با سلام خدمت همه دوستان خوب سایت همدردی. ماه رمضان رو به همه تون تبریک میگم. قطعا این کار شما دوستان که در این سایت به طور رایگان به بقیه مشاوره میدید و به اونها در حل مسائل و مشکلاتشون کمک می کنین اجر بسیار بالایی دارد پیش خدا. برای همه تان آرزوی سلامت و موفقیت دارم.
حقیقتش دیگه نمی خواستم تاپیک بزنم چون خودم فکر می کنم باید این مشکل رو خودم حل کنم ولی واقعا توش گیر کردم....به پیشنهاد بهار شادی عزیز این تاپیک رو باز کردم که از راهنمایی دوستان کمک بگیرم
من حدود سه ماه پیش اینجا یه تاپیک زده بودم با عنوان
وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
و از راهنمایی های دوستان استفاده کردم. الان میتونم به طور قطع بگم وابستگی عاطفیم نسبت به این آقا از بین رفته تا حدودی یعنی ازش دیگه انتظار عشق ندارم چون واقعا با حرفاش و رفتاراش تو این مدت ناامیدم کرد، شاید حتی کلی هم شخصیت منو تحقیر کرد...بعد از اون جریان من خیلی کم با ایشون تماس داشتم و حتی خیلی کم با هم چت می کردیم ولی راستش من هر بار که باهاش چت می کردم به نحوی موضوع رو می کشوندم سمت اون جریان که دلیل این برخورد های چی بود و چرا اینطوری کرد با من...که آخرین بار گفت اصلا به منم حق انتخاب بده، شاید دیگه دوستت ندارم و .... و خلاصه من بعد این حرفاش واقعا ضربه بدی خوردم از نظر روحی و عاطفی
ولی مشکلی که هنوز حل نشده و باقی مونده اینه که با این شرایط و با توجه به رفتارهای توهین آمیز این آقا و اینکه فقط من رو برای راه افتادن کارهاش می خواد هنوز وابستگی فکری من بهش سرجاشه...
واقعا تو این مدت حال و روز خوبی ندارم، هیچ انگیزه ای برای مرتب کردن اتاقم ندارم، احساس می کنم هیچ چیزی نمی تونه خوشحالم کنه، سر حال و شاداب نیستم، حتی حضوری پیش مشاور هم رفتم، مشاور هم یه سری کتاب و سخنرانی های موفقیت بهم معرفی کرد و یه سری کارهایی که خودم همشون رو بلد بودم ولی حتی حوصله انجام دادن اونها رو هم ندارم، اصلا هیچ کشش و انگیزه ای برای انجام کارهای علمی و دانشگاهیم ندارم دیگه، در کل فکرم اصلا ساکت نیست... همیشه خسته هستم، بی انگیزه و شاید غمگین
من هر موقع دانشگاه میرفتم پیگیری کارهای فارغ التحصیلی این آقای هم کلاسیم هم انجام میدادم و نمی دونم پریروز چی شد که بعد از پیگیری کارشون ناخود آگاه باهاش تماس گرفتم که بهش بگم مدرکش حاضره و داره ارسال میشه شهرشون ( من شمارش رو دیگه رو گوشیم ندارم، پاکش کردم! ولی متاسفانه شمارش رو حفظم!) و بعد از این جریان مشکل قبلیم دوباره اومد سراغم،...یعنی باز شبش براش اس ام اس سند کردم و اون عذابهای همیشگی که چرا اینقدر راحت ترکم کرد، یا چرا اصلا بازی عشق رو با من شروع کرد...شبها وقتی این فکرا میاد سراغم خواب به چشمم نمیاد دیگه، ناخودآگاه دستم میره سراغ گوشی و از خودش می پرسم این سوالها رو...پیش مشاوری که رفتم میگفت افکارت و احساساتت رو روی کاغذ بنویس و کاغذ رو پاره کن بریز دور این کارم کردم چند شب ولی فایده نداره...
ذهن من هنوز دنبال جواب میگرده که چرا این کارو با من کرد؟ آیا واقعا دوستم نداره؟ یا دوستم داره ولی به خاطر شرایطتش نمی تونه جلو بیاد؟ راجع به من چی فکر می کنه؟ چرا این همه اذیت کرد منو و من اگه معشوقش شدم چون فقط به ازدواج فکر می کردم اگه می دونستم اون حتی نمی خواد حرفی از ازدواج بزنه هیچ وقت این کارو نمی کردم...
خواهش می کنم راهنمایی کنید منو که برای رها شدن از این شرایط بدی که توش گیر کردم باید چی کار کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)