به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 25 123456789101121 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 246
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 شهریور 91 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1389-1-16
    نوشته ها
    620
    امتیاز
    4,555
    سطح
    43
    Points: 4,555, Level: 43
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 195
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    850

    تشکرشده 839 در 390 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟

    سلام
    من مدت 6ماهه که ازدواج کردم، مشکلات زیادی داشتم، همسرم برای خرجی دادن یه مقدار اذیت میکرد که با خون دل خوردن و احتیاط در رفتارم تا حدودی مسائل رو جا انداختم، یا مثلا وقتی میومد خونه یا پای کامپیوتر بود یا سرش تو مجله البته نه برای اون یک ساعت اول که میگن باید آقایونو راحت گذاشت، کلا انگار داشت تنها زندگی میکرد که بازم با کلی اعصاب خوردی و حرف زدن و حتی مشاجره الآن بهتر شده
    مشکل عمده ای که من الآن دارم اینه که :
    1- معمولا تو جمع مخصوصا جمع دوستانش یا بین مردم منو فراموش میکنه، مثلا آخرین اتفاق اینه که دو شب پیش عروسی یکی از دوستانش دعوت بودیم ، دریغ از اینکه دست من که کفشم پاشنه دار بودو بگیره، دریغ از اینکه یه درو میخواد باز کنه اول منو رد کنه، انگار تنها اومده، اینقدر که حواسش به دوستش که همراهمون بود ، به من نبود، مثلا داشتیم قدم میزدیم دوستش رفته بود یه چیزی از تو ماشین بیاره، وسط راه میگه وایستیم که اومد ما رو گم نکنه، ولی وقتی برای شام داشتیم میرفتیم با دوستش جلو جلو رفتن و من تنها دنبالشون میدویدم. یا مثلا میخواستن با دوستشون عکس بگیرن (داماد) ، اون رفت سریع دست عروسو گرفت آورد، همسرم و دوستشم وایستادن، بعد عکس بهش گفتم : من امشب عکاس افتخاری هستم، خوشحالم که در خدمتتونم، بعد همسرم یه لحظه جا خورد، بهش گفتم باز منو یادت رفت؟ بعد چند دقیقه بهم میگه خب بیا بریم باهاشون عکس بندازیم، حیفه، اصلا حواسم نبود، یعنی یه جوری برداشت کرده بود که من از اینکه با عروس داماد عکس ندارم ناراحتم و منم طاقت نیاوردم و بهش گفتم بابت اینکه منو یادت میره ناراحتم
    من واقعا دارم عذاب میکشم
    وقتی میریم بیرون ، وارد مغازه میشیم جلوتر میره تو مغازه و درو ول میکنه، بارها شده در محکم خورده به من، بارها بهش گفتم خوب منو میزاری لای در، میگه به خدا من حواسم نیست، زن داری بلد نیستم، ولی خدا نکنه پشت سر ما یه دختر باشه، من که میرم تو ، درو نگه میداره تا اون خانم وارد بشه
    حرف من اینکه که اگه یادش نمیمونه چرا فقط در مورد من فراموش میکنه؟
    یا مثلا بارها شده بیرون باهاش حرف میزنم جواب نمیده، اگرم اعتراض کنم میگه حواسم جای دیگه بود، ذهنم درگیره، ولی خدا شاهده همین هفته یپش ، تو رستوران باهاش حرف زدم جوابمو نداد، از پشت سر یه خانمی ظاهرا دنبال دفتر رستوران میگشته، که من اصلا صداشو نشنیدم، سریع برگشت راهنمائیش کرد، بازم به روش آوردم ، گفتم خوبه صدای منو که کنارتم نمیشنوی ولی صدای بقیه رو از ته سالن میشنوی
    دیگه خسته شدم، ماهها تحمل کردم، الآن یک ماهه به روش میارم
    حتی دیشب ، از در اومد، شروع کرد که اگه گفتی برات چی خریدم؟ خب میدونستم یه چیز ساده خنده دارخریده، ولی از سوز دلم بهش گفتم محاله چیزی برای من خریده باشی، دوستات یادت انداختن من هستم که برام چیزی بخری یا خودت یادت موند؟ یه چند تا تیکه اینطوری بهش انداختم که ظاهرا بهش بر خورد
    به خدا خسته شدم
    هر کاری برای زندگیم میکنم، خودش میدونه با وجود اینکه داغونم میکنه با کاراش ولی این منم که همیشه گذشت میکنم، ولی دیگه خسته شدم، بارها شده اونقدر رفتارش برام گرون تموم شده که تصمیم گرفتم رسیدیم خونه بهش بگم طلاق میخوام
    تو رو خدا بگین چکار کنم؟
    اینقدر که دوستاش در جریان مسائل زندگی ما هستند من در جریان نیستم، بارها شده مسائلی رو از دهن دوستاش شنیدم که من در جریان نبودم، خیلی سخته،
    واقعیتش من تصمیم گرفتم امشب باهاش حرف بزنم و ازش بخوام برام توضیح بده کجای این زندگی هستم که دائم فراموش میشم؟ نمیدونم به رو آوردن و باز کردن این قضیه که البته ابعاد گسترده ای هم داره خوبه یا نه؟ نمیدونم کار به جاهای باریک کشیده میشه یا نه؟ یا اصلا خوبه کار به جاهای باریک بکشه یا نه؟
    دلم یه زندگی آروم میخواد ولی دائم تشنج و استرس با منه
    این قضایا رو جسم و روحم به شدت تأثیر گذاشته، دچار لاغری شدید شدم، از لحاظ روحی کاملا خسته هستم
    واقعا خسته شدم از این همه بی اعتنایی، این همه غم و این همه دل نگرانی
    تو رو خدا بهم بگین چکار کنم؟
    ممنون

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 12 آبان 91 [ 08:57]
    تاریخ عضویت
    1390-1-26
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    1,659
    سطح
    23
    Points: 1,659, Level: 23
    Level completed: 59%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    76

    تشکرشده 77 در 40 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟

    دوست عزیز خوش اومدی به همدردی
    چند سالتونه؟
    من به شخصه فعلن نظر خاصی ندارم ولی مطمئناً هستند کسایی تو همدردی که کمکتون کتتد

  3. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 شهریور 91 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1389-1-16
    نوشته ها
    620
    امتیاز
    4,555
    سطح
    43
    Points: 4,555, Level: 43
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 195
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    850

    تشکرشده 839 در 390 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟

    سلام محمد آقا
    من 31 سالمه و همسرم 38 سال

  4. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 27 مهر 90 [ 13:02]
    تاریخ عضویت
    1389-11-07
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    1,775
    سطح
    24
    Points: 1,775, Level: 24
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    195

    تشکرشده 196 در 47 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟

    نحوه آشنایی شما با همسرتون؟
    و آیا قبل از ازدواج هم موردهایی که گفتی ازش دیده بودی ؟ یا تو این مدتی که زندگی مشترکتون رو شروع کردی نسبت به این مسائل بی اهمیت شده ؟

  5. کاربر روبرو از پست مفید پریسا65 تشکرکرده است .

    پریسا65 (دوشنبه 02 خرداد 90)

  6. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 شهریور 90 [ 13:55]
    تاریخ عضویت
    1389-7-17
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    1,964
    سطح
    26
    Points: 1,964, Level: 26
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    78

    تشکرشده 78 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟

    شميم جان مردهاي خانواده شوهرت رفتارشون مثله شوهرته ؟ منظورم اينه شايد فرهنگ خانوادگيشون اين جور باشه

  7. #6
    کارشناس افتخاری

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1390-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,231
    امتیاز
    15,345
    سطح
    79
    Points: 15,345, Level: 79
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,934

    تشکرشده 5,973 در 1,154 پست

    Rep Power
    146
    Array

    RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟

    سلام خواهرم
    البته که باید تحمل کنید... حرف خستگی؟ بعد از شش ماه؟ اینقدر زود بریدی خانوم؟
    همه حرفهای شما صحیح و قابل درکه... دقیقا احساس بدی به ادما دست میده که در مورد خانومها خیلی غلیظ تره
    مشکل خاصی نیست... حتما و بسیار ساده حل می شه
    شما باید مهارتهای یک عروس جوان رو کسب کنید و تمام مسائلی که گفتید مربوط به همه عروس خانومهای جوونه
    سوالام رو به سادگی جواب بده...
    از شوهرت بگو
    چرا انتخابش کردی؟ پسر خوبیه؟ نکات مثبت هم داره؟ چند تاش رو بگو
    خودت دوست داری او چطور باشه و چگونه ازش خواستی؟
    به نظرت این کارها ارادی هست یا غیر ارادی؟ شاید شوهرت مهارتهای یک مرد جا افتاده و پخته رو نداشته باشه و باید اموزشش بدید...

  8. 4 کاربر از پست مفید sci تشکرکرده اند .

    sci (شنبه 22 مرداد 90)

  9. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 شهریور 91 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1389-1-16
    نوشته ها
    620
    امتیاز
    4,555
    سطح
    43
    Points: 4,555, Level: 43
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 195
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    850

    تشکرشده 839 در 390 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟

    سلام دوستان
    مرسی بابت پاسخهاتون
    من از دیروز هرکاری میکردم با یوزرم نمیتونستم وارد بشم، چند بارم مسدود شدم، الآن دوباره عضو شدم و با نام کاربری جدید اومدم، عذر منو بپذیرید

    پریسا جان:
    من و همسرم با هم مراوده کاری داشتیم، من اصلا تو فکر آشنایی و ازدواج نبودم ولی ایشون ظاهرا یه 2سالی میخواسته به من بفهمونه ولی من متوجه نمیشدم تا اینکه بالاخره بهم گفت
    راستش تا قبل از نامزدی خیلی خوب بود، واقعا همه چیزو رعایت میکرد البته من خیلی محدودیت برای رابطمون قائل بودم حتی دستمون به هم نخورده بود ولی بعد نامزدی بازم یه چیزایی سرجاش بود، بعد عقدمون که یکسال و 4ماه ازش میگذره ول کردن در مغازه و رد شدن از خیابون بدون اینکه حواسش به من باشه و اینطور مسائل شروع شد، من خیلی حساسم، این مسائل خیلی برام گرون تموم میشه چند بار بهش گفتم ولی فایده نداشت، یکی دوبار که خیلی بد به روش آوردم دیگه شده بود مایه خنده، یعنی خودش میرفت تو مغازه بعد یه دفعه بر میگشت میگفت باز موندی لای در؟
    نمیگم هیچ تغییری نکرده ، شاید الآن یه 5% بهتر شده باشه ولی بعد عروسیمون که 6ماه ازش میگذره یه سری مسائل جدید پیش میاد که اصلا رعایت نمیکنه، مصیبت من اینه که در مورد دیگران بیشتر توجه میکنه، اگه متوجه نبود میگفتم تو باغ نیست ولی چرا فقط وقتی به من میرسه یادش میره؟
    به خدا وقتی مهمون میخواد بیاد اگه بدونه یه رنگی رو دوست نداره از جلو چشم اون رنگو بر میداره که مهمون معذب نباشه ، ولی من اصلا مهم نیستم
    حتی یه بار بهش گفتم اگه میدونستم زنت محکوم به تحمل همه چیز هست چون دیگه به دستش آوردی هیچوقت باهات ازدواج نمیکردم، در حد یه دوست باهات میموندم که حواست به خواسته هام باشه
    آخه هروقت گله میکنم ، میگم اول آشنائیمون بهتر بود، میگه الآن به دستت آوردم ، یه جور دیگه عشقمو نشون میدم، ولی به خدا همش حس میکنم موجود اضافه این زندگی منم

    ناهید عزیز
    مردهای خانوادشون مثل همه مردها یه چیزایی رو رعایت میکنن ولی یه چیزایی رو خب میبینی نه، ولی اینقدر احترام و در گرو خانواده بودن تو رفتارشون هست که خب آدم بقیشو طبیعی میدونه
    البته یکی از دامادهاشون کلا آدم وا رفته ایه، متأسفانه علارغم اینکه همشون این حالتشو مسخره میکنن و رفتارهای نابجاشو تعریف میکنن مثل خوابیدنش تو جمع، ولی کاراش مورد تائید همسرمه،
    بازم اون خیلی چیزا رو در مورد همسرش رعایت میکنه
    در کل ناهید جان، همسرم هی داره مسائلو پیش پا افتاده تلقی میکنه و ازش رد میشه وقتیم من بهش میگم اینجا ناراحت میشم اینکارو انجام بده یا نده، که تازه خدا شاهده به دور از توهین اینکارو میکنم ، همش توهین میکنه و میگه تو حساسی و غر میزنی و از اینطور حرفا

    جناب SCi سلام
    من با تمام وجود و با صداقت به سوالاتتون جواب میدم

    همسرم پسریه که خانوادش خیلی قبولش دارن، سعی میکنه تو جمع نیازهای همه رو در نظر بگیره برای همین اکثرا مورد قبول همه واقع میشه، مسئولیت پذیره، قبلا گذشت زیادی داشت ولی الآن کمتر شده، در کل شاید خیلی از مشکلاتی رو که دیگران تو زندگیشون دارن من ندارم ولی عوضش خیلی جاها از لحاظ روحی و حضوری کم میارمش

    چرا انتخابش کردی؟
    چون حس میکردم تا حدود زیادی با خواسته های من مطابقت داره، حرفهاش بهم اطمینان میداد که بهتر از اون برای من نیست، سعی میکرد اعتمادمو جلب کنه
    پسر خوبیه؟
    شاید از لحاظ ملاک یک پسر خوب، خیلیهاشو داشته باشه، منکرش نیستم
    نکات مثبت هم داره؟ چند تاش رو بگو
    اول صحبتهام به چند تاش اشاره کردم

    خودت دوست داری او چطور باشه و چگونه ازش خواستی؟
    به خدا دلم میخواد همونی باشه که بود، من اولین قولی که قبل نامزدی ازش گرفتم این بود که عوض نشه، ولی عوض شده، خیلی کارا رو قبلا انجام میداد که الآن انجام نمیده، وقتی میبینم یه چیزایی که خوب بوده از زندگیمون حذف شده به خدا غم عالم میاد تو دلم

    به نظرت این کارها ارادی هست یا غیر ارادی؟ شاید شوهرت مهارتهای یک مرد جا افتاده و پخته رو نداشته باشه و باید اموزشش بدید...
    بعضیهاش ارادی بعضیهاش غیر ارادی ولی نه از روی ندونستن، از روی بی تفاوت شدنش


  10. کاربر روبرو از پست مفید shamim_bahari2 تشکرکرده است .

    shamim_bahari2 (چهارشنبه 04 خرداد 90)

  11. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 خرداد 93 [ 10:43]
    تاریخ عضویت
    1390-2-12
    نوشته ها
    234
    امتیاز
    3,908
    سطح
    39
    Points: 3,908, Level: 39
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    341

    تشکرشده 352 در 169 پست

    Rep Power
    36
    Array

    RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟

    سلام شمیم عزیز
    فکر نمیکنی روی توجه همسرت خیلی حساسیت نشون دادی و این رو بعنوان نقطه ضعف استفاده میکنه اینطوری که شما گفتین پسری که تو خانواده قبولش دارن پس آدم مسئولی باید باشه ولی فکر میکنم همسرتون کارهایی مثل درو باز کردن و... رو خیلی با اهمیت نمیدونن ووقتی میبینیه شما خیلی حساسیت نشون میدی سعی میکنه اینطوری شما رو اذیت کنه تا حساسیت شما برطرف بشه به نظر من سعی کن یه مدت اصلا رو این موضوع حساسیت به خرج ندی خیلی سخته ولی تحمل کن ولی مواقعی که یک کارکوچیک برات میکنه مثل گل خریدن یا جلوی بقیه پیشت میشینه سعی کن خوشحالیتو نشون بدی مثلا بگی وای خونه مامانت که پیشم نشستی خیلی خوشحال شدم احساس غرور کردم و... چیزائی رو بگو که خوشش میاد تا بفهمه همین یه کار کوچیک چقدر خوشحالت میکنه ولی وقتی غرمیزنی و بصورت کنایه بهش میگی زود عکس العمل نشون میده این برمیگرده به مهارت کلامی شما عزیز

  12. کاربر روبرو از پست مفید سارابختیاری تشکرکرده است .

    سارابختیاری (دوشنبه 02 خرداد 90)

  13. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 شهریور 90 [ 13:55]
    تاریخ عضویت
    1389-7-17
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    1,964
    سطح
    26
    Points: 1,964, Level: 26
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    78

    تشکرشده 78 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟

    شميم جان حق داري از اين رفتارهاي همسرت ناراحت باشي خوب يك زن دوست داره شوهرش اونو ببينه وبش توجه كنه اين انتظاره به جاييه كه از شوهرت داري .ولي حالا اون به هر دليل انتظارت را براورده نميكنه .يا بلد نيست ياد نگرفته و شايد هم طرز فكرش يا فرهنگش قديميه واين مسايل لوس بازي ميدونه
    به هرحال حتما شوهرت ويژگيهاي خوبي هم داره از اون ويژگيها هم برامون بگو
    راستش من نظر خودموميگم اگه مستقيم ازش بخايي اين مسايل را رعايت كنه مثلن زماني كه جلو تر ازتوميره وبه تو تعارف نميكنه اگه همون لحظه مستقيم اعتراض كني كه چرا به من بي توجهي شايد اون برداشت كنه كه ميخاي ايرادازش بگيري يا كارهاشو زير زره بين قرار دادي و ممكنه در برابرت جبهه بگيره .به نظر من اولا صبور باش اول زندگي خيلي از زوجها متوجه ميشن كه همسرشون بااون چيزي كه انتظارشو داشتن كمي متفاوته . ولي من فكر ميكنم شما با صبر ودرايت وهنرهاي زنانتون ميتونيد اين مشكل را حل كنيد عجله نكن زمان ميبره .
    به نظر من مستقيم گفتن مشكلي را حل نميكنه از روشهاي غير مستقيم استفاده كن

  14. 3 کاربر از پست مفید nahid89 تشکرکرده اند .

    nahid89 (شنبه 22 مرداد 90)

  15. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 شهریور 91 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1389-1-16
    نوشته ها
    620
    امتیاز
    4,555
    سطح
    43
    Points: 4,555, Level: 43
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 195
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    850

    تشکرشده 839 در 390 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟

    راستش ما دیشب بحثمون شد
    بهش زنگ زدم که برای شام چیزی بخره، گفت من سیرم چیزی نمیخورم، البته شب قبلشم همین بساط بود، من با خستگی که از کار دارم میرسم خونه شام درست میکنم، میاد خونه میگه سیرم، همون پشت تلفن ناراحت شدم ولی به روش نیاوردم، بعد سعی کردم غم از دلم بیرون کنم و اصلا فراموش کنم چی گفته
    اومد خونه بعد ریموت پارکینگ و برداشت و گفت میخواد بره پارکینگ و بر میگرده، وقتی برگشت بهش میگم چه کاری بود اینقدر طول کشیده ،انگار دارم ازش سوال بیجا میکنم، سریع میره تو قیافه
    البته این مشکل یکی دیگه از مشکلاتیه که من میخواستم مطرح کنم که راهنمائیم کنین، من در جریان هیچ چیز زندگیم نیستم، میخواد گوشی بخره، میخواد دکور مغازه عوض کنه، پس انداز زندگیمون، برنامه های آتی زندگیمون،
    تو این مدت گفتم بزار کم کم برم جلو، یکی یکی مشکلاتو حل کنم، همه چیز که نباید از اول درست باشه، اونم اولین باره ازدواج میکنه شاید یه چیزایی رو نمیدونه،
    اما هربار ازش میپرسم امروز چه خبر؟ میگه هیچی، بعد چند شب بعدش میگه مثلا هفته پیش این اتفاق افتاد، خب منم هیچی نمیگفتم ، ولی مثلا با دوستاش که میریم بیرون میبینم در جریان حتی بدمینتون خریدن ما هم هستن
    دیشب که بازم رفت تو قیافه و جوابمو نداد، بهش گفتم چرا اینطوری جوابمو میدی؟ چرا یه جوری برخورد میکنی انگار چیز خیلی خصوصی دارم ازت میپرسم که هیچ ربطی به من نداره؟
    میگه من اصلا حوصله توضیح دادن مسائل بیخودی رو ندارم، بهش گفتم چطور برای ساکنین ساختمون صد بارم بخوان توضیح میدی و اینو حقشون میدونی که در جریان امور باشن، خسته هم نمیشی، کار بیخودیم نیست، فقط برای من توضیح میدی مسئله بیخودی رو میخوای بهم بگی؟
    با دوستات میشینی از مسائل زندگی حرف میزنی خاله زنک بازی نیست ولی میخوای بشینی با من حرف بزنی خاله زنک بازیه؟
    بهش گفتم دایره رابطه همسران از دایره رابطه دوستانه بزرگتره، یعنی دوستان نباید چیزی رو بدونن که همسر ندونه ولی همسر چیزایی رو میدونه که دوستان نباید بدونن، ولی تو زندگی من برعکسه، شوهر من میخواد گوشی بخره، دوستاش میدونن دنبال چه مدلیه ولی من نمیدونم، همسر من مدیر ساختمونه، همه همسایه ها میدونن تو ساختمون چه خبره ولی من بی خبرم و اگرم بپرسم درخواست اضافه کردم
    بهش گفتم تو عروسی چقدر بهم برخورده، بهش گفتم چقدر بی احترامی و بی تفاوتی نسبت بهم داره
    میگه تو حساسی و من هرچیزی رو تشخیص بدم تو باید در جریان باشی بهت میگم، منم عصبانی شدم گفتم تو ملاک همه چیز نیستی، این منم که باید تشخیص بدم چی رو لازمه بدونم نه اینکه تو برام تعیین تکلیف کنی
    انتظار داره مثل یه بچه بشینم تو خونه، حداکثر بی لباس یا بی کفش موندم بریم بخریم، اصلا هم بهم ربطی نداره تو زندگیم چه خبره،
    به خدا دلم نمیخواد برم خونه، ولی اهل قهر نیستم، اگه برم خونه بابام اونا ناراحت میشن و همه چیز علنی میشه، همه چیز خراب میشه، دوستی هم ندارم که بتونم برم پیشش بمونم، احساس میکنم زندگیمو باختم، احساس میکنم زندگیم خیلی داغونه، دلم میخواد گریه کنم، الآن که سرکارم، حوصله هیچ کس و هیچ چیزو ندارمم، دلم میخواد برم یه جای دور
    تصمیم گرفته بودم امشب نرم خونه، یعنی دیر برم، اما نمیدونم درسته یا نه
    دیشب بعد بحثمون شام آوردم، بهش میگم بیا سرد میشه میگه نمیخورم، رفتم پیشش مثل همیشه باوجود اینکه من دلخور بودم بهش گفتم باید با هم صحبت کنیم، باید دلخوریمونو بگیم و سعی کنیم همونی بشیم که طرف مقابل میخواد ، حالا بیا بریم شام بخوریم، آوردمش شام خورد، یه دستت درد نکنه نگفت، بعدشم رفت نشست سر حساب کتابای ساختمون و یه جوری نشست که پشتش به من باشه به روز خودم نیاوردم، چایی دم کرد فقط خودش خورد، دیگه نتونستم تحمل کنم، بهش گفتم مرسی که وقتی باهات حرف میزنم به جای اینکه بهتر بشی ، بدتر میشی
    رفتم خوابیدم، اما چه خوابیدنی؟ تا صبح خوابای عجیب غریب دیدم
    جناب SCi شما میگین باید آموزش بدم؟
    من نیومدم تو یه زندگی که مثل دوره مادربزرگم، آب بشم تا یه نفر دیگه ساخته بشه، من تو سن بالا ازدواج کردم که این بچه بازیها تو زندگیم نباشه، گناه من چیه که باید همش اینو در نظر بگیرم که با یکی زندگی میکنم که همه چیزو باید بهش یاد بدم؟
    میشه بگین بهای این آموزش چیه؟
    اعصاب من؟ جسم من؟ روحیه من؟ آرزوهای من؟ خواسته های من؟ عشق من؟
    من دارم نابود میشم
    کاش مثل خیلی از دخترها که میبینم شوهرشونو تحویل نمیگیرن، مثل کیف پول بهشون نگاه میکنن، خوردشون میکنن که وابستشون کنن بودم، به خدا من همیشه سعی کردم خونه براش جای امن باشه ولی اون تو زندگیش هیچی رو تغییر نمیده و همه فشارها رو به من میاره، با دوستاش میگه میخنده، به من که میرسه میگه خستم، با دوستاش اس ام اس بازی میکنه، جواب اس ام اسای منو نمیده، با دوستاش تلفنی صحبت میکنه، به من که میرسه میگه من اهل تلفن بازی نیستم،
    به خدا حسرت به دلم مونده یه روز وقتی سرکارم بهم زنگ بزنه بگه چطوری؟ یا وقتی حالم خوب نیست میام سرکار یه اس ام اس بده بگه خوبی؟
    اوایل ، قبل عقدمون، گاهی اینکارو میکرد ،ولی الآن اصلا
    بهشم گفتم ولی میگه خب اگه خوب نبودی بهم خبر میدادی دیگه
    شما بگین من چکار کنم؟
    گفتین مشکلم حاد نیست و عادیه، واقعا عادیه؟
    من باید چکار کنم که این مشکلاتم حل بشه؟
    من واقعا تحت فشار روحی هستم، نمیتونم از کنار این مسائل بی تفاوت رد بشم، زندگیم اصلا طعم زندگی مشترک نداره
    واقعا خستم
    به خدا نبریدم، فقط دیگه نمیدونم باید چکار کنم
    قهر کردم، بی تفاوت از کنار مشکلات رد شدم، حرف زدم ،با نگاهم نشون دادم، با رفتارم نشون دادم، هرکاری بگین کردم
    فقط وقتی همه چیزو میریزم تو خودم و کاراشو به روش نمیارم و خواسته ای ندارم همه چیز عالیه و زندگیم بهشته، ولی اگه گله کنم و چیزی بخوام زندگیم میشه جهنم
    و جالب اینکه که چه من دلخورش کرده باشم چه دلخور شده باشم این اونه که تو قیافست تا من برم جلو و همه چیزو درست کنم
    از اینا خستم



    بچه ها نمیدونین چقدر خوشحالم که بهم جواب میدین
    سارای عزیز
    به خدا من خیلی خوشحالم که همه ازش تعریف میکنن ولی میدونی چرا اینطوریه؟ چون راجع به همه تمام تلاششو میکنه کاری رو انجام بده که تحسینش کنن، خب میگم منم یکی مثل بقیه، چرا راجع به من اینطوری نیستی؟ چرا به نظرت دیگه بسه بخوای برای منم اینطوری باشی؟

    ناهید عزیزم
    من الآن حدود یک ماهه به زبون اومدم، تحمل کردم، با رفتارم نشون دادم، ولی فایده نداشت، پیش خودم گفتم، البته دیشبم بهش گفتم ، که شاید واقعا تقصیر منه که نمیگم، تو هم حق داری بگی خب اگه ناراحت میشدی میگفتی، من که علم غیب ندارم
    حالا دارم بهت میگم این کارات ناراحتم میکنه
    ولی اول و آخرش فرقی نداره، کاری که دوست داشته باشه انجام میده
    به خدا قسم کوچکترین کاری که انجام میده پیش همه تعریف میکنم، باورتون نمیشه اگه بگم بعد عقدم چقدر به پدر و مادرم توهین کرد ولی روح پدر مادرم از این جریان خبر نداره، خانواده من فکر میکنن من هیچ مشکلی تو زندگیم ندارم، فکر میکنن همسرم یه پسر فوق العادست، اگه خبر داشته باشن چطوری پشت سر بهشون توهین میکرد و منو عذاب میداد ازش متنفر میشن
    ولی من سعی کردم در مقابل همه بی احترامیاش به خانوادش احترام بزارم، برای همین الآن حتی پشت سر هم احترام پدر مادرمو داره، شایدم خیالش راحته هربلائی سرم بیاره کسی گوش تا گوش خبر دار نمیشه، بعضی وقتا فکر میکنم اگه مثل بقیه عروسها ماجرا رو به بیرون خونه بکشم و جلوی چند نفر خجالت زدش کنم از ترس تکرار این قضیه رفتارشو عوض کنه
    ولی دوست ندارم کسی به شوهرم توهین کنه، احساس میکنم خودم زیر سوال میرم
    نمیدونم، قاطی کردم، ولی فکر میکنم همینکه تاحالا هیچکس از مشکلاتمون بویی نبرده خیلی به زندگیمون کمک کرده ولی تاوانش داغون شدن روحی و جسمی من بوده
    احساس قربانی بودن دارم، این منو آزار میده


 
صفحه 1 از 25 123456789101121 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:52 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.