سلام به شما دوستان گرامی
ابتدا می خوام خیلی مختصر از گذشته ام بگم و بعد مشکلی رو که دچارش هستم براتون شرح بدم و ازتون راهنمایی بگیرم برای حل این مشکل.
در کل بسیار دختر متین، موقری هستم ( البته تعریف از خود حساب نکنید) سه سال گذشته، موقعی که در دوره دکترا تحصیل می کردم پسری شهرستانی هم کلاسیم بود، من خیلی پسرهای شهرستانی رو تحویل نمی گرفتم ولی این پسر واقعا با حیا و خوب بود. تا اینکه برای کار روی مقالات مجبور شدیم با هم همکاری کنیم که این همکاری هم بیشتر اینترنتی بود، ولی طی مدت دو سال ما تقریبا هر روز با یکدیگر از طریق اینترنتی رابطه داشتیم و کارهای مقاله و طرح رو انجام میدادیم که خداروشکر همه هم به ثمر رسیدند و همکاری پر باری د اشتیم ولی طی این مدت من به اون خیلی وابسته شدم و دیگه احساس می کردم که شدیدا عاشقش هستم او هم همینطور شده بود که حتی از طریق اینترنت هم این عشق رو به هم ابراز کردیم . ولی در دنیای واقعی هر دو بسیار با حیا بودیم و حتی حرف یا نگاهی خطا نداشتیم. ولی ایشون رسما از من خواستگاری نکرد تا اینکه بعد از عید بهم گفت که راجع به من با خانواده اش صحبت کرده و خانوادش در کل مخالف هستند چون خانوادش کسی رو که نمیشناسن نمی پذیرن یکی این و یکی دیگه اینکه مشکل ما دور بودن شهرامون از هم است من هیات علمی هستم در شهر خودمون و اون هم در شهر خودشون هیات علمی دانشگاه است.
بعد از اینکه این حرف رو به من زد در اینترنت به من کم محلی می کنه دیگه ولی من از نظر روحی و فکری نتونستم با این قضیه کنار بیام و خیلی بهش احساس وابستگی دارم. شبها نمی تونم جلو خودم رو بگیرم و نا خود آگاه به او اس ام اس ارسال می کنم البته اون جوابی نمیده، صبحها البته از کار خودم پیشمون میشم ولی نمی دونم نتونستم وابستگی شدید عاطفیم به اون رو حل کنم.
به نظر خودم ما از هر نظر به هم شبیه هستیم، هم از نظر تحصیلات، هم از نظر فکری و روحی هم از نظر ظاهری و دیدمون به مسائل و زندگی و هم اینکه همکار هستیم و ...
نمی دونم کمک می خوام در این زمینه چطور وابستگیم رو بهش از بین ببرم واگر این وسلط صلاح است چه طوری قانعش کنم که ما می تونیم با هم ازدواج کنیم.
ممنون میشم راهنماییم کنید چون واقعا درمانده شدم
علاقه مندی ها (Bookmarks)