به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 بهمن 89 [ 17:59]
    تاریخ عضویت
    1389-9-13
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    1,771
    سطح
    24
    Points: 1,771, Level: 24
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 6 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Question کمک کنید دارم از بغض منفجر میشم.

    [align=justify]سلام به همه ی دوستان مهربان و با درک این انجمن.
    داستان من از یک سال پیش شروع شد که با یه دختری آشنا شدم که 1 سال از من کوچکتر است.
    مشخصات خانم:خیلی مهربون،کوتاه بین (فکری)،خون گرم،کم دقت،عجول،زود قضاوت میکنه،اصلا رو حروفش وای نمیاسته و روی هیچ حرفش نمیشه حساب کرد،یه کم دم دمی مزاج،بخشش و گذشت نمیدونه چیه،بسار منفی،هیچ وقت حوصله صحبت کردن نداره،مشکل خیلی زیاد داره(البته تو این دو ماه اخیر خیلی بهتر شده)ولی در کل گذشته ی خیلی سختی داشته"خیلی سخت"،از همه انتضار داره درکش کنن(اگه درکش نکنن ناراحت میشه)ولی خودش هیچ کس رو درک نمیکنه.چهرهی معمولی داره ولی کلا آدم جذابی هست،کمی بی وفا،بسار ساده،وقتی عصبانی میشه اصلا نمیتونه خودشو کنترل کنه،منو خیلی دوست داشت،یه کم مادی گرا،بیش تر اوقات بد اخلاق و بی حوسله،اهل کل کل،زور گو،وقتی قهر کنه پدرت در میاد تا آشتی کنه (خیلی ناز میکنه)،هر چی براش راجب به یه موضوعی که ازش ناراحته صحبت میکنی تا درکت کنه اصلا حرفت رو متوجه نمیشه و حرف خودشو میزنه و انقدر حرف تو حرف میاره که نه تنها مشکل حل نمیشه بلکه زیاد تر هم میشه،همیشه فکر میکنه طرف مقابل مقصره،بیرون رفتن دسته جمعی رو به بیرون رفتن دو نفره ترجیح میده،خیلی لجبازه،کم احساس (یا حداقل نمیتونه احساس شو خوب بروز بده)به آینده اصلا فکر نمیکنه و هزار تا رفتار خوب و بد دیگه که مهم هاشو گفتم...

    مشخصات من:خیلی احساسی،سعی میکنم همه ی آدما رو تو هر شرایطی که هستن درک کنم،خود خواه،کله شق،با ادب،خونسرد و صبور(ولی راجب به این موضوع خاص"همین دختره رو میگم"بسار زود عصبانی میشم و صبرم ندارم)تقریبا به خودم کنترل دارم،کمی دور تر رو نگاه میکنم و سعی می کنم همه ی موضوع ها رو از همه ی بعد هاش ببینم و روی مثبت ترین بعدش قضاوت کنم.سعی میکنم با همه ی آدما خوش رو باشم تو هر شرایطی که هستم،یه کم مردم آزار،از کل کل متنفرم،بسار خانواده دوست،عاشق خلوت دونفره و بیزار از جمعیت(البته تا وقتی اون پیشمه)نور کم رو ترجیح میدم،موزیک ملایم رو ترجیح میدم،پر حرف،نیاز شدید دارم که با کسی حرف بزنم و درد دل کنم و طرفم شنونده ی خوبی باشه،حرفم سنده،ظربه ی عشقی زیاد خوردم(این هفتمین باره)،بسار صادق و رو راست،احساساتم رو پنهان نمیکنم و همه رو بروز میدم (به بهترین شکلم بروز میدم و تو این مورد خواص نمیتونم خودمو کنترل کنم)،طرف دار شدید انسانیت،کم خرج میکنم(به اندازی وسعم)،بسیار بسیار سه پیچ و کنه هستم،دنبال دلیل همه چیز هستم و تا به جوابم نرسم ول کن معامله نیستم(کنجکاوم ولی همه بهم میگن فضول)،اعتقادات مذهبیم کمه،ترسو نیستم،ریسک زیاد میکنم،به هیچ وجه تا بهم خیانت نشه خیانت نمیکنم (وفا دار و پایبند)،عاشق اثبات کردن موضوعات،و روی این خانوم بسار حساسم به حدی که این حساسیت به وسواس تبدیل شده بود که موجب اذیت شدنش میشد(یعنی خیلی بهش گیر میدادم که البته دست خودمم نبود اگه گیر نمیدادم باید حرص می خوردم)،قیافمم نسبتا خوبه،و هزار تا اخلاق خوب و بد دیگه که مهم هاشو گفتم....

    اینو یادم رفت بگم:من 23 سالمه و اون 21.5 سالش

    خوب بعد از معرفی اخلاقیاتمون میخوام یه کم از مشکلاتمون بگم.
    قصد ازدواج داشتیم جفتمون.خیلی حرفا و قول های جدی بینمون بوده.با هم رابطه داشتیم.خاطره ها خوب زیاد داشتیم خاطره های بد هم زیاد داشتیم.ولی من خوباش یادم میمونه و بداش رو فراموش میکنم ولی اون بداش یادش میمونه(جوری که تا عمر داره یادش هست و هر وقت دعوا میشه همش رو پیش میکشه)و خوباش رو فراموش میکنه.
    من اعتراف میکنم خیلی اذیتش کردم و گریشو زیاد در آوردم.همون طور که اون منو اذیت کرد.ولی خیلی چیزای خوب و خاطرات خوبم واسش داشتم که از بدیام بیشتر بود ولی اون جز بدیام چیزه دیگه ای نمیدید.

    از تقریبا یک ما بعد از آشناییمون هفته ای نبوده که ما چند روزش رو با هم دعوا نکرده باشیم و قهر نکرده باشیم.اکثر مشکلاتمون سر چیزای خیلی خیلی بیخود بود"تاکید میکنم خیلی بیخود ،البته از نظر من".به این صورت بود که اول از بحث راجب به یه موضوع مسخره توسط من شروع میشد(البته اون باعثش میشود که من بحث کنم،چون وقتی ناراحت میشد من باید براش توضیح میدادم و هر چی میگفتم اون حرف من تو گوشش فرو نمیرفت و بحث بالا میگرفت و انقدر حرف تو حرف می آورد که تبدیل به دعوا بعد قهر میشد"اینم اینجا بگم که هچ وقت هیچ کدوم از بحث هامون به نتیجه نرسید")بعد از چند روز دوباره آشتی میکردیم و دوباره بعد از چند روز "روز از نو و روزی از نو".البته اینم بگم که دعوا های خیلی خیلی جدی هم داشتم.یک سال تموم ما به همین شکل سر کردیم(یعنی یه مشکل -->یه بحث-->یه دعوا--> یه آشتی)تا جایی رسیدیم که جون جفتمون به لبمون رسیده بود و به مدت 2 ماه از هم فاصله گرفتیم.من هر روز و هر ساعت و هر ثانیه چشمم به گوشیم بود تا یه خبری یه زنگی یه اس ام اسی چیزی از اون برسه(جوری که وقتی گوشیم یه زنگ میخور یا یه sms می اومد چنان می دوایدم سمت گوشیم که خدا میدونه ولی وقتی میدیدم اون نیست حالم گرفته میشد)جوری که من فهمیدم تا یه مدت اونم همین حالت من رو داشته.و جفتمون طبق عادت و مثل همیشه که دعوامون میشد منتظر این بودیم که اون یکی تماس بگیره.و دو باره آشتی کنیم ولی تو این دو ماه هیچ کدوممون این کارو نکردیم.و بد بختیهای من هم از همین جا شروع شد.
    بعد از این دو ماه یه روز تصمیم گرفتم که زنگ بزنم بهش تا ازش خبری بگیرم و ایندفه من منت کشی کنم.ولی چشمتون روزه بد نبینه.متوجه شدم که یه مدتی منتظر من مونده و بعد از این که دیده من زنگ نزدم رفته سراغ کس دیگه (که البته میگه خواستگارم بوده الانم که باهاش بیرون میرم بخاطر آشنایی با اونه).من هنوز مطمعین نشدم از این قضیه که اون مثل همیشه داره از اون ناز های مسخره ی همیشگی میکنه و یا داره جدی میگه(البته تا 80 % احتمال میدم).تازه به من پیشنهاد داده تا با این آقای به اصتلاح خواستگار رقابت کنم و بین ما یکی رو انتخاب کنه.منم تا اون خبر رو شنیدم انگار که دنیا رو رو سرم خراب کردن.از اون روز که فهمیدم تا به امروز که دارم این مطلب رو مینویسم خواب به چشمام نیومده.من طبق توافقم با اون و حرف هایی که با اون زده بودم تو این دو ماهی که اون نبود حتی به شخص سومی فکر نکردم چه برسه به این که برم دنباله کس دیگه ای.چون میدونستیم زیاد دعوا میکنیم توافق کرده بودیم که تحت هیچ شرایطی دنبال کسه دیگه ای نریم چون دوباره آخرش بر مگردیم و با هم آشتی میکنم.ولی این دفعه زیادی طول کشید، من سر حرفم وایستادم ولی اون ....
    منتظر شدم مثل همیشه برگردیم پیش هم ولی اون ... من حتی تو خوابم هم نمیدیدم که اون توی این مسئله ی مهم هم بزنه زیرهمه ی حرفاش و با یه همچین موضوع مهمی هم بازی کنه.
    ازش خواستم که حداقل بیاد تو چشمام نگاه کنه و جواب سوال هایی که تو ذهنمه رو تک تک بده.چرا؟....چرا؟....هزار تا چرا که صبح تا شب و شب تا صبح تو ذهنمه و داره منو ذجر میده!ولی اون میگه نمیخوام جوابتو بدم.
    چیکار کنم ؟به کی بگم؟هر چی که بودم هر کی که بودم نامرد نبودم ،جواب من این نبود.دیروزم خیر سرم کنکور داشتم رفتم اونجا گند زدم امدم بیرون.
    یعنی واقا جواب من این بود؟وقتی هر وقت از شبانه روز نیاز داشت که باهام درد دل کنه،شده از خوابم و یا هر کاری که داشتم میزدم ، یا پای تلفن یا شخصا میرفتم پیشش و به حرفاش با جون دل گوش میدادم ، بغلش میکردم اشکاشو پاک میکردم تا از اون حالت در بیاد(همون طور که گفتم خیلی مشکل داشت و خیلی عذاب میکشید).ولی من چی هر وقت بهش نیاز داشتم و میخواستم باهاش صحبت کنم با یه خسته ام یا کار دارم یا خوابم میاد خودشو راحت میکرد و میرفت(چرا؟چون حوصله ی حرف زدن نداشت).من همه ی اینا و هزار تا چیز دیگه مثل این رو تحمل کردم و همه ی اینا رو به جون خریدم فقط به خاطر این که اونو میخواستم و دوسش داشتم.ولی در آخر جوابم چی شد؟یعنی دو ماه نتونست خودشو نگه داره؟آیا این لیاقت من بود؟
    منم یه آدمم،منم احساس دارم،منم مثل بقیه ی آدما دلم یه زندگی آروم رو میخواد.
    دیگه نمیدونم چیکار کنم واقا عقلم به جایی قد نمیده دارم از شدت عصبانیت میترکم.تو وجودم آتیشه.صبح تا شب یه گوشه نشستم و کز کردم فقط به این موضوع فکر میکنم و حرص میخورم.نمیدونم خودمو بکشم یا اون پسررو یا اون دختررو.دارم از قصه دق میکنم.از یه طرف دوسش دارم از یه طرف ازش متنفرم.خواهش میکنم راهنماییم کنید.یه آدم نیاز به همدردی و هم فکری همنوعان خودش داره بهش کمک کنید؟
    (خیلی ممنون)[/align]

  2. کاربر روبرو از پست مفید sh_atk تشکرکرده است .

    sh_atk (جمعه 26 آذر 89)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 25 مهر 92 [ 09:18]
    تاریخ عضویت
    1388-10-19
    نوشته ها
    1,262
    امتیاز
    11,056
    سطح
    69
    Points: 11,056, Level: 69
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,891

    تشکرشده 4,928 در 1,071 پست

    Rep Power
    143
    Array

    RE: کمک کنید دارم از بغض منفجر میشم.

    دوست عزیز سلام و به کلبه همدردی خوش آمدید

    عزیزم اصلا لازم نیست کسی رو بکشی و فقط باید بشینی و یکم منطقی فکر کنی.
    ازدواج یعنی یه عمر زندگی زیر یه سقف. و این تنها وقتی ممکنه که طرف مقابل ما در 70-80 درصد موارد هم کفو باشند. یعنی حرف هم رو بفهمند و بدونند از زندگی و آینده چه انتظاراتی دارند و آیا همدیگه رو از این بابت قبول دارند یا نه.
    حالا دوست عزیز شما خودت در مورد خودت این چیزها رو میدونی؟ با دوستت در مورد این چیزها صحبت کردید؟

    خصوصیاتشو در بالا گفتی. یه سوال دارم ازت؟ چرا می خوای باهاش ازدواج کنی؟ اگه این چیزا رو می گفتی و بعد می گفتی به این دلایل نمی خوام باهاش ازدواج کنم، برام قابل قبول تر بود. اما الان ....؟؟!!

    عزیزم این موضوع پیش اومده رو یه فرصت بدون تا بتونی منطقی و به دور از احساسات در مورد ازدواج فکر کنی.

  4. 6 کاربر از پست مفید هستی تشکرکرده اند .

    هستی (شنبه 13 آذر 89)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    122
    Array

    RE: کمک کنید دارم از بغض منفجر میشم.

    سلام دوست من
    اگه کسی شما رو واقعا دوست داشته باشه نیازی به رقابت نیست و شما رو همینطوری که هستین قبول داره
    منم با بلو اسکای هم نظرم که شما برای ازدواج خیلی جوون هستید و تازه با این همه تفاوت ازدواج هم بکنید وضعیت بهتر نمی شه که بدتر می شه
    خیلی خیلی دقت کنید
    به نظرم رفتارهای این دخترخانم یه خورده هم از این نشات می گیرنکه زیاد منت کشی کردید و این خوب نیست و باید به خودتون ارزش بدین
    The Happiness of Your Life Depends on The Quality of Your Thoughts

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. 2 کاربر از پست مفید نیلا تشکرکرده اند .

    نیلا (یکشنبه 14 آذر 89)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 18 فروردین 90 [ 16:24]
    تاریخ عضویت
    1389-8-15
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    1,797
    سطح
    24
    Points: 1,797, Level: 24
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    42

    تشکرشده 43 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: کمک کنید دارم از بغض منفجر میشم.

    دوست گرامی:عشق اگر عشق واقعی باشه تنها و تنها مایه ی آرامش و رشد تو خواهد بود...
    عشق برای آمدن بستر مناسب میخواهد،دلی میخواهد که بتواند بزرگی عشق را در خود جای دهد...من نمیتونم راجع به دوست شما نظر مشخصی بدم اما با اطلاعاتی که از زاویه دید شما به دست آوردم به نظرم
    برای طرف مقابل شما هنوز زود است که معنای عشق راستین را درک کند،همونطور که گفتید مشکلات زیادی داشته و ناخواسته شما وسیله ای برای فرار از مشکلاتش شدید!شما برای تکیه گاه بودنتان خواسته شده اید!
    و یک دنیا فرق است بین خواستن شما برای خودتان و برای محاسنتان و یا برای تکیه گاه بودنتان!!!
    دوست عزیز عشق نیاز داره که شما هم خیلی بیشتر درکش کنید معنای عشق این نیست که شما رفتار میکنید،من از عشق زمینی حرف میزنم،عشق آدمیزاد به ادمیزاد...و ازدواج...
    sh_atkعزیز ازدواج صحبت یکی شدن است،صحبت یک عمر زندگی است...شاید در این لحظه قهر کردن های مداوم و آشتی پشت ان لذتی به همراه داشته باشد اما چگونه میشود با این خصوصیاتی که گفتی عمری را با فرد دیگری یکی شد؟!
    وقتی به ندای درونی خودت که از این رابطه بار ها وبارها ازار دیده گوش ندادی،وقتی فردیتت را نادیده گرفتی،نتیجه اش چیزی جز بی احترامی به فردیت طرف مقابلت هم نخواهد بود...
    گیر دادن چه معنایی میدهد وقتی اعتماد بین دو نفر حکمفرما باشد؟؟!!و اگر اعتماد نیست معنای یک رابطه چه میتواند باشد؟؟!!

    دوست من طرف مقابل شما رفتار های کاملا نابالغانه از خود نشان داده،رقیب طلبی بدترین و خام ترین ان است...
    شما هم نیاز به تمرین بیشتر و بیشتری بر روی خود دارید،به هر دوتان فرصت بزرگ تر شدن بدهید که تمام زندگی در حال اموختن به ماست...
    فکر کن...به خودت...به روحی که حق نداریم اجازه دهیم هر کسی ان را بیازارد...به ازدواجی که تو را سرشار خواهد کرد...و به آینده ای ارام و مملو از عشق راستین که حق توست...
    زندگی یعنی این...:)


  8. 3 کاربر از پست مفید دختر آسمان تشکرکرده اند .

    دختر آسمان (یکشنبه 21 آذر 89)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 بهمن 89 [ 17:59]
    تاریخ عضویت
    1389-9-13
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    1,771
    سطح
    24
    Points: 1,771, Level: 24
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 6 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: کمک کنید دارم از بغض منفجر میشم.

    اول باید از همه دوستان بابت همدردیشون تشکر بکنم و بگم که واقا بهشون نیاز داشتم.خیلی ممنون.
    من فعلا قصد ازدواج نداشتم و تنها حرفش زده شده بود.یعنی قصدشو داشتم ولی الان نه تو چند سال آینده.و یکی از دلایلی که فکر میکنم انو آزار میداد این بود که چرا من واسه ازدواج پا پیش نمیزارم.ولی نظرم این بود که فعلا واسه ما زوده و باید صبر کرد.
    پس فکر کنم تو شرایطی که من هستم بهترین را جدایی باشه ممنون میشم اگه همه یه نظری بدن.دیگه بریدم.نمیدونم چیکار کنم.فکرم مشغوله.روی هیچ چیز نمیتونم تمرکز کنم.من یه آدمی بودم که ثانیه ای نمیتونستم یه جا بشیم انقدر انرژی داشتم.آدمی بودم که تحت هیچ شرایتی لبخند از روی لبام محو نمیشد.ولی الان چی؟جز فکرایی که دارن آزارم میدن و غم و صورتی غمگین و خسته چیزی واسم نمونده.گفتم من آدم بسیار احساسی هستم.نمی خوام بچه بازی در بیارم و لی بعضی موقع ها از شدت عصبانیت دلم میخواد تلافی همه ی این کارا رو سرش خالی کنم و غید همه چیزو بزنم.بعضی وقتا انقدر عصبانیم فکر میکنم دیگه چیزی واسه از دست دادن ندارم.یعنی عصبانیت نمیزاره چیز دیگه ای ببینم.واقا درست ترین کار تو این شرایط چیه؟

  10. کاربر روبرو از پست مفید sh_atk تشکرکرده است .

    sh_atk (جمعه 26 آذر 89)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 آذر 91 [ 18:02]
    تاریخ عضویت
    1389-8-28
    نوشته ها
    725
    امتیاز
    3,175
    سطح
    34
    Points: 3,175, Level: 34
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,056

    تشکرشده 2,054 در 617 پست

    Rep Power
    87
    Array

    RE: کمک کنید دارم از بغض منفجر میشم.

    شما که در دوران دوستی این همه مشکل دارید وای به روزی که ازدواج کنید و درگیر زندگی و مسایل اون و گاها روزمرگیها بشین ...
    دوران دوستی که معمولا به آدم خوش می گذره و بی مسولیتی ( یا حداقل کم مسولیتیش ) باعث می شه آدم راحت تر باشه و ... برای شما همه اش با دعوا و قهر و نازکشیدن و مریض داری گذشته. شما 4-3 خط فقط از اخلاقهای تقریبا بد ایشون نوشتین ( یکی دوتاش خوبه!). به قول بلو اسکای اگه می گفتی می خوام جدا شم واسم عجیب نبود. برام عجیبه که با این اخلاقها میگی می خوای بمونی. هفته ای چند روز دعوا و قهر اون هم در زمان دوستی؟!؟!
    شما در حدی که لازم بوده برای حل مشکلات ایشون بهش کمک کردین و حتی خواستین که باهاش بمونین. از اینجا به بعد فداکاری بیشتر کاملا بی معنی است. درست نیست که با چند خط توضیح شما نظر قطعی بدم. اما من می گم ولش کن.
    شما هر دوتون سن کمی دارید برای ازدواج، مخصوصا شما. یه مدت سر خودت را گرم کن به کار و درس و ورزش و دوستای هم جنست. یادت می ره. بعد که کاملا فراموش کردی انشالله فرد بهتری را پیدا میکنی برای ازدواج.
    ازدواج با افرادی که از نظر روحی روانی سالم هستند هزار تا دردسر داره. حالا شما می خوای با کسی ازدواج کنی که خودت می دونی نرمال نیست؟ آدمی که سر دوماه رفته سراغ یکی دیگه؟ مسلما وابستگی عاطفیش به شما خیلی کم بوده که سریع کسی را جایگزین کرده وگرنه خودت هم خوب می دونی که اگه کسی را دوست داشته باشی به این راحتی نمی شه رفت سراغ یکی دیگه. بعد به شما پیشنهاد دویل می ده! فکر کرده داره فیلم بازی می کنه! من نمی دونم اسم این مشکل چیه. ولی ایشون می خوان با این کارشون (رقابت شما دو نفر ) به خودشون حس مهم بودن بدن. در مشکلات روانی زیاد این آدم شک نکن. وقتی می شه زندگی خوبی را با یه فرد سالم داشته باشی، بیکاری برای خودت دردسر درست می کنی؟
    یه چیزی را هم بگم. ایشون به احتمال زیاد دست از پا درازتر برمیگرده. چون با این اخلاقهایی که گفتی کسی با ایشون نمی مونه. برای سواستفاده و دو روز دوست بودن باهاش می رن، اما نمی مونن. زمانی که ولش کنن دوباره می آد سروقتت. حواست باشه دوباره گول نخوری. کامل بذارش کنار.
    با خودت هم بگو خدا خیلی دوستم داشت که از شرش راحتم کرد. حتی گذاشت اون بی وفایی کنه که تو یه ذره هم عذاب وجدان نداشته باشی. خدا خواسته با خیال راحت برات تمومش کنه. برو خدا را شکر کن.
    اینم بهت بگم که خیلی سخته که فراموشش کنی. نه چون اون خیلی خاص بوده و ماه بوده. چون ویژگی ارتباط عاطفی و دوستی های این چنینی اینه. ولی سختیش را تحمل کن. فراموشش کن.

  12. 5 کاربر از پست مفید بهشت تشکرکرده اند .

    بهشت (جمعه 26 آذر 89)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 بهمن 89 [ 22:05]
    تاریخ عضویت
    1389-9-02
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    1,838
    سطح
    25
    Points: 1,838, Level: 25
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    39

    تشکرشده 39 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: کمک کنید دارم از بغض منفجر میشم.

    سلام دوست من.....
    تمام این حرفارو زدی اینم من بهت میگم....دقیقا 9 ماه پیش واسه من همچنین اتفاقی افتاد.اینارو که گفتی گفتم جلل الخالق چقدر شبیه منه.اصلا نمیتونم توصیف کنم..کما اینکه شک کردم نکنه یکی از دوستام چون این موضوع رو از من میدونسته اومده نوشته.مشخصات خودتو دوستت با منو دوستم مو نمیزنه...عینا شبیه همیم...منم احساسیم..دوست منم مشکل داره و همش پیشم گریه میکنه منم خیلی خوب درکش میکنم ولی وقتی مشکلمو به اون میگم اصلا گوش نمیده.توقع داره همه درکش کنن ولی اون کسی رو درک نمیکنه.همش با خانوادش دعوا داره میزنن تو سر و کله ی همدیگه..بهم گفته افسرده اس و نیاز به محبت داره ولی دوست داشتن منو اصلا نمیبینه.خیلی دوسم داشت ولی از اولین باری که نازشو کشیدم دیگه یاد گرفته...اون ناز میکنه من نازشو میکشم.منم دوسش دارم و میخوام باهاش بمونم ولی اون همش به من بی توجهی میکنه و با این رفتارش منو زجر میده..به خودش اجازه میده هر رفتاری دلش میخواد با من میکنه.من خیلی از دستش عصبیم.2ماه پیش رفته با پسری به اسم سامان بهم میگه تو مگه منو نمیخوای؟گفتم آره خوب.ولی تو اونو میخوای اصلا برو بدرک...گفت اااا....محمد؟؟؟؟ یعنی توو میخوای عشقتو به همین راحتی بدی دست رقیب؟؟؟؟؟؟
    به خدا با خوندن مطلبت پاک هنگ کردم..مگه انقدر شباهت وجود داره؟؟؟
    منم عقلم به جایی نمیرسه.اون منو مثل خودش کرده.افسرده شدم..بی حوصله..حوصله ی هیچ کاریو نداشتم..رشتم حسابداریه پریروزا امتحان اصول 2 داشتم رفتم همه رو هم بلد بودما ولی 2 هم نمیشم.گند زدم.
    اول جداییمون با یکی اینترنتی رفیق شده بود بهش گفتم دوستی های اینترنتی خطرناکن 2روزی باهام لجبازی کرد تا یه روز آهنگ مورد علاقه شو توو ماهواره پخش کرد.زنگ زدم گوش داد منم اشکم در اومد گفتم تورو خدا با خانوادت..خواهرت راجب این دوستی مشورت کن از شانسم به حرفم گوش داد از خواهرش پرسید خواهرشم حرف منو زد بیخیال پسره شد...سره اینم بهش گفتم خوب نیست ولی ایندفه دیگه گوش نکرد تا یه ماه بعدش شنیدم نمیخوادشو دارن جدا میشن...اصلا باورم نمیشه...هر دوتامون وقتی قهر میکردیم وقتی واسمون اس ام اس میومد شیرجه میرفتیم رو گوشی که شاید طرفمون باشه ولی میدیدیم اینطور نیست...من خیلی شاد بودم یک لحظه همخنده از رو لبام نمی افتاد ولی این دیوونم کرد...خیلی بد اخلاق و لجباز بود چهرشم معمولی بود ولی کلا اخلاق جذابی داشت.دوسش دارم ولی نه واسه موندن واسه ازدواج بلکه تا حدی که بدونم ازدواج میکنه و با کسی جز من دوست نمیشه ولی نشد.متاسفانه....!!!!!!!!
    منم همین الان میخواستم با یه نام کاربری دیگه وارد شم همین مطالبو بگم ولی چون قوانین تالارو میدونستم اینکارو نکردم و توو تاپیک شما نوشتم...راهنماییه دوستان رو هم خوندم ولی نمیشه فراموشش کرد..من چند بار سعی کردم دوریشو با دوستی با کسی دیگه پر کنم نشد..دیدم اصلا نیشه به اون فکر نکرد..با وجود کسی دیگه همش فکرم پیش اونه...نمیتونم به جز اون به کسی دیگه فکر کنم به خاطر همین با دوست جدیدمم به هم زدم..اخلاقش خیلی روم تاثیر گذاشت..ببخشید اینو میگم ولی اون از لحاظ جنسیم باهام راحت بود..نمیذاشت بهش نزدیک شم و بهش دست بزنم ولی وقتی عادت ماهانش شروع میشد بهم میگفت و ازم میخواست تکیه گاهش باشم تا این عادتش به پایان برسه...از نیازهای جنسیش بهم میگفت و این راحت بودنش منو بدجور جذب کرد..با خواهرش دعواش میشد میومد میگفت محمد آبجیم بهم این فحش و داد.دارم گریه میکنم واست مهم نیست؟/ میگفتم چرا عزیزم ولی جالب اینجاست وقتی ناراحتیش تموم میشد بهم میگفت محمد تو چرا انقد احساسی هستی؟؟بابا یه بار حالمو بگیر.. سرم داد بزن.. دعوام کن.مونده بودم چیکار کنم.. دیگه داشتم روانی میشدم..از یه طرف میخواست درکش کنم از یه طرفم اینطوری شاکی میشد ازم...
    به نظرم اینا تعادل روانی ندارن و مشکل روحی بسیار شدیدی دارن..اصلا نمیشد رو حرفش حساب کرد الان میگفت دوستت دارم فردا بهش میگفتم خودت گفتی دوستت دارم میگفت برو بابا !!!!!!!!!
    خلاصه اینکه یا من توام یا تو منی!!
    از دوستان وهمچنین مدیر همدردی و دوستان خیلی با تجربه خواهش میکنم یه راهی رو به ما نشون بدین تا از این بغض و ناراحتی در بیاییم..
    در ضمن دوست عزیز معذرت میخوام مطلبمو توو تاپیک شما گفتم...ان شاالله موفق و خشنود باشی

  14. 4 کاربر از پست مفید mohammad lover تشکرکرده اند .

    mohammad lover (یکشنبه 21 آذر 89)

  15. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 بهمن 89 [ 17:59]
    تاریخ عضویت
    1389-9-13
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    1,771
    سطح
    24
    Points: 1,771, Level: 24
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 6 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: کمک کنید دارم از بغض منفجر میشم.

    سلام دوست عزیز.خیلی هم خوب کردی که اینجا مطرح کردی.نمیدونم مثل اینکه این موضوع داره همه گیر میشه.منم خیلی با خودم کلنجار رفتم و یواش یواش تونستم با این قضیه کنار بیام.بعضی ها اصلا جنبه عشق ندارن.ارزش ندارن که بخوای عشقتو کامل و صادقانه بهشون بدین.خیلی واسم سخت بود ولی خدا رو شکر با کمک دوستان تونستم باهاش کنار بیام.من نمیدونم این چه صیقه ای است که باید همیشه طرفتو توی عشق تشنه نگه داری تا از دستش ندی.چرا نمیشه عین آدم صادقانه عشقتو در اختیارش بذاری و اونم عشقشو صادقانه در اختیارت بذاره و از عشق هم لذت ببری.چرا تا میشه لذت برد آدما به خودشون ذجر میدن.به خدا فکر میکنم این قضیه مثل مرض میمونه ،مرض زجر دادن آدما.

  16. 3 کاربر از پست مفید sh_atk تشکرکرده اند .

    sh_atk (جمعه 26 آذر 89)

  17. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 آذر 91 [ 18:02]
    تاریخ عضویت
    1389-8-28
    نوشته ها
    725
    امتیاز
    3,175
    سطح
    34
    Points: 3,175, Level: 34
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,056

    تشکرشده 2,054 در 617 پست

    Rep Power
    87
    Array

    RE: کمک کنید دارم از بغض منفجر میشم.

    یعنی تمومش کردی؟ خب بیا نتیجه را بنویس که ما هم بدونیم چی شد.
    کسانی هم که بعدا به این تاپیک می رسن، ببین که مواردی هم بوده که به صلاح طرفین بوده که تموم بشه و یکی همت کرده و انجامش داده.

  18. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 30 مرداد 94 [ 18:18]
    تاریخ عضویت
    1387-8-04
    نوشته ها
    1,150
    امتیاز
    16,194
    سطح
    81
    Points: 16,194, Level: 81
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 156
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    1,211

    تشکرشده 1,247 در 437 پست

    Rep Power
    133
    Array


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:26 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.