سلام من 4 ماهه ازدواج کردم با شوهرم اول به مدت یه هفته دوست بودیم ولی من گفتم اهل اینجور روابط نیستم و اگه قصدش ازدواجه با حضور خانواده ها ادامه بدیم که خلاصه اون قبول کرد و ازدواجم کردیم. اول از خودم بگم که واقعا احساس میکنم خودمو بدبخت کردم هم تحصیلکردم هم خوشگلم هم خانومم واقعا هم هستم شوهرم اولین و اخرین مردیه که تو زندگیم باش بودم ولی اصلا قدرمو نداره واقعا میخوام بمیرم. متاسفانه شوهرمم هم خیلی خوشتیپه و هم خیلی خیلی خوش قیافه و تحصیلکرده و...و برعکس من قبل از من با 4 تا دختر دیگه ام دوست بوده . حس میکنم الان دیگه اصلا برعکس اوایل دوستم نداره اصلا حس میکنم پشیمون شده که خودشو پایبند کرده و دوست داره دوباره به روابط ازادی که قبل از ازدواج داشته برگرده من همیشه سعیمو کردم که از همه چی لبریزش کنم عشق محبت زندگیه آروم روابط جنسی همه چی همه چی ولی اون اصلا منو نمیبینه وقتی میاد خونه میره سر لپ تابش میدونمم میره فیسبوک چت میکنه اصلا بجز مواقعی که نیاز جنسی داره بم توجه نمیکنه حتی عزیزم گفتنای اون موقعشم از ته دل نیست اینو کاملا حس میکنم.خیلی اهل رفیق بازیو پارتی رفتنه از منم میخواد که همراهیش کنم در صورتیکه واقعا برام عذاب اوره چون تو مهمونیاشون مشروبم سرو میشه من همیشه تو زندگیم ادم پاکی بودم نمیدونم چرا چنین شوهری باید نصیبم بشه ولی با این وجود بازم براش میمیرمو حاظرم جونمم واسش بدم میبینید چقدر بدبختم؟هیچ وقت از زندگیم لذت نبردم اگه با هم بریم بیرون دخترا در کمال وقاحت انگار که منو نمیبینن اصلا میخوان تورش کنن اونم بدش نمیاد تازه با علاقه نگاشونم میکنه خیلی حس بدیه که ندونی شوهرت صبح که میره سر کار تا شب واسه خودت میمونه یا نه البته شاید تا حالام بم خیانت کرده باشه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)