به نام خدا
سلام به تویی که اکنون دست نوشت هایم را می خوانی
به تشویق و دلگرمی یکی از دوستانم قلم در دست می گیرم و دوباره شروع به نوشتن می کنم ...
همیشه و همیشه می نوشتم از عنفوان کودکی تا همین چندی قبل ...
هر چند که نوشته های ده ساله ام را به یکباره از بین بردم
ولی اکنون می خواهم دوباره حک کنم نه بر کاغذ بلکه بر قلب و ذهن تویی که به سراغ من آمدی
باشد که تویی که برای تغییر آمدی به آنچه من اکنون رسیده ام برسی
*** چون تجربه شخصی است ممنون می شوم پست نزنید***
شمال ......ساری
یک شب بارانی....در مسیری طولانی ...
.........من .............. تو ................. او.........
تندی رگبار از تو سرپناه یار از تو قلب بر دیوار از من
شهر بی حصار از تو
گونه تب دار از من
بغض چشمه سار از تو
خواب گندمزار از تو بخشش و ایثار از تو هق هق بسیار از من
تردی بهار از تو اسب بی سوار از من قصه فرار از تو
نفس نفس بودن من از تو
شکفتن و گفتن من از تو
مرورم کن خط به خط از نو
بیا ببین در چه حالم از تو
ببین ببین چه زلالم از تو
بیا شعر محال من شو
این ترانه ها از تو نبض و بزم ما از تو خواب این سفر از من راه ناکجا از تو خواب گندمزار از تو
بخشش و ایثار از تو هق هق بسیار از من تردی بهار از تو
اسب بی سوار از من
قصه فرار از تو
و چه زیبا گفتی
چقدر این ترانه با باران هم خوانی دارد...
علاقه مندی ها (Bookmarks)