دختری هستم 24ساله 5ماهی میشه که از طریق نت با اقایی اشنا شدم اوایل این رابطه خیلی برام پیش پا افتاده بود و من حسی نسبت به اون نداشتم اما الان3ماهی میشه که شدیدا بهش وابسته شدم البته این اواخر که سعی میکنم با واقعیت کنار بیام کمرنگتر شده
تو این مدت اصلا هیچ حرفی از ازدواج نمیزد حتی خیلی وقتا که متوجه وابستگی من شده بود عرصه رو برام تنگ میکرد که دل بکنم خیلی وقتا که واقعا میخاستم برم جلومو میگرفت و نمیذاشت و ابراز احساسات میکرد وقتی دلیل این رفتارشو میپرسیدم میگفت نمیتونم بزارم بری ولی حرفی هم از ازدواج نمیزد میگفت یه مدتی باهم هستیم با هم دوستیم منم برای اینکه فکر نکنه که خیلی مشتقام اصلا رو نمیکردم و میگفتم من اصلا نمیخام وبالت باشم نمیخاستم فکر کنه دارم خودمو بهش تحمیلم میکنم ولی از طرفی هم ادامه این رابطه بلاتکلیف برام ناراحت کنننده بود چون هرلحظه ترسم ازاین بود که بره و من نمیتونستم فراموشش کنم ...
الان مدتی هست که رابطه کمرنگتر شده اما بازم حس میکنم بیرون امدن ازش سخته
چون خیلی شبا که باهم صحبت میکنیم شروع میکنه به چرت گفتن و وقتی باهاش برخورد میکنم میگه جنبه ندارم نمیدونم اگه میگه دوسم داره چرا حرفی از ازدواج نمیزنه این چه دوست داشتنیه بعضی وقتام دلیل کاراشو که میپرسم میگه توداره و من درکش نمیکنم وقتی تو داره من جطور میتونم درکش کنم اخه
از لحاط کاری همه چوره باهم جوریم فقط اخلاقش اینطوریه بچه گانست
نمیدونم من چه عیبی دارم چرا بامن اینطور رفتار میکنه الان 2روزه باهاش کاتم بعضی وقتا احساس تنهایی میکنم و میخام بهش اس بدم و به زور جلوی خودمو میگیرم که اینکارو نکنم نمیدونم هر بار که صدای اس ام اسم میاد یا زنگ میاد حس میکنم اونه دپرس میشمم
یه جورایی حس میکنم تو این رابطه ازم سواستفاده شده حس بدی دارم
خواهش میکنم کمک کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)