سلام دوستان
چند ماهی هست که ذهنم درگیر مسئله ای هست میرم سر اصل مطلب
زمانی بود که من یک دوست پسر خوب و یک دوست دختر صمیمی داشتم .احساس میکردم خوشبخت ترین انسان روی زمینم. تا اینکه دوست پسرم از من خسته شد ودیگر دوستم نداشت .منم هم که از بی توجهی و تحقیر های اون خسته شده بودم رابطمو باهاش بعد دوسال تموم کردم و اون هم کاملا موافق خداحافظی بود.(این دومین دوست پسرم بود که دیگر دوستم نداشت)بعد از اینکه بهم زدم بسیار آشفته وافسرده و خشمگین بود. درآن روزها و حال احوال یک روز دوست صمیمی ام (شیوا) تماس گرفت و از من خواست بریم بیرون چیزی بخوریم.همانطور که گفتم در آن روزها بسیار عصبی و افسرده بودم و علاوه براین صبح بامادرم بحثی داشتم وهمه این ها به خشم من دامن زد و با لحن بدی به دوستم گفتم نمیام بیرون و گوشی رو قطع کردم اونهم بسیاردلخور شد.
فردا شب متوجه اشتباهم شدم هرچه زنگ میزدم بهش تا ازش دلجویی کنم جواب نمیداد و این بی محلی اون منو یاد تحقیر های دوست پسرانم می انداخت و ناراحتی منو دو چندان کرد.بعد چند روز اون بود که زنگ میزدم اما من لجبازی میکردم و جواب نمیدادم . و بار دیگرنوبت او بود که لج کند و جواب تلفن مرا ندهد
خلاصه یک شب ساعت سه وقتی که مست بود شروع کرد به زنگ زدن میگفت ازت متنفرم و تو ادم مضخرفی و تو زورگویی و توهمیشه به من حسادت میکنی....تعجب کرده بودم و فقط میپرسیدم چرا؟؟؟؟گفت میخواهد خودکشی کند (شیوا در کل کمی افسرده بود) من نگران شدم و چهار صبح زنگ زدم به پدرش و خواهش کردم مراقب شیوا باشد. وقتی شیوا فهمید من به پدرش خبر دادم.شروع کرد به من فحش های رکیک و ناجور دادن و من هم گوشی را خاموش کردم.آن شب بسیار تحقیرم کرد و تا صبح گریه میکردم که چرا خواهری ودوست داشتن مرا ندید؟؟؟ و فقط سر یه تلفن با من قهر کردو اوضاع افسرده مرا ندید؟؟؟؟چرا متوجه نبود که هرگز به اوحسادت نکردم ؟؟ من دیگر نمیخواستم با کسی انقدر در دلش کینه دارد دوست باشم.چند روز بعد با پیامک عذرخواهی کرد اما من جواب ندادم تا ماه ها از غم نبود دوست پسرم و حالا نبود شیوا گریه میکردم
حالا هشت ماه میگذرد و دلم برایش تنگ شده.احساس میکنم دوستیمان سر لج بازی بچه گانه خراب شد ...میترسم بهش زنگ بزنم..میترسم دوباره تحقیرم کند میترسم نادیده ام بگیرد .یکبار زنگ زدم مادرش برداشت .اسم مرا پرسید و گفت خونه نیست. میترسم دوباره زنگ بزنم.
الان هیچ دوستی ندارم ..احساس تنهایی میکنم .در دوران راهنمایی دختر بسیار تنهایی بودم.احساس میکنم دوست داشتنی نیستم .احساس میکنم همه مرا ترک میکنند. حتی میترسم دوباره با دختر یا پسری دوست شم میترسم دوباره طرد شوم.:(
لطفا راهنمایی ام کنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)