با اعتقاد به اینکه شرایط هیچ دو فردی مشابه هم نیست از دوستان اجازه می خوام که یک پست جدید در خصوص مشکل خودم بزنم.
من جوانی هستم 25 ساله، که علاوه بر تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد ، در شغلی مناسب مشغول به کارم، در خانواده ای فرهنگی و اصیل بزرگ شدم و ظاهرم هم بد نیست.
داستان از اونجا شروع می شه که از مدتها پیش (تقریبا دو سال) جمعی از بستگان ، خانمی را که ایشان هم از بستگان دور ما محسوب میشن رو برای ازدواج به خانواده ما معرفی کردند.فکر کردن راجع به این بحث تقریبا از نه ماه پیش با حضور من در تعدادی از مهمانیهای خانوادگی اونها قوت گرفت.این مهمانیها برای من فرصت مغتنمی بود تا بصورت غیر مستقیم با اون فرد آشنا بشم (چون من تا قبل از این ایشان رو ندیده بودم) منتها این دیدارها با فواصل نسبتا زیاد نسبت به هم انجام میشد(هر دو ماه)، البته گهگاهی در اینترنت، گپ و گفت مختصری باهم داشتیم که البته تمام این صحبتها راجع به مسائل روزمره بود و هیچ مطلب جدی راجع به مسئله ازدواج مطرح نشد. برخورد این خانم در تمام این صحبتها بسیار صمیمی و معقول بود.
خانواده های ما از هم شناخت خوبی داشتند و به لحاظ سطح زندگی هم مشابه بودیم(هم کف بودیم) در ضمن جو عمومی خانواده اونها بعد از این رفت و آمدها نسبت به من بسیار مثبت و همراه با تحسین بود.
اما مسئله ای که باعث میشد تا من و خانواده ام خیلی سریع پا پیش نگذاریم این بود که این خانم با استانداردهایی که من برای همسر آینده ام در نظر داشتم مثل سطح تحصیلات(رشته تحصیلی) و تا حدودی اعتقادات و تدبیر در زندگی(طبع مواردی که از جانب بستگان مطرح میشد)، قدری تفاوت داشت. و طبق آن استانداردها فردی عادی (یا حداقل بدون مشخصه بارز) محسوب میشد که البته نظر خانواده ام هم همین بود بدین خاطر قصد داشتم به خودم این فرصت رو بدم که شاید فرد ایدآلتری را پیدا کنم یا طی این رفت و آمدها به نکاتی برسم که بتونم این فرد رو از دید منطقی هم قبول کنم (با همین شرایط فعلی).
ناگفته نماند که از نظر بعد احساسی، این فرد بسبب ظاهر خوبی که داشت از ماه ها قبل مورد پسند من بود که البته این حس درطول زمان و بتدریج ایجاد شده بود و روزبه روز در حال افزایش بود. اخیرا به نوعی مطلع شدیم که چند خواستگار برای این خانم اومده. بعد خودم و خانوادم تصمیم گرفتیم که برای خاستگاری رسمی اجازه بگیریم. منتهی این خانم در جواب گفته بوده که آمادگی خاستگار جدیدی رو نداره و در پیگیری من مشخص شد که گویا به قول خودش یک خواستگار خیلی جدیتر داره و الان با اون جلورفته و فعلا مورد پسند هم بودن و به همین خاطر نمیخواد موضوع دیگه ای مطرح بشه.
راستش من هیچوقت به اینکه ممکنه با چنین شرایطی مواجه بشم بطور جدی فکر نکرده بودم مخصوصا بعد از اینکه بعد احساسیم قویتر شده بود، اما همیشه به خودم این نهیب رو میزدم که ممکنه که دو نفر در گفتگوهایی که با هم دارند به نتیجه مطلوب نرسند و این رو پذیرفته بودم اما اینکه حتی فرصت صحبت کردن رو هم پیدا نکنم بیشتر شبیه شوک بود.
این مسئله باعث شد که احساس کنم وجودم به صحنه تعارض دو بعد عقلانی و احساسی شخصیتم تبدیل شده. بعد احساسی وجودم که تا قبل از اون بسبب اعتقادی که به "انتخاب عاقلانه و زندگی عاشقانه" داشتم به آن رسمیت نمیدادم و صحبت و دخیل کردن اون رو در زمان شناخت ازدواج صحیح نمی دانستم، با چنان شدتی متبلور شد که شاید هیچکدام از نزدیکان هم انتظار اون رو نداشتن و علاوه بر اون آشفتگی، احساس خسران و شکست من رو اذیت می کرد.
از طرفی بعد عقلانی وجودم: حساسیت و دقت برای بررسی استانداردها رو صحیح و تامل بر آنها را پافشاری بر اصول می دونست، همچنین اطلاعات دریافتی رو برای جمع بندی پیش ازاین ناکافی و معتقد بود که تصمیم گیری راجع به بعضی مسائل نیازمند تعامل بیشتره. از طرفی روند طی شده رو صحیح میدونه و احساس خسران رو بسبب اینکه در آینده احتمال پیدا کردن فردی با استانداردهای بالاتر زیاده، قبول نداره و احساس شکست رو از اونجا که خود فرد در زمانی که امکان پیش قدم شدن را داشته و بنا به صلاحدیدهایی این کار رو انجام نداده، بی مورد میدونه.
از طرف دیگه بعد احساسی: توجه نکردن به آن رو جفا در حق احساس به وجود آمده میدونه، معتقده که وجود ارتباط عاطفی میتونه حلال و مرتفع کننده خیلی از کمبودها باشه، وجود اون در این مورد خاص امری مغتنم بود که باید بهای بیشتری به اون داده می شد چون ممکنه به راحتی در موارد دیگه ایجاد نشه. تامل بیش از حد رو ناشی از وسواس و آرمانگرایی بیش از حد میدونه و معتقده که صرف داشتن شرایط عمومی باید بحث بصورت جدی مطرح میشد. بر شناخت عمومی از خانواده، حال اونکه شناخت کمی از خود فرد بود باید بیشتر تاکید میشد. بخاطر از دست دادن فردی که حسی در مورد اون وجود داشت احساس خسران میکنه و این شکست رو ناشی از کلیه تفکراتی میدونه که منجر به همچین نتیجه ای شد و همچین تفکراتی رو بر نمیتابه.
پاسخ بعد عقلانی نسبت به این موارد به این صورته که: این حس بر اساس اون مواردی از فرد که از دور قابل استنباطه (مثل ظاهر و تصوری که از روحیات اون فرد هست) شکل گرفته و نه بر اساس تعاملاتی واقعی (ممکن بود روحیات اون فرد طوری نباشد که استنباط میشده). اصولا این حس چقدر اصالت داره؟ به حسی که رکن اصلی اون ظاهره فرده چقدر میشه اعتماد کرد؟ آیا در آینده ای نزدیک این حس کمرنگ نمیشه؟ ممکن بود این حس یکطرفه هیچگاه دوسویه نشه آیا باز هم میشد برای مواجه با مشکلات احتمالی آتی روی آن حساب کرد؟
بعد احساسی: آیا کلا معیاری برای سنجش اصالت احساس پیش از ازدواج وجود داره؟! گیریم که اطمینان از آن نیازمند تعاملات واقعی باشه! آیا راه اون جز مطرح کردن سریعتر موضوع بود تا بشه بستر مناسبتری رو برای شناخت ساخت!؟ وجود این حس انگیزشی برای ادامه شناخت بود! آیا این مطلب قابل پیش بینی نبود که زمان برای فکر کردن راجع به مطرح شدن یا نشدن همچین موضوعی نامحدود نیست؟؟! و ممکن است اتفاقی مشابه موردی که برای این خانم اتفاق افتاد پیش بیاد.آیا نمیشد این مسئله را با تحمیل لطمه های روحی کمتری مدیریت کرد؟
بعد عقلانی: بسبب نسبت فامیلی ممکن بود مطرح شدن و بعد منتفی شدن این موضوع از طرف ما تبعاتی داشته باشه بنابراین باید قبل از مطرح شدن اون به یک قطعیت رسیده باشیم. ازدید عقلانی ریسک از دست دادن این مورد در مقابل با احتمال مواجه با موارد بهتر قابل ملاحظه بود. بنابراین پذیرش این ریسک غیر منطقی نبود. به سبب وجود همین حس ممکن بود در مراودات بیشتر این حس غالب شود و فرد بر تمام مشکلات احتمالی چشم بپوشه و بعدا پشیمان بشه.
به نظر شما خانواده من در این بین چه نقشی را باید در جمعبندی و مدیریت این جریان ایفا میکردند؟
هرچقدر که به این مسئله فکر میکنم میبینم که این بحثها برنده مشخص یا حداقل تحلیلی که بتونه من را آروم کنه نداره. اما یک بازنده اصلی داره و اون آرامش و تمرکز منه که بعد از این جریان از بین رفته.
تحلیل صحیح این مطلب از اونجا که پایه اقدامات آتی هست، برای من اهمیت خاصی داره. بنابراین هر یک از دوستان نظراتشون رو که فکر میکنن به این موضوع کمک میکنه به من بگن. بلاخره مشکل کار کجاست؟! چه کسی مقصره!؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)