به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 27
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 اسفند 96 [ 15:33]
    تاریخ عضویت
    1387-11-29
    نوشته ها
    1,732
    امتیاز
    22,684
    سطح
    93
    Points: 22,684, Level: 93
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 666
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    4,250

    تشکرشده 4,202 در 1,430 پست

    Rep Power
    190
    Array

    متنفرم از تنهایی.....!!!!!

    سلام
    خیلی وقت بود که سعی میکردم کشف کنم مشکلم چیه؟بعد از ماه ها بلاخره به یه جایی رسیدم اما هنوزم مطمئن نیستم دقیقا مشکلم چیه؟

    خسته شدم...احساس میکنم دیگه مثل قبل شاد نیستم...مدتی رفتم سر کار اما دیگه از سال جدید نمیرم چون نمیتونم...
    ببخشید پراکنده و بی نظم مینویسم...مطالبم رو جمع بندی نکردم و خوب نوشتن رو هم بلد نیستم...تلخ شدم...دوست دارم واسه خودم یه بهونه پیدا کنم و تنها باشم و سکوت کنم...با کوچکترین تلنگر به قدری عصبانی میشم که خودمم تعجب میکنم!!

    نمیخوام دنبال مقصر بگردم یا تقصیر رو بندازم گردن کس دیگه اما دلبندم هم بی تقصیر نیست...صبح میره و شب ساعت 8 میاد خونه!!

    دائم میگه وای فلان رو چک دارم..بهش میگم عزیز من توی حسابت که پول هست و تا اون روز هم یه هفته مونده چرا انرژی منفی میدی؟میگه اره راست میگی نباید نا امید بشیم...حق با توه تو بهم روحیه بده و یادم بیار که ناامید نشم!!

    عملا مثل هم اتاقی شدیم...!!
    روانی میشم وقتی میرم بیرون میبینم خانم ها با شوهرهاشون اومدن خرید!!لجم میگیره که چرا من با شوهرم نیستم؟
    زیاد نمیتونم بهش گیر بدم چون قرار بود از ایران بریم و من نذاشتم!!حالا اینجوری....!!
    شب وقتی میاد خونه انقدر خسته و داغونه که نمیشه باهاش حرف زد...دلم میخواد اصلا خونه نیام تا با خستگی و بی انرژی بودنش مواجه نشم...
    خودم فکر میکنم اگه سر کار نرم وضعیت بهتر میشه...حالا خدا میدونه چه طور بشه...مثلا چند ماه دیگه جشن عروسیمونه...فکر کنم تنها باید برم خرید!!!

    امروزم که جمعه است بازم دنبال کاراشه...بهش حق میدم کاراش زیاده اما نمیدونم چی کار باید کرد؟؟؟؟
    دارم دیوونه میشم

  2. 5 کاربر از پست مفید parnian1 تشکرکرده اند .

    parnian1 (شنبه 21 اسفند 89)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 مهر 90 [ 10:04]
    تاریخ عضویت
    1388-10-03
    نوشته ها
    269
    امتیاز
    3,717
    سطح
    38
    Points: 3,717, Level: 38
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 83
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    890

    تشکرشده 902 در 220 پست

    Rep Power
    42
    Array

    RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!

    سلام خانم غزاله

    مدتی بود کمتر اینجا میومدین. به سلامتی عروسیتون هم که در پیشه.

    مسلماً این مسئولیت پذیری همسرتون رو نشون می ده که برای تامین معاش زندگیتون اینقدر داره تلاش می کنه. اون هم قبل از عروسی که به فکر مخارج عروسی هست.

    تا حالا از خودتون پرسیدین که چند ساعت کار رو برای شوهرتون می پسندین؟ و در قبال این کم شدن زمان کارشون اگه درآمدتون کم بشه ناراضی نخواهید بود؟؟!!

    یه مقدار از ناآرامیتون هم شاید به دلیل این باشه که عروسیتون نزدیکه و نگران دور شدن از خانواده هستین.

  4. 5 کاربر از پست مفید green تشکرکرده اند .

    green (شنبه 21 اسفند 89)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 10 دی 90 [ 15:08]
    تاریخ عضویت
    1389-12-04
    نوشته ها
    99
    امتیاز
    2,283
    سطح
    28
    Points: 2,283, Level: 28
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    146

    تشکرشده 151 در 61 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!

    سلام دوست عزيزم
    ميدونم خيلي آشفته اي ولي به نظر من اگه كارتو رها كني اوضاع بدتر ميشه
    چون وقت بيشتري داري كه بخواي كنار شوهرت باشي ولي اون نيست و اذيت ميشي .

  6. 2 کاربر از پست مفید نيكا.امين تشکرکرده اند .

    نيكا.امين (شنبه 21 اسفند 89)

  7. #4
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 اسفند 96 [ 15:33]
    تاریخ عضویت
    1387-11-29
    نوشته ها
    1,732
    امتیاز
    22,684
    سطح
    93
    Points: 22,684, Level: 93
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 666
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    4,250

    تشکرشده 4,202 در 1,430 پست

    Rep Power
    190
    Array

    RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!

    ممنونم از توجه دوستان عزيز
    من بارها بهش گفتم كه براي من شادبودن و دل خوش با ارزش تر از پول و طلا و ماشين و...است
    كاملا بهش حق ميدم كه دم عروسي سرش به كاروبارش باشه اما خودم با خودم مشكل دارم
    وقتي نيست عصبي ميشم
    وقتي هم هست چون توي افكارخودشه غصه ميخورم!

  8. کاربر روبرو از پست مفید parnian1 تشکرکرده است .

    parnian1 (شنبه 21 اسفند 89)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 شهریور 95 [ 14:20]
    تاریخ عضویت
    1388-4-11
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    6,901
    سطح
    54
    Points: 6,901, Level: 54
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    372

    تشکرشده 369 در 128 پست

    Rep Power
    34
    Array

    RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!

    من چی بگم
    کاش بود و توی خودش غرق بود .کنارم بود و ساکت بود

  10. کاربر روبرو از پست مفید پرناز تشکرکرده است .

    پرناز (یکشنبه 22 اسفند 89)

  11. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    143
    Array

    RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!

    غزاله ی عزیز؛ خانومی خیلی وقت بود که نبودی؟ دلمون براتون تنگ شده بود!
    تا اون جایی که من یادمه شما توی شهرستان بودید و نامزدتون توی تهران! خوب؛ نزدیک عروسیه و استرس و اضطراب شما بابت دوری از خانواده از یه طرف؛ نگرانیهای همسرتون بابت مخارج عروسی از طرف دیگه و همین طور زندگی جدید و البته من نمی دونم قراره بیای تهران یا توی زنجان می مونی؟
    اما؛ می خوام یه چیزی رو این اول راهی بهت بگم و اون همون بحث وابستگی که متاسفانه شما هنوز وارد زندگی مشترک نشده؛ دچار اون شدید و اون طبع شیرین و شاد بودنتون رو وصل کردید به دنیای بیرونتون؟
    یه کم فکر کن؛ اون غزاله ی شاد و پرهیجان با چی شاد میشد؟ البته بهت حق میدم که دوست داشته باشی با همسرت باشی و خوش بگذرونی! اما واقعا وقتی خونه ی بابات بودی؛ تا همین چند ماه پیش؛ چی خوشحالت می کرد؟() چی خنده رو روی لبات می آورد؟
    غزاله؛ از همین الان یه برنامه ی خوب و عالی داشته باش که سرگرم باشه برات و بعد هم با خوشحالیهات و خواسته های معقولت سعی کن اول زندگیت، لحظه های قشنگی رو برای همسرت درست کنی!

  12. 6 کاربر از پست مفید del تشکرکرده اند .

    del (شنبه 21 اسفند 89)

  13. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 27 دی 92 [ 02:28]
    تاریخ عضویت
    1389-2-06
    نوشته ها
    513
    امتیاز
    5,622
    سطح
    48
    Points: 5,622, Level: 48
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,129

    تشکرشده 1,123 در 399 پست

    Rep Power
    67
    Array

    RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!

    سلام غزاله جان
    عزیزم ناراحتیتو نبینم
    غزاله جان احسان هرروز میاد دیدنت؟بیشتر توضیح بده عزیزم
    دقیقا وقتی احسان کنارت نیست کلافه هستی؟

    البته اینم بگم منو چندین نفر از آشنایان همگی موافقیم که عروسی خودمون بهمونخوش نگذشته.
    این استرس ها قبل از مراسم و در حین اون طبیعی هست.دلبندم صبر کن.
    منو همسرم هم قبل از عروسی این قبیل کنتاکت ها و استرس ها رو داشتیم و خیلی های دیگه هم همینطور.تو تنها نیستی غزاله.سعی کن آسون بگیری مسایل رو تا حسابی به هردوتون خوش بگذره و خاطره خوبی براتون باقی بمونه.

    بقول خودمون غزاله جان بولار هامسی جیبدن گتمه دی ها...
    بازم باهامون حرف بزن خانمی

  14. 6 کاربر از پست مفید lvlahtab تشکرکرده اند .

    lvlahtab (یکشنبه 22 اسفند 89)

  15. #8
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    257
    Array

    RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!

    سلام غزاله جان
    امیدوارم در روزهای آخر سال دلت بهاری باشه.
    می دونم شما هم مثل خیلیهای دیگه دوس داری با همسرت بیرون بری و خرید کنی. اما گاهی پیش میاد که این مقدور نیست.
    بهتره خویشتنداری کنی ، شما با خانواده ، یا دوستان برو خرید و به همسرت سخت نگیر . مطمئنا تا آخر سال او هم فرصت خواهد داشت تا باتفاق ساعتهای خوش و خرمی رو رقم بزنید.
    فقط یادت باشه اون لحظه های باهم بودن رو با گله و شکایت ضایع نکنی/ نکنید.

    همیجا به مهتاب عزیز هم خوش آمد میگم.

  16. 7 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (دوشنبه 23 اسفند 89)

  17. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 بهمن 91 [ 14:15]
    تاریخ عضویت
    1389-9-28
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    4,847
    سطح
    44
    Points: 4,847, Level: 44
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 103
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,967

    تشکرشده 1,971 در 570 پست

    Rep Power
    81
    Array

    RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!

    سلام
    دوست عزیز!من گیج شدم!
    اینها حرفای شماست:



    شب وقتی میاد خونه انقدر خسته و داغونه که نمیشه باهاش حرف زد...دلم میخواد اصلا خونه نیام تا با خستگی و بی انرژی بودنش مواجه نشم...


    عملا مثل هم اتاقی شدیم...!!


    ...مثلا چند ماه دیگه جشن عروسیمونه...

    شما گفتید هنوز عقد هستید و چند وقت دیگه عروسی میگیرید...؟
    خب پس طبیعتا باید هر کدام تو خونه پدری تون باشید و تو دو شهر مختلف هم که هستید، اما اینکه گفتید هر روز صبح میره تا شب میاد خونه و من تنهام یعنی چی ؟

    ببخشید من متوجه نشدم که بالاخره زیر یه سقف هستید یا نه ؟



  18. 2 کاربر از پست مفید فرانک1389 تشکرکرده اند .

    فرانک1389 (یکشنبه 22 اسفند 89)

  19. #10
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 اسفند 96 [ 15:33]
    تاریخ عضویت
    1387-11-29
    نوشته ها
    1,732
    امتیاز
    22,684
    سطح
    93
    Points: 22,684, Level: 93
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 666
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    4,250

    تشکرشده 4,202 در 1,430 پست

    Rep Power
    190
    Array

    RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!

    نقل قول نوشته اصلی توسط del
    غزاله ی عزیز؛ خانومی خیلی وقت بود که نبودی؟ دلمون براتون تنگ شده بود!
    تا اون جایی که من یادمه شما توی شهرستان بودید و نامزدتون توی تهران! خوب؛ نزدیک عروسیه و استرس و اضطراب شما بابت دوری از خانواده از یه طرف؛ نگرانیهای همسرتون بابت مخارج عروسی از طرف دیگه و همین طور زندگی جدید و البته من نمی دونم قراره بیای تهران یا توی زنجان می مونی؟
    اما؛ می خوام یه چیزی رو این اول راهی بهت بگم و اون همون بحث وابستگی که متاسفانه شما هنوز وارد زندگی مشترک نشده؛ دچار اون شدید و اون طبع شیرین و شاد بودنتون رو وصل کردید به دنیای بیرونتون؟
    یه کم فکر کن؛ اون غزاله ی شاد و پرهیجان با چی شاد میشد؟ البته بهت حق میدم که دوست داشته باشی با همسرت باشی و خوش بگذرونی! اما واقعا وقتی خونه ی بابات بودی؛ تا همین چند ماه پیش؛ چی خوشحالت می کرد؟() چی خنده رو روی لبات می آورد؟
    غزاله؛ از همین الان یه برنامه ی خوب و عالی داشته باش که سرگرم باشه برات و بعد هم با خوشحالیهات و خواسته های معقولت سعی کن اول زندگیت، لحظه های قشنگی رو برای همسرت درست کنی!
    دوست خوبم ممنونم از جوابت...
    نمیدونم وقتی مجرد بودم چی شادم میکرد؟اما بی دلیل و بادلیل شاد بودم استرس و نگرانی از فردای نامعلوم نداشتم...احساس میکنم دائم توی زندگی تاهلی سر دوراهی باید باشیم...دلبندم بلند پروازه...بهترین هارو میخواد از این نظر خیلی خوبه اما گاهی توی همه چی بهترین بودم به ادم استرس میده نمیدونم میتونم منظورم رو برسونم یا نه؟
    دلبندم بیش از حد از خودش انتظار داره و این باعث میشه زودتر از یه فرد عادی ناامید و غمگین بشه....من هم تمام انرژیم به اون بستگی داره گرچه اغلب اوقات سعی میکنم از این حال و هوا درش بیارم اما گاهی واقعا خودمم نگران میشم و کاری ازم بر نمیاد اون وقته که مثل دوتا ادم ورشکسته و داغون میشیم...بدون هیچ حرفی میریم میخوابیم همین...اما برعکس روزهایی که شاده خیلی خوبه...کلا مشکلم اینه که دلبندم زود میره سمت انرژی منفی و منفی بافی و مثل اون پسره توی لیلی پوت که هی میگفت من میدونستم....اونجوری میشه!!!

    نقل قول نوشته اصلی توسط lvlahtab
    سلام غزاله جان
    عزیزم ناراحتیتو نبینم
    غزاله جان احسان هرروز میاد دیدنت؟بیشتر توضیح بده عزیزم
    دقیقا وقتی احسان کنارت نیست کلافه هستی؟

    البته اینم بگم منو چندین نفر از آشنایان همگی موافقیم که عروسی خودمون بهمونخوش نگذشته.
    این استرس ها قبل از مراسم و در حین اون طبیعی هست.دلبندم صبر کن.
    منو همسرم هم قبل از عروسی این قبیل کنتاکت ها و استرس ها رو داشتیم و خیلی های دیگه هم همینطور.تو تنها نیستی غزاله.سعی کن آسون بگیری مسایل رو تا حسابی به هردوتون خوش بگذره و خاطره خوبی براتون باقی بمونه.

    بقول خودمون غزاله جان بولار هامسی جیبدن گتمه دی ها...
    بازم باهامون حرف بزن خانمی
    سلام مهتاب جون...
    ببین من و دلبندم حدود 7 ماهه که با هم خونه بابام هستیم تا بریم خونه ی خودمون فکر کنم فرانک بود که ازم پرسید چه جوری و کجا زندگی میکنیم...
    نمیشه منکر این بود که احسان نگران مخارج سنگین جشن عروسیه اما من واقعا کاری از دستم بر نمیاد!!من حتی نمیخواستم جشنی بگیریم اما احسان راضی نشد میگم که کلا کمالگراست در حد المپیک...جشن هم زنجانه محل زندگیمون هم زنجانه...
    ناشکری نمیکنم اما شاید همیشه بهترین بودن و بهترین رو داشتن هم خوب نباشه...احسان دوست نداره من توی زندگیم کم و کسری داشته باشم همونطوری که خونه بابام همه چی داشتم....بارها بهش گفتم من راضی ام پول نداشته باشم اما تو شاد باشی بخندی...خوشحال باشی نه اینکه تمام وقتت رو برای کار بذاری تا من راحت زندگی کنم...زندگیمون مثل این فیلما شده که پدر خانواده از زن و بچه بیخبره و فقط به فکر پوله

    نقل قول نوشته اصلی توسط BABY
    سلام غزاله جان
    امیدوارم در روزهای آخر سال دلت بهاری باشه.
    می دونم شما هم مثل خیلیهای دیگه دوس داری با همسرت بیرون بری و خرید کنی. اما گاهی پیش میاد که این مقدور نیست.
    بهتره خویشتنداری کنی ، شما با خانواده ، یا دوستان برو خرید و به همسرت سخت نگیر . مطمئنا تا آخر سال او هم فرصت خواهد داشت تا باتفاق ساعتهای خوش و خرمی رو رقم بزنید.
    فقط یادت باشه اون لحظه های باهم بودن رو با گله و شکایت ضایع نکنی/ نکنید.

    همیجا به مهتاب عزیز هم خوش آمد میگم.

    بی بی عزیز خیلی خوشحالم که به تاپیکم سر زدی و جواب دادی....
    حرف شما درسته اما واقعا نمیتونم...ما ماه هاست که با هم بیرون شام نخوردیم در حالیکه قبلا این طور نبود...وقت های با هم بودنمون مثل یه ماموریت سریع و بدون فوت وقت باید باشه...سریع بریم توی مغازه سه سوته خرید کنیم...وقتی تلفنی با هم حرف میزنیم سریع حرفمون رو که اغلب راجع به کاره بگیم و قطع کنیم...مثل روبات!!!مثل یه عروسک...من از زندگی توی تهران متنفر بودم به خاطر سرعت بالای زندگی...به خاطر استرس های بیخودی که تهرانی ها باید تحمل کنن تا به زندگیشون برسن اما حالا توی شهر خودم گرفتار زندگی ماشینی شدم!!!!!!!!!!!
    خداروشکر که الان با مامانم اینا زندگی میکنیم لااقل یکی هست منو از حال و هوای غم انگیز بیرون بیاره اگه بریم خونه خودمون من دق میکنم از تنهایی!!!

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرانک1389
    سلام
    دوست عزیز!من گیج شدم!
    اینها حرفای شماست:



    شب وقتی میاد خونه انقدر خسته و داغونه که نمیشه باهاش حرف زد...دلم میخواد اصلا خونه نیام تا با خستگی و بی انرژی بودنش مواجه نشم...


    عملا مثل هم اتاقی شدیم...!!


    ...مثلا چند ماه دیگه جشن عروسیمونه...

    شما گفتید هنوز عقد هستید و چند وقت دیگه عروسی میگیرید...؟
    خب پس طبیعتا باید هر کدام تو خونه پدری تون باشید و تو دو شهر مختلف هم که هستید، اما اینکه گفتید هر روز صبح میره تا شب میاد خونه و من تنهام یعنی چی ؟

    ببخشید من متوجه نشدم که بالاخره زیر یه سقف هستید یا نه ؟





    فرانک جان دوست عزیزم...من و دلبند مدتی نه چندان کوتاه عقد کرده هستیم و از مرداد گذشته با هم زندگی میکنیم توی خونه بابام...ایشالله تابستون عروسی میگیریم و میریم خونه خودمون...البته تا خونه ی خودمون ساخته بشه میریم توی یکی از اپارتمان های بابام که خیلی هم نزدیک به خونه پدریم هست...

    آنی عزیزم لطفا به تشکر زدن بسنده نکن به کمکت نیاز دارم....به انرژی مثبتت به "یه روز خوب میاد" به نصیحت...
    جالبه من هیچ وقت حوصله شنیدن نصیحت دیگران رو نداشتم اما الان دلم میخواد نظر همه دنیا رو راجع به یه موضوع بدونم....کلا حساس شدم روی همه چی...از حرف همسایه تا رفتار کارمند بانک و ....

    منتظر شنیدن نظرات سایر دوستان عزیزم هستم

  20. 5 کاربر از پست مفید parnian1 تشکرکرده اند .

    parnian1 (دوشنبه 23 اسفند 89)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 اردیبهشت 96, 00:33
  2. درخواست راهنمایی در خصوصی شدت بالای حساسیت بین فردیی (راه حل پرسشنامه کمالگرایی هیل)
    توسط آقای ام در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 خرداد 95, 19:05
  3. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: جمعه 04 مهر 93, 23:28
  4. تنهایی - 24 سالمه، نمی خواهم با کسی دوست بشم، تنهایی اذیتم می کنه
    توسط sara19 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 آذر 91, 01:10

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.