش بده (دعوا سر هرچی که باشه فرقی نمیکنه)از فحش به پدرم شروع میشه به مامانم بعد خواهرم و من.عکس العمل من 90 درصد مواقع سکوت محضه گاهی هم جوابشو میدم.(مثل خودش).بعد ازینکه آروم میشه حتی چند روز بعد هم نمیتونم هیچ صحبتی درمورد این رفتارش بکنم چون2باره دعوا میشه
    2-مشکل بعدی روابط زناشییمونه (میدونم همدردی در این خصوص مشاوره نمیده اما مشکل من فکر میکنم به بعد رفتاری مربوط میشه نه جسمی و فیزیکی)خواهشا کمکم کنید.روابط ما در دوران عقد با اینکه خونه پدر و مادرم بودیم علیرغم تمام ملاحظات و... خوب بود بعد ازینکه اومدیم زیر یه سقف به هفته ای یبار بعد دو تا سه هفته یبار و بعد ماه ...کاهش پیدا کرد تا الان یکساله که کاملا از جانب شوهرم قطع شده تو این یکسال 2بار و به درخواست من بوده..دلیلشم اینه که شوهرم تا پاسی از شب پای ماهواره مینشست و..... مسلما دیگه میلی به بودن با من نداشت.چند بار به عملش(خودارضاییهاش)اعتراض کردم اما یا کتمان کرد و یا دعوا شد .چند ماه پیش برا ش نامه نوشتم و گفتم ازین اوضاع ناراحتم بگه مشکل از چیه با هم حلش میکنیم.در جواب نامم نوشت من مشکلی ندارم چون چند بار بهم گفتی هوس باز چطوری بهت نزدیک بشم؟دلم میخواد آقایون نظرشونو بگن آیا شنیدن این کلمه برا یک تا دوبار انهم با دلایل محکمی که من داشتم انقدر برای یه مرد مهمه که کلا رابطش رو قطع کنه...(دلایلم هم شوخیهای بیجاش تو جمع دوستامون و چشم چرونیهای خیابونش اس ام اسهای شبونش بودن)خودم با مطالعه و تحقیق و چیزهایی که دستم اومد فهمیدم اعتیاد به پورنو داره و فقط از راه دیدن فیلم و...مسائلش رو حل میکنه و من جاذبه ای براش ندارم.لازم به ذکر من زن امروزی هستم مدام تیپ و چهرمو عوض میکنم.به خودم خیلی میرسم و از بعد ظاهری برای همسرم همیشه در تلاشم حتی با وجودیکه 2 ساله دارم ازش بی تفاوتی میبینم اما دلسرد نشدم.هیچ وقت شلخته و نامرتب نیستم.الانم سوالم اینه چطوری باید بفهمم واقعا همسرم بخاطر حرفم ازم سرد شده یا اعتیادش به دیدن این فیلمها؟در واقع ایا این مسئله راه حلی داره و اصلا میشه رابطه به صفر رسیده ر دوباره از سر گرفت.چون من اصلا زن سردی نیستم و ازین روند اذیت میشم.خیلی غصه میخورم وقتی شبها میام تو اتاق خواب و شوهرم تو هال جلو تلویزیون.......
    3-مشکل بعدیم بیشتر رو بعد رفتاری شوهرمه.متاسفانه آدم دروغگوییه .بی دلیل دروغ میگه(مثل یه عادت)وقتی تو جمع جلو پدر و مادرم دروغاش رو میشن من خیلی خجالت میکشم.مثلا سعی میکنم خودم یجوری رفع و رجوش کنم.اما همیشه نمیتونم.مثلا میگه فلان مجوز رو واسه این کار گرفتم.فلان شخص مهم رو میشناسم و دیروز بهم تلفن کردو....(یجورایی همش میخواد خودش رو بزرگتر از چیزی که هست نشون بده )انگار یه عقده از کودکیهاش براش مونده که الان با وجودیکه موقعیت اجتماعی خوبی داره بازم احساس کمبود داره..البته در ظاهر که اعتماد بنفس فوق العاده ای داره اما در باطن....
    4-مسئله بعدیش بی احترامیهای فراوونش بمن مخصوصا تو جمع دیگرون و جلوی خونوادمه.هر حرفی بزنم ضایعم میکنه...تمام تصمیمات مهم زندگی مثل خرید خونه .ماشین.رفت و امدهامون فقط و فقط به خودش مربوطه و من براش هیچی نیستم
    5-من احساس تنهایی زیادی میکنم مدتی قرصهای افسردگی مصرف میکردم.دلم میخواد با یکی حرف بزنم اما کسیو ندارم.همه دردامو میریزم تو خودم خیلی غمگینم خیلی.متاسفانه رابطمون اصلا مثل زن و شوهر نیست.کل ساعات با هم بودنمون سر سفره و در سکوت غذا خوردنه.حرفی هم باشه در مورد مسائل کاملا عادیه روزمرس.
    من برا گرم شدن زندگیم چیکار کنم؟برای اینکه زن این زندگی باشم نه فقط یه اشپز و کارگر خونه چیکار کنم؟حرف زدن با شوهرم بیفایدس در بهترین حالت روحیش تا شروع به حرف زدن کنم میگه بازم میخوای بری رو مغزم من اعصاب ندارم اما حاضره ساعتها بخاطر مسئله یکی دیگه باهاش بحث کنه...از طلانی شدن مطالبم عذر میخوام.

    اضافه کنم به کلکسیون مشکلاتم این مورد هم اضافه شده که اتفاقا به همین دلیل میخوام بیخیال بهبود رابطم بشم و برم تو دنیای خودم و اونم اینه که:
    دوباره شک و تردیدم مبنی بر رابطه همسرم با کسی قوت گرفته...البته خودش اول فقط انکار میکنه و وقتی زیادی به پر و پاش بپیچم میگه اصلا هر کاری دلم بخواد میکنم به تو ربطی نداره.....
    من صد در صد مطمئن نیسستم اما احساس میکنم حسم بهم دروغ نمیگه 3 روز پیش با اطلاع قبلی دیرتر اومد خونه وقتی میخواست لباسشو عوض کنه رو گردنش جای رژ لب دیدم و ازش پرسیدم این چیه؟خودشم وانمود کرد نمیدونم چیه و بعدش کلی سرم داد کشید حقم نیس از صبح میرم واسه کار و ساعت 3 میام خونه اینطوری بازخواستم کنی...از خوونه رفتم بیرون...اومد دنبالم منو سوار ماشین کرد و دست پیش گرفت و گفت حق نداری تهمت بزنی و راجع بمن اینطوری فکر کنی..راستش همینکه اومد دنبالم بیشتر مطمئن شدم حدسم درسته چون انقد غد و یدندس که فکرشم نمیکردم بیاد دنبالم...ازون روز تا الان چند بار اس دادم بهش که هنوزم باورم نمیشه بازم انکار میکنه و میگه اصلا نمیدونم رو گردنم جای چی بود
    دارم داغون میشم.دلم میخواد برا همیشه ازین خونه برم .دیگه دوسش ندارم..اما مدرکی واسه حرفام ندارم.
    در مورد اقداماتم پرسیدین باید بگم:
    1-من سعی کردم نسبت به قبل کاملا به حریم شخصیش احترام بذارم.هیچ وقت مثل قبل سراغ گوشیش نرم.
    2-گیر بیخود ندم.
    3-ازش توقع توجه و لطف ندارم.
    4- یه مدت کاملا سکوت میکردم و مته به خشخاش سر هیچ موضوعی نمیذاشتم اوضاع خونه کاملا تو اون مدت آروم بود اما درونم خیلی آشفته بود.
    5-بیشتر از قبل ازش قدردانی میکردم.

    الان متاسفانه 2 هفتس دیگه نمیتونم مثل شش.هفت ماه گذشته باشم.مدام پیله میکنم.هر روز دعوا میشه .دیگه نمیتونم مثل قبل اوضاع رو مدیریت کنم.انگار از سکوت این مدت تلمباری رو قلبم درست شد و الان بی دلیل ناراحت میشم و گریه میکنم.من مدتیه قرصهای افسردگیمو کنار گذاشته بودم ...احساس میکنم دوباره بهشون احتیاج دارم...تو رو خدا کمکم کنید...خیلی ناامیدم.دیگه نمیخوام تلاش ببیفایده و گذرا داشته باشم.میخوام به جای کار رو رابطه فقط رو خودم کار کنم .مثل اون یه فرد بی تفاوت بشم.


    - - - Updated - - -

    امیدوار،آسمانی و فرشته اردیبهشت عزیز ممنونم.
    بابت تاخیرم هم عذر میخوام.
    خلاصه ای از مشکلم رو از تاپیک قبلی که همونجا دسته بندیشون کرده بودم میذارم اما الان اصلا نمیخوام به اون مشکلات فکر کنم یعنی از حلشون ناامید شدم الان میخوام فقط یاد بگیرم چطور توی خونه با یه مرد دیگه زندگی کاملا انفرادیمو داشته باشم و اصلا توقع هیچ توجه و نگاهی رو ازش نداشته باشم تا اذیت نشم..به هر حال این مشکلات من با شوهرمه:
    1-اولین مشکلم پرخاشگری و عصبانیت شوهرمه.که حتی تو بهترین حالت هم به محض اینکه کوچکترین اتفاقی بیفته بشدت عصبی میشه و پرخاش میکنه و حتما باید به خانوادم فحش بده (دعوا سر هرچی که باشه فرقی نمیکنه)از فحش به پدرم شروع میشه به مامانم بعد خواهرم و من.عکس العمل من 90 درصد مواقع سکوت محضه گاهی هم جوابشو میدم.(مثل خودش).بعد ازینکه آروم میشه حتی چند روز بعد هم نمیتونم هیچ صحبتی درمورد این رفتارش بکنم چون2باره دعوا میشه
    2-مشکل بعدی روابط زناشییمونه (میدونم همدردی در این خصوص مشاوره نمیده اما مشکل من فکر میکنم به بعد رفتاری مربوط میشه نه جسمی و فیزیکی)خواهشا کمکم کنید.روابط ما در دوران عقد با اینکه خونه پدر و مادرم بودیم علیرغم تمام ملاحظات و... خوب بود بعد ازینکه اومدیم زیر یه سقف به هفته ای یبار بعد دو تا سه هفته یبار و بعد ماه ...کاهش پیدا کرد تا الان یکساله که کاملا از جانب شوهرم قطع شده تو این یکسال 2بار و به درخواست من بوده..دلیلشم اینه که شوهرم تا پاسی از شب پای ماهواره مینشست و..... مسلما دیگه میلی به بودن با من نداشت.چند بار به عملش(خودارضاییهاش)اعتراض کردم اما یا کتمان کرد و یا دعوا شد .چند ماه پیش برا ش نامه نوشتم و گفتم ازین اوضاع ناراحتم بگه مشکل از چیه با هم حلش میکنیم.در جواب نامم نوشت من مشکلی ندارم چون چند بار بهم گفتی هوس باز چطوری بهت نزدیک بشم؟دلم میخواد آقایون نظرشونو بگن آیا شنیدن این کلمه برا یک تا دوبار انهم با دلایل محکمی که من داشتم انقدر برای یه مرد مهمه که کلا رابطش رو قطع کنه...(دلایلم هم شوخیهای بیجاش تو جمع دوستامون و چشم چرونیهای خیابونش اس ام اسهای شبونش بودن)خودم با مطالعه و تحقیق و چیزهایی که دستم اومد فهمیدم اعتیاد به پورنو داره و فقط از راه دیدن فیلم و...مسائلش رو حل میکنه و من جاذبه ای براش ندارم.لازم به ذکر من زن امروزی هستم مدام تیپ و چهرمو عوض میکنم.به خودم خیلی میرسم و از بعد ظاهری برای همسرم همیشه در تلاشم حتی با وجودیکه 2 ساله دارم ازش بی تفاوتی میبینم اما دلسرد نشدم.هیچ وقت شلخته و نامرتب نیستم.الانم سوالم اینه چطوری باید بفهمم واقعا همسرم بخاطر حرفم ازم سرد شده یا اعتیادش به دیدن این فیلمها؟در واقع ایا این مسئله راه حلی داره و اصلا میشه رابطه به صفر رسیده ر دوباره از سر گرفت.چون من اصلا زن سردی نیستم و ازین روند اذیت میشم.خیلی غصه میخورم وقتی شبها میام تو اتاق خواب و شوهرم تو هال جلو تلویزیون.......
    3-مشکل بعدیم بیشتر رو بعد رفتاری شوهرمه.متاسفانه آدم دروغگوییه .بی دلیل دروغ میگه(مثل یه عادت)وقتی تو جمع جلو پدر و مادرم دروغاش رو میشن من خیلی خجالت میکشم.مثلا سعی میکنم خودم یجوری رفع و رجوش کنم.اما همیشه نمیتونم.مثلا میگه فلان مجوز رو واسه این کار گرفتم.فلان شخص مهم رو میشناسم و دیروز بهم تلفن کردو....(یجورایی همش میخواد خودش رو بزرگتر از چیزی که هست نشون بده )انگار یه عقده از کودکیهاش براش مونده که الان با وجودیکه موقعیت اجتماعی خوبی داره بازم احساس کمبود داره..البته در ظاهر که اعتماد بنفس فوق العاده ای داره اما در باطن....
    4-مسئله بعدیش بی احترامیهای فراوونش بمن مخصوصا تو جمع دیگرون و جلوی خونوادمه.هر حرفی بزنم ضایعم میکنه...تمام تصمیمات مهم زندگی مثل خرید خونه .ماشین.رفت و امدهامون فقط و فقط به خودش مربوطه و من براش هیچی نیستم
    5-من احساس تنهایی زیادی میکنم مدتی قرصهای افسردگی مصرف میکردم.دلم میخواد با یکی حرف بزنم اما کسیو ندارم.همه دردامو میریزم تو خودم خیلی غمگینم خیلی.متاسفانه رابطمون اصلا مثل زن و شوهر نیست.کل ساعات با هم بودنمون سر سفره و در سکوت غذا خوردنه.حرفی هم باشه در مورد مسائل کاملا عادیه روزمرس.
    من برا گرم شدن زندگیم چیکار کنم؟برای اینکه زن این زندگی باشم نه فقط یه اشپز و کارگر خونه چیکار کنم؟حرف زدن با شوهرم بیفایدس در بهترین حالت روحیش تا شروع به حرف زدن کنم میگه بازم میخوای بری رو مغزم من اعصاب ندارم اما حاضره ساعتها بخاطر مسئله یکی دیگه باهاش بحث کنه...از طلانی شدن مطالبم عذر میخوام.

    اضافه کنم به کلکسیون مشکلاتم این مورد هم اضافه شده که اتفاقا به همین دلیل میخوام بیخیال بهبود رابطم بشم و برم تو دنیای خودم و اونم اینه که:
    دوباره شک و تردیدم مبنی بر رابطه همسرم با کسی قوت گرفته...البته خودش اول فقط انکار میکنه و وقتی زیادی به پر و پاش بپیچم میگه اصلا هر کاری دلم بخواد میکنم به تو ربطی نداره.....
    من صد در صد مطمئن نیسستم اما احساس میکنم حسم بهم دروغ نمیگه 3 روز پیش با اطلاع قبلی دیرتر اومد خونه وقتی میخواست لباسشو عوض کنه رو گردنش جای رژ لب دیدم و ازش پرسیدم این چیه؟خودشم وانمود کرد نمیدونم چیه و بعدش کلی سرم داد کشید حقم نیس از صبح میرم واسه کار و ساعت 3 میام خونه اینطوری بازخواستم کنی...از خوونه رفتم بیرون...اومد دنبالم منو سوار ماشین کرد و دست پیش گرفت و گفت حق نداری تهمت بزنی و راجع بمن اینطوری فکر کنی..راستش همینکه اومد دنبالم بیشتر مطمئن شدم حدسم درسته چون انقد غد و یدندس که فکرشم نمیکردم بیاد دنبالم...ازون روز تا الان چند بار اس دادم بهش که هنوزم باورم نمیشه بازم انکار میکنه و میگه اصلا نمیدونم رو گردنم جای چی بود
    دارم داغون میشم.دلم میخواد برا همیشه ازین خونه برم .دیگه دوسش ندارم..اما مدرکی واسه حرفام ندارم.
    در مورد اقداماتم پرسیدین باید بگم:
    1-من سعی کردم نسبت به قبل کاملا به حریم شخصیش احترام بذارم.هیچ وقت مثل قبل سراغ گوشیش نرم.
    2-گیر بیخود ندم.
    3-ازش توقع توجه و لطف ندارم.
    4- یه مدت کاملا سکوت میکردم و مته به خشخاش سر هیچ موضوعی نمیذاشتم اوضاع خونه کاملا تو اون مدت آروم بود اما درونم خیلی آشفته بود.
    5-بیشتر از قبل ازش قدردانی میکردم.

    الان متاسفانه 2 هفتس دیگه نمیتونم مثل شش.هفت ماه گذشته باشم.مدام پیله میکنم.هر روز دعوا میشه .دیگه نمیتونم مثل قبل اوضاع رو مدیریت کنم.انگار از سکوت این مدت تلمباری رو قلبم درست شد و الان بی دلیل ناراحت میشم و گریه میکنم.من مدتیه قرصهای افسردگیمو کنار گذاشته بودم ...احساس میکنم دوباره بهشون احتیاج دارم...تو رو خدا کمکم کنید...خیلی ناامیدم.دیگه نمیخوام تلاش ببیفایده و گذرا داشته باشم.میخوام به جای کار رو رابطه فقط رو خودم کار کنم .مثل اون یه فرد بی تفاوت بشم.

  10. 3 کاربر از پست مفید الهه آذر تشکرکرده اند .

    ammin (جمعه 22 شهریور 92), she (یکشنبه 24 شهریور 92), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 26 شهریور 92)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 مهر 96 [ 22:35]
    تاریخ عضویت
    1392-3-16
    نوشته ها
    135
    امتیاز
    4,002
    سطح
    40
    Points: 4,002, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 42.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    207

    تشکرشده 148 در 68 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    24
    Array
    از3 روز پیش تا الان اوضاع روحیم داغونه...دلم میگه محاله شوهرم خطای به این بزرگی کرده باشه و عقلم میگه پس شباهت عجیب اون قرمزی روی گردنش به رژ لب چی بود؟
    میشه کمکم کنید تا بهترین برخورد رو باهاش داشته باشم؟لطفا کارشناسای تالار کمکم کنن.من واقعا نمیدونم عکس العمل مناسب چیه؟الان 3روزه باهاش سرسنگینم.اما اون عادیه..انگار نه انگار....

  12. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 بهمن 01 [ 19:08]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    688
    امتیاز
    14,984
    سطح
    79
    Points: 14,984, Level: 79
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 366
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,002

    تشکرشده 1,784 در 580 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    119
    Array
    سلام الهه جان.

    من نمی دونم شما این تاپیک
    http://www.hamdardi.net/thread-30099.html و حتی تاپیک خانم she رو می خونین یانه. تو این دوتا تاپیک اقی sci راهکارهای خوبی رو دارن ارایه می دن. مخصوصا تاپیک اول که حالت کارگاهی پیدا کرده و دوستان دیگه هم سوالاتوشن رو می پرسن. حتما سری بزنین.

    من مطمینم ایراداتی که تو رفتار شما هست تو این تاپیک تا حدی بررسی شده! چون انفعال شما کاملا مشخصه ! رتارهای منفعلانه هم کسی رو جذب نمی کنه بلکه دور تر می کنه

    الهه جان خسته نشو! سکوت منفعلانه که بخاد فشار بهت وارد کنه منجر به پرخاش می شه! حتما تاپیک رو دنبال کن و سوالاتت رو بپرس.

    من برات دعا می کنم که بتونی زندگی خوبی واسه خودت بسازی!

    نیایش به قصد این نیست که خدا را به برآوردن آرزوهایمان وادارد، بلکه برای آن است که اشتیاق به خدا را در ما برافروزد و ما را به سوی خدا فرا ببرد. دیونوسیوس مجعول می گوید:
    "کسی که در قایقی نشسته و طنابی را که از صخره ای به طرفش پرت شده می گیرد و می کشد، صخره را به طرف خود نمی کشد، بلکه خودش و قایق را به صخره نزدیک تر می کند".
    فریدریش هایلر، نیایش، ص 331


  13. 3 کاربر از پست مفید مهرااد تشکرکرده اند .

    del (شنبه 30 شهریور 92), she (شنبه 23 شهریور 92), الهه آذر (شنبه 23 شهریور 92)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 مهر 96 [ 22:35]
    تاریخ عضویت
    1392-3-16
    نوشته ها
    135
    امتیاز
    4,002
    سطح
    40
    Points: 4,002, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 42.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    207

    تشکرشده 148 در 68 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    24
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مهرااد نمایش پست ها
    سلام الهه جان.

    من نمی دونم شما این تاپیک
    http://www.hamdardi.net/thread-30099.html و حتی تاپیک خانم she رو می خونین یانه. تو این دوتا تاپیک اقی sci راهکارهای خوبی رو دارن ارایه می دن. مخصوصا تاپیک اول که حالت کارگاهی پیدا کرده و دوستان دیگه هم سوالاتوشن رو می پرسن. حتما سری بزنین.

    من مطمینم ایراداتی که تو رفتار شما هست تو این تاپیک تا حدی بررسی شده! چون انفعال شما کاملا مشخصه ! رتارهای منفعلانه هم کسی رو جذب نمی کنه بلکه دور تر می کنه

    الهه جان خسته نشو! سکوت منفعلانه که بخاد فشار بهت وارد کنه منجر به پرخاش می شه! حتما تاپیک رو دنبال کن و سوالاتت رو بپرس.

    من برات دعا می کنم که بتونی زندگی خوبی واسه خودت بسازی!
    مهراد گرامی ممنونم.تاپیکی رو که معرفی کردیم خوندم(البته به خاطر کمبود وقت خیلی سریع)موارد مشابهی توش پیدا کردم.مسلما باید چندین بار با دقت بخونمش.اما عزیزم وقتی میگم خسته ام واقعا از تلاش بیهوده خسته ام.میترسم بازهم با یه امید دوباره شروع کنم اما برگردم سر خونه اولم.دلم میخواد فقط واسه خودم زندگی کنم.البته یاد بگیرم فقط واسه خودم زندگی کنم.چون من همه آدمها علی الخصوص شوهرمو همیشه به خودم ترجیح دادم.واسه همین انقد خسته و داغون شدم...بعد خوندن دوباره تاپیکها میام و موارد مشابهم رو عنوان میکنم.بازم ممنونم

  15. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 بهمن 01 [ 19:08]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    688
    امتیاز
    14,984
    سطح
    79
    Points: 14,984, Level: 79
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 366
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,002

    تشکرشده 1,784 در 580 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    119
    Array
    الهه ادر عزیزمی فهمم چی می گی.

    به قول انی عزیز وقتی رفتار خودت خوبه و جرات منده الزاما ممکنه به هدفت نرسی اما احساس با ارزش بودن داری


    بله دوست من مشکلات خ از خانمها در این تالار اینه:


    اشتباه بودن اولویتهاشون تو زندگی:

    اول خودت
    بعد شوهرت
    بعد فرزندت
    ....


    پس خودمون با نادیده گرفتن خودمون تیشه به ریشه خودمون میزنیم و بعد به دگیران یاد می دیم که شما هم مارو نادیده بگیرین!


    حتما تاپیکها رو بصورت جدی بررسی کن و همون جا برای اقای اس سی ای پست بزار.

    در پناه حق

    نیایش به قصد این نیست که خدا را به برآوردن آرزوهایمان وادارد، بلکه برای آن است که اشتیاق به خدا را در ما برافروزد و ما را به سوی خدا فرا ببرد. دیونوسیوس مجعول می گوید:
    "کسی که در قایقی نشسته و طنابی را که از صخره ای به طرفش پرت شده می گیرد و می کشد، صخره را به طرف خود نمی کشد، بلکه خودش و قایق را به صخره نزدیک تر می کند".
    فریدریش هایلر، نیایش، ص 331


  16. 2 کاربر از پست مفید مهرااد تشکرکرده اند .

    del (شنبه 30 شهریور 92), الهه آذر (شنبه 23 شهریور 92)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: سه شنبه 02 مهر 92, 00:43
  2. معرفی ودانلودكتب روانشناسی کاربردی درحوزه تغییرات فردی،خودشناسی
    توسط مدیرهمدردی در انجمن معرفی کتب روانشناسی
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: دوشنبه 06 دی 89, 14:43
  3. +کسی که دوسش دارید؟یا کسی که دوستون داره؟
    توسط محمدرضا در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: شنبه 31 فروردین 87, 09:08
  4. +کسی که دوسش دارید؟یا کسی که دوستون داره؟
    توسط محمدرضا در انجمن ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: سه شنبه 02 بهمن 86, 15:25

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:59 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.