[b]سلام من رامين هستم از چند سال پيش زمان دانشجويي با يك خانمي همكلاس بودم رابطه ما فقط مثل يه دوست معمولي بود حتي زماني كه من در دانشگاه دوست دختر داشتم و چه نداشتم در ضمن منو خانواده اين خانوم هم ميشناختن هميشه اين خانوم براي من قابل احترام و دوست داشتني بودن هميشه بخاطر رفتارش تحسين ميكردمش الانم با اينكه دو سال از تموم شدنه دانشگاه ميگذره من و اين خانوم و البته خانواده اين خانوم در ارتباط هستيم و من با اين خانوم هم در يكجا كار ميكنم الانم خلاصه الان من چند سال ديكه اين خانومو ميشناسم طوريكه از همه چيزه هم اطلاع داريم مشكلات خوبيها غم شادي با هم درد دل داشتيم همه چيزه همديگرو ميشناسيم و در طول اين چند سال از لحاظ رفتاري هر دوي ما ثبات اخلاقي و رفتاريه خودمونو حفظ كرديم منم هميشه ادمي بودم كه از لحاظ اخلاقي ثبات داشتم و دارم طوريكه اين خانوم هم اينو قبول داره،من بعد اين مدت كم كم به اين خانوم علاقمند شدم و دوستشم دارم ولي هميشه ميترسيدم بهش بگم تا اينكه بعد از يه مدت طولاني تصميم گرفتم به اين خانوم بگم ولي اين خانوم قبول نميكنه كه با هم دوست باشيم دليل اين خانوم هم اينكه ميگه ما همديگرو زياد ميشناسيم از همه چيزه هم اطلاع داريم باهم درد دل داشتيم و ميگه اين چيزا باعث شده كه نتونه طوري فكر كنه كه ما با هم دوست بشيم ميگه ميترسه اگه با من دوستي كنه بعد دو ماه پشيمون بشه ميگه اينكه ما از همه چيزه هم اطلاع داريم باعث دردسر براي دوستيمون ميشه حالا من دنبال يه جواب قانع كننده براي اين خانوم هستم كه با هم دوست بشيم لطفا جواب منو بديد كه چكار كنم ممنون ميشم
علاقه مندی ها (Bookmarks)