نوشته اصلی توسط
paradise92
دوستان عزیز نیلا و تبسم سپیده ممنون از توجهتون. تحصیلاتمون در یه حده هردو کارشناسی. هردومون 25 سال سن داریم. تا جایی که میدونم با تمایل خودش بوده البته ازدواجمون سنتی بوده و اشنایی قبلی تا روز خواستگاری نداشتیم. در حال حاضر که کسی در زندگیش نیست و قبلا هم اینطور که خودش میگه با دختری رابطه نداشته شاید در حد همکلاسی. از لحاظ ظاهر هردومون مثل هم هستیم و هردو از 20، 18 هستیم! با مادر و پدر خودش که خیلی صمیمانه برخورد میکنه و باهاشون راحته و احترامش معمولیه خانواده من هم سعی میکنه بهشون احترام بذاره ولی بعضی مواقع به خاطر صمیمیتش باهاشون، یه مقدار راحتتر برخورد میکنه که البته من بهش تذکر لازم رو میدم و قبول میکنه.
در برابر کم محلی هاش اول سعی میکردم من بیشتر بهش توجه کنم مثلا تو جمع من برم سراغش باهاش صحبت کنم یا مثلا تو خیابون سعی کنم خودمو بهش برسونم ... ولی کم کم احساس کردم چرا من دنبالش برم اون باید دنبال من بیاد پس به این خاطر حتی گاهی عمدا ازش دور میشم تو جمع ببینم چکار میکنه ولی اصلا توجه نمیکنه. یک بار هم پیشش گریه کردم و گفتم مشکلمو گفت سعی میکنه درست بشه ولی من تغییری احساس نمیکنم.
خانواده اش تقریبا سنتی و مذهبی معمولی هستن. ولی خودش تقریبا امروزی فکر میکنه و مذهبی معمولیه. یه نکته ای که من از دلایل رفتارش تا حالا فهمیدم اینه که میگه بقیه هم تو جمع با خانمشون همینطوری رفتار میکنن مثلا برادراش در صورت که اونا حدود 10 12 ساله ازدواج کردن و به نظر من همسر من نباید خودشو با اونا مقایسه کنن. یه چیز دیگه هم این که مادر همسرم هم هیچی بهش در مورد این رفتارش نمیگه البته خواهر شوهرم یه بار دور از چشم من بهش گفت ولی تاثیر چندانی نداشت.
علاقه مندی ها (Bookmarks)