به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 91 [ 23:52]
    تاریخ عضویت
    1391-5-25
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    405
    سطح
    8
    Points: 405, Level: 8
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    چرا بايد از هم ترازان خود در زندگي پايين تر باشم‌؟!

    سلام به همگي ...
    من پسري 23 ساله هستم ، كه از يك مشكل بزرگ رنج مي برم
    زندگي مدت هاست كه ديگر براي من معنا ندارد

    لازمه كه قبل از شرح مشكلم بگم كه به خوبي كار با فروم و انجمن رو بلدم و مي دونم نبايد بيخودي تاپيك جديد ايجاد كرد اما از همه دوستانم معذرت ميخوام چون تاپيكي كه بتونم مشكلم رو توش مطرح كنم پيدا نكردم مجبور شدم يك تاپيك جديد به اين موضوع اختصاص بدم اميدوارم كه مديران فروم اين حركت من رو به حساب دل پر دردم بذارن و تاپيك رو پاك يا قفل نكنن !

    از وقتي وارد دوران جواني شدم زندگي براي من سخت شد ، درست زماني كه تمام دوستان و هم كلاسي هاي من روي به سرگرمي هاي مطابق سنشون آوردن من به لطف خانواده و به خصوص پدر بي خيالم ! همچنان در عالم سرگرمي هاي يه بچه 14 - 15 ساله مي چرخيدم ...

    شايد بگيد چرا مقصر اصلي اين موضوع را شخص پدرم مي دونم ؟ به خاطر اينكه اون اصلا منو دوست نداره چرا من ؟ اون اصلا خانواده رو دوست نداره تنها چيزي كه پدرم دوست داره جمع كردن پوله شايد بگيد اين كه خيلي خوبه پول براي اسايش فرداي تو و خانواده اش جمع مي كنه ؟ اما جواب اينجاست ... پدر من يك آدم بسيار خسيس هست !

    تنها جمله اي كه در زمان هر خواسته از ريز تا درشت از پدرم به خوبي در ذهن من نقش بست اين بود ( مگر وقتي من هم سن تو بودم پدرم براي من چنين كاري كرد كه حالا من براي تو چنين كاري بكنم ؟‌‌) (بابام وصيت نكرده بود كه فلان چيزو براي تو بخرم !) (پــــول ندارم !)

    "" ببخشيد شايد بايد اين قسمت رو زودتر از باقي مشكلاتم مطرح مي كردم كه شغل پدر من مهندسي نفت هست و توي جامعه ما حقوقش به اندازه اي هست كه از اين جمله زشت استفاده نكنه """پول ندارم""" ضمن اينكه ما در جايي زندگي مي كرديم مثل يك شهرك كه تمام خانواده هاي مهندسين نفت در آنجا خانه هاي سازماني داشتند و خب حقوق پدر من با حقوق پدر همكلاسي و دوستان من يكسان بود اما پدران آنها داشتند و پدر من هيچ وقــــــــــــــــت پول نداشت .... !!!!! نه تنها براي من بلكه اين جمله براي مادرم ، برادر كوچكترم هم تكرار مي شد !!!!! ""

    گذشت من صدام در نيومد با تمام اين اوصاف ساختم ، گفتم شايد راست مي گه ... ، 19 -18 سالم شد در دبيرستان و پيش دانشگاهي در كلاس 12 - 13 دانش آموز بوديم كه همگي فرزندان كارمندان نفت بوديم ! فقط خدا گواه اين حرف هاي من هست من از تمام 12 -13 نفر پايين تر بودم از هر لحاظ !! و البته سمت و سابقه پدر من هم از هر 12 -13 نفر بالاتر و بهتر بود !! براي مثال در همون سن و سال پدر همه اون 12 - 13 نفر به بچه هاشون رانندگي ياد داده بودند و ماشين پدراشون زير پاشون بود ولي پدر من يك ثانيه هم ماشينش رو در اختيارم نذاشت !! يادمه با دوستم رفتم مدرسه و از مدير مدرسه گواهي اشتغال به تحصيل گرفتم كه بريم ثبت نام كنيم و گواهي نامه بگيريم با اينكه دوستم به لطف پدرش يك پا مايكل شوماخر بود در رانندگي !! و من يك پخمه كه نميدونستم پاي چپم رو بايد رو كلاج بذارم يا پاي راستم رو؟! يا اصلا كلاج كجاست ؟ چرا چون هر وقت از پدرم خواستم بهم ياد بده گفت مگه باباي من به من ياد داد كه من به تو ياد بدم!؟!!!

    گواهي اشتغال به تحصيل رو گرفتم و با خوشحالي امدم خونه نشون مادرم دادم و مادرم گفت به بابات بگو كه هزينه ثبت نامت رو بده بعد با دوستت بري كلاس گواهي نامه ات رو بگيري بابام از سركار امد ، موضوع رو مطرح كردم باز هم همون جواب هميشگي پول ندارم!!!
    نميخواد گواهي نامه بگيري مگه اين همه گواهي نامه ندارن مردن؟! گفتم دوستم داره ميگيره ؟ گفت بگيره دوستت شايد خواست هواپيما هم بگيره توام بايد بگيري‌؟!!!!‌

    خيلي دلم شكست ...
    كار بدي نميخواستم بكنم ميخواستم با سنم و هم سن و سالام پيش برم !!
    از پدرم بدم ميومد چون من رو دوست نداشت و فقط ميخواست انتقام دوران كودكي و پدرش رو از من ، مادر و برادرم بگيره !!

    گذشت !!
    دوستم گواهي نامه اش رو گرفت تمام اون 12 - 13 نفر هم گواهي نامه رو قبل از ورود به دانشگاه گرفتن ... ميديدمشون و حسرت مي خوردم ولي به روم نمي اوردم ! دوستام ازم مي پرسيدن پس چرا تو ماشين نمياري ؟ ميگفتم پام مشكل داره چون نميخواستم شان پدرم رو پايين بيارم !!

    اون زماني كه اوج سرگرمي من شده بود بازي با كامپيوتر عضويت توي فروم و چت كردن در ياهو مسنجر سرگرمي دوستانم رفتن به كلاس هايي چون زبان ، بدن سازي و گشت و گزار در خيابان و روند تكامل اجتماعي شدن بود !! تا اينكه بهترين دوستانم توي همين راه تونستن با دختراني آشنا بشن و با توجه به اينكه با سنشون پيش مي رفتن همه چيز بر وفق مرادشون پيش مي رفت و من باز هم بازي هاي كودكانه !!؟؟‌ با اينكه سنم حالا به 20 سال رسيده بود و دانشجوي مهندسي مكانيك بودم !!

    به لطف زحمات مادر عزيزم تونستم در اين رشته قبول بشم و البته خدا خواست كه دانشگاه من در شهري غير از جايي كه توش زندگي مي كردم باشه !! سال هاي اول دانشگاه واسم زجر اور بود چون از دخترها مي ترسيدم !! مثل اين ميمونه كه يك دبستاني رو وارد دانشگاه كنند از نگاه پسرها هم حراس داشتم ،،، عجيب نيست ؟!

    چون احساس مي كردم براي ورود به دانشگاه هنوز يك بچه هستم !!! مدتي گذشت توي سن 23 سالگي با بي ميلي هرچه تمام تر رفتم و گواهي نامه گرفتم ! ديگه نميخواستم بگيرم برام مهم نبود ...

    همه اين ها گذشت تا با دختر مورد علاقه ام توي يك كلاس اشنا شدم خيلي دوستش داشتم به هم ميومديم !! از همه نظر هم تراز من بود از تيپ ، چهره ، رفتار ..... !!! اما از نظر خانوادگي نه ... ، پدر او هم مثل باقي پدر ها بود و نه مثل پدر من !!!

    از دستش دادم خيلي راحت تر از انچه كه تصورش رو كنيد ... ، خسته شده بود تا كي بايد اون با ماشينش ميومد دنبال من ؟ تا كي بايد بهش دروغ مي گفتم كه پدر من هر روز آرزوي مرگ من رو مي كنه تا يه نون خور كمتر توي خانواده باشه ؟!

    بعد از رفتنش ديگه هيچي برام مهم نيست ...
    ميخوام گريه كنم اما اشكي نمونده كه سرازير بشه !
    ديگه نميتونم درس بخوانم ،،، وقتي توي دانشگاه مي بينمش ميخوام بميرم !
    الان هم درسم افت كرده هم ديگه از خودم بدم مياد

    هر روز ارزوي مرگ مي كنم به خدا هم فحش ميدم بلكه منه ناشكر رو از روي زمين برداره !!
    ديگه خسته شدم ... هر روز فكرم شده رفتن پيش يك مشاور و باهاش درد و دل كردن ...
    ولي مشاور خوبي پيدا نكردم ازتون خواهش مي كنم اگر مشاور خوب سراغ داريد بهم معرفي كنيد چون واقعا ديگه انگيزه اي براي زندگي ندارم !

    ميخوام بميرم بلكه پدرم راحت بشه .... ازش متنفرم چون زندگي من رو نابود كرد چون نذاشت با هم سن و سالام و هم ترازام پيش برم !!
    ازش بدم مياد چون من رو اورد توي اين دنيا فقط براي اينكه انتقام پدرش رو ازم بگيره ...

    " در مورد رابطه ام هم اين اولين دختري نيست كه سر مسائل پوچ از دستش مي دم ... " " ولي اولين دختري بود كه واقعآ دوستش داشتم "

    پ.ن " گواهي نامه و ماشين هم فقط يك مثال از ميليون ها دردي كه من توي سينه ام در باب اين موضوع دارم بود كه نميتونم همه اش رو تايپ كنم ....

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 شهریور 91 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1391-5-17
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    553
    سطح
    11
    Points: 553, Level: 11
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    17

    تشکرشده 17 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چرا بايد از هم ترازان خود در زندگي پايين تر باشم‌؟!

    سلام دوست من.
    دردهایت رو لمس کردم و تک تک کلماتی که دربیان حس عمیقت ناتوان بودند رو به خوبی فهمیدم عدم برخورداری از یک تکیه گاه محکم به نام پدر قطعا روی تمامی جنبه ها به خصوص اعتماد به نفس عزت نفس وجسارت مندی تاثیر مستقیمی داره.شما به نظر من باید دنبال راههایی باشه که بیشتر به انفعال وانزوا کشیده نشید که حتی درآینده در پیشرفت شغلیتون هم بسیار به شما اسیب میزنه به نظرمن چندنکته رودرنظر داشته باش:1.همین پدر روهم خیلی ها نداشتند وروی پا ایستادن شاید بگی نبودنش بهتر ازبودنش بوده اما اگه همین الان هم فرض کنی دیگه نیست میبینی که غم سنگینی رو حس خواهی کرد.2.پدر شما گویا ازنظر نوع رفتار تربیتی اشتباه عمل کردند اما هستند فرزندانی که با وجود پدرانی معتاد یا سابقه دار با تحمل سختی به استقلال رسیده اند 3. اراده وجسارت تنها راهه حل مشکله شماست باید حتما شغلی حتی پاره وقت پیدا کنید ودرصورتی که امکانش براتون فراهم نیست با وجوداینکه براتون سخته و ترس درهر اقدامی مهمترین عامل بازدارنده شماست اما باید به سمته هرچیزه سالمی که ترس دارید هجوم ببریداز کلاسهای گروهی گرفته تا حتی اواز خوندن با صدای بلند تو خیابون!!!اگر فوبیای اجتماعی دارید هم باید حتما با روشهای برقراری ارتباط وابراز وجود درجمع که میتونید سرچ کنید خودتون رو اصلاح کنید.
    اراده دوست من و جسارت کم کم نقش پدر رو که به خوبی ایفا نشده بی تاثیر میکنه به استقلال مالی هم فکر کنید.
    برای استارت این مساله وگرفتن انگیزه درصورتیکه احساس رخوت وپوچی دارید حتما از مشاور کمک بگیرید حتی مشاور دانشگاه.
    شاد باشید...

  3. 3 کاربر از پست مفید 7SINA تشکرکرده اند .

    7SINA (چهارشنبه 25 مرداد 91)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 91 [ 23:52]
    تاریخ عضویت
    1391-5-25
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    405
    سطح
    8
    Points: 405, Level: 8
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چرا بايد از هم ترازان خود در زندگي پايين تر باشم‌؟!

    ممنون سينا جان ، پست شما رو كه خواندم بغضم داره خفم مي كنه !
    همه حرف هاي شما تك تك لحظات و ساعات زندگي سخت من رو شرح ميده ، بله درسته من از اجتماع هم حراس دارم ... ، از محيط هاي شلوغ مي ترسم ! حتي در برخي مواقع تيك هم ميگيرم !! به خدا دنبال كار گشتم اما به هر دري زدم بسته بود هر جا درخواست دادم گفتن سربازي رفتي؟ گفتم دانشجو هستم ، اشتغال به تحصيل اوردم گفتن شرمنده ما دانشجو نميخواييم ... ، ميدونم ميشه و بايد دنبالش باشم و هستم .

    من نميگم اي كاش پدرم هيچ وقت نبود ، ولي اي كاش خودم هيچ وقت نبودم هميشه اين سوال توي ذهنم نقش بسته آيا من كه قرباني انتقام پدرم از رفتار غلط پدربزرگم با او شدم هم در آينده با فرزندم چنين خواهم كرد ؟!‌ هميشه آرزو داشتم پدرم كارگري ساده بود ، يا اينكه فردي بود كه با سيلي صورتش را سرخ نگه مي داشت ...
    اما ... اما ... افسوس ميخورم از اينكه پدرم كارگر نيست افسوس ميخورم از اينكه ارزشم از نوعي چوب درخت كه در نهايت به كاغذ پول تبديل مي شود هم كمتر است ...

    سينا جان من 3 عمو داشتم كه رفتار 2تاشون مثل پدرم بود و بر اثر تصادف فوت كردند ! نصف بيشتر دارايي كه داشتند به پدربزرگم رسيد و سهم اندكي به همسران و فرزندانشان و پدربزرگم هم در كمال بي رحمي حتي ريالي از سهم خودش رو به فرزندان يتيم پسرانش نداد !!!
    ميدونم همين سرنوشت هم شامل حال پدرم خواهد شد ، دلم براش ميسوزه ... هم دلم براي خودم ميسوزه فقط آرزو دارم زودتر بميرم تا راحت بشم ...

    خيلي سخته كسي رو دوستش داري به خاطر پدر بي احساست از دستش بدي ، پدرم هيچ وقت احساس نداشت ، حتي يك بار هم روز تولدم رو به خاطر نداشت ياد ندارم تا الان كه 23 سالم شده يك بار براي من يا مادر و برادرم هديه اي گرفته باشه ... ، به خدا من تا به امروز هيچ وقت سفره دلم پيش كسي باز نكرده بودم ولي بعد از رفتن كسي كه همه زندگيم شد ديگه نميخوام پدري توي ذهنم داشته باشم ديگه واسم فرقي نمي كنه ببينمش يا اصلا هيچ وقت نبينمش ...

    باز هم ممنونم از راهنمايي شما سينا جان




  5. #4
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 دی 94 [ 22:37]
    تاریخ عضویت
    1391-12-28
    نوشته ها
    868
    امتیاز
    9,210
    سطح
    64
    Points: 9,210, Level: 64
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,872

    تشکرشده 3,054 در 793 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چرا بايد از هم ترازان خود در زندگي پايين تر باشم‌؟!

    من درک می کنم که شما در مورد چی صحبت می کنین و من هم توی زندگی ام همچین پدری دارم .
    صحبت هات تو رو یاد زندگی خودم میندازه.
    منم اگه دست خودم بود همچین پدری رو انتخاب نمی کردم و میدونم اگه دست اون بود منو به عنوان پسر انتخاب می کرد (خود تحویل گیری) .
    اما واقعاً چیکار میشه کرد ؟
    من به این نتیجه رسیدم که باید یکی رو که بابات قبول داشته باشه و با افکارش اشنا باشه به روش خودش متقاعدش کنه .
    خودت نری که بیای اصلاحش کنی چون احتمالا جواب نمی ده ، منم موضوعات مهمی رو در مورد بابام به چالش کشیدم و به زبون و منطق خودش ولی جوابی نداشت و موضوع مورد بحث به نتیجه ایی نرسید و دوباره رفتاراشو ادامه داد .
    البته نباید از تاثیر مامانت غافل بمونی .
    فقط نکته ایی که واسم مبهم مونده ، اینه که چطور اون دختر رو از دست دادی ؟ یعنی به خاطر ماشین نداشته ات ؟

  6. کاربر روبرو از پست مفید omid65 تشکرکرده است .

    omid65 (چهارشنبه 25 مرداد 91)

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 04 آبان 91 [ 07:53]
    تاریخ عضویت
    1390-9-27
    نوشته ها
    58
    امتیاز
    1,148
    سطح
    18
    Points: 1,148, Level: 18
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    124

    تشکرشده 126 در 41 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چرا بايد از هم ترازان خود در زندگي پايين تر باشم‌؟!

    ببین دوست عزیزم مطالبتو خوندم
    اول همه بهت تبریک می گم که احساس پاک و خالصانه ای داری می دونی که این یه نعمته این حسنه که شما به قول خودت از حتی نگاه دخترا هم فرار می کنی این یعنی چشم پاک بودن و اینو مدیون پدری هستی که اینقدر ازش دلتنگی
    همه ما شرایط مشابه شما رو گذروندیم گاهی دلمون تنگ میشه از همه کس و همه چیز خسته میشیم مشکلات بهمون فشار میاره و دنبال دلیلش هستیم
    اما بدون اگر دنبال دلیلش جایی به غیر از وجود خودت بگردی هیچ کمکی به خودت نکردی
    من به عنوان کسی که سه سال پیش تو شرایط الان شما بودم بهت می گم که سنی نداری هزار راه جلوی پاته
    اگر قدر بدونی قوی باشی و روی پای خودت بایستی
    اگر بخوای دنبال مقصر باشی هیچوقت به نتیجه نمی رسی ضمن اینکه هیچ پدر و مادری بد بچشو نمی خواد اینو وقتی پدر شی درک می کنی و اون روز به خودت می گی چه قدر اشتباه می کردم حالا می فهمم پدر بودن یعنی چی کاش قدر پدرم رو می دونستم
    بلند شو و قوی باش مصمم و با اراده هدفی در نظر بگیر نگاهتو از دیگران بردار اینکه اون اینو داره من ندارم منم می خوام باور کن اینا از زندگی بازت می کنه اگر می خوای ادم قوی و موفقی بشی باید خودت باشی هرچی می خوای به دست بیار
    بهانه رو بذار کنار و اختیار زندگیتو قوی و محکم بگیر تو دستت تا موفق باشی
    اونوقت می بینی که حتی همونی که الان رفته و تو از رفتنش ناراحتی چه طور به دنبالت می یاد ولی اونروز تو تصمیم گیرنده ای و شاید دیگه اون انتخاب تو نباشه پس قوی باش
    موفق باشی

  8. کاربر روبرو از پست مفید لیلای ساروان تشکرکرده است .

    لیلای ساروان (چهارشنبه 25 مرداد 91)

  9. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    224
    Array

    RE: چرا بايد از هم ترازان خود در زندگي پايين تر باشم‌؟!

    سلام آقای محترم

    خوب از این حس ها وقتی هنوز زندگی آدم روال مناسبی به خودش نگرفته و به عبارتی آدم سر و سامان نگرفته به سراغ آدم میاد و البته قابل درک هست که خست پدر چقدر میتونه ناراحت کننده باشه.

    به نظر من به جای مقایسه خودتون با کسانی که زندگی روبراهی دارن خودتونو جای کسانی بذارید که نه تنها پدر حمایتشون نمیکنه بلکه از سن کم باید هزینه معاش خانوادشون رو بدن.

    بیاید سعی کنید از کسی به جز خودتون توقع نداشته باشید پس افرادی که یک پدر ورشکسته سکته کرده با یک خانواده داغون دارن چی بگن.آیا دختری که شما میخواستید و شرایط شما رو نتونست تحمل کنه با اونها میموند؟

    چه کسی گفته ارزش شما به پول و حمایت پدرتونه (که میگید از ارزش چوب هم کمتره) یعنی رفتار و تلاش شما ارزش شما رو تعیین نمیکنه؟


  10. کاربر روبرو از پست مفید فکور تشکرکرده است .

    فکور (چهارشنبه 25 مرداد 91)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 91 [ 23:52]
    تاریخ عضویت
    1391-5-25
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    405
    سطح
    8
    Points: 405, Level: 8
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چرا بايد از هم ترازان خود در زندگي پايين تر باشم‌؟!

    نقل قول نوشته اصلی توسط omid65
    من درک می کنم که شما در مورد چی صحبت می کنین و من هم توی زندگی ام همچین پدری دارم .
    صحبت هات تو رو یاد زندگی خودم میندازه.
    منم اگه دست خودم بود همچین پدری رو انتخاب نمی کردم و میدونم اگه دست اون بود منو به عنوان پسر انتخاب می کرد (خود تحویل گیری) .
    اما واقعاً چیکار میشه کرد ؟
    من به این نتیجه رسیدم که باید یکی رو که بابات قبول داشته باشه و با افکارش اشنا باشه به روش خودش متقاعدش کنه .
    خودت نری که بیای اصلاحش کنی چون احتمالا جواب نمی ده ، منم موضوعات مهمی رو در مورد بابام به چالش کشیدم و به زبون و منطق خودش ولی جوابی نداشت و موضوع مورد بحث به نتیجه ایی نرسید و دوباره رفتاراشو ادامه داد .
    البته نباید از تاثیر مامانت غافل بمونی .
    فقط نکته ایی که واسم مبهم مونده ، اینه که چطور اون دختر رو از دست دادی ؟ یعنی به خاطر ماشین نداشته ات ؟
    مرسي اميد جان
    واقعآ حرف دل من رو زدي بله قطعآ اگر پدرم ميخواست فرزندش رو انتخاب كنه من گزينه ي اصليش بودم چون هر وقت چيزي ازش خواستم و با جواب منفي او مواجه شدم با اينكه مثل آب خوردن مي تونست اون خواسته رو براي من رفع كنه ، صـــدام در نيومد و از موضع خودم كوتاه امدم به كم كه نه به خيلي كم راضي بودم در صورتي كه پدرم مي تونست واسم خيلي زياد هم فراهم كنه ولي اين كار رو نمي كرد !

    مادرم هم توي زندگي با پدرم فنا شد ... ، مادرم رو خيلي دوست دارم واقعآ دوستش دارم واقعآ مي گن بهشت زير پاي مادران هست درسته حداقل خدا كه به من پدر با احساسي نداد ولي در عوض مادر مهربان و با احساسي داد مادر من شاغل هست و بنده خدا تمام حقوق زحمت كشيده اش رو خرج خانواده مي كنه ... ، در صورتي كه بارها ازش خواهش كردم اين كار رو نكنه !! چون وظيفه مادر خانواده نيست !!

    ولي توي اين مورد از دست مادرم هم كاري بر نمياد ... ، پدرم فقط از پدرش و متاسفانه !!!!!! همكاران نادانش !!!!!!! حرف شنوي داره ، از پدر بزرگم حرف نزنم بهتره كسي كه مسئول تمام اين بدبختي هاست !! ولي در مورد همكاراش يعني اگر مثلا فلان مهندس بهش بگه آقاي ... چرا واسه خودت هواپيماي اختصاصي نميگيري ؟! هواپيما خيلي خوبه من خريدم !! بابام فرداش ميره هواپيماي اختصاصي مي خره ولو شده بذارش كنار به عنوان كلكسيون و ازش حتي يك بارم استفاده نكنه ...

    شايد باورت نشه اميد جان ولي توي زندگي ما انقدر وسايل بلا استفاده نو هست كه مادرم با جعبه و گارانتي بعد از مدتي ميده به نيازمندا !! اما مثلا كافيه ما يه چيزي نياز داشته باشيم ولو كوچيك هم شما بگـــو يك پاك كن !! بايد از 7 خان رستم رد بشيم و خونمون توي شيشه بره تا مجوز خريدش صادر بشه ...

    اون دختري كه من باهاش بودم ، 2 سال از من كوچكتر بود و خوب دختر هر چه كم سن تر باشه قطعآ خواسته هاش هم به همون ترتيب رويايي تر هست ... هيچ دختري توي سن 20-21 سالگي دوست نداره با پسري ارتباط داشته باشه كه از خودش پايين تر باشه حالا از هر لحاظ ما از نظر ظاهري و تيپي به هم مي خورديم اما از دو خانواده مختلف بوديم به قول خودش اون اصلا دوست نداشت رانندگي كه و به زور پدرش گواهي نامه گرفت و بعدشم با تشويق پدرش و با ماشيني كه پدرش زير پاش گذاشت تونست راننده بشه ولي من چي؟
    نه همه اش ماشين نبود ما از دو خانواده مختلف بوديم و خوب اين باعث شد كم كم ازم دور بشه و تصميم بگيره راهش رو از من سوا كنه ... من بهش حق ميدم چون اگر خواهر خودمم بود راضي نميشدم با پسري با شرايط من باشه هرچند از نظر رفتاري و شايد ظاهري خوب و معقول باشم ... ، اما من انقدر دوستش داشتم كه باعث شد غم چندين و چند سالم سر باز كنه ... مني كه خيلي صبور بودم .

    ممنون اميد جان از همفكريت

    نقل قول نوشته اصلی توسط لیلای ساروان
    ببین دوست عزیزم مطالبتو خوندم
    اول همه بهت تبریک می گم که احساس پاک و خالصانه ای داری می دونی که این یه نعمته این حسنه که شما به قول خودت از حتی نگاه دخترا هم فرار می کنی این یعنی چشم پاک بودن و اینو مدیون پدری هستی که اینقدر ازش دلتنگی
    همه ما شرایط مشابه شما رو گذروندیم گاهی دلمون تنگ میشه از همه کس و همه چیز خسته میشیم مشکلات بهمون فشار میاره و دنبال دلیلش هستیم
    اما بدون اگر دنبال دلیلش جایی به غیر از وجود خودت بگردی هیچ کمکی به خودت نکردی
    من به عنوان کسی که سه سال پیش تو شرایط الان شما بودم بهت می گم که سنی نداری هزار راه جلوی پاته
    اگر قدر بدونی قوی باشی و روی پای خودت بایستی
    اگر بخوای دنبال مقصر باشی هیچوقت به نتیجه نمی رسی ضمن اینکه هیچ پدر و مادری بد بچشو نمی خواد اینو وقتی پدر شی درک می کنی و اون روز به خودت می گی چه قدر اشتباه می کردم حالا می فهمم پدر بودن یعنی چی کاش قدر پدرم رو می دونستم
    بلند شو و قوی باش مصمم و با اراده هدفی در نظر بگیر نگاهتو از دیگران بردار اینکه اون اینو داره من ندارم منم می خوام باور کن اینا از زندگی بازت می کنه اگر می خوای ادم قوی و موفقی بشی باید خودت باشی هرچی می خوای به دست بیار
    بهانه رو بذار کنار و اختیار زندگیتو قوی و محکم بگیر تو دستت تا موفق باشی
    اونوقت می بینی که حتی همونی که الان رفته و تو از رفتنش ناراحتی چه طور به دنبالت می یاد ولی اونروز تو تصمیم گیرنده ای و شاید دیگه اون انتخاب تو نباشه پس قوی باش
    موفق باشی
    ممنون خانم ساروان عزيز

    ولي باور كنيد من هم ادمي نبودم كه بعد از يك هفته ناملايمتي پدرم بيام و سفره دلم رو باز كنم ، به خداوندي خدا قسم از وقتي موجوديت خودم رو احساس كردم هيچ محبتي از جانب پدرم نديدم نه تنها به من بلكه به مادر و برادرم هم هيچ گونه محبتي نداشت ...

    پدر از ديد من شده يك فردي كه هيچ وقتي براي خانواده اش نداره ، هيچ احساسي نسبت به خانواده اش نداره ... ، من از نگاه به دخترا مي ترسم چون ادم اجتماعي نيستم و خوب اين اصلا خوب نيست چون در قبال پسرها هم همين حس رو دارم ... !!! براي مثال من ترجيح ميدم زنگ بزنم از رستوران برام شام بيارن تا اينكه برم اونجا شام بخورم !! چون نميتونم ادم هارو ببينم از اجتماع بدم مياد ولي ميدونم اين احساس اگر الان درمان نشه فردا به بيماري تبديل ميشه احساسي كه با من بوده و من ازش حرفي نمي زدم !

    پدر من روابط اجتماعيش صفر هست شايدم زير صفر و من نميخوام مثل اون بشم ولي دارم احساس مي كنم كه كم كم دارم مثل اون ميشم و اين من رو اذيت مي كنه تا جايي كه احساس مي كنم زندگيم داره به صفر ميل مي كنه و آرزوي مرگ دارم ...

    هيچ پدر و مادري بد فرزندشون رو نميخواد اما چرا پدر من بد من رو ميخواد به اين موضوع ايمان پيدا كردم اولين باري كه در كنكور شركت كردم مهندسي عمران رودهن انتخاب اول و پيش رو عمران تمام انتخاب هاي من بود كه با درصد كمي اختلاف نتونستم جز افرادي باشم كه مهندسي عمران قبول بشن و اين پروسه پله اي رفت پايين تا به خاطر تراز بالايي كه داشتم مركز آزمون رشته مهندسي مكانيك در يكي از شهر هاي دور افتاده ايران رو براي من انتخاب كرد ...

    شرايط براي من از سخت هم سخت تر بود توي بيابون حتي آب خوردن هم نداشتيم ! پدرم مي گفت انصراف بده بيا برو فيزيك سراسري بخوان (رشته اي كه علاقه ندارم) يا همونجا بمون ديپلمت رو بگير بيا برو سربازي بعدش اگر خواستي ادامه تحصيل بدي در صورتي كه روز و شب نبود كه پدر هم دوره اي هام تلاش مي كردند انتقالي بچه هاشون رو بگيرن و ببرنشون ! اما نه من نه مادرم موافق نبوديم با تشويق هاي مادرم و دوباره يه انگيزه پيدا كردم كه آزمون بدم دوباره آزمون دادم و نتيجه اش اين شد كه سال بعدش همين رشته تهران قبول شدم ... ،،،،،،،،، حالا شما تصور كن اگر به اميد حرف پدرم بودم چه اتفاقي برام پيش مي امد؟!

    در مورد دختر مورد علاقه ام واقعآ دوستش دارم و نميدونم آيا دوباره ميشه با من باشه يا نه ولي بعيد ميدونم دوباره بتونم باهاش باشم چون از هم ترازام پايين ترم ...
    خيلي زندگي واسم سخت شده .

    ممنون از همفكري شما

  12. کاربر روبرو از پست مفید m.h23 تشکرکرده است .

    m.h23 (چهارشنبه 25 مرداد 91)

  13. #8
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 دی 94 [ 22:37]
    تاریخ عضویت
    1391-12-28
    نوشته ها
    868
    امتیاز
    9,210
    سطح
    64
    Points: 9,210, Level: 64
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,872

    تشکرشده 3,054 در 793 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چرا بايد از هم ترازان خود در زندگي پايين تر باشم‌؟!

    ببین به نظر من ، وقتی کسی مرز خساست و نیاز رو ندونه این طوری میشه .
    واقعیت رو باید قبول کرد ، رفتار باباتو نمی شه عوض کرد ، منم نتونستم این کار رو بکنم .
    به نظر من حالا که بابات این شرایط خاص رو داره ، تنها راهش اینه که شروع کنی به مستقل بودن ، چه می دونم از کارهای دانشجویی ، پروژه های دانشجویی و ... استفاده کن .
    بالاخره باید با یه انگیزه ایی شروع کنی به مستقل بودن ، تو الان 23 سالته ، خوب بود که زودتر از این وضعیت به وضعیت بهتری می رسیدی . خودت واسه خودت ماشین بگیر ، هزینه کن ، خرج کن . مستقل باش.
    وقتی اولین حقوقتو گرفتی ، تازه می فهمی که مستقل بودن چه حالی داره .
    ببین باید بگردی حسابی واسه کار ، می تونی به بابات بگی که دنبال کار می گردی شاید اون جایی سراغ داشته باشه و بتونه حداقل واسه پسرش کاری رو دست و پا کنه ، یا آشنایی در این زمینه داشته باشه.
    بالاخره باید حرکتی انجام بدی.
    من قبلا بهت گفتم که وضعیت خانواده خودم بی شباهت به خانواده خودت نیست ! به همین دلیل از سال دوم دانشگاه رفتم سر کار و با حقوقای پایین شروع کردم به کار . الان که 25 ام همیشه پیشنهاد کار دارم از جاهای مختلف (خدایاشکر).
    در ضمن در مورد ارتباطت با اون دختر یا دخترا ، بهتره یه تجدید نظری بکنی ، اگه واسه دوستی می خوای باهاشون ارتباط برقرار کنی ، بهتره تاپیک زیر رو بخونی تا متوجه بشی که این ارتباط که رنگ و لعاب خوبی هم داره می تونه چه پیامدهایی داشته باشه :
    http://www.hamdardi.net/thread-17296.html

  14. کاربر روبرو از پست مفید omid65 تشکرکرده است .

    omid65 (چهارشنبه 25 مرداد 91)

  15. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 91 [ 23:52]
    تاریخ عضویت
    1391-5-25
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    405
    سطح
    8
    Points: 405, Level: 8
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چرا بايد از هم ترازان خود در زندگي پايين تر باشم‌؟!

    نقل قول نوشته اصلی توسط فکور
    سلام آقای محترم

    خوب از این حس ها وقتی هنوز زندگی آدم روال مناسبی به خودش نگرفته و به عبارتی آدم سر و سامان نگرفته به سراغ آدم میاد و البته قابل درک هست که خست پدر چقدر میتونه ناراحت کننده باشه.

    به نظر من به جای مقایسه خودتون با کسانی که زندگی روبراهی دارن خودتونو جای کسانی بذارید که نه تنها پدر حمایتشون نمیکنه بلکه از سن کم باید هزینه معاش خانوادشون رو بدن.

    بیاید سعی کنید از کسی به جز خودتون توقع نداشته باشید پس افرادی که یک پدر ورشکسته سکته کرده با یک خانواده داغون دارن چی بگن.آیا دختری که شما میخواستید و شرایط شما رو نتونست تحمل کنه با اونها میموند؟

    چه کسی گفته ارزش شما به پول و حمایت پدرتونه (که میگید از ارزش چوب هم کمتره) یعنی رفتار و تلاش شما ارزش شما رو تعیین نمیکنه؟

    سلام دوست عزيزم

    اي كاش اي كاش اي كاش و اي كاش پدرم يك كارگر ساده بود به خدا اين آرزوي منه !!
    حرف شما رو قبول دارم اما متاسفانه فكور جان به نظر من ما ادما همواره با افراد هم طبقه خودمون ارتباط برقرار مي كنيم ...

    و متاسفانه همونطوري كه از تيتر تاپيك معلوم هست من خودم رو با افرادي مقايسه مي كنم كه پدرشون همكار پدر من هستند به يك اندازه حقوق مي گيريند و به يك اندازه مزايا دارند ...

    درسته شايد شخصيت همه آدم ها مثل هم نباشه شايد پدري مثل پدر من وجود داشته باشه اما متاسفانه بين افراد هم تراز خودم همچين شخصيتي رو نديدم ... و اي كاش ميديم !!! (به خدا اين بزرگترين حسرت شده توي دلم ) اگر ميديم كه تنها نيستم راهتر مي تونستم با اين موضوع كنار بيام كه پدرم مقصر نيست ...

    پدر من اصلا من رو دوست نداره ... براي همين ميگم ارزشم به اندازه چوب اسكناس هم نيست ! براي من حسرت شده كه پدرم يك بار بياد با من صحبت كنه بگه 23 سالت شده برنامه ات براي آينده چيه ؟ نميخوايي سر كار بري ؟ نميخواي دستت توي جيب خودت باشه يا اصلا خيلي پدر خوبي هستم بري كار كني و پس اندازي براي اينده ات جمع كني ؟

    نه هيچ احساسي ...

    يك بار به توسط پدر يكي از دوستام يك فرصت شغلي عالي پيدا كردم كه مي تونستم با صميمي ترين دوستم بريم سر كار و درادم خوبي هم داشته باشيم يك كار خيلي ساده و پاره وقت پشت ميز نشيني ! با پدرم مطرح كردم به نظر شما چه جوابي به من داد؟
    گفت ::: بيخود !

    ممنونم از راهنماييتون

  16. کاربر روبرو از پست مفید m.h23 تشکرکرده است .

    m.h23 (چهارشنبه 25 مرداد 91)

  17. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 23 اسفند 92 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1390-4-25
    نوشته ها
    643
    امتیاز
    4,583
    سطح
    43
    Points: 4,583, Level: 43
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,779

    تشکرشده 2,844 در 585 پست

    Rep Power
    79
    Array

    RE: چرا بايد از هم ترازان خود در زندگي پايين تر باشم‌؟!

    با سلام.
    اول از همه بايد بگم كه چقدر خوبه كه اومديد اينجا ومشكلتون رو مطرح كرديد،چون ميتونيد اظهار نظرهاي متفاوت رو بشنويد و با همه ي جوانب مسئله تون روبه رو بشيد.

    چيزي كه من ميخام بيشتر راجع بهش فكر كنيد رو به صورت چند نكته در ذيل ميارم:
    1.دست از مقايسه برداريد.درسته كه مدام بچه هايي از طبقه اجتماعي خودتون رو ديديد و مزايايي كه اونها ازشون برخوردار بودن،اما،دقت كنيد كه شما تنها يك وجهه از زندگي اونها روميديد،چه بسا مشكلات ريزودرشت ديگه اي در زندگي اين افراد بوده (كه مسلما هست) وشما از اونها بيخبريد.

    2.از موضوع پدرتون و مدام فكر كردن به اون،تمركز زدايي كنيد،چرا كه وفتي روي يك موضوع فوكوس ميكنيم ناخودآگاه تمام جوانب زندگيمونو تحت الشعاع قرار ميده.

    3.تمامي موارد زندگيتونو منوط به تاييد پدرتون نكنيد،اميفهمم كه واقعا تا چه حد سخته كه نزديك ترين افراد به آدم،اونو تاييد يا تشويق نكنن،اما دير يا زود زمانهايي فرا خواهد رسيد كه شما بايد خودتون تصميم بگيريد،بي تشويق و حتي گاهي حتي بدون تاييد.

    4.در تمام اين متن شما مدام از رفتار پدرتون گله مند بوديد،اما روي ديگه اين سكه خود شما هستيد.البته نميگم كه شما مسئول خساست يا بي مهري پدرتونيد،اما با اين شدت از بيزاري كه از اين رابطه در خودتون حبس كرديد ،زندگي رو به كام خودتونم زهر ميكنيد.

    بايد پدرتون رو خوب يا بد،خسيس يا لارج،هر طور كه هست بپذيريد،با اين پذيرش روزنه هايي در ذهنتون باز ميشه كه ميتونه رابطه تونو با پدرتون بهتر كنه.

    5.در نهايت اين كه،هر موضوع يا مشكلي در زندگي دو رو داره،روي اولش راهيه كه معمولا همه ميرن؛ناراخت ميشن ،گله ميكنن اما راه دوم ايجاد فرصت از مشكلاته!اين راه،كار هر كسي نيست،اما مسلما به موفقيت ختم ميشه...

    براتون آرزوي موفقيت ميكنم.

  18. 3 کاربر از پست مفید یک زن امیدوار تشکرکرده اند .

    یک زن امیدوار (پنجشنبه 26 مرداد 91)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. به نظر شما بايد اين رابطه رو تموم كمك (لطفا راهنماييم كنيد)2
    توسط niaz64 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: جمعه 28 مهر 91, 23:11
  2. در مورد مراحل طلاق و مشكلاتش راهنماييم كنيد
    توسط nahid-n در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: دوشنبه 22 خرداد 91, 00:42
  3. لطفا راهنماييم كنيد
    توسط nabitanha در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: سه شنبه 16 خرداد 91, 16:27
  4. پاسخ ها: 244
    آخرين نوشته: سه شنبه 12 بهمن 89, 08:32
  5. ديگه راه حلي به نظرم نمي رسه،لطفاً راهنماييم کنيد
    توسط sogand_nou در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 اسفند 86, 10:41

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:53 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.