چرا بعضی از اعضا در مورد مشکلشان سکوت میکنند ؟
چند روز پیش اتفاقی این تاپیکو خوندم
خیلی برام جالب بود اینکه چرا اعضای تالار بعد از گذشت مدتی از حضورشون در اینجا دیگه نمیتونن راحت از مشکلات و مسائلشون بگن و انگارهمون ترس از بد فهمیده شدن که باهاش تو دنیای واقعی گریبانگیریم اینجا هم ولمون نمیکنه
اما من دوباره مشکل دارم و میخوام بگم حتی اگه نتونم بفهمونم درد دلمو
من درد دارم خیلی بیشتر از قبل
یکی از بستگان من که نسبت نچندان نزدیکی باهاش دارم سیماست تقریبا از 17 18 سالگی به خاطر جدا شدن پدر مادرش با مادربزرگش زندگی میکنه و الان 28 سالست
تو این مدت اون تحصیلاتشو ادامه داد و الان شاغله شرایط بدی نداره و میشه گفت از زندگیش راضیه
من تقریبا از 6 7 سال پیش باهاش اشنا شدم
با هم رابطه خونوادگی داشتیم و زیاد همدیگرو میدیدیم و من چون احساس میکردم اون تنهاست سعی میکردم کاملا برادرانه بهش محبت کنم و اینو عملا نشون دادم
خیلی بهش کمک میکردم و میکنم از اسباب کشی و خرید وسایل خونه و کمک مالی گرفته تا کمک برای پایان نامه اش و برنامه های درسیش و . . .
هیچوقت هم احساس نمیکردم داره ازم سواستفاده میشه چون بهش علاقه داشتم دلم میخواست کاراش به نحو احسن پیش بره
البته اونم به موقعش بهم کمک میکرد خیلی باهاش مشورت میکردم و انصافا هر وقت به مشاورش عمل میکردم به نتیجه میرسیدم
خلاصه اینکه واقعا احساس میکردم برای هم خواهر و برادر خوبی هستیم و اگه یه زمانی هر کدوممون هم که ازدواج کرد هیچ خللی در روابطمون نباید به وجود بیاد
تو دو سال گذشته من 3 4 نفر رو که بهشون اطمینان داشتم برای ازدواج بهش معرفی کردم اخریش مهرداد بود
و خب غیر از اینا کسای دیگه ای هم بودن که بعضیاشون شرایط حقیقتا ناگواری داشتن طوری که من از اینکه حتی به خودشون اجازه دادن پیشنهاد ازدواج با سیما رو مطرح کنن عصبی میشدم
و این عصبانیت رو ابراز میکردم یه مورد هم بود که خیلی سمج بود و ول نمیکرد خب باهاش درگیر شدم کارمون کشید به کلانتری و . . .
(البته من خیلی اهل دعوا نیستم ولی در این مورد با وجود سابقه دار شدن کاملا از کاری که کردم راضیم !)
کاسه داغ تر از اش شدم
شکستم !!
بهم علاقمند شد (احتمالا یکسال پیش )
حدودا یه هفته پیش یه موقعیتی پیش اومد که من خواستم از لب تابش استفاده کنم و خیلی اتفاقی مطالبی رو خوندم که کاش نمیخوندم
در عرض چند ثانیه همه رو کپی کردم تو فلشم و قبل از اینکه متوجه چیزی بشه . . .
میدونم کارم خیلی زشت بود خیلی کثیف اما مجبور شدم
یه دفتر چه خاطرات که من تونستم نصف بیشترشو بخونم یه مقدارش هم باز نمیشه
حالا اونا خیلی مهم نیست چون از سه سال قبل به این طرف رو خوندم
خیلی از دست خودم ناراحتم کارم خیلی بد بود اما بدتر از اون اینه که نمیدونم باید چیکار کنم
نمیدونم متوجه شده یا نه ولی بعید میدونم فهمیده باشه چون همونطور که گفتم خیلی اتفاقی بود
از خودم بدم میاد احساس میکنم تمام این چند سال باهاش بازی کردم سرکارش گذاشتم
از دست سیما هم ناراحتم رابطمون رو خراب کرد برناممون این نبود دیگه نمیتونم مثل فبل باهاش رابطه داشته باشم
اما میترسم شک کنه
خب حالا میخوام بدونم حالا باید چیکار کنم که احساسش نسبت به من از بین بره ؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)