سلام دوستان عزیز و پیشاپیش سال نو مبارک
من یک سری مشکلات روانشناختی دارم که سالهاست رنجم میده. نمیدونم اینا به هم مربوطن و همشون یک مشکلند با شکل ظهور مختلف یا فرق دارن ولی به هر حال خلاصه وار میگم:
1- شکای بیمورد
مثال1: میرم آزمایش خون میدم همش شک میکنم مبادا کیت من با یکی دیگه اشتباه بشه. مدام تا لحظه آخر نگاه میکنم اسم خودم رو شیشه هست یا خیر؟
مثال2: وقتی دانشجو بودم و حل ی مساله طولانی میشد و اون را پشت صفحه مینوشتم همش ترس داشتم استاد پشت برگمو نگاه نکنه و صدجا واسش مینوشتم ادامه حل پشت صفحه!
مثال3: با 8 نفر از دوستان بلیط هواپیما گرفتیم برای عید. حالا دو نفر میخوان کنسل کنن و نیان. به آژانس هواپیمایی زنگ زدمو گفتم این دوتا را کنسل کنید! حالا همش میترسم منشیه تو شلوغی کار شب عید همه نفرات را کنسل کرده باشه و روز پرواز تو فرودگاه جلو همه سنگ رو یخ بشم
مثال4: از خونه که میرم بیرون 10 بار چک میکنم قفل در را زدم یا نه!؟!
و همه زندگیم مملو از این وسواس ها است!
2-تازگیهادچار ترس های بیمورد میشم
مثال1: تابستون با دوستام شرکت ثبت کردیم ولی بلافاصله من از ترس اینکه نکنه در آینده مالیات سنگین بهمون ببندن ترسیدم و از شرکت خارج شدم در حالی که میدونستم مالیات فرمول مشخصی داره و مربوط به همه است ولی باز قید شرکت را زدم.
مثال2: قبلا دوستامو خیلی راهنمایی و نصیحت میکردم ولی الان از ترس اینکه مبادا ناراحتی پیش بیاد همه چیزو تو خودم نگه میدارم در حالیکه میدونم به نفع خودشونه تذکری را بدم میترسم و نمیدم
3-اعتماد به نفسمو بشدت ازدست دادم:
مثال1: قبلا برای حرف زدن تو جمع اعتماد بنفس عالی داشتم اما الان تا میام صحبت شروع کنم دلم هوری میریزه تو و طپش قلب میگیرم که باعث میشه صدام کمی شل بشه و این وضع را بدتر میکنه در حالی که قبلا میتونسم تو جمع حتا بخونم!
مثال2: قبلا تو فوتبال بازیکن خوبی بودم و چند نفر را دریپ میزم و ... ولی حالا به محض اینکه توپ را بهم پاس میدن سریع دستپاچه میشم و دوباره پاس میدم یا سوتی میدم و توپو لو میدم!
4-عدم تمرکز:
توضیح: قصد خودتعریفی ندارم و کوچیکترین عضوسایتم ولی بنا به قول دوستان دارای ضریب هوشی خیلی بالایی هستم (رتبه زیر 50 تو کنکور کارشناسی ارشدسال 86 آوردم)
اما
مثال1: محال که جایی برم و یک چیزی مثل کلید یا موبایلمو جا نذارم. یا یادم میره مسایل زیادی بطوریکه تازگیها همش مهر گیج و هالومسلک و آقای حواس پرت میخورم!
مثال2: تصادف های جزئی تو رانندگی خیلی برام اتفاق میافته!!
5- کندن ابرو که این عادت را از زمان کنکور لیسانس داشتم!
6- احساس غم واندوه زیاد و بعضی وقتها افسردگی
بعضی وقتها همسرم میپرسه از ازدواج با من پشیمون شدی که اینقدر تو خودتی و آهنگای غمگین گوش مکنی!؟!
اینم خلاصه بگم ازدواج موفقی(الحمدلله) داشتم و از نظر اجتماعی و کاری در شرایط خوبی هستم. 32 سال سن و بجز یک بحران عاطفی که لینکشو در زیر میذارم (قبلا دوستان محبت کردن و به خوبی کمک کردن) مشکل اساسی تو زندگیم نبوده. نمیدونم این مشکلاتم در اثر مشکل لینک زیره یامستقلا هست یا اصلا مشکل لینک زیر بدلیل مشکلا بالاست؟ در کل موندم توش دیگه!
http://www.hamdardi.net/thread-26729.html
ببخشید طولانی شد. خیلی در رنج و عذابم. منتظر دستای گرمتونم
علاقه مندی ها (Bookmarks)