سلام دوستان عزیزم
راستش این مدت دو سه تا تاپیک نیمه کاره داشتم که همه رو نیمه کار رها کردم و نتونستم به نتیجه برسونم .به خاطر اینکه بعد از زدن اون تاپیک ها و خوندن نظرات شما احساس سردرگمی و گیجی می کردم.برای تصمیم گرفتم این تاپیک رو بزنم و اول مشکلات خودم رو با خودم حل کنم بعد به فکر ازدواج بیفتم.ببخشید یکمی طولانی شد نوشتم :(
.راستش جواب این سوال رو واقعا نمی دونم ولی برای ندوستنم هم ی سری دلیل دارم که بهشون اشاره می کنم.اینم بگم که پارسال نامزدیم بهم خورد و اون اتفاق روم اثر داشت.نوشته اصلی توسط bahar.shadi
.....
حالا مشکلاتی که الان دارم:
1.اینکه خیلی ترسو شدم و ترس هام هیچ ریشه منطقی ندارن و بیشتر توهمی هستن.از قبل هم یکم ترسو بودم ولی الان خیلی بیشتر شدم و می خوام این ترس ها رو از بین ببرم.مثلا همین همکارم بعد از اینکه ارش خواستم بهم فرصت بده گفت باشه فقط حضورا میخواد دلیل این فرصت خواستن رو بدونم و اومد دمه محل کارم تا حرف بزینم و منم سوار ماشینش شدم. ولی همون اول که سوار ماشین شدم ترس بدی تو دلم افتاد.بیشتر یاد فیلم های ماه رمضون می افتم که مثلا شیطان در قالب یک پسر می اد جلو و چنین افکاری تو ذهنم اومد. این فکرا باعث شد حالم بد شه گفتم ماشین حالم رو بد میکنه و پیاده شدم اونم مبهوت موند ه بود و نشد حرف بزنیم .
2.اعتماد به نفس شروع یک رابطه جدید رو ندارم .معتقدم تو هر دعوا،اختلاف و جدایی هر دو نفر مقصر هستند پس منم تو به هم خوردن نامزدییه قبلیم کم و بیش مقصر بودم.ولی تقصیرات خودم برام شفاف نیست و نمی دونم دقیقا کجاها مقصر بودم.از طرفی حرفایی که نامزدم به منظور ایراد گرفتن از من میگفت تو ذهنم مونده و فراموشم نمیشه. و باعث میشه اعتماد به نفس کافی نداشته باشم.
مثلا نامزد من قرار بود برای اتمام یک دوره آموزشی بره انگلیس .برای همین در مورد انگلیس رفتن و اینها باهم صحبت کرده بودیم ولی وقتی بین مون مشکل ایجاد شد و بحثون شد سر مسائل اعتقادی اون به من گفت که تو به درد انگلیس رفتن نمیخوری و تو رو می برم افغانستان پشت سر طالبان نماز بخونی.برای همین هم حس می کنم اون معیاری که من برای همسرم میخوام یعنی روشن فکر بودن ...اون فرد روشن فکر به نظرش عقاید من مسخره می اد و بهم توهین می کنه .برای همین مثلا با همین همکارم اعتماد به نفس صحبت در مورد مسائل اعتقادی رو ندارم.
نامزد قبلی من بعد از عقد موقت از طرز لباس پوشیدن من ایراد می گرفت.البته من تیپم خوبه ها و خودش هم از تیپم تعریف می کرد ولی اون لباس های باز و دامن دوست داشت البته فقط تو خونه خودمون و پیش خودش.
منم کلا اصلا از لباس باز بدم می اد حالا چه نامحرم باشه چه نباشه بدم می اد.ولی خوش تیپم به خدا..البته منظورم از لباس باز ،تاپ و دکلته و می نی ژوپ و نه اینکه که بلوز آستین کوتاه و شلوار کوتاه.
کلا پدرم بدش می اومد و حتی مادرم می گه پدرم از اینکه مادرم وقتی تنها تو خونه است پیش پدرم لباس باز بپوشه بدش می اومده ...و حتی از آرایش بدش می اومده.
نامزدم سر این موضوعات باهام بحث می کرد. اون موقع حرفاش بهم برمی خورد .برای همین لج می کردم و از طرفی هم رومم نمی شد خوب جلوی مامانم لباس باز بپوشم و آرایش کنم برای نامزدم.ولی الان می گم شاید حق با اون بود و مرد دیگه هم باشه همون جوره و پدرم استثتا بوده و من باید تغییر کنم.
اینم بگم که پیش بقیه و بیرون میخواست خیلی ساده باشم. و چند بار برای تیپ بیرونم عصبانی و غیرتی شد و دعوام کرد.می گفت دلم می خواد فقط برای من خوشگل باشی و تو جنس مردا رو نمی شناسی و اگه می شناختی به خدا گونی می پوشیدی می رفتی بیرون .
الان نسبت به لباس پوشیدنم اعتماد به نفس ندارم نمی دونم چی بپوشم .همون روز که خواستگار قرار بود بیاد درمونده بودم که چی بپوشم و ملزم کردم خودم رو حتما دامن بپوشم که خوشش بیاد.
و بعدم که رفتیم باهم صحبت کنیم همش می پرسیدم نظرش در مورد نحوه لباس پوشیدن چیه ؟ و آدم چه لباسی بپوشه و چه تیپی خوبه...انقدر این جور سوالات رو پرسیدم که خواستگارم خندش گرفت و گفت من شما رو خیلی پخته و آگاه می دونستم و این حرفا که لباس چه جوری باشه جزئیاته و اهمیتی نداره....
خلاصه اینا شدن مشکلات من.و می خوام برای خودم رفع شون کنم.
ولی نمی دونم چه جوری؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)