به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 54
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    113
    Array

    Icon100 درگـــــــــیری بین منــــــــطق و احـــــــــساس ، حق با کدومه ؟

    یک بار هشت سال پیش عاشق شدم..... :)

    اما بعدش زیادی عاقل شدم. هیچ وقت به خودم اجازه ندادم به کسی دل ببندم. با چند نفری هم آشنا شدم. کسانی که قصدشون خواستگاری بود. از چند روز تا نهایت دو ماه نذاشتم بیشتر پیش بره . می دیدم ممکنه از نظر احساسی درگیر بشم و انتخاب های عاقلانه ای هم نباشن ، بی خیالشون می شدم (به خاطر سن ، تفاوت مذهب ، شاغل نبودن ، قصد زندگی در شهر دیگه داشتن و .... ) خلاصه هرکسی یه ایرادی داشت که نمی شد نادیده گرفتش .

    گفتم بذار عاقلانه انتخاب کنم و زندگی رو عاشقانه شروع کنم.

    تــــــــا اینکه کسی پیداش شد . ظاهرا خیلی انتخاب عاقلانه ای بود. اخلاق خوب و با ایمان و پاک ، تحصیلات مناسب ، شغل مناسب ، عـــــــــاشق (که ای کاش نبود) ، همه اعضای خانواده ها موافق بودن ، هیچ ایرادی نمی تونستم براش پیدا کنم. اما دلم راضی نمیشد ، هر بار قضیه می اومد که جدی بشه یه عقبگرد می زدم و برمی گشتم خونه اول تا همه چیز رو دوباره بررسی کنم. نکنه اشتباهی کرده باشم .
    ظاهر نشون می داد هیچ اشتباهی وجود نداره ، اما احساسم نمیذاشت هیچی پیش بره . تا می اومد جدی بشه بغض می کردم ، گریه می کردم ، احساسم بهم می گفت زندگی شادی در انتظارت نیست ، تو در آینده فقط گریه خواهی کرد ، و ....

    احساس می کردم یه مشکلی هست ، یه چیز مبهم که من نمی فهمیدم . شایدم فهمیده بودم و نمی تونستم تو ذهنم جمعش کنم ، یا شایدم فکر می کردم اینم جزء عاقلانه هاست و مته به خشخاش گذاشتن بیجای منه ...
    در نهایت جواب رد دادم
    تا اینکه پست she عزیز رو دیدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط she نمایش پست ها
    .
    همسرم هیچ حرفی رو بی منظور نمی زنه. مث یه زن 70 ساله سیاست داره. دوپهلو حرف می زنه. تیکه میندازه. همه چیز رو به خاطر میسپاره و حواسش به همه چیز هست.
    .
    دلم صمیمیت و سادگی میخواد. دلم میخواست باهام یکی باشه. همینطوری که الان با خانواده اش هست...
    .
    ظاهرش رو ببینی میگی عجب ادم ساده ای! چه مظلوم! درست مث مادرش! خودش رو میزنه به کوچه علی چپ و طوری حرف میزنه که نمی فهمی از کجا خوردی!
    .
    می دونه چه چیزی رو بگه چه چیزی رو نگه. کی بگه چطوری بگه. این توی دعواهامون نیست توی همه ی زندگیمونه. توی بهترین لحظه های عاشقانه یه حرفی بهم میزنه که سال بعدش می فهمم چی گفته!

    ...
    احساس کردم چیزی که دنبالش می گشتم ، اون ایراد ، که گمش کرده بودم همینه
    جواب رد داده بودم. اما مدام دو دلم
    که اشتباه کردم یا نه !!!

    به خصوص اینکه هر روز میگه چرا ؟ میگه من یه سال در انتظارت بودم ، میگه با من بد کردی ، نابودم کردی ، دیگه هرگز ازدواج نمی کنم ، روزگار سختی دارم ، دیگه حاضر نیست درسش رو ادامه بده ، میگه نمی تونم قبول کنم ، میگه اگه بخوای ازدواج کنی من می میرم ، میگه اگه میخوای مرگ منو ببینی از پیشم برو .....

    بچه ها من خسته ام ،
    روحم انگار فرسوده شده ، اون به دل من ننشسته بود ، و من همه چیز رو عاقلانه می دیدم و می سنجیدم ، آخر هم تا یه دلیل عاقلانه پیدا نکردم نتونستم ردش کنم .
    عذاب وجدان داره منو می کشه ...
    من فکر می کردم در نهایت قبولش می کنم ، اما نشد ، خیلی رو خودم کار کردم ، اما نتونستم ....
    هنوزم هست . می خواد یه فرصت دیگه بهش بدم . اما من از شروع دوباره می ترسم. از اینکه به همین جا برسیم که هستیم می ترسم .

    کار من درست بود یا غلط ؟ دوباره بهش فکر کنم یا نه ؟ من چمه ؟ من زیادی منطقی ام ؟ آیا باید به احساسم هم بها بدم ؟ احساسم خیلی مبهمه ، نمی دونم ، اما فکر می کنم اصلا دوستش ندارم ، هرگز دلتنگش نشدم ، ...
    من دلم خیلی گرفته . خــیـــــــــــــــــــــ ـلی.
    ویرایش توسط asemani : شنبه 14 اردیبهشت 92 در ساعت 19:49

  2. 3 کاربر از پست مفید asemani تشکرکرده اند .

    meinoush (شنبه 14 اردیبهشت 92), reihane_b (شنبه 14 اردیبهشت 92), rozaneh (یکشنبه 15 اردیبهشت 92)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 13 تیر 93 [ 20:39]
    تاریخ عضویت
    1392-1-07
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    1,246
    سطح
    19
    Points: 1,246, Level: 19
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 298 در 112 پست

    Rep Power
    0
    Array
    زیادی منطقی هستی
    این چطوری یک سال منتظر شما بوده ؟!
    البته اگه یک سال طول کشیده و شما هیچ احساسی بهش پیدا نکردید بهتره قیدش رو بزنید

  4. 2 کاربر از پست مفید هدف تشکرکرده اند .

    asemani (شنبه 14 اردیبهشت 92), rozaneh (یکشنبه 15 اردیبهشت 92)

  5. #3
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    353
    Array
    مشاوره رفتی تا حالا؟ مثلا توی این یه سال برای ازدواج با این اقا هیچوقت مشاوره رفتی؟

  6. 2 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    asemani (شنبه 14 اردیبهشت 92), rozaneh (یکشنبه 15 اردیبهشت 92)

  7. #4
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    113
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط هدف نمایش پست ها
    زیادی منطقی هستی
    این چطوری یک سال منتظر شما بوده ؟!
    البته اگه یک سال طول کشیده و شما هیچ احساسی بهش پیدا نکردید بهتره قیدش رو بزنید
    مرسی هدف عزیز
    چون به قول خودش خیلی عاشقه
    میگه یک سال که هیچی نیست ، تو اگه منو بخوای صد سال هم منتظرت می مونم. شاید اون قدر عاشق بود که من ترسیدم عاشق بشم. احساس می کردم چشماشو بسته و هیچی نمیبینه . مثل بچه ها که پاهاشونو می کوبن زمین و میگن الاو بلا می خوام که میخوام
    اوایل اصلا دوستش نداشتم . فکر می کردم دوستم رو دوس داره و به دوستم می گفتم قبولش کن. خوبه . اما دوستم می گفت : خدایی خودت باشی قبول می کنی ؟ تو دلم می گفتم عمـــــراً
    یه سالی با اصرارهاش گذشته . احساسات من انگار گم شده . نمی دونم این حسی که الان دارم دوس داشتنه ! عادته ! عذاب وجدانه ! چیه ؟ فقط می دونم حس قشنگی نیست

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط meinoush نمایش پست ها
    مشاوره رفتی تا حالا؟ مثلا توی این یه سال برای ازدواج با این اقا هیچوقت مشاوره رفتی؟
    مرسی MEINOUSH عزیز
    مشاوره خواستیم بریم. یه جلسه رفتیم. اما اون گفت کل هزینه رو خودش میده و من که احساس می کردم آخرش جوابم رده ، مشاوره رو ادامه ندادم . چون نمی خواستم علاوه بر ضرر روحی ، ضرر مالی هم بهش برسه .

  8. 2 کاربر از پست مفید asemani تشکرکرده اند .

    meinoush (شنبه 14 اردیبهشت 92), rozaneh (یکشنبه 15 اردیبهشت 92)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 فروردین 98 [ 02:42]
    تاریخ عضویت
    1391-9-10
    نوشته ها
    485
    امتیاز
    9,513
    سطح
    65
    Points: 9,513, Level: 65
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,478

    تشکرشده 1,276 در 407 پست

    Rep Power
    74
    Array
    سلام asemani عزیز
    شما خودت میتونی ادعاهاشو در مورد اینکه دیگه ازدواج نمیکنه و نمیخواد درسشو ادامه بده و میمیره(!!!!) رو باور کنی؟ این جمله ها رو خیلی از ماها شنیدیم اما همیشه این خانوما بودن که به احساساتی بودن معروف بودند و آقایون به منطقی بودن! حقیقتم جز این نیست دوست من. این آقا دیر یا زود( زودتر از اون چیزی که بتونی تصورشو بکنی) این رابطه رو فراموش میکنه و میره دنبال زندگیش. پس خواهشا اگه تا اینجا منطقی بودی از این به بعد احساساتی نشو و اصلا لازم نیست عذاب وجدان داشته باشی. با روحیاتی که از خودت توی یه تاپیک گفتیو روحیاتی که به این آقا نسبت میدی به نظر من تصمیم اشتباهی نگرفتی.
    موفق باشی

  10. 4 کاربر از پست مفید sara 65 تشکرکرده اند .

    asemani (یکشنبه 15 اردیبهشت 92), reihane_b (شنبه 14 اردیبهشت 92), هلیا66 (یکشنبه 15 اردیبهشت 92), شیدا. (یکشنبه 15 اردیبهشت 92)

  11. #6
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    113
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sara 65 نمایش پست ها
    سلام asemani عزیز
    شما خودت میتونی ادعاهاشو در مورد اینکه دیگه ازدواج نمیکنه و نمیخواد درسشو ادامه بده و میمیره(!!!!) رو باور کنی؟ این جمله ها رو خیلی از ماها شنیدیم اما همیشه این خانوما بودن که به احساساتی بودن معروف بودند و آقایون به منطقی بودن! حقیقتم جز این نیست دوست من. این آقا دیر یا زود( زودتر از اون چیزی که بتونی تصورشو بکنی) این رابطه رو فراموش میکنه و میره دنبال زندگیش. پس خواهشا اگه تا اینجا منطقی بودی از این به بعد احساساتی نشو و اصلا لازم نیست عذاب وجدان داشته باشی. با روحیاتی که از خودت توی یه تاپیک گفتیو روحیاتی که به این آقا نسبت میدی به نظر من تصمیم اشتباهی نگرفتی.
    موفق باشی
    مرسی سارای عزیزم
    امیدوارم این طور باشه و زودتر فراموش کنه. اما تا الان که چند ماهی گذشته و این اتفاق نیفتاده .
    اط اینکه تاپیک قبلیم رو خوندی و بر اساس اون نظر دادی ازت واقعا ممنونم .
    از این می ترسم که صداقت بذارم و سیاست ببینم .
    در واقع اون تاپیک رو هم من به این علت زده بودم. می خواستم ببینم آزاری که می بینم از رفتار اشتباه خودمه یا اینکه رفتار ایشون رو نمی تونم تحمل کنم.
    من معمولا یه دختر سرخوش هستم که اتفاقات روزم رو معمولا با شادی و خنده براش تعریف می کردم. اما اون جزیی نگری می کرد و از داخل اون ها بعدا برام چیزایی رو بیان می کرد که واقعا هنگ می کردم.
    البته بازهم اینا جنبه های منطقی قضیه است که من به این علت ردش کردم.
    اما هنوز با احساس خودم کنار نیومدم. واقعا هنوز نمی دونم دوستش داشتم یا نه !
    این آزارم میده . شاید اگه دوستش داشتم می تونستم با این رفتارا کنار بیام و مسائل مهمی نبودن.
    سر اینکه آخر هم بدون اینکه تکلیفم با احساسم و منطقم روشن نشد و ردش کردم اذیت میشم .
    ضمن اینکه از یه سری اطرافیانش شنیدم که واقعا افسرده شده و کارای طبیعی روزمره اش هم حتی مختل شده . البته این اطرافیان از قضیه خواستگاری ایشون از من خبر ندارن.

  12. کاربر روبرو از پست مفید asemani تشکرکرده است .

    rozaneh (یکشنبه 15 اردیبهشت 92)

  13. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 28 شهریور 00 [ 14:58]
    تاریخ عضویت
    1391-12-05
    نوشته ها
    604
    امتیاز
    13,683
    سطح
    76
    Points: 13,683, Level: 76
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 367
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,960

    تشکرشده 2,293 در 573 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز

    حس علاقه و دوست داشتن چیزی نیست که ادم بخواد فکر کنه ببینم وجود داره یا نه!! یه حسه که با عقل نمیشه پیداش کرد.
    ظاهرا تو هم این حس رو نداری.

    من همیشه میگم شاید آدما تو نگاه اول عاشق نشن وعلاقه بوجود نیاد، این اشکالی نداره. ولی اگه چند بار با هم صحبت کردن و هم کلام شدن ولی بازم هیچ حسی (ببین میگم هیچ حسی نه اینکه تا الانم باید عاشق بشن) اگه هیچ حسی باز بهم پیدا نکردن، این اشکال داره و برای ازدواج باید بیشتر تامل کنن.

    که شما بعد این همه مدت هیچ حسی بهش نداری.( البته متاسفانه الان دقیقا نمیدونم مشکل چی بوده، چون اگه شما هم واقعا زیادی منطقی باشی، نسبت به بقیه احساست دیرتر عمل میکنه وشاید اصلا کمتر تو زندگیت باشه، که این خوب نیست.)و منطقی زیاد بودن هم میتونه مشکل ساز باشه.

    حالا هر وقت وقت کردم میرم تاپیکتو میخونم بینم چه جوری میفکری!!
    اگه نظرم عوض شد میام میگم! البته اگه دوست داری!!

    ولی تا الان به نظرمن شما کار درستی کردی.و اون آقا خودش باید بتونه مسلط باشه.و ایشالا کم کم با این قضیه کنار میاد.

    شاد باشی مثل همیشه:)

  14. 5 کاربر از پست مفید reihane_b تشکرکرده اند .

    asemani (شنبه 14 اردیبهشت 92), rozaneh (یکشنبه 15 اردیبهشت 92), کامران (یکشنبه 15 اردیبهشت 92), هلیا66 (یکشنبه 15 اردیبهشت 92), شیدا. (یکشنبه 15 اردیبهشت 92)

  15. #8
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    113
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط reihane_b نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز

    حس علاقه و دوست داشتن چیزی نیست که ادم بخواد فکر کنه ببینم وجود داره یا نه!! یه حسه که با عقل نمیشه پیداش کرد.
    ظاهرا تو هم این حس رو نداری.

    من همیشه میگم شاید آدما تو نگاه اول عاشق نشن وعلاقه بوجود نیاد، این اشکالی نداره. ولی اگه چند بار با هم صحبت کردن و هم کلام شدن ولی بازم هیچ حسی (ببین میگم هیچ حسی نه اینکه تا الانم باید عاشق بشن) اگه هیچ حسی باز بهم پیدا نکردن، این اشکال داره و برای ازدواج باید بیشتر تامل کنن.

    که شما بعد این همه مدت هیچ حسی بهش نداری.( البته متاسفانه الان دقیقا نمیدونم مشکل چی بوده، چون اگه شما هم واقعا زیادی منطقی باشی، نسبت به بقیه احساست دیرتر عمل میکنه وشاید اصلا کمتر تو زندگیت باشه، که این خوب نیست.)و منطقی زیاد بودن هم میتونه مشکل ساز باشه.

    حالا هر وقت وقت کردم میرم تاپیکتو میخونم بینم چه جوری میفکری!!
    اگه نظرم عوض شد میام میگم! البته اگه دوست داری!!

    ولی تا الان به نظرمن شما کار درستی کردی.و اون آقا خودش باید بتونه مسلط باشه.و ایشالا کم کم با این قضیه کنار میاد.

    شاد باشی مثل همیشه:)
    مرسی ریحان عزیزم
    معلومه که دوس دارم نظرت رو بدونم خانمی
    فکر می کنم اونقدرا هم منطقی نباشم . مثلا یه مدته که اینجا هستم تقریبا احساس می کنم تمام بچه های اینجا رو دوس دارم . اون روز که گفتی قصد داری دیگه نیای اینجا واقعا ناراحت شدم و دلم گرفت. دوستان صمیمی خیلی زیادی هم دارم. بارها شده دلتنگ کسی بشم و گریه کنم ، اینا یعنی اینکه منم احساس دارم. حتی گاهی احساس می کنم بیشتر از بقیه احساساتی باشم . دلسوزی خیلی زیادی نسبت به دوستانم دارم (وقتی دچار مشکل میشن ) و .....
    اما در مورد ایشون اوایل هیچ احساسی نداشتم . حتی دوس نداشتم نگاهش کنم. به مرور انقدر که ابراز علاقه کرد ، احساسم رو گم کردم. واقعا الان نمی تونم با خودم تعیین کنم که احساسم چی بود.

  16. 2 کاربر از پست مفید asemani تشکرکرده اند .

    reihane_b (یکشنبه 15 اردیبهشت 92), کامران (یکشنبه 15 اردیبهشت 92)

  17. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 31 تیر 92 [ 18:54]
    تاریخ عضویت
    1391-12-09
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    1,385
    سطح
    20
    Points: 1,385, Level: 20
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    214

    تشکرشده 192 در 82 پست

    Rep Power
    29
    Array
    :)
    asemani جان اگر نظر منو بخوای بدونی (هرچند که این فقط یه نظره) شما کار درستی کردید که این رابطه رو تموم کردید. البته لزومی نداره که آدمها حتما همه با عشق آتشین ازدواج کنند و احساسات خیلی جالب از خودشون بروز بدند. حتی ثابت شده که ازدواجهایی که از روی منطق و دلیل و کمی دوست داشتن صورت گرفته سرانجام بهتری داشته... ولی علاقه چیزی نیست که آدم بشینه فکر کنه ببینه داره یا نه.... علاقه یا هست یا نیست! حتی به نظرم آدما برای دوست داشتن نیازی ندارند به خودشو اجازه بدن که دوست داشته باشند. عشق بین زن و مرد نیازی به اجازه دادن و تصمیمگیری برای دلبستن نداره. این چیزیه که یا یه دفعه به وجود میاد، یا یواش یواش و کم کم! شما وقتی میگی توی برخوردها هم به این آقا هیچ حسی پیدا نکردی پس تصمیمی که گرفتی درسته.
    و این که این آقا نمیدونم چند سالشه اما با حرفایی که میزنه (مثل ول کردن درسش و دیگه ازدواج نکردن و ...) زیادی وابستگی و نیاز به شما پیدا کرده. روحیات زنانه همیشه نیاز به یه تکیه گاه و پشتیبان داره. این رفتار شاید حتی شمارو بیشتر مصمم کنه که ازش فاصله بگیری... (رابطه ای که دوست نداری تمومش کن)
    اگر در مورد مساله ای مطمئن نیستی تصمیماتت منطقی باشه بهتره

  18. 6 کاربر از پست مفید sara.s تشکرکرده اند .

    asemani (یکشنبه 15 اردیبهشت 92), reihane_b (یکشنبه 15 اردیبهشت 92), rozaneh (یکشنبه 15 اردیبهشت 92), کامران (یکشنبه 15 اردیبهشت 92), هلیا66 (یکشنبه 15 اردیبهشت 92), شیدا. (یکشنبه 15 اردیبهشت 92)

  19. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 خرداد 97 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    863
    امتیاز
    11,692
    سطح
    71
    Points: 11,692, Level: 71
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 358
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,836

    تشکرشده 2,441 در 754 پست

    Rep Power
    0
    Array
    رابطه یک طرفه شما را در طول زمان فرسوده و بلاخره نابود میکرد. اون هم کنار شما خوشبخت نمیشد. 100% کار درستی کردید. تو همین تالار چقدر داشتیم کسایی را که بدون علاقه کافی شروع کرده بودن حالا توش موندن و میخوان جدا شن! این میتونست آینده شما هم باشه!
    *به جادوی چشم تو شیدا شدم*
    *ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
    *من آن قطره بودم که با موج عشق*
    *در آغوش مهر تو دریا شدم
    *

  20. 4 کاربر از پست مفید کامران تشکرکرده اند .

    asemani (یکشنبه 15 اردیبهشت 92), reihane_b (یکشنبه 15 اردیبهشت 92), rozaneh (یکشنبه 15 اردیبهشت 92), شیدا. (یکشنبه 15 اردیبهشت 92)


 
صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:10 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.