به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 67
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 31 تیر 92 [ 18:54]
    تاریخ عضویت
    1391-12-09
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    1,385
    سطح
    20
    Points: 1,385, Level: 20
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    214

    تشکرشده 192 در 82 پست

    Rep Power
    28
    Array

    Bow میخوام ازم خواستگاری کنه!

    http://www.hamdardi.net/thread27494-5.html
    http://www.hamdardi.net/thread27887-6.html

    سلام دوستان. من دیروز رفتم استادم رو دیدم. از ساعت پنج و نیم عصر من پیشش بودم تا یازده و نیم شب. تو این مدت نه کسی به گوشیش زنگ زد. نه اس‌ام‌اسی نه هیچی... خودشم که حواسش نبود رمز گوشیشو زدم دیدم کلا دریغ از یه اس‌ام‌اس مشکوک. حس میکنم قضیه نامزدش دروغه. مگه میشه پنجشنبه این همه مدت نامزد آدم یه زنگ نزنه حالشو بپرسه؟
    حالا قضیه اینجاست که من اونجا هی گریه و زاری که تورو خدا منو ول نکن. اونم هی اصرار که من واسه خودت دارم این کارو میکنم. و بعدا میای ازم تشکر میکنی. (میل جنسی هم در حد صفر) یعنی شیش ساعت من پیشش بودم عین باباها بغلم میکرد و منو میبوسید. اونم به اصرار من. آخرشم دعوام کرد که اگه این کارارو بکنی دیگه نمیذارم بیای پیشم. انگار نه انگار.
    توی صحبتاش گفت من (من میمیرم واسه تو، ولی فرض کن بیام خواستگاریت بابات تورو به من میده؟) (من گفتم به بابام مربوط نیست)
    بعد هم گفت من بهت اطمینان ندارم...
    الان اومدم یه روز فکر کردم که کاش من این حرفاشو یه ذره شرح و بسط میدادم. چون یه مرد گنده این حرفو همینجوری نمیزنه. الان چی کار کنم؟ با توجه به این که ما یک سال و نیم با هم بودیم الان دل کندن برامون سخته. منم حس میکنم داره منو از سرش باز میکنه... بهم گفت از آخر اردیبهشت بیا پیشم برای تمرینات... (اگه نامزد داشت این حرفو نمیزد) من حس میکنم ترسیده از این رابطه گناه. میخوام رابطه رو رسمیش کنم. چه جوری بیان کنم آخه دیگه صد در صد مطمئنم دوستم داره و خودمم دیگه از گناه خسته شدم

    - - - Updated - - -

    بهم گفت سارا به خاطر اختلاف سنی ما اصلا درست نیست با هم باشیم. گفت اگه اینجا ایران نبود و توام پدر و مادرت بالا سرت نبودند من میاوردمت پیش خودم زندگی کنی! این حرف یعنی چی؟
    یعنی دوست داره با من زندگی کنه ولی احساس میکنه که شدنی نیست... الان من هرچی فکر میکنم میبینم شدنیه. چون من دختر نیستم و میتونم بدون اجازه پدرم هم ازدواج کنم! البته در صورتی که بابام کلا رضایت نده. که اونم بعیده. چون (ح) اینقدر حسن داره که سنش توش گمه
    الان چیکار کنم که اطمینانش جلب شه و بیاد؟
    به نظرتون با مادرم صحبت کنم؟ بگم یه قرار رسمی توی خونه بذاریم. تا بیاد از نزدیک پدر مادرمو ببینه شاید واقعا این ترس و دلهره از بین رفت و راضی شد

  2. کاربر روبرو از پست مفید sara.s تشکرکرده است .

    میشل (شنبه 07 اردیبهشت 92)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 خرداد 97 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    863
    امتیاز
    11,692
    سطح
    71
    Points: 11,692, Level: 71
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 358
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,836

    تشکرشده 2,440 در 754 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بسمت رسمی شدن پیش بره راحت تر کارا هندل میشه! ترسشم میرزه! کلا خانواده ها بیان وسط اوضاع بهتر میشه
    *به جادوی چشم تو شیدا شدم*
    *ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
    *من آن قطره بودم که با موج عشق*
    *در آغوش مهر تو دریا شدم
    *

  4. 5 کاربر از پست مفید کامران تشکرکرده اند .

    asemani (شنبه 07 اردیبهشت 92), Lnaz (شنبه 07 اردیبهشت 92), sara.s (شنبه 07 اردیبهشت 92), هلیا66 (شنبه 07 اردیبهشت 92), میشل (شنبه 07 اردیبهشت 92)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 31 تیر 92 [ 18:54]
    تاریخ عضویت
    1391-12-09
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    1,385
    سطح
    20
    Points: 1,385, Level: 20
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    214

    تشکرشده 192 در 82 پست

    Rep Power
    28
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط kamrava نمایش پست ها
    بسمت رسمی شدن پیش بره راحت تر کارا هندل میشه! ترسشم میرزه! کلا خانواده ها بیان وسط اوضاع بهتر میشه
    ممنون... مادر اون که البته کلا فکر نکنم با من کنار بیاد. ولی الان از یه مشاور تلفنی هم کمک گرفتم. گفت یه قراری بذارید که ایشون خانواده شمارو ببینه. حالا میخوام به مامانم بگم که حامی رو به یه بهانه‌ای دعوت کنیم رستوران. (من باب آشنایی) بچه ها تورو خدا دعا کنید... خیلی دلشوره دارم ولی ته دلم روشنه.

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 بهمن 93 [ 16:56]
    تاریخ عضویت
    1392-1-03
    نوشته ها
    77
    امتیاز
    2,228
    سطح
    28
    Points: 2,228, Level: 28
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    133

    تشکرشده 132 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شما چند سالتونه؟ استادتون چند سالشه؟ بهتره توی قرار اول ایشون به صورت رسمی با خانواده تشریف بیارن منزل شما

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 31 تیر 92 [ 18:54]
    تاریخ عضویت
    1391-12-09
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    1,385
    سطح
    20
    Points: 1,385, Level: 20
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    214

    تشکرشده 192 در 82 پست

    Rep Power
    28
    Array
    من خرداد بیست و دو سالم تموم میشه، ایشون شهریور میشه چهل سالش
    18 سال ازم بزرگتره
    فکر نمیکنم رسمی بیاد خواستگاری. فقط میخوام از طرف مامان بابای من یه چراغ سبز ببینه. از دیشب هرچی فکر میکنم مغزم ارور میده. بهش گفتم مامانم میخواد تورو ببینه. گفت باشه حالا فقط مونده به مامانم بگم که برام از مردن سخت تره این کار

  8. #6
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    سارا جان اینکه مامانت اونو ببینه زیادم بد به نظر نمیاد. حداقل می فهمه یه گوشه ای از مشکلات دخترشو و احتمالا با توجه به تخصصش می تونه کمکت کنه از این وضعیت بیای بیرون.
    اما لطفا به پست اخری که توی تاپیک قبلیت فرشته ی مهربون گذاشته یه بار دیگه نگاه کن. به نظر میاد واقعا به اندازه ی کافی خودتو دوست نداری. یه اقای 40 ساله که یه بارم قبلا ازدواج کرده مشکل ترس یا خجالت از خواستگاری نداره. یه ادم 30 ساله هم که مجرد بوده هم بازم این مشکلاتو نداره. 20 سالگیه که ادم می ترسه از این چیزا. اگه تصمیم داشت باهات ازدواج کنه نمی ترسید که. تازه بهت گفته اگه هیچکسیرو نداشتی می اوردمت پیش خودم زندگی کنی. این یعنی ادامه ی همون وضعیت و بلاتکلیفی که داشتی. یعنی بازم نگفته باهات ازدواج می کنه و بهت متعهد میشه. دیگه واسه چی انقدر برای این ادم بی تابی می کنی؟ یه کمی هم به خودت اهمیت بده. یه کمی هم ارامشتو داشته باش.
    امیدوارم مامانت بتونه درکت کنه و بتونه بهت کمک کنه تا این بحرانو بگذرونی و به سلامت بیرون بیای.
    موفق باشی.

  9. 9 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    maryam1363 (شنبه 07 اردیبهشت 92), nikafarid (یکشنبه 12 خرداد 92), roze sepid (دوشنبه 09 اردیبهشت 92), فرهنگ 27 (شنبه 07 اردیبهشت 92), کامران (شنبه 07 اردیبهشت 92), ویدا@ (شنبه 07 اردیبهشت 92), میشل (شنبه 07 اردیبهشت 92), مصباح الهدی (شنبه 07 اردیبهشت 92), دختر مهربون (شنبه 07 اردیبهشت 92)

  10. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 بهمن 94 [ 04:40]
    تاریخ عضویت
    1389-3-25
    نوشته ها
    2,890
    امتیاز
    27,971
    سطح
    98
    Points: 27,971, Level: 98
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 379
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    15,041

    تشکرشده 10,678 در 2,786 پست

    حالت من
    Moteajeb
    Rep Power
    339
    Array
    امیدوارم هرچه زودتر از این باتلاق بیای بیرون.


  11. 9 کاربر از پست مفید فرهنگ 27 تشکرکرده اند .

    barani (چهارشنبه 11 اردیبهشت 92), maryam1363 (شنبه 07 اردیبهشت 92), meinoush (شنبه 07 اردیبهشت 92), roze sepid (دوشنبه 09 اردیبهشت 92), she (شنبه 07 اردیبهشت 92), کامران (شنبه 07 اردیبهشت 92), یکی مثل شما (دوشنبه 09 اردیبهشت 92), داود.ت (یکشنبه 08 اردیبهشت 92), دختر مهربون (شنبه 07 اردیبهشت 92)

  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 31 تیر 92 [ 18:54]
    تاریخ عضویت
    1391-12-09
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    1,385
    سطح
    20
    Points: 1,385, Level: 20
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    214

    تشکرشده 192 در 82 پست

    Rep Power
    28
    Array
    خب آخه خیلی با هم صحبت کردیم چون یه دفعه ازدواج کرده و جدا شده ترسش از زندگی مشترک خیلی زیاده. حتی میگفت من اگه با تو باشم ده سال دیگه خودت حالت از من به هم میخوره. بیست سال دیگه باید ویلچرمو هول بدی. سی سال دیگه باید پوشکم کنی هی جرت و پرت میگفت. منم میگفتم دوست دارم. بعد هی چیزای چندش آور دیگه میگفت من میگفتم باشه من میکنم... میگفت هرکاری بگم میکنی؟ میگفتم آره، بدترشم میکنم دیگه روش کم شد. الان هم هی میگه آخه تو چرا اینقدر دیر به دنیا اومدی بچه؟
    یه حرف دیگه‌ش هم اینه که من الان به اندازه انگشتهای دستمم پس انداز ندارم. و با من باشی بهت سخت میگذره و باید خیلی قانع باشی و این حرفا...گفتم باشه
    بعد گیر داد به مامان و بابام. که اونا منو با اردنگی پرت نکنن بیرون از خونه و من تا اونا راضی نشن هیچ کاری نمیکنم و ... گفتم اونا با من
    بعد هم گفتم من نه عروسی میخوام. نه مهریه میخوام. نه خونه و ماشین اونجوری... فقط میخوام با تو باشم. گفت باشه حالا مامانتو ببینم صحبت میکنیم
    هووووووووووووووووووووووور ااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااا
    ویرایش توسط sara.s : شنبه 07 اردیبهشت 92 در ساعت 13:07

  13. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    با مامانت صحبت کردی ؟ کی قراره همدیگه رو ببینن؟

  14. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 31 تیر 92 [ 18:54]
    تاریخ عضویت
    1391-12-09
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    1,385
    سطح
    20
    Points: 1,385, Level: 20
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    214

    تشکرشده 192 در 82 پست

    Rep Power
    28
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط asemani نمایش پست ها
    با مامانت صحبت کردی ؟ کی قراره همدیگه رو ببینن؟
    نه هنوز... مامانم یه ذره قلق داره. باید بگم مثلا به بهانه جشنی چیزی بریم جایی. حالا نمیدونم چطوری بگم. الان رسیدم به مرحله غول آخر... مامان و بابام مطمئنا اذیت میکنن.


 
صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:37 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.