غزاله ی عزیز؛ خانومی خیلی وقت بود که نبودی؟ دلمون براتون تنگ شده بود!

تا اون جایی که من یادمه شما توی شهرستان بودید و نامزدتون توی تهران! خوب؛ نزدیک عروسیه و استرس و اضطراب شما بابت دوری از خانواده از یه طرف؛ نگرانیهای همسرتون بابت مخارج عروسی از طرف دیگه و همین طور زندگی جدید و البته من نمی دونم قراره بیای تهران یا توی زنجان می مونی؟
اما؛ می خوام یه چیزی رو این اول راهی بهت بگم و اون همون بحث وابستگی که متاسفانه شما هنوز وارد زندگی مشترک نشده؛ دچار اون شدید و اون طبع شیرین و شاد بودنتون رو وصل کردید به دنیای بیرونتون؟
یه کم فکر کن؛ اون غزاله ی شاد و پرهیجان با چی شاد میشد؟ البته بهت حق میدم که دوست داشته باشی با همسرت باشی و خوش بگذرونی! اما واقعا وقتی خونه ی بابات بودی؛ تا همین چند ماه پیش؛ چی خوشحالت می کرد؟(

) چی خنده رو روی لبات می آورد؟
غزاله؛ از همین الان یه برنامه ی خوب و عالی داشته باش که سرگرم باشه برات و بعد هم با خوشحالیهات و خواسته های معقولت سعی کن اول زندگیت، لحظه های قشنگی رو برای همسرت درست کنی!

علاقه مندی ها (Bookmarks)