به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 54
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 بهمن 01 [ 16:47]
    تاریخ عضویت
    1390-10-25
    نوشته ها
    58
    امتیاز
    8,760
    سطح
    63
    Points: 8,760, Level: 63
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 290
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    263

    تشکرشده 260 در 56 پست

    Rep Power
    0
    Array

    برزخ زندگی من

    سلام .به همه کاربران سایت همدردی که چه عاشقانه به هم کمک میکنند.من تازه عضو سایت شدم ولی دورادور با محیط اینجا یه آشنایی دارم ولی امیدوارم شما بتونید به من کمک کنید.
    دختر 19 ساله ای هستم که شاید مشکلاتم از نظر خیلی ها ساده و پیش پا افتاده به نظر برسه ولی در حقیقت تمام زندگیه منو تحت الشعاع قرار داده.راستش نمیدونستم باید مسائلم رو در کدوم بخش تالار بنویسم ولی چون مشکلاتم مسائل گوناگونی رو شامل میشه بهترین مکان رو اینجا دیدم .
    من ارتباط خیلی نزدیکی با خانوادم ندارم یعنی به عنوان یه دختر هیچ وقت در خانواده از نظر احساسی و عاطفی تامین نشدم و حتی کلمات ساده ای مثل دخترم وگلم و دوست دارم استفاده نمیشه ومن نشنیدم .البته به این معنی نیست که خانوادم منو دوست ندارن یا با من مشکل دارن ولی کلا آدمای احساسی نیستیم و با کارامون به هم میفهمونیم که چقدر همدیگر رو دوست داریم.
    راستش من برخلاف خیلی از همسن و سالای خودم همیشه مدرسه رو به خونه ترجیح میدادم بدون اینکه بدونم چرا .اولش فکر می کردم چون درس خوندن رو دوست دارم ولی توی دبیرستان علتش رو فهمیدم چون برای من خونه با مدرسه یکی بود و فقط یه مزیتی که مدرسه داشت این بود که من آدمای زیادی رو میدیدم و از یکنواختی خونه راحت میشدم والبته مشکلی که توی خونه داشتم این بود که مادرم به همه چی گیر میداد.البته من تا قبل 3 دبیرستان هیچ وقت سر موضوعی با اون بحث نمیکردم چون همیشه از دعوا و کل کل کردن بیزار بودم و هستم .قبل این زمان نا خواسته و برای فرار از اخلاق های تند مادرم هر کاری میکردم تا اون و بقیه راضی باشن و من بتونم در آرامش باشم ولی بعدا ( الان) فهمیدم که چقدر اشتباه کردم .ولی این اشتباهم از سر لجبازی نبود خب بچه بودم و کم سن و سال و برای اینکه بتونم به خواسته های بچگی خودم برسم تن دادن به خواسته های اونا رو بهترین گزینه میدیدم.
    انتخاب نوع مدرسه م و رشته دبیرستان و دانشگاه از اون انتخاب هایی بودن که سرنوشت منو عوض کردن .بدون اینکه من انتخاب کنم و فقط به خواست خانواده برای اینکه همیشه براشون شخصیت اجتماعی مهم بوده .خب خداییش از نظر اجتماعی واقعا خانواده من و حتی الان خود من جایگاه خیلی خوبی داریم ولی از درون چی.
    من همیشه آدم ساکتی بودم البته منفعل نبودم ولی از حرف زدن بدم میومد یا شایدم چون هیچ وقت توی خونه کسی به حرفای من گوش نمیداد یا براشون فرقی نمی کرد من حرف بزنم یا نزنم این طوری بودم.البته این حرف نزدن هم برام مایه دردسر شد (البته 6 ماهه که فهمیدم)حرف نزدن با دیگران باعث شد که من با خودم حرف بزنم بله با خودم.توی ذهنم شخصیت می ساختم گاه واقعی و گاهی هم خیالی.مثلا مادرم رو تصور میکردم و شروع میکردم باهاش حرف زدن یا با دوستام .توی همه خیالام خود ایده آلم حضور داره و با طرز زندگیای متفاوت.البته بخش اول باعث دردسرم شد یعنی حرف زدن با آدمای واقعی توی ذهنم.سال های آخر دبیرستان این وضعیت وخیم شد به طوری که نمی دونستم به کی چی گفتم ونمیدونستم به دوستام کدوم موضوع رو گفتم و کدوم رو نگفتم.اینجا بود که فکر کردم چند شخصیتی هستم و شروع کردم به گشتن مقالات تا ببینم واقعا چند شخصیتی هستم یا نه که خدا روشکر فهمیدم نیستم چون این افراد دچار فراموشی میشن که چیکار کردن ولی من همه جا حضور ذهن داشتم و فقط نمی دونستم به کی چی گفتم.(تو این وضعیت من 4 دبیرستان بودم)
    مسئله دیگه ای که هست اینه که برخلاف توانایی ها و استعدادهایی که دارم اعتماد به نفس پایینی دارم .چون همیشه منو با دیگران مقایسه کردن و مهم نبوده که من کی ام و آدم ها با هم فرق دارن مهم این بوده که من از بقیه بالاتر باشم یا بهتر باشم درکل آبروی خانواده رو حفظ کنم.بارها سعی کردم که ذره ذره اعتماد به نفس جمع کنم که حداقل اندازه یه تپه بشه ولی هر بار با طوفانی خراب میشد و صاف صاف میشد مخصوصا سال آخر دبیرستان که نزدیک کنکورم بود و واقعا به اعتماد به نفس نیاز داشتم ولی دریغ از یه ذره اعتمادو محبت که من بدونم حتی اگر کنکورم خراب بشه خانوادم پشتم هستن.
    و اما آخرین و مهم ترین مسئله من .تقریبا 6 ماهه که متوجه شدم در تمام این سال ها(از شروع دبیرستان تا حالا) من افسردگی داشتم و دارم .افسردگی شدید.چون آدمی هستم اهل مطالعه و از اونایی نیستم که رو خودشون عیب میذارن شروع کردم به مطالعه در مورد افسردگی (از کتاب های روانشناسی گرفته تا تست های معتبر افسردگی هم توی این تالار و هم در سایت های دیگر).حالا میدونم دلیل گریه های شبانه و حس بیزاری از خانواده وعدم گفته های محبت آمیز به دیگران و شاد نبودن و توی خود بودن چیه .افسردگیم اونم ار نوع شدید.
    چندبار می خواستم به مرکز مشاوره دانشگام مراجعه کنم ولی ترسیدم بعدا برام دردسر بشه و چند بار هم میخواستم (بدون اطلاع خانواده)پیش روانشناس برم ولی نمیدونم پیش کی برم و باز هم میترسم به خاطر رشتم بعدا برام از نظر سابقه بد بشه .تنها امیدم به اینجاست که تا حالا از دور و نزدیک دیدم که افراد مشکلاشون حل شده.
    من میخوام از الان زندگیم رو درست کنم ونمیخوام چند سال دیگه با همین وضع پام رو تو زندگیه یکی دیگه بذارم و باز هم به مشکلاتم اضافه بشه .کارم از خوندن گذشته وتئوری زیاد کار کردم حالا تو عملیش موندم(با ذهن فعالم با افسردگیم با عدم اعتماد به نفس و بیزاری از خانواده چه کنم؟).

    گاهي گمان نمي كني ولي مي شود،
    گاهي نمي شود، نمي شود كه نمي شود؛
    گاهي هزار دوره دعا بي اجابت است،
    گاهي نگفته قرعه به نام تو مي شود؛
    گاهي گداي گداي گدايي و بخت نيست،
    گاهي تمام شهر گداي تو مي شود

  2. 11 کاربر از پست مفید از یاد رفته تشکرکرده اند .

    از یاد رفته (سه شنبه 18 بهمن 90)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array

    RE: برزخ زندگی من

    دوست عزیز شما باید یه عنوان مناسب که گویای اصل مشکلت باشه رو برای تاپیکت انتخاب کنی و بفرستی تا مدیران تالار عنوان رو عوض کنن..چون مدیران تالار ازاعضا خواستن تا عنوان مناسب تعیین نشده به مراجع پاسخ داده نشه.

    و مشکلت رو خیلی خلاصه و صریح بنویس.اینجوری افراد بیشتری بهت کمک میکنن.
    موفق باشی.

  4. 9 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    بهار.زندگی (یکشنبه 16 بهمن 90)

  5. #3
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,057
    امتیاز
    147,222
    سطح
    100
    Points: 147,222, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,670

    تشکرشده 36,008 در 7,405 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    RE: برزخ زندگی من

    از یاد رفته عزیز

    به تالار همدردی خوش آمدی


    خوب درکت می کنم ، اما می دونم که خیلی هم توانمند هستی که خودت را از این وضعیت روحی بیرون بکشی .


    عزیزم
    اول از هرچیز ، هیچ انگی بدون نظر متخصص به خودت نده .

    دوم اینکه اصلاً نگران نباش ، و وضعیت خودت را بغرنج نبین .

    من مهمترین مسئله ای که می بینم احساس نارضایتی از خود است و احساس بن بست در اینکه می توانی از این به بعد خودت باشی .

    عزیز دلم ، می دونم تا حالا به خواست خودت پیش نرفته ای و در انتخاب رشته تحصیل و ... مسیر خانواده را در پیش گرفته ای ، اما می توانی همین را هم برای خودت خوشایند کنی . تو هنوز خیلی انتخابها در پیش داری ، به عبارتی اول راهی ، پس خوب موقعی تصمیم گرفتی از این وضعیت بیرون بیایی .

    حال برام از علائقت بگو :

    1 - در چه رشته ای تحصیل می کنی و چه احساسی نسبت بهش داری ؟

    2 - در حال حاضر چه چیزی دوست داری در زندگیت باشه ؟

    3 - علاوه بر تحصیل در رشته ای که مشغولی ، چه فعالیت دیگری را دوست داری ، آیا به آن مشغولی ؟

    4 - چه چیزی الآن برایت در زندگی ناخوشاینده و دوست داری نباشه ؟

    5 - با کدامیک از دوستانت احساس بهتری داری ، چرا ؟

    6 - با کدامیک از اعضاء خانواده راحت تر میتونی حرف بزنی ؟

    7 - مایلی در چه زمینه هایی با دیگری حرف بزنی ؟

    8 - حرفهایی که معمولاً در خیالت با دوستانت و ... داری چه نوع حرفهایی هست ؟ چرا در واقعیت به آنها نمی گویی ؟

    9 - در خیالت بیشتر با چه کسی گفتگو می کنی ؟


    خوشحالم که شما را در جمع خود داریم .

    منتظر پاسخهایت هستم

    خوب و خوش باشی



    .

  6. 12 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (یکشنبه 16 بهمن 90)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 اردیبهشت 91 [ 11:45]
    تاریخ عضویت
    1390-4-25
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    2,092
    سطح
    27
    Points: 2,092, Level: 27
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    147

    تشکرشده 146 در 67 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: برزخ زندگی من

    سلام.
    احساسات و حرفهات خیلی خیلی شبیه مشکلاتیه که منم داشته ام. خوبه که الان که تازه نوزده سالته به فکر تغییر افتادی.
    از تجربه ی خودم بهت میگم که سعی کن خودت باشی. جرات داشته باش که خودت باشی و هم با خودت هم با دیگران صادق باشی. گاهی گذشتن از خیلی خواسته ها و پاگذاشتن روی نظرات خودمون به بهانه ی راضی نگه داشتن بقیه بزرگترین ظلمیه که میتونیم به خودمون بکنیم. و حتی به دیگران. چون یه موقع ممکنه به حد انفجار برسی و حس خشم درونت زیاد بشه و آسیبهایی به دیگران بزنی.
    از الان شروع کن و به چیزهایی که واقعا بهش علاقه داری بپرداز. تاییدطلبیت رو کم کن. حتی تلاش برای اینکه دوستت داشته باشن رو کنار بذار. از اینکه مبادا خطایی کنی و طرد بشی و دیگه دوستت نداشته باشن نترس. تصمیم چطور زندگی کردن رو خودت به عهده بگیر. نمیگم سرکش باش و عصیانگر و به نظر خانواده ات اهمیت نده اما خودت و خواسته هات رو درون خودت نابود نکن.گستاخ نباش اما آزاد باش.
    شاید دلیل غم و افسردگی که میگی همین گذشتن از خودت و علایقت به خاطر بقیه باشه. به خودت بپرداز. تو یک انسان مستقل هستی.
    مطمئن باش هیچوقت هیچکس مسئولیت اینکه تو از خودت گذشتی رو به عهده نخواهد گرفت.پس بدون عقلانیت و رضایت دلت از خودت نگذر. اونقدر از خودت نگذر که بعدا حس کنی طلبکار دیگرانی.

    شاید حرفام بی ربط باشه اما چون حالتهای تو رو تجربه کرده ام اینا رو بهت توصیه میکنم که تو راه خطای من رو تکرار نکنی.

    من مثل تو یه جور احساس تنهایی داشتم.حس درک نشدن.خیلی پیش می اومد مثلا داشتم یه چیزی رو با ذوق و شوق تعریف میکردم ولی وسط حرف من بقیه شروع میکردن حرفای خودشون رو میزدن. انگار اصلا صدامو نشنیده بودن. حس اینکه هرکاری میکنم به اندازه کافی که دیگران راضی باشن خوب نیستم. منم غرق میشدم توی خیال و مکالمه های خیالی خودم. متاسفانه این تبدیل شد به یه عادت. چیزهایی که دوست داشتم و باهاش حس شادی و آرامش میکردم تو خیالم میساختم یا حتی جلو آینه می ایستادم و با تصویر خودم یه مکالمه راه می انداختم.. ولی خیلی وقتا واقعیت با خیال ما خیلی فرق میکنه. من وقتی با چیزهایی که صددرجه با تصور و خیالم فرق میکرد توی واقعیت روبرو میشدم میشکستم.

    امیدوارم تو از همین حالا این حالتها رو کنترل کنی و واقع بین باشی.




  8. 15 کاربر از پست مفید sarshar تشکرکرده اند .

    sarshar (چهارشنبه 19 بهمن 90)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 29 اردیبهشت 91 [ 00:18]
    تاریخ عضویت
    1390-10-17
    نوشته ها
    84
    امتیاز
    1,079
    سطح
    17
    Points: 1,079, Level: 17
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    132

    تشکرشده 132 در 64 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: برزخ زندگی من

    من در گذشته یه مشکلات خانوادگی داشتم که از گفتنشون معذورم،فقط بگم که خودمو کم کم بیخیال کردم،کم کم دلمو بزرگش کردم.این یعنی چی؟ یعنی اینکه به اعمال و رفتار و گفتار دیگران دقت کردم،اولش خیلی حرص خوردم،بعدش کمی بیشتر فکر کردم،اینبار خنده ام گرفت !از حرص خوردنم!کم کم با مهربانی ولبخند وحس نوع دوستی وارد جمع دوستان شدم،دوستان خوب را سوا کردم،شاید به اندازه انگشتان دست هم نشوند ولی از دل مایه میگذارند.

    اصلا منظور من این نیست که در مورد همه چیز بیخیال باشید،ولی وقتی انسان به مشکلات زیادی بر بخورد باید روش بیخیالی را یاد بگیرد تا در موقع آن بکار بگیرد.

    من دقیقا" سن و سال شما هستم و به شما توصیه میکنم به معنویات بیشتر اهمیت دهید مخصوصا به مسائل معاد و آخرت و شناخت خدا،این باعث میشود چیزهای دیگر برای شما مهم نباشد. در ضمن مشکل شما مهم است،خیلی هم مهم است....در حدی که صددرصد نیاز به مراجعه به مشاور را دارید(به نظر بنده حقیر)


    من ا... توفیق

  10. 7 کاربر از پست مفید mosaferan تشکرکرده اند .

    mosaferan (جمعه 21 بهمن 90)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 بهمن 01 [ 16:47]
    تاریخ عضویت
    1390-10-25
    نوشته ها
    58
    امتیاز
    8,760
    سطح
    63
    Points: 8,760, Level: 63
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 290
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    263

    تشکرشده 260 در 56 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: برزخ زندگی من

    ممنون از همگی ,به خاطر پاسخ ها ولی مشکل اینه که من نمی تونم بی خیال بشم .ترجیح میدم هر چی که هست الان حل بشه تا بعدا برام دردسرساز نشه.
    فرشته جان این جواب سوالاتون:
    1)در چه رشته ای هستی و چه احساسی نسبت بهش داری؟دانشجوی پزشکی هستم.رشتمو دوست دارم ولی به نوع درس هایی که ارائه میشه علاقه چندانی ندارم.

    2)در حال حاضر چه چیزی دوست داری در زندگیت باشه؟آرامش و شادی

    3)علاوه بر تحصیل در رشته ای که مشغولی چه فعالیت دیگری را دوست داری آیا به آن مشغولی؟ دوست دارم موسیقی یاد بگیرم و به کار های نجوم هم علاقه دارم ولی به هیچ کدوم مشغول نیستم.

    4)چه چیزی الان برایت در زندگی نا خوشاینده و دوست داری نباشه؟این حس ناخوشایند که تمام مشکلاتم رو منشا گرفته از خانواده میدونم و فکر میکنم تقصیر اوناست.

    5)با کدامیک از دوستانت احساس بهتری داری و چرا؟3-4 نفر هستن که خیلی باهاشون راحتم چون هم قابل اعتمادن و هم یکسری مشکلات شبیه من دارند.

    6)با کدامیک از اعضای خانواده راحت تر می توانی حرف بزنی؟راحت تر بودنم با خانواده دقیقا به 6 ماه پیش برمیگرده .اصلا 6 ماه پیش دوران تحول زندگیم بوده.از اون موقع تا الان با خواهرام راحت حرف میزنم.

    7)مایلی در چه زمینه هایی با دیگری حرف بزنی؟در مورد مسائلی که آگاهی لازم رو داشته باشم .مسائل علمی,فرهنگی,هنری,اجتماعی,سی اسی و ...

    8)حرف هایی که معمولا در خیالت با دوستان و ... داری چه نوع حرف هایی است؟چرا در واقعیت نمیگویی؟از حرف ها و مکالمه های عادی روزانه تا حرف های خاص.اصولا هر اتفاقی که یا قراه بیفته یا افتاده و تموم شده,من چند بار توی ذهنم با حالات مختلف تکرارش میکنم تا ببینم واکنش بقیه رو بسنجم.این کار رو 2 سال هست که به صورت تا خودآگاه انجام میدم.
    اینکه در واقعیت حرف نمیزنم دلیلش اینه که وقتی کسی نیست که باهاش حرف بزنم خود به خود مجبور بودم با خودم حرف بزنم.

    9)در خیالت بیشتر با چه کسی گفتگو میکنی ؟با دوستام
    گاهي گمان نمي كني ولي مي شود،
    گاهي نمي شود، نمي شود كه نمي شود؛
    گاهي هزار دوره دعا بي اجابت است،
    گاهي نگفته قرعه به نام تو مي شود؛
    گاهي گداي گداي گدايي و بخت نيست،
    گاهي تمام شهر گداي تو مي شود

  12. 6 کاربر از پست مفید از یاد رفته تشکرکرده اند .

    از یاد رفته (دوشنبه 17 بهمن 90)

  13. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    367
    Array

    RE: برزخ زندگی من

    چند سوال دارم می شه به سووالات من هم جواب بدید؟

    شما خودتون را در یک حصاری از باید ها و نباید ها زندانی کرده اید؟

    از خودتون خیلی انتظار دارید و یک خود ایده آلی ساخته ای؟

    از یاد رفته مجاز نیست هیچ اشتباهی کند و شما پیشاپیش برای اشتباهات نکرده خودتون را تنبیه می کنید؟

    خیلی حساس هستید و نکته سنج و همیشه در حال حل معادله هستید؟

    شروع کننده نیستید و انتظار دارید دیگران شروع کننده باشند واین انتظارات چون براورده نمی شود نیازهایتان را سرکوب می کنید؟

  14. 7 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    بی نهایت (دوشنبه 17 بهمن 90)

  15. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array

    RE: برزخ زندگی من

    خوب شما مشکلت رو خلاصه ننوشتی و منم نشستم خوندمش.(نمیشه که همیشه شعبون،خوب یه بارم رمضون):)


    منم بعضی مشکلات تو رو داشتم.
    مثلا رابطم با خونوادم چندان خوب نبود(کمی هم الان).خونوادم رو تو اتفاقاتی که برام افتاده مقصر میدونم.خونوادم خیلی به ابرو و شان اجتماعی اهمیت میدن و این موضوع همه مسائل زندگیشون رو تحت تاثیر قرار داده.با رشته تحصیلیم ارتباط خوبی ندارم.
    اینا رو گفتم که بدونی تا حدی میفهمم چی میگی.
    همونطور که سرشار عزیز اشاره کرد این مشکل حل نمیشه تا وقتی که نیاز به تایید دیگران رو کنار بذاریم.
    یکی از افراد این تالار به من گفت دلیلی نداره همه حرفای پدر و مادرمون برامون مهم باشه.من روی این حرف خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که درسته،پدر و مادر ما که قدیس نیستن که همه حرفاشون درست باشه و تایید نکردن اونا معنیش اشتباه بودن کار ما باشه.منظورم این نیست به حرفاشون بی توجه باشیم.بلکه منظورم اینه که حساس نباشیم رو این موضوع.

    مسائلی مثه رشته و..دیگه انجام شدن و تو باید بپذیریشون.
    اما کارای دیگه مثه نجوم و موسیقی رو شروع کن و اصلا ازشکست یا مواخذه خونواده نترس.

    اگه ما کارمون درسته اما خونواده هامون خوششون نمیاد خوب نیاد.همه ادما که سلیقه یکسانی ندارن.منم خیلی کارای اونا رو دوست ندارم.مواخذه ام میکنن،خوب بکنن،اما مهم اینه که من حرفمو و خواستمو بگم.
    مهم اینه که ما نظرمون رو به عنوان یه شخص مستقل ابراز کنیم.بعد یه مدت اونا یاد میگیرن نظرات متفاوت ما رو گوش کنن و بپذیرن.
    این تاپیک رو مطالعه کن.چگونه منفعل نباشیم؟

    میدونی همونقدر که خونواده های ما مقصرن ما هم مقصریم چون بهشون با رفتارمون اجازه دادیم درباره مهمترین مسائل زندگیمون تصمیم بگیرن.ما از مشورت و همراهی فراتر رفته و عملا اختیار زندگیمون رو به اونها دادیم و احساس واقعی خودمونو سرکوب کردیم.

    نکته دیگه اینه که تو چند بار درمورد نارضایتی هات و علایقت باهاشون حرف زدی؟
    خوب اونا که نمیتونن ذهن تو رو بخونن،خیال میکنن دخترشون خیلی راضیه که داره پزشکی میخونه.
    باهاشون حرف بزن.اظهار نظر کن.حتی اگه اونا باهات مخالفت کردن،تو موضوع بعدی نظرت رو بیان کن و یادت باشه به اونا حق بدی نظرت رو قبول کنن یا نکنن.

  16. 7 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    بهار.زندگی (دوشنبه 17 بهمن 90)

  17. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 بهمن 01 [ 16:47]
    تاریخ عضویت
    1390-10-25
    نوشته ها
    58
    امتیاز
    8,760
    سطح
    63
    Points: 8,760, Level: 63
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 290
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    263

    تشکرشده 260 در 56 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: برزخ زندگی من

    حامد.دانشجو ممنونم از نظر شما ولی دقیقا مسائل معاد و آخرت چطوری میخواد مشکل منو حل کنه؟
    .................................................. ...................
    1)شما خودتون را در یک حصاری از باید ها و نبایدها زندانی کرده اید؟این باید ها و نبایدها در هر خانواده ای هست و منم مثل هر بچه دیگری در این حصار ها هستم یا بودم.

    2)از خودتون خیلی انتظار دارید و یک خود ایده آل ساخته ای؟به اندازه توانایی هام از خودم انتظار دارم ولی راستش قبلا خیلی از خودم انتظار داشتم چون نه اینکه بخوام بگم خانواده به زور به من تحمیل میکردن که چیکار کنم ,نه اینطور نبوده بلکه خیلی هوشمندانه عمل میکردن .مثلا نمونه خیلی ساده اینه که به من میگفتن :فرق نمیکنه چه رشته ای بری ولی اگه رفتی ریاضی و پس فردا مردم گفتن ببین این دختر از خواهراش کمتر بوده که رفته ریاضی و استعداد تجربی نداشته ,نگی یه وقت تقصیر ماست .خب منم یه دختر 14-15 ساله چه انتظاری از من هست.

    3)از یاد رفته مجاز نیست هیچ اشتباهی کند و شما پیشاپیش برای اشتباهات نکرده خودتون را تنبیه میکنید؟بله.الان که فکر میکنم میبینم که درسته.من از اینکه دیگران بفهمند که من اشتباه کردم میترسم چون همیشه باید عالی و درست میبودم.

    4)خیلی حساس هستید و نکته سنج و همیشه در حال حل معادله هستید؟درسته.من از مشکلات زندگیم یک معادله درجه 2 میسازم و شروع میکنم به حل کردن اون.

    5)شروع کننده نیستید و انتظار دارید دیگران شروع کننده باشند و این انتظارات چون برآورده نمیشود نیازهایتان را سرکوب میکنید ؟منظور این سئوال رو متوجه نشدم اگر میشه بیشتر توضیح بدید.
    .................................................. ................
    بهار جان ممنون از نظرت .میدونم که واقعا نمیشه گذشته رو تغییر بدم ولی این انتخاب رشته و ... بخش خیلی کوچیکی از مسائل من هست که شاید من تو نوشته هام بزرگشون کردم .چیزی که از طرف خانواده بیشتر منو آزار میده اینه که هیچ محبت و عشقی رو از طرف اونا نسبت به خودم احساس نمیکنم .اینکه به عنوان یک دختر هیچ وقت مورد محبت قرار نگیری خیلی برام سخت بوده شاید دلیل اینکه همش کارهایی که اونا میگفتن رو انجام میدادم این بوده که میخواستم ببینم منو دوست دارن یا نه.اینکه چقدر براشون مهم هستم ولی همیشه غیر از این گیرم اومده .اینکه هر کاری کردم وظیفه م بوده که انجام دادم و باید خیلی خوشحال باشم که همچین خانواده ای دارم.
    گاهي گمان نمي كني ولي مي شود،
    گاهي نمي شود، نمي شود كه نمي شود؛
    گاهي هزار دوره دعا بي اجابت است،
    گاهي نگفته قرعه به نام تو مي شود؛
    گاهي گداي گداي گدايي و بخت نيست،
    گاهي تمام شهر گداي تو مي شود

  18. 4 کاربر از پست مفید از یاد رفته تشکرکرده اند .

    از یاد رفته (شنبه 22 بهمن 90)

  19. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 29 اردیبهشت 91 [ 00:18]
    تاریخ عضویت
    1390-10-17
    نوشته ها
    84
    امتیاز
    1,079
    سطح
    17
    Points: 1,079, Level: 17
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    132

    تشکرشده 132 در 64 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: برزخ زندگی من

    شما برو دنبالش خواهرم،خودتون متوجه میشید.اصلا" میتونید برای شروع از سخنان دکتر رائفی پور استاد دانشگاه شروع کنید،البته در باره آخرالزمان و مسائل مختلف بیشتر بحث میکنه،شاید براتون جالب باشه.

    من نمیدونم از لحاظ اعتقادی در چه سطحی هستید ولی حتما" براتون جالب توجه خواهد بود،به نظرات سایر عزیزان بیشتر دقت کنید،شاید اونها بتونن مشکل شما رو بهتر حل کنند و قطعا" هم اینطوره.......
    من ا... توفیق


 
صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:09 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.