به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 19
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 دی 91 [ 12:59]
    تاریخ عضویت
    1391-8-16
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    276
    سطح
    5
    Points: 276, Level: 5
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    49

    تشکرشده 50 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    4 سال ارتباط، مخالفت پدرش برای ازدواج، قطع ارتباط و اکنون درد و رنج ، مرحم دردم باشيد

    سلام به همه.
    خيلي خوشحال شدم كه اينجا رو پيدا كردم، جايي كه بشه حرف دل رو زد و همه، از همه جا كمكت مي كنن و آرامش رو بهت ميدن...
    اميدوارم جاي اين موضوعي كه مطرح ميكنم اينجا باشه، خيلي گشتم و ديدم ظاهرا جاش همينجاست، اگه هم نيست، ببخشين منو...
    يه اتفاقايي افتاده برام كه بدجور دلم ميگيره همش...
    راستش من يه پسر فوق العاده احساسيم، تا جايي كه گاهي اوقات بعضيا به شوخي بهم ميگفتن تو بايد دختر ميشدي!!!
    من 4 سال پيش با يه دختر آشنا شدم كه فاصلش ازم خيلي دور بود و فقط يه جورايي با هم حرف ميزديم، من يه شهر هستم كه 1000 كيلومتر از هم دوريم...
    ارتباطمونم تماس و اس ام اس بود، يه وقت به خودمون اومديم و ديديم خيلي به هم وابسته شديم، چون هر دو مون احساسي بوديم و به احساسات هم توجه ميكرديم فاصله واسمون مهم نبود، و بعد يه مدت زياد با هم قرار ازدواج گذاشتيم، و واقعا هم به درد هم ميخورديم چون به بالاترين حد ممكن همو درك مي كرديم.
    همون اول كه قرار گذاشتيم من گفتم كه من نميتونم بيام شهر شماواسه زندگي، اونم گفت كه من چون دوست دارم ميام شهر تو، گفتم خونوادت چي، گفت اونا اجازه ميدن و از اين حرفا... هر وقتم مي گفت اگه بابام راضي نشد تو مياي اينجا من ميگفتم نه و هر جور شده باباتو راضي ميكنيم.
    بعد از يه مدت كه سربازيم درست شد و سر كار رفتم به خونواده ها گفتيم، مامانش و خونوادش راضي بودن و وقتي قضيه جدي تر شد فهميديم كه باباش به هيچ وجه راضي شدني نيست...
    سرتونو درد نميارم كه گذشت و گذشت و زمان باعث شد كه حتي مامانش كه راضي بودم ناراضي بشه و حتي خونواده منم ناراضي بشنو اين حرفا...
    خيلي بهم فشار ميومد، به اونم همين طور، اما من هر كاري كردم تا جريان درست بشه نشد و بيشترشم به خاطر يه سري مراعات ها و كاراي اون به هم ميخورد،حتي خواستم مستقيم با باباش صحبت كنم اما اون نذاشت. توي اين 4 سال كلا ما حدود 5 بار همو ديديم، سختمون بود اما چون همو مي پرستيديم و به جرات ميتونم بگم حتي يه اختلاف كوچيك هم با هم نداشتيم دوريو تحمل ميكرديم...
    تا حدود سه ماه پيش كه ديگه ديدم هيچي فايده نداره، جالبه كه اگه اون يه وقتايي ميگفت اگه به هم نرسيديم چي، دعواش ميكردم و ميگفتم ما ميرسيم به هم، اما سه ماه پيش ديگه ديدم فايده نداره و يه دفعه من قطع كردم رابطرو، اون كلي حالش بد شد، زنگ ميزدو التماسم ميكرد كه برگردم به رابطه اما من با تمام احساساتي بودنم سعي ميكردن تحت تاثير قرار نگيرم و با خودم گفتم بهتره يه دفعه قطع بشه...
    خلاصه اينكه الان خيلي وقتا بد جوري دلم ميگيره، جالبه بگم كه بيشتر از خودم به فكر اونم كه چه سختيي كشيده، همون اواخر با يه مشاور در ارتباط بوديم كه بعد از قطع شدن رابطه، اون مشاور بهم گفت من منتظر اين روز بودم و ميدونستم شدني نيست و گفت بهترين كارو كرديم چون فايده نداشت...
    ميدونين، عاقلانه بخوايم نگاه كنيم واسه هردومون بهتره، خصوصا اون كه تك دختره و پيش خونوادش مونده و خونوادشم خيالشون راحته ازش...
    اما احساساتم...
    البته اينايي كه گفتم خلاصه بود و اگه ميخواستم كامل از خودمون بگم خيلي بيشتر ميشد، اگه مشكل فاصله نميداشتيم ما خوشبخت ترين زوج دنيا بوديم...
    حالا ازتون ميخوام كمكم كنين، راه برگشت كه مطلقا وجود نداره، فقط ميخوام آروم بشم، اوايل خوب بودم اما هرچي ميگذره دارم بدتر ميشم...
    كمك و راهنماييم كنين تا بهش فكر نكنم و به زندگيم برسم...
    اگه توضيحات بيشتر ميخواستين بگين بهم.
    ممنونم ازتون.

  2. 5 کاربر از پست مفید m4169k تشکرکرده اند .

    m4169k (یکشنبه 21 آبان 91)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 14 تیر 92 [ 15:54]
    تاریخ عضویت
    1390-3-21
    نوشته ها
    124
    امتیاز
    1,577
    سطح
    22
    Points: 1,577, Level: 22
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    478

    تشکرشده 487 در 116 پست

    Rep Power
    25
    Array

    RE: مرحم دردم باشيد...

    سلام دوست عزیز،

    نقل قول نوشته اصلی توسط m4169k
    كمك و راهنماييم كنين تا بهش فكر نكنم و به زندگيم برسم...
    Just Do It

    فقط بهش فکر نکن، همین.

    هیچکس نمی تونه بهت کمک کنه که بهش فکر نکنی، این فقط و فقط تویی که قادری عمل فکر نکردن رو محقق کنی.

    تحلیلش نکن، هر چیزی که تو رو یادش بندازه از اطرافت جمع کن، آهنگ های مورد علاقش، برنامه های مورد علاقه ش و ... مهمتر اینکه:

    با ورزش، مطالعه و فعالیت های سودمند دیگه وقت های خالیتو پر کن.

    همچنین: اهدافت رو مرور و روشون تمرکز کن.

    انتظار نداشته باش خیلی زود به روال عادی زندگی برگردی، یه مقدار زمان لازمه.

    موفق باشی.

  4. 5 کاربر از پست مفید آزرمیدخت تشکرکرده اند .

    آزرمیدخت (چهارشنبه 17 آبان 91)

  5. #3
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array

    RE: مرحم دردم باشيد...

    سلام برادر گرامی

    قبل از هر چیزی بهتره عنوان تاپیکتون رو عوض کنید چون مبهمه.بهتره عنوانی بگذارید که گویای مشکلتون باشه تا آمار بازدید از تاپیک بره بالا.ذر ارسال بعدی هیمنجا عنوان جدیدتون رو بگید تا مدیران تغییرش بدن.ممنون

    در مورد موضوعی که گفتید:

    در مورد احساسی بودنتون باید کمی تجدید نظر کنید.برای یه مرد انقدر احساسی بودن خوب نیست.مثلا زنی رو در نظر بگیرید که مثل اقایون زمخت باشه.به نظرتون این زن در زندگیش موفق خواهد بود ؟
    مسلما نه.

    احساسی بودن خوبه اما به حدش به خصوص برای اقایون.شما انشالله پس فردا میخواهی یه زندگی رو بگردونید انقدر احساسی بودن تیکه گاه (همون پدر) میتونه ضربات زیادی رو به زندگی بزنه.

    این فکر رو هم از خودتون دور کنید.چه تضمینی بود که شما با ایشون خوشبخت ترین زوج دنیا بشی؟!
    مگه شما از اینده خبر دارید؟

    مگه اینهمه زندگیها که به طلاق میرسه از اولش مشکل داشتن؟

    نه..همشون مثل شما فکر میکردن و میگفتن ما باهم خوشبخت ترین زوج دنیا میشیم.اما چی میشه برخی مواقع.....

    شما بهترین کار رو کردید که رابطه رو قطع کردید.به التماسها و گریه هاش توجه نکنید.الان این رابطه بی ثمر قطع بشه خیلی بهتر از فرداست.چرا که فردا روز وابستگی بیشتر میشه.

    هم شما و هم ایشون مدتی برای اتمام این رابطه سوگواری خواهید کرد...آهنگ غم انگیز گوش میدید و ...اما کم کم میفهمید که زندگی خیلی فراتر از این حرفهاست و باید برای آینده خودتون تصمیم درستی بگیرید.

    سر خودتون رو بیشتر گرم کنید.ورزش و کار و فعالیت بیشتر داشته باشید.
    درس بخونید.

    قلبا هم ایمان داشته باشید اگر خدا میخواست و صلاح شما بود شما بهم میرسیدید.
    حتما حکمتی در کار بوده و به صلاح شما نبوده.

    سخته اما راضی باشید به رضای خدا.از خودش کمک بخواهید

    و یه سوال دیگه:

    اینکه یعنی شما هیچ جوره براتون امکان نداشت بری شهر اون خانوم؟در واقع من حس میکنم نه شما از موضع خودت پایین اومدی و نه اون خانوم.

  6. 4 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    maryam123 (سه شنبه 16 آبان 91)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 دی 91 [ 12:59]
    تاریخ عضویت
    1391-8-16
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    276
    سطح
    5
    Points: 276, Level: 5
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    49

    تشکرشده 50 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مرحم دردم باشيد...

    سلام.
    واقعا ممنونم.
    فكر نميكردم به اين سرعت جواب بگيرم.
    خيلي خوشحالم كردين.
    با حرفاتون موافقم و واقعا آروم شدم، خصوصا اينكه چيزايي گفتين كه شايد كمتر بهش فكر كردم...
    در مورد عنوان تاپيك كه چون از زمان مشخصش گذشته نميشه، اينكه گفتين توي ارسال بعديم عنوان رو بگيم منظورتون همينجاست؟! فكر كنم عنوان بشه " كمك براي به آرامش رسيدن " بهتر باشه.
    با همه حرفا موافقم، اينم خودم ميدونم كه اينقدر احساسي بودن اصلا خوب نيست، اما نميدونم چي كار كنم كه اينجور نباشم...
    حرفاتون همش درسته و هيچ حرفي توش نيست، فقط عملي كردنشونو نميدونم چه طور توش موفق باشم...

    و یه سوال دیگه:

    اینکه یعنی شما هیچ جوره براتون امکان نداشت بری شهر اون خانوم؟در واقع من حس میکنم نه شما از موضع خودت پایین اومدی و نه اون خانوم.
    در اين مورد بايد بگم كه خوب نميشه مطلقا گفت، تونستن كه ميتونستم، هر كسي ميتونه تغيير بده تو زندگيش، اما اولا من اون شهر رو اصلا دوست نداشتم كه اولم گفته بودم بهش، و اينكه من شرايط يه زندگي عادي رو تو شهر خودم داشتم مثل خونه، يه كار ساده و به خصوص ساپورت كردن خونواده كه واسه مرد خيلي مهمه اونم واسه من روفقط ميتونستم تو شهر خودم داشته باشم و اينكه من دانشجو هم هستم و اگه ميخواستم برم شهر اون بايد تمام زندگيمو از اول شروع ميكردم و واقعا سخت بود و... ، به همين خاطر من از اول اصلا به رفتنم فكر نكرده بودم، ايشونم با تمام سختياش راضي بودن كه بيان شهر من، فقط باباشون مخالف شديد بودن، چون تك دختر بودن و كم كم مخالفتاشون به تموم خانواده سرايت كرد...
    اين بود ديگه...

  8. کاربر روبرو از پست مفید m4169k تشکرکرده است .

    m4169k (سه شنبه 16 آبان 91)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 آذر 91 [ 19:57]
    تاریخ عضویت
    1391-8-14
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    233
    سطح
    4
    Points: 233, Level: 4
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered100 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: مرحم دردم باشيد...

    اگه دوسش داشتی میرفتی به اون شهر .....شما مرد ها چقدر یک دنده هستید !!!!

  10. کاربر روبرو از پست مفید خدیجه سلطان تشکرکرده است .

    خدیجه سلطان (پنجشنبه 18 آبان 91)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 آذر 91 [ 20:32]
    تاریخ عضویت
    1391-8-13
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    244
    سطح
    4
    Points: 244, Level: 4
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered100 Experience Points
    تشکرها
    23

    تشکرشده 23 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مرحم دردم باشيد...

    پسر جان من دقیقا پسری رو میشناسم که کاملا مشکل ترو داره اول فک کردم خودشی اما اون سه ساله ازین جداییش میگذره و هنوز توی غم خودش دستو پا میزنه و هنوز از دوری راه دلش پره .
    من سه سال بعد تورو دیدم پس به حرفام عمل کن تا ایندتو عوض کنی کمکی که میتونم بهت بکنم اینه که تمام یادگاریهاشو عکساشو هر چی ازش

    داری جمع کن یه جایی که سخت بشه پیداش کرد مثلا عکس و یادگاریاشو تو جعبه بذار تو زیرزمین عکسای کامپیوترشو بذار تو فلش و فلش نگاه نکن حتی تا یکسال فقط اونارو میدونی که داری اما نگاشون نمیکنی . در ضمن شمارشو از گوشیت حذف میکنی فیسبوک یا هر جای اینترنت هست به اونجا نزدیک نشو . جدی میگم بهت میخوام بدونی باید باید باید جز یادش توی ذهنت چیزی ازون رو نداشته باشی و اما دوم
    باید صبور باشی زمان خیلی زیادی لازمه بی قراری ها دلتنگی ها حالتی شبیه گیج و کلافه بودن پیدا خواهی کرد تحمل کن واقعا مرد باید باشی . همه چیزو از نو بساز ببین پسر جان کاری که ارومت میکنه در حال سرچ کردن در اینترنت و خوندن سرگذشت شکستهای عشقی توی پسرات جدا بهت روحیه میده جدا . حتما لحظاتی که نزدیکه از دلتنگی باهاش تماس برقرار کنی یا عکس و یادگاریهاشو ببینی برو نت و اینارو سرچ کن .
    سوم فکر کن که برای اون جایگزینی پیدا میکنی و میتونی دوباره عاشق بشی فرصت به خودت و دختر جدید بده . از تنهایی پرهیز کن کاری که اون پسر که گفتم شبیه تو بود میکرد گریه کردن توی اوج غم هاش بود توی جایی که خلوت بود یا اتاقش حتی اگه تنها نبود توی اتاقش درو میبست و بلند بلند گریه میکرد واقعا عذاب کشید اما طرف دختره نرفت مرد شد دو سال زجر کشید سال سوم اروم شد منطقی شد هدف جدید پیدا کرد . الان اون موفقه اما نمیگم عشقشو فراموش کرد فقط قبول کرد با این بخش زندگیش کنار بیاد . صبر صبر صبر داشته باش

  12. 3 کاربر از پست مفید tanha23 تشکرکرده اند .

    tanha23 (یکشنبه 21 آبان 91)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 دی 91 [ 12:59]
    تاریخ عضویت
    1391-8-16
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    276
    سطح
    5
    Points: 276, Level: 5
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    49

    تشکرشده 50 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مرحم دردم باشيد...

    اگه دوسش داشتی میرفتی به اون شهر .....شما مرد ها چقدر یک دنده هستید !!!!
    يحث يك دنده بودن و دوست داشتن نيست، ببينيد، من يه اخلاق دارم كه به نظرم آدم بايد تو همه چيز عقل و احساس رو با هم داشته باشه، احساس تنها زندگي رو نابود ميكنه و عقل تنها هم زندگي رو بي روح ميكنه، احساسم ميگفت برو، اما عقلم ميگفت نه! و ديدم عقلم درست ميگه، من واقعا دوسش داشتم و توي اون 4 سالم بهش ثابت كردم، همون اواخرم خيلي كارا ميخواستم انجام بدم به خاطرش و يا ازش ميخواستم انجام بده كه اون با همش مخالفت ميكرد، هرچي ميگفتم من واسه خودمون ميگم، اما اون مراعات خونوادشو ميكرد و ميگفت نه، فلان كارو نكنيم...
    و به جايي رسيد كه حتي مامان و برادراش كه موافق هم بودن، بر اثر گذشت زمان مخالف شدن و همچنين خونواده من...

    من تموم اس ام اس هاشو پاك كردم، شمارشو هم همينطور، كادو ها واينجور چيزا رو هم از جلوي ديدم جمع كردم، چون حتي فكر كردن بهشون ديوونم ميكنه...
    بايد احساسي بودن رو تو وجودم كمتر كنم... چون همين احساسي بودن باعث ميشه نتونم خوب كنار بيام بااين جريان...

  14. کاربر روبرو از پست مفید m4169k تشکرکرده است .

    m4169k (پنجشنبه 18 آبان 91)

  15. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 بهمن 91 [ 23:46]
    تاریخ عضویت
    1391-8-14
    نوشته ها
    103
    امتیاز
    473
    سطح
    9
    Points: 473, Level: 9
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    167

    تشکرشده 174 در 72 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مرحم دردم باشيد...

    ببخشید دوست عزیز اما باید اینو بگم که شما به جای حل کردن مساله داری صورت مساله رو پاک میکنی
    درست ارتباط از اولش اشتباه بوده
    اما به نظرت این درسته؟ عواطف و احساسات اون دختر چی میشه؟
    دلایل منطقی رو که میگی رو درک نمیکنم چون فکر میکنم ناامید شدی و یه مقدار هم خودخواه هستی (البته بیشتر از یه مقدار)
    خوب درسته تو شهر خودتون موقعیت کاری و اجتماعیتون بهتره و ممکنه یه جایی بری که کلی مشکل داشته باشید
    اما به جای قطع ناگهانی ارتباط میتونستی باهاش حرف بزنی و منطقی آرومش کنی و بعد از هم جدا بشید با توافق طرفین و دل دختر مردم رو هم نمیشکوندی
    خوبه گاهی خودتو جای اون دختر بذاری الان با عواطف و احساسات و آینده‌ش بازی کردی و بعد دلتو سنگ کردی به خاطر چیزی که به نظر خودت "صلاح" بوده تنهاش گذاشتی.
    متاسفم واقعا

  16. 3 کاربر از پست مفید hamedhd تشکرکرده اند .

    hamedhd (چهارشنبه 17 آبان 91)

  17. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 دی 91 [ 12:59]
    تاریخ عضویت
    1391-8-16
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    276
    سطح
    5
    Points: 276, Level: 5
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    49

    تشکرشده 50 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مرحم دردم باشيد...

    ببخشید دوست عزیز اما باید اینو بگم که شما به جای حل کردن مساله داری صورت مساله رو پاک میکنی
    درست ارتباط از اولش اشتباه بوده
    اما به نظرت این درسته؟ عواطف و احساسات اون دختر چی میشه؟
    دلایل منطقی رو که میگی رو درک نمیکنم چون فکر میکنم ناامید شدی و یه مقدار هم خودخواه هستی (البته بیشتر از یه مقدار)
    خوب درسته تو شهر خودتون موقعیت کاری و اجتماعیتون بهتره و ممکنه یه جایی بری که کلی مشکل داشته باشید
    اما به جای قطع ناگهانی ارتباط میتونستی باهاش حرف بزنی و منطقی آرومش کنی و بعد از هم جدا بشید با توافق طرفین و دل دختر مردم رو هم نمیشکوندی
    خوبه گاهی خودتو جای اون دختر بذاری الان با عواطف و احساسات و آینده‌ش بازی کردی و بعد دلتو سنگ کردی به خاطر چیزی که به نظر خودت "صلاح" بوده تنهاش گذاشتی.
    متاسفم واقعا
    تا كسي توي اون موقعيت نباشه نميتونه بفهمه من چي ميگم، براي من و اون كه فوق العاده احساسي بوديم، نميشد كم كم و به قول شما با آرامش قضيه رو تموم كرد، اگه قرار بود اونجوري بشه هيچ وقت اين كار انجام نميشد، حد اقل اينو از طرف خودم مطمئنم كه جز اين نميتونستم.
    اينم بگم من خيلي وقتها خودمو جاي اون گذاشتم و به تمام چيزايي كه شما گفتي فكركردم، اما راهي جز اين نبود.
    با آينده ايشونم بازي نشده، من هر كاري از دستم بر اومد انجام دادم اما متاسفانه به دلايلي مثل مراعات هاي ايشون، نتونستم يه سري كارارو انجام بدم و هر بارم ميگفتم بهش با مخالفتش روبرو مي شدم. در اين مورد كه من نميتونستم برم شهر ايشون از اول باهاشون صحبت كرده بودم و در اين مورد مشكلي نداشتيم.
    اخلاق هر كسي فرق ميكنه، همينه كه گفتين حرفامو درك نكردين!!!، يكي ممكنه دلو ميزد به دريا و عشقو احساساتش رو بر عقلش ارجحيت ميداد و ميرفت، اما من نه، همون جور كه گفتم عقل و احساس با هم خوب و كارآمد هستن نه جدا از هم... در مورد اينكه گفتين خودخواه هستم، اگه من خودخواه بودم زود تر از اين اين تصميم رو گرفته بودم، اما پاي همه چي واستادم حتي تو روي خانوادم و تمام سعي خودم رو كردم، و وقتي ديدم رسيدنمون به هم با ناراحتي خانواده ها انجام خواهد شد، ترجيح دادم رضايت مادرم و پدر و مادر ايشون را بر خواسته خودم ارجحيت بدم...

  18. 2 کاربر از پست مفید m4169k تشکرکرده اند .

    m4169k (چهارشنبه 17 آبان 91)

  19. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 مهر 97 [ 09:20]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,398
    امتیاز
    13,057
    سطح
    74
    Points: 13,057, Level: 74
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 193
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Social1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,610

    تشکرشده 8,998 در 1,493 پست

    Rep Power
    155
    Array

    RE: مرحم دردم باشيد...

    برادر گرامی

    هرچند که قطع ناگهانی ارتباط بدون توضیحات منطقی درست نبوده و شما با احساسات این خانم بازی کردین ، اما هر

    چی که بوده تمام شده و اتفاقا به صلاحتون این بوده که خانواده ها که عاقل ترن موافقت نکردن اما نه به دلیل دوری راه

    بلکه به دلایل دیگری که الان براتون ذکر می کنم!

    ذکر چند نکته برای هر 2 نفر شما خالی از لطف نیست چون هر 2 گویا سن کمی دارین و خام هستین!

    اینکه شما همش 5 بار هم رو دیدین و با هم مشکلی نداشتین دلیلش فانتزی ذهنیه هر 2 نفر شماست!

    اما زندگی مشترک و دنیای واقعیت ها فانتزی و شیک و عاشقانه نیست!

    شما برای ساعاتی محدود فقط با هم صحبت می کردین و بهم پیام عاشقانه می دادین!

    اما زندگی واقعی روزهای سخت داره! فرهنگ های متفاوت اختلاف دیدگاه میاره و اون روزه که عشق و عاشقی

    اگر واقعی نباشه و با شناخت نزدیک به دست نیاد توی روزهای سختی همه چیز میره رو هوا و 1 دفعه از خواب خوش

    بیدار میشین و می بینین اشتباه کردین!

    مطمئن باشین اگر این محبت بین شما از سر شناخت کافی بود و اسمش عشق بود زمین رو به زمان میدوختین تا به

    عشقتون برسین! توی عشق خودخواهی نیست! توی عشق زود نا امید شدن نیست! و 100 البته عشق با شناخت

    واقعی (توی سختی و غم و دشواری و البته روزهای خوشی) به دست میاد!

    اما شما تنها به اون خانوم و فانتزی ذهنی که ازش ساختین وابسته شدین و حدسم هم اینه که آشناییتون از طریق

    چت بوده!

    اما وابستگی رو با عشق اشتباه نگیرین!

    حالتون هم بده چون به اون محبت مجازی عادت کردین و چون الان نیست حالتون بده!

    پس سعی کنین احساساتتون رو کنترل کنین و به روابط بی پایه و اساس شکل ندین و هدفمند و با آگاهی زندگی

    کنین! با آگاهی و در دنیای واقعی انتخاب کنین و آگاهانه عاشق بشین!

    چون عشق با آگاهی و با منطق هرگز درش پشیمونی نیست و به خاطرش کوه ها رو حاضرین جا به جا کنین!

    اما لطفا سعی کنین ازین به بعد مرد و مردانه با زندگی و واقعیت هاش روبرو بشین!

    سرگذشت های این سایت رو که بخونین می فهمین که من چی میگم و منظور از زندگی واقعی چیه!


    اما حالا توصیه های من به شما چیه؟


    تعدیل احساساتتون!

    مبارزه با مشکلات پایان یافتن یک رابطه عاطفی!

    افزایش اعتماد به نفس!

    عشق: دلبستگی ؟ یا وابستگی؟


    و هدفمند زندگی کردن! یعنی برای زندگیتون هدف و برنامه و جهت داشته باشین!

    دلتون رو با منطق مهار کنین تا استقلال رو یاد بگیره و کنترل احساساتش رو و به جا و درست خرجش کنه!

    موفق باشین.













  20. 7 کاربر از پست مفید bahar.shadi تشکرکرده اند .

    bahar.shadi (چهارشنبه 17 آبان 91)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:12 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.