به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 23
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 91 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1389-9-25
    نوشته ها
    71
    امتیاز
    4,612
    سطح
    43
    Points: 4,612, Level: 43
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 138
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    971

    تشکرشده 981 در 133 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Arrow به نقطه بدی رسیدم...!!

    سلام به همدردان همدردی

    فکر نمیکردم دیگه حالا حالاها نیازی باشه که برا طرح مشکلم تاپیکی بخوام باز کنم!اما امروز ترسی تو وجودم حس کردم که وادارم کرد بیام و از دوستان صادق و مهربانم کمک بخوام.

    مشکلم اینه که به نقطه بدی رسیدم!به جایی که هیچ جا نیست!راکد و منفعله!نمیدونم چرا اینجوری شدم!انگار اشتیاقم رو از دست دادم!انگیزه ام تار و مبهم شده!یا حد اقل فکر میکنم که شده!و تمام اینها در صورتیه که من اصلا افسرده یا نا امید نیستم!مثل همیشه آرومم و سرشار از امید.مثل همیشه دنیا برام قشنگه،مثل همیشه پایین اومدن آهسته قطرات آب از روی صورتم بالاترین لذته برام، زندگی ام روال عادی خودش رو داره،مشکلات هستن اما همه چی خوبه منظورم اینه که شکر خدا از اون چیزی که بوده بدتر نشده و این به نظرم خیلی خوبه.اما...فکر کنم مشکل از خودمه!دلم به کار نمیره!کارم رو به بهترین نحو انجام میدم هیچ ایرادی نمیشه ازش گرفت ولی...اون هیجانی که قبلا همراه باهاش بود دیگه نیست!من عاشق کارم هستم،کارم بهم انرژی میداد ولی مدتیه دیگه اینجوری نیست!!

    خیلی بده که بگم حتی اومدن تو تالار هم مدتیه اون اشتیاق رو برام نداره!ار همون ابتدای این مدت که راجع بهش حرف میزنم دچار سردرد های شدیدی میشم که میدونم از مادرم بهم ارث رسیده،میگرن.فعالیتم رو خیلی کم کرده خوابم خیلی زیاد شده و اشتهای کاذبی پیدا کردم!نمیتونم و نمیخوام زیاد داروهای مسکن مصرف کنم چون به محض استفاده بی حالم میکنه و باید بخوابم.من نمیذارم همچین حالی بهم غلبه کنه،تمام آهنگ های گوشیم رو پاک کردم و به جاش موسیقی بی کلام یانی و موسیقی های کلاسیک ریختم که سرشار از آرامش اند،میرم پارک میدوم و ورزش میکنم،سعی میکنم ذهنم رو منظم کنم و آشفتگی های ذهنم رو بیارم رو کاغذ تا اینجوری از ذهنم بیان بیرون.دلم به مطالعه نمیره،مطالعه روح منو ارضا میکنه،تصمیم گرفتم محیط رو آماده کنم کتابام رو همه جا با خودم میبرم اما نمیتونم بخونمشون!از فرشته مهربان خواستم چند تا کتاب بهم معرفی کنه،خریدمشون اما نیتونم بخونم!چشمام سریع خسته میشه و اشتیاقی هم ندارم در واقع فقط خودم رو مجبور به خوندن میکنم!یه کتاب هست که میدونم حالم رو میتونه بهتر کنه اما حتی سمتش هم نمیرم نمیدونم چرا؟!

    آرزوها و اهدافم رو مدام با خودم مرور میکنم اما...اون حال هنوز هست!!من آرزوها و اهدافم رو همیشه با خودم این طرف و اون طرف میبرم اونها همیشه با منن،تو جیبم...دیشب مثل هر شب قبل از خواب و در آرامش کامل دست کردم تو جیبم همشون اونجا بودن،همشون...یکی یکی مرورشون کردم،بهشون فکر کردم و تصورشون کردم،و مثل همیشه لبخند رو لبهام بود،ساعت رو گذاشتم روی 5 تا بلند شم و مطالعه کنم اما صبح به خاطر سردرد شدیدم حتی نتونستم از جام بلند شم.میدونم چاره ای برای این حالم پیدا خواهم کرد اما تصمیم گرفتم بیام اینجا و با کمک شما دوستای خوبم بهش برسم و به از بین بردن این حال سرعت بدم:)من این حال رو دوست ندارم،نمیخوامش اما 20 روزه نتونستم راهی برا خلاصی ازش پیدا کنم!صمیمانه دستتون رو میفشارم و ازتون کمک میخوام بهم بگید میدونید این حال چیه و چه جوری میشه ازش خلاص شد؟ممنونم.

  2. 6 کاربر از پست مفید شیدا حاتمی تشکرکرده اند .

    شیدا حاتمی (چهارشنبه 27 بهمن 89)

  3. #2
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,077
    امتیاز
    155,393
    سطح
    100
    Points: 155,393, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,706

    تشکرشده 36,065 در 7,430 پست

    Rep Power
    1099
    Array

    RE: به نقطه بدی رسیدم...!!

    سلام شیدا جان

    علائمی که گفتی به نظرم عوارض ضعف جسمیه .

    حتماً یه چکاب خونی بده و از جهت کمبود آهن و دیگر ویتامینها و وضعیت هورمونها ،بررسی کن خودت را .

    نتیجه را که آوردی اگر مشکلی نبود این تاپیک را ادامه می دهیم تا ببینیم مسئله چیه .

    توصیه می کنم حتماً آزمایش خون بده . وضعیت را برای پزشک شرح دهی خودش میدونه چه مواردی را برای انجام آزمایش لحاظ کنه .

    تغذیه ات چطوره بوده قبلاً

  4. 5 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (پنجشنبه 28 بهمن 89)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 91 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1389-9-25
    نوشته ها
    71
    امتیاز
    4,612
    سطح
    43
    Points: 4,612, Level: 43
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 138
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    971

    تشکرشده 981 در 133 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: به نقطه بدی رسیدم...!!

    سلام به همدردان همدردی

    دیروز پدر دوست خواهرم فوت کرد،یکدفعه و ناگهانی...برای عرض تسلیت رفتم خونه شون،همون جور که انتظار میرفت جیغ بود و اشک و آه...اونم با تمام وجود،جگر خراش و متاثر کننده.

    هر کس حواسش به جایی بود،من هم...

    همه گریه میکردن و جیغ میزدن و من حواسم به گوشه سالن به نوزادی بود که بی توجه به آدم بزرگا داشت میخندید...فوت پدر دوستم و اون نوزاد منو به خودم آوردن،فوت اون پدر یادم آورد با مرگ یه قدم فاصله دارم و هر ثانیه زندگیم ارزشمنده و ممکنه ثانیه بعدی وجود نداشته باشه...یادم آورد چقدر راجع به زندگی ارزشمندم ناسپاس بودم!یادم اورد که من زنده ام و باید با مرده ها فرق داشته باشم و حالتی که الان دچارش هستم رکوده!اگر زنده ام نباید دچار رکود و یکنواختی باشم...

    و اون نوزاد...
    چقدر زیبا بود اون صحنه...یادم اورد زندگی هنوز جریان داره...یکی مرد و نوزادی متولد شد...لبخند اون نوزاد تو ذهنم حک شده...میون اون همه غصه،اون پسر کاکل زری داشت به دنیا و قیل و قال اش میخندید!من هم خندیدم...زندگی یعنی این...
    امروز رفتم دکتر وضعیتم رو براش توضیح دادم و فردا باید کلی آزمایش بدم.تا جواب بیاد چند روزی طول میکشه،اما من نمیخوام منتظر بمونم.من هم مثل یه ادم بزرگی میخوام سر دردهام رو تعبیر به درد قبل از زایش کنم...دردی که لازمه باشه تا ذهن من مثل همیشه یه چیز جدید خلق کنه...
    حتی اگه کمبود اهن داشته باشم یا اختلالات هورمونی این دلیل نمیشه منفعل بمونم.حالی شبیه افسرده ها رو دارم در صورتی که میدونم افسرده نیستم!شایدم نمیخوام که باشم وگرنه خوب که دقت کردم دیدم اتفاقاتی افتاده که بی تاثیر در این حالم نبوده اما میخوام از همین الان شروع کنم برا تغییر دادن این حال.امروز برا شروع خودم رو مجبور کردم 5صفحه از یه کتاب رو بخونم و خوندم.از هر کسی که این پست من رو میخونه خواهش میکنم اگه راهکاری به ذهن اش میرسه راهنماییم کنه.

    فرشته مهربان راجع به سوالتون، یک ماهی میشه که هیچ وقت احساس سیری نمیکنم همیشه گرسنه ام،چند روز اول خیلی به احساس نیازم جواب دادم و مدام در حال خوردن بودم اما بعد از اون تونستم کمی کنترل اش کنم.ولی هنوزم خیلی غذا میخورم نسبت به قبل،قبلا عادی بودم صبحانه و نهار و یه عصرانه خیلی سبک.

    دوستتون دارم و نیازمند راهنمایی هاتون هستم
    [size=large]در دلم چیزی هست
    مثل یک بیشه نور/مثل خواب دم صبح
    و چنان بیتابم/که دلم میخواهد
    بدوم تا ته دشت/بروم تا سر کوه
    دورها آوایی ست که مرا میخواند...[/size]

  6. 6 کاربر از پست مفید شیدا حاتمی تشکرکرده اند .

    شیدا حاتمی (یکشنبه 01 اسفند 89)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 اسفند 89 [ 16:17]
    تاریخ عضویت
    1389-7-10
    نوشته ها
    132
    امتیاز
    2,374
    سطح
    29
    Points: 2,374, Level: 29
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 76
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    246

    تشکرشده 243 در 88 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: به نقطه بدی رسیدم...!!

    سلام . چون حدود 15 سال هست میگرن دارم و در این مدت میشه گفت اکثر راههای درمان یا شاید تمام راه ها رو آزمایش کردم و تجربه خوبی کسب کردم شاید بتونم سریع ترین راه برا گرفتن نتیجه مطلوب رو براتون پیشنهاد بدم .

    این بیماری بیشتر مربوط به تخصص متخصصین مغز و اعصاب هست ولی اولین و آخرین راه و سریعترین راه ممکن کمک گرفتن از روانپزشک هست .

    میگرن خودش یکی از عوامل افسردگی در بیماران میگرنی هست .
    در مورد راههای دیگه هم هر سوالی دارید در خدمتم .

  8. 4 کاربر از پست مفید imans تشکرکرده اند .

    imans (یکشنبه 01 اسفند 89)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 26 آبان 94 [ 22:44]
    تاریخ عضویت
    1389-7-11
    نوشته ها
    153
    امتیاز
    4,871
    سطح
    44
    Points: 4,871, Level: 44
    Level completed: 61%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    803

    تشکرشده 795 در 162 پست

    Rep Power
    30
    Array

    RE: به نقطه بدی رسیدم...!!

    این حالت رو می فهمم،
    عین یه برزخ می مونه,
    چند تا پیشنهاد برات دارم:
    یه چیزی تا یادم نرفته، آخه تازگی ها آلزایمر گرفتم شدیــــــــــــــد
    در مورد میگرن تجربه شو ندارم مطمئنا حرف های imansمی تونه کمکت کنه، آزمایشت رو هم زود برو و نتیجه شو بگو،قول بده مراقب خودت باشی،فعلاً این علی الحساب تا بعد...
    قول بدیا، این یه دستوره!
    و پیشنهاد من برات:
    اول این که ذهنت رو خالی کن، یه ماه بود که ذهنم درگیر افکاری بودم که هی شوتشون می کردم بیرون، در گیری های ذهنی که حسابی بهمم ریخت، امروز یه کاغذ برداشتم دو تا صفحه پشت و رو شد!! فقط نوشتم دیگه! هرچی تو ذهنم می گذشت،
    یه پاکت و یه تابلو ورود ممنوع هم براش گذاشتم که دیگه نرم سراغش!
    هر چیزی که آزارت می ده یا فکرت رو درگیر کرده اگر که هست... به هر روشی که مایلی...روش بالا هم جواب می ده، بالاخره یه جوری ذهنت ر. کاملاً خالی کن,
    پیشنهاد بعدی یه کتاب
    با خوندن این کتاب تو فقط خوانندهی کتاب نیستی، نویسنده ازت می خواد عمل کنی و تا عمل نکنی نمی تونی بری فصل بعدی! این یه دستوره!
    وقتی کتابو خریدم گفتم إإ...این همون یاروه که خیلی ها گفتن زندگی ما رو متحول کرد!
    دلم می خواست متحول شما ولی وقتی برا کتاب خوندن نبود!
    قبلنا زیاد کتاب می خوندما ولی الان...
    می دونی چجوری خوندمش؟؟!!
    یه روز کامپیوترو دادیم تعمیر، در واقع مشغولیتی نبود، دانشگاه هم نبود...خلاصه بیکاری بود دیگه! گفتم یه سر به کتابه بزنم!
    شروع کردم به خوندن و یه ماه تمام رو میزم بود، تو دانشگاه باهام بود و ... عمل کردم به گفته های استاد محترم جناب انتونی رابینز بزرگوار!( یکی خبرش کنه ببینه چه در نوشابه ای براش باز می کنم) منم یه دانشجوی خوب براش بودم و کمکم کرد و منو به یکی از اهدافم رسوند.
    بعضی جاها ازت می خواد بنویسی اونوقته که بابد کاملاً حس کنی و بعد بنویسی، و عمل کنی
    از این وضع خلاصت می کنه، بهش اعتماد کن
    کتاب موفقیت نامحدود در 20 روز نوشته آنتونی رابینز( ما بهش می گیم موفق خوش برخورد! حالا چرا آیا؟ دلیلشو خودم بهت می گم;) بقیه اصرار نکنن،حتی شما دوست عزیز یه چیزیه بین من و شیدا
    امروز اولین کاری که کردم یه خرده رسیدن به اتاقی بود که به بازار شام می گفت تو برو لنگ بنداز من هستم!
    بعد یه ذهن تکانی حسابی
    حالا نوبت کتابه,
    حاضری استارتشو با هم بزنیم؟


  10. 3 کاربر از پست مفید raha تشکرکرده اند .

    raha (یکشنبه 01 اسفند 89)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اسفند 89 [ 02:45]
    تاریخ عضویت
    1389-11-16
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    1,911
    سطح
    26
    Points: 1,911, Level: 26
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    120

    تشکرشده 120 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: به نقطه بدی رسیدم...!!

    سلام . نگران میگرن نباش . اتفاقا منم میگرن دارم . باهم حلش میکنیم .
    در مورد زندگی نامه یا داستان زندگیت تنها چیزی که به ذهنم میرسه سکوت هست . .
    وقتی قدرت خارق العاده ای رو در فردی میبینم سکوت میکنم .
    چرا خارق العاده ؟ چون تمام محاسبات و نظم و جریان طبیعی بهم ریخته .
    خوشحالم از آشنایی باهات . امیدوارم بیشتر باهم باشیم . منتظرتم راجب میگرن و یا هر چیز دیگری که لازم باشه باهم حرف بزنیم .

  12. 2 کاربر از پست مفید ehtemalan تشکرکرده اند .

    ehtemalan (یکشنبه 01 اسفند 89)

  13. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 بهمن 91 [ 14:15]
    تاریخ عضویت
    1389-9-28
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    4,847
    سطح
    44
    Points: 4,847, Level: 44
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 103
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,967

    تشکرشده 1,971 در 570 پست

    Rep Power
    81
    Array

    RE: به نقطه بدی رسیدم...!!

    سلام شیدا جان

    منم گاهی اینجوری میشم( یعنی زیاد اینجوری میشم ) اما این آخرا یه جود متفاوت بود!
    یه سوال بپرسم راستشو میگی ؟
    عاشق نشدی؟
    من که میگم نشونه ظهور عشق تو دلته! آخه در مورد من اینطور بود...

    به هر حال امیدورام سلامت باشی و این حالت زودگذر باشه

  14. کاربر روبرو از پست مفید فرانک1389 تشکرکرده است .

    فرانک1389 (یکشنبه 01 اسفند 89)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 شهریور 99 [ 16:54]
    تاریخ عضویت
    1387-12-29
    نوشته ها
    359
    امتیاز
    14,355
    سطح
    77
    Points: 14,355, Level: 77
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    655

    تشکرشده 679 در 210 پست

    Rep Power
    53
    Array

    RE: به نقطه بدی رسیدم...!!

    من هم بعضي وقتها دچار اينجور "رخوت" ها ميشم. به نظرم اين كارها مي تونه يه خرده آرامش بخش باشه:
    1. شركت كردن در يك كار خير و انساندوستانه. مثلا جمع آوري لباسهايي كه ديگر استفاده نمي كنيم و دادن آنها به خيريه ها، يا شركت در يك بازارچه خيريه و خريد كردن از آن يا حتي برداشتن يه تكه آشغال از توي خيابون و انداختش توي سطل آشغال!!!
    2. توجه بيشتر به معنويات، خواندن دعا يا انجام يك عمل مذهبي مورد علاقه! (البته با علاقه ي كامل و نه زور زوركي)
    3. انجام دادن كارهايي كه گاهي به اونا علاقه داشتيم و هيچ وقت وقت نكرديم انجامشون بديم، مثلا تمرين خوش نويسي با خودكار و ...
    4. و البته مسافرت، هر چند كوتاه و بي هدف!!!


  16. 3 کاربر از پست مفید mostafun تشکرکرده اند .

    mostafun (یکشنبه 01 اسفند 89)

  17. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    152
    Array

    RE: به نقطه بدی رسیدم...!!

    هر دفه میام اینجا رو میخونم.
    ولی نمیدونم چی باید بهت بگم شیدا جون. تو که خودت هم قوی بودی و هم بلد بودی بین همه تاریکی ها خودت یه شمع روشن کنی که همه جا رو روشن کنه. حتی تاریک ترین نقاط رو. حالا چیه که انقدر خستت کرده و بی حوصله؟!

    میدونم از پس این حالتت هم بر میای مثل همه موقعیتای سخت زندگیت

  18. کاربر روبرو از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده است .

    دختر مهربون (یکشنبه 01 اسفند 89)

  19. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 91 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1389-9-25
    نوشته ها
    71
    امتیاز
    4,612
    سطح
    43
    Points: 4,612, Level: 43
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 138
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    971

    تشکرشده 981 در 133 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: به نقطه بدی رسیدم...!!

    سلام به دوستان عزیزم

    از همه اونهایی که پاسخی به سوالم دادند و همه اونهایی که به تاپیکم سر زدند ممنونم.راستش فکر کردم باز به حال خودم گذاشته شدم تا خودم راه حل رو پیدا کنم،البته مطمئنم این اتفاق می افته اما عمدا خواستم خودم رو وارد جمع بکنم و به خاطر مشکلم کمک بخوام.خواستم به اون وجه از وجودم که هنوز ضعیفه هم اجازه خود نمایی بدم،چه جوری بگم!خواستم برا یه بار هم که شده حس کنم تنها نیستم و کسان دیگری هم میتونن کمکم کنن.خواستم از اعتماد به خود،به اعتماد به دیگران برسم...

    راستش من با میگرنم مشکلی ندارم مادر بزرگ،مادر،خاله ها،دختر خاله ها،و خواهر بزرگم همه میگرن دارن سر دردهای من هم تقریبا از زمان بلوغ شروع شد ولی مال من با بقیه فرق داره،من مثل اونها چند روز نمی افتم تو رختخواب،و اجازه ندادم تو کارام خللی وارد کنه چون اعتنایی بهش نمیکنم اما یک ماهه هر روز سر درد دارم و یکم ضعیفم کرده ولی فکر میکنم علت خواب زیاد و بی حالیم فقط سر دردهام نیست،میدونم علت روحی داره.مرسی آقایimansبرام جالب بود که میگرن باعث افسردگی میشه!حتما راجع بهش مطالعه میکنم و سوالی بود میپرسم.شیدای عزیزم،به روی چشم به محض اینکه از خونه زدم بیرون این کتاب رو میخرم چون فعلا انگار به خونه و اتاقم منگنه شدم!ولی کاملا حاضرم شروع کنیم روشی که گفتی تقریبا خوراک هر روزمه:)اما پیشنهاد آقای mostafunدر خصوص فعالیتی که دوست داشتم و انجام ندادم برام خیلی جالب بود،دوست دارم نقاشی کنم:)کاری که همیشه دوست داشتم ولی میدونم استعدادشو ندارمفدای این لحن شوخ ات
    احتمالا عزیز من هم از آشنایی باهات خوشحالم و تجربیاتی دارم که فکر میکنم میتونه به دردت بخوره،انشاالله وقتی روی فرم اومدم اونها رو باهات در میون میذارم ولی فعلا به خاطر آفت های احتمالی در کار مشاوره لازمه سکوت کنم

    امروز حالم بهتره،انگار مرگ پدر دوست خواهرم واقعا تلنگری برام بود!فرانک جان،خواهر خوبم عاشق نشدم،خیانت دیدم.صمیمی ترین دوستم که 12 ساله با هم دوستیم من رو به بهای مفتی فروخت!!او اون یکی دوستم من رو به عشق دروغین پسری فروخت!!ین یکی از علت های حال الانمه.
    غلاوه بر اون بقیه دوستام هم ناراحتم کردن،با پسری دوست میشن،گریه و زاریشون برا منه،خنده و خوشی شون برا دوستشون.جدا میشن زجر میکشن کلی انرژی و وقت میذارم تا کمکشون کنم بعد از چند روز میبینم دوباره برگشتند سمت اون آقا!! و من شدم اون آدم بده که بین دو نفر رو بهم زده!!
    راستش دوست دارم دوستیم رو با همه دوستام جز یکی دو نفرشون بهم بزنم ولی نمیشه چون نمیتونم راجع بهشون قضاوت کنم.
    دختر مهربان نازنین،قول میدم خیلی زود حالم رو عوض کنم ولی دوست دارم گاهی از موضع قدرت پایین بیام و به خودم یاد اوری کنم که من یه قهرمان نیستم فقط یه آدمم با تمام ضعف هاش:)
    اقدام امروزم:آشپزی کردم:)و 10 صفحه دیگه کتاب خوندم.

    برای دراومدن از رخوت و رکود همچنان منتظر پیشنهاداتم


    [size=large]در دلم چیزی هست
    مثل یک بیشه نور/مثل خواب دم صبح
    و چنان بیتابم/که دلم میخواهد
    بدوم تا ته دشت/بروم تا سر کوه
    دورها آوایی ست که مرا میخواند...[/size]

  20. کاربر روبرو از پست مفید شیدا حاتمی تشکرکرده است .

    شیدا حاتمی (پنجشنبه 05 اسفند 89)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. منفی بافی های مادرم به اوج رسیده و من به شدت ضعیف و آسیب پذیر شدم
    توسط tanhaeii در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 تیر 95, 11:28
  2. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 18 خرداد 95, 23:02
  3. پاسخ ها: 53
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 اردیبهشت 94, 23:28

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:33 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.